نینتندو سوییچ آنقدر پلتفرم فراگیر و سنتشکنی است که هیچوقت با کمبود بازی روبهرو نمیشود. هر روز انبوهی از عناوین مستقل باکیفیت روانه استور نینتندو میشود و تنوع از جایی به بعد آنقدر زیاد میشود که دیگر نمیدانید باید به سراغ کدام بازی بروید. اما در فواصل چند ماهه، معمولاً یک بازی انحصاری ارزشمند برای این کنسول از راه میرسد که تجربهای کاملاً متفاوت از سایرین -به بیان دیگر تجربهای واقعاً نینتندویی- ارائه کرده و یادآوری میکند که اصلیترین دلیل علاقه ما به پلتفرم سوییچ چیست.
بعد از سوپر ماریو میکر 2 و استرال چین و با فاصله حدوداً یک ماهه تا عرضه نسخههای جدید پوکمون، این Luigi's Mansion 3 است که به گل سرسبد جدید لاینآپ نینتندو تبدیل شده.برای من، معرفی بازی Luigi's Mansion 3 جزو هیجانانگیزترین اخبار چند سال اخیر بود و برای پشت سر گذاشتن یک تجربه ترسناک-کمیکی دیگر با برادر مهجور ماریو لحظهشماری میکردم.
استودیوی نکست لول گیمز دقیقاً همان کاری را کرده که نینتندو با تمام نسخههای جدید فرنچایزهای تثبیت شدهاش میکند؛ بازی بهتر شده، بزرگتر شده، متنوعتر شده و آنقدر مکانیک جدید دارد که به راحتی خاطرات خوش نسخههای قبلی را پاک کرده و خاطراتی دلچسبتر را جایگزینشان میکند.
لوییجی بینوا در سومین ماجراجویی ترسناکش همراه با ماریو، پرنسس پیچ و بقیه اعضای گنگ به هتلی بینام و نشان دعوت شده و برای گذراندن یک تعطیلات «روحنواز» همراه با سگ شبحی که در عمارت نسخه قبلی پیدا کرده بود لحظهشماری میکند.
و احتمالاً حدسش سخت نباشد که خیلی زود، خیلی خیلی زود، مشخص میشود این تعطیلات قرار نیست آخر و عاقبت خوشی داشته باشد. مشخص میشود عفریتهای که مدیریت هتل را برعهده دارد، با فریب دادن پروفسور E. Gadd، تمام ارواحی که قبلاً لوییجی گرفته بود را آزاد کرده و کینگ بو (شبحی که کابوس شبهای لوییجی است و برخی از شرورانهترین نقشهها را علیه لوییجی و ماریو پیاده کرده) هم یکی از آنهاست.
با بلایی که در نسخه قبلی سر کینگ بو آمده بود، جای تعجب ندارد که حالا خشمگینتر از هر زمان دیگر باشد و مجدداً تمام دوستان و آشنایان لوییجی را درون قاب عکس گیر بیندازد تا یکبار برای همیشه انتقامش را گرفته باشد. در این وضعیت نابسامان، لوییجی به زحمت فرار میکند و با پیوستن به پروفسور E. Gadd، یکبار دیگر جارو برقی «پولترگاست» معروف را به دست گرفته و وارد هزارتوی بزرگ هتل میشود.
هتلی که لوییجی در آن به دام افتاده، نزدیک به ۲۰ طبقه دارد. هر طبقه به شکلی متفاوت از دیگری طراحی شده و برای رسیدن به هرکدام نیازمند دکمه آسانسور آن طبقه هستید که معمولاً جایی در طبقه قبلی پنهان شده یا در اختیار شبح باسفایت طبقه قبلی قرار دارد. یک طبقه تمی قرون وسطایی دارد، طبقه دیگر تم گلخانهای. یک طبقه باسفایتهایی پیدرپی دارد، طبقه دیگر معماهایی شدیداً چالشبرانگیز.
گوییجی علاوه بر تواناییهای کلی لوییجی مانند تاباندن نور به اشباح، شلیک لولهبازکن (!) و مکیدن آنها با جارویش، تواناییهای اضافه هم داشته و مثلاً میتواند از میان تیغها عبور کرده یا وارد لولههای فاضلاب شود. این کاراکتر افزونهای برای نسخه سوم بوده که از هر نظر به جذابیت بازی افزوده؛ چه ملاک را دشوارتر شدن پازلها بدانیم، چه سوراخسنبههایی که به تبعاش در محیط به وجود آمده و چه قابلیت کوآپی که در نسخههای قبلی وجود نداشت.
از نظر طراحی پازلها، لوییجیز منشن یکی از دشوارترین بازیهایی بوده که تجربه کردهام. تعدد پازلها به شکل غیرقابل باوری بالاست و نمیشود پا به یکی از هزاران اتاق هتل بگذارید و حداقل یکی دو تا چالش مقابلتان ظاهر نشود. البته که بخش اعظمی از این چالشها اختیاری بوده و صرفاً برای جمعآوری آیتمهای کلکسیونی و پول رایج بازی کاربرد دارند، اما به قدری هوشمندانه طراحی شدهاند که دلتان به عبور سرسری از آنها راضی نمیشود.
و به این ترتیب، هنگامی که پای لوییجیز منشن 3 مینشینید تا فقط یک مرحله دیگر از بازی را پشت سر بگذارید، ناگهان خودتان را غرق در معماهای گوناگون و گاهی کلافه از آنها مییابید. میگویم کلافه چون گاهی از مواقع پازلهایی بیرحمانه پیش پایتان قرار میگیرد که باید برایشان حسابی فسفر بسوزانید. در واقع جای تعجب دارد که چطور بازی Luigi's Mansion مناسب برای همه سنین ردهبندی شده، چرا که آنقدر ماهرانه کاربری ابزارهایش را ادغام کرده و معماهایی منطقی اما نیازمندِ تفکرِ خارج از چارچوب میسازد که گاهی این سوال را ایجاد میکند که گاهی از خودم میپرسم کودکی زیر ۱۳ سال چطور قرار است از پس آنها برآید.
همین دشواری راهش را به باسفایتهای بازی هم باز کرده. برخلاف Luigi's Mansion 2 که رویکردی عمدتاً یکسان در قبال باسفایتها داشت و صرفاً بحث میزان صبوری در عبور از هرکدام از آنها مطرح بود، باسفایتهای نسخه سوم آمیزهای از صبوری، شناخت کامل ابزارها و جسوری در استفاده از گوییجی هستند. ضمن اینکه بازی نیازی به قاعدهمندی در سکانسهای باسفایت ندیده و به جای روند یکسان عبور از مرحله و مبارزه با یک باس در فاز پایانی، دست خود را باز گذاشته و هرجا که باسفایت میتوانسته ضرباهنگ بازی را به اوج برساند، یک نبرد انتظارتان را خواهد کشید.
البته که همهچیز در لوییجیز منشن 3 به خوبی و خوشی پیش نمیرود و حداقل در دو ساعت ابتدایی بازی، باید منتظر حجم عظیمی از اتلاف وقت باشید که قرار است مکانیکها را به شما آموزش داده و دستتان را راه بیندازد. اما حقیقت اینست که علیرغم تلاش سازندگان برای آموزش شمرده و آهسته عناصر، در نهایت آنقدر این پروسه کش پیدا میکند که مکانیکهای قبلی را فراموش میکنید و ۴-۵ ساعت ابتدایی بازی تبدیل به تلاشی فرسودهکننده میشود برای یادآوری تواناییهایی که در اختیار دارید.
چیدمان عجیب دکمهها روی جویکان هم مسئلهایست که به تجربه روان بازی آسیب زده. اکثریت تواناییهای لوییجی روی دو دکمه مختلف از جویکانها تنظیم شدهاند و مثلاً برای تاباندن نور روی اشباح، هم قادر به استفاده از تریگر روی شانه و هم یکی از دکمههای جویکان راستی هستید. از آنجایی که در کنار استفاده از قابلیتها، معمولاً نیاز به حرکت و چرخش در محیط دارید، استفاده از تریگرهای روی شانه منطقیترین کار ممکن است.
اما وقتی نوبت به تاباندن نور فرابنفش (که عناصری مخفی در محیط را ظاهر میکند و تنها روی یک دکمه تنظیم شده) میرسد، ناگهان مجبور به ابتکار عمل میشوید و باید با دست راست، هم دکمهای را فشار دهید و هم آنالوگ را بچرخانید که به خودی خود، از تمام چالشهای داخل گیمپلی سختتر است. یک مورد دیگر هم باقی میماند که ارتباطی به لوییجیز منشن و سازندگانش ندارد اما در ترکیب با چینش عجیب دکمهها، هر از گاهی تجربه بازی را به جهنم روی زمین تبدیل میکند. اگر سوییچ داشته باشید احتمالاً همین حالا حدس زدهاید درباره چه صحبت میکنم: دریفت لعنتی جویکانها.
فارغ از این موضوع، عملاً هیچ نکتهای وجود ندارد که خللی در تجربه بازی Luigi's Mansion 3 وارد کند. همهچیز در بهترین حالت ممکن قرار دارد و منظورم «همهچیز» است. از بُعد هنری، آخرین نسخه از فرنچایز محبوب لوییجی سنگ تمام گذاشته و جدا از معماری بینظیری که در سراسر مراحل مشاهده میکنید، توجه به جزییات دائماً لبخند را به لبتان میآورد. انیمیشنهای لوییجی به صورت خاص نرمتر از هر زمان دیگر شدهاند و وقتی میانپردههای کوچک مثل لحظات پریدن لوییجی از وحشت یا افتادن رعشه به تنش با تجربه گیمپلی ترکیب میشود، احساس میکنید در حال تماشای انیمیشنی دوستداشتنی هستید که دلتان میخواهد حالا حالاها ادامه پیدا کند.
عنصر مهم دیگری که به نظرم به صورت تمام و کمال در بعد هنری بازی میگنجد، شخصیتی است که برای سگ شبح لوییجی تعریف شده. این سگ مهربان که در نسخه قبلی کم سر به سر لوییجی نگذاشته بود، اینبار در سراسر گیمپلی به شما یاری میرساند؛ گاهی راهنماییتان میکند، گاهی هم (اگر یک استخوان طلایی داشته باشید) از مرگ نجاتتان داده و فرصتی فراهم میکند که بدون بازگشت به آخرین چکپوینت کار را ادامه دهید.
جالب اینکه اگرچه Luigi's Mansion 3 دقیقاً یک بازی ترسناک نیست و بیشتر بر کمدی تمرکز دارد، سگ دوستداشتنی لوییجی همان نقشی را برای داستان ایفا میکند که مثلاً سگ بازی Blairwitch ایفا میکرد؛ نقش کورسوی امیدی در میان تمام وحشتهایی که لوییجی پشت سر میگذارد که در عمده اوقات تاثیر چندانی ندارد اما در لحظات کلیدی ظاهر شده و ادامه کار را آسانتر میکند.
در مجموع لوییجیز منشن تا به اینجای کار بهترین بازی انحصاری نینتندو در سال ۲۰۱۹ است که با برداشتن فونداسیونی از پیش آماده و ساخت و ساز هرچه بیشتر روی آن، جاهطلبتر و سرگرمکنندهتر از همیشه ظاهر میشود. این بازی شاید مثل Mario Odyssey و Zelda: Breath of the Wild نباشد که خرید سوییچ برای تجربهشان الزامی است، اما اگر از پیش سوییچ را خریدهاید، هیچ دلیلی وجود ندارد که خودتان را از تجربهاش محروم کنید.
داستان اصلی: ۱۲ ساعت
داستان و ماموریت فرعی: ۱۵.۵ ساعت
صد در صد کردن بازی: ۱۸.۵ ساعت
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.