نیمه شب است، تک و تنها در یک جنگل هستید و در آنجا گم شدید. راه بازگشت به خانه را نمیدانید و حافظهتان یاری نمیکند که چطور سر از اینجا در آوردهاید. صدای جانوران از اینسو و آنسو میآید و در این بین یک سری اصوات نیز شنیده میشود که معلوم نیست متعلق به چه جانوری هستند. صدای ناله، صدای گریه نوزاد، صدای دریده شدن گوشت و صدای چک چک قطرههای سنگینی که به نظر نمیرسد آب باشد. همه جا تاریک است و سنگینی حضور ارواح و شیاطین کاملا حس میشود. صدای قدم یک هیولا از دوردست میآید و به شما نزدیک میشود. آرام آرام این صدا بلند میشود و از بین چمنها رد میشود و خس خس علفها به گوش میرسد. علفها با شما تنها چند متر فاصله دارند... اینجاست که چشمانتان را میبندید و با ندیدن آن روح، خودتان را نجات میدهید. صدای ضربان قلبتان تنها راهنمای شما برای دور زدن این هیولا است و در نهایت وقتی تپش قلبتان آرام میشود، میتوانید چشم خود را باز کنید و کماکان در همان جنگل تاریک هستید. صداها بلندتر شده که آرامتر نشده و تک و تنها هستید. این تجربهای است که بازی Yomowari به مخاطب خود القا میکند و حس وحشت و ترس را به طور زیرپوستی به رگهای گیمر تزریق میکند. با نقد این بازی همراه ویجیاتو باشید.
4 سال پیش بود که بازی Midnight Shadows یعنی دومین سری از بازی های یوماواری را تجربه کردم و بلافاصله پس از تمام کردن آن سراغ بازی اول رفتم تا بار دیگر در اتمسفر بینظیر بازی قرار بگیرم. دیدار مجدد با سری یوماواری اما سالها طول کشید، از همان زمانی که کالکشن بازی اول و دوم برای نینتندو سوییچ عرضه شد؛ به دلم نوری تابیده بود که قرار نیست یوماواری را دیگر نبینیم و عرضه بازی سوم با زبان ژاپنی نیز این نور را روشنتر از همیشه کرد. حالا چند ماه بعد از عرضه بازی به زبان ژاپنی، بالاخره نسخه جهانی یوماواری ۳ با پسوند گمشده در تاریکی عرضه شد تا بار دیگر دنیای عجیب و غریب خود را به رخ بکشد.
این بار داستان حول محور دختری به اسم «یوزو» میچرخد. دختری که در مدرسه با او بدرفتاری میشود و همه به او قلدری میکنند. یوزو از دست بچههای مدرسه به ستوه آمده اما نمیتواند کاری کند. دقایق ابتدایی بازی، ما با یوزو همراه میشویم که همه از او دوری میکنند و در نهایت مجبور است یک کرم را بخورد تا دست از سرش بردارند. یوزو تنهاست و تنهایی او با صدای قدمهایش و دوری بچهها از او کاملا حس میشود. زمانی که از دست بچهها فرار میکند و به بالا پشت بام مدرسه میرود و در غروبی دلانگیز، قدم میزند هم حس تنهایی در گیمر چیره میشود. اساسا سری یوماواری همین کار را میکند و با احساسات مخاطب خود بازی میکند؛ حالا چه این حس شبیه به حس وحشت باشد چه حس تنهایی و حتی حسی مانند غم و اندوه.
داستان اصلی: 6 ساعت
داستان + ماموریتهای فرعی: 9 ساعت
یوزو در نهایت در جنگلی بیدار میشود و یادش نمیآید چرا به اینجا آمده، دختری پیش او میآید و او را از یک چیز مهم آگاه میکند. یوزو نفرین شده و تا قبل ساعت شش صبح باید بتواند این طلسم را بشکند وگرنه برای همیشه نفرین شده باقی خواهد ماند و در خیابانهای این شهر کوچک مانند یک روح سرگردان خواهد شد. او برای شکستن این طلسم باید اشیایی را پیدا کند تا بتواند خاطراتش را بازیابی کند و از اینجا به بعد این ما هستیم که با یوزو در سراسر این شهر کوچک میچرخیم و در حین گشت و گذار خود با انواع و اقسام ارواح و هیولاها روبرو خواهیم شد.
سری بازیهای یوماواری بازیهای اکشن ترسناکی نیستند، در واقع اکشن در آنها جور دیگری تعریف شده و قرار نیست با هیولاها و ارواح شاخ به شاخ شویم. حتی قرار نیست مثل برخی بازیهای ژاپنی با ادواتی مانند دوربین عکاسی و ... به سراغ آنها برویم. در یوماواری چندین راه برای رو در رو شدن با ارواح وجود دارد که عمده آنها «فرار» است. شما باید از دست آنها به طریق مختلف فرار کنید؛ یعنی یا به معنای واقعی کلمه باید بدوید و نفس کم نیاورید و یا در برخی مواقع هیولاها را دور بزنید. برخی از هیولاها با نور چراغ قوهای که در دست دارید از بین میروند (این تنها مثلا اسلحه شما در بازی حساب میشود!) و برخی از آنها، تعداد خیلی معدودی!، با نگاه مستقیم و چشم تو چشم شدن نابود میشوند. در اکثر مواقع هم باید چشمان کاراکتر را ببندید و از بین هیولاها رد شوید، در این حالت فقط و فقط با شنیدن صدای قلب کاراکتر است که میتوانید بفهمید باید به کجا بروید و به کجا نروید.
سازندگان بازی Yomowari قبل از اینکه بازی شروع بشود از گیمر درخواست میکنند که یک هدفون روی گوشش بگذارد و شش دانگ حواسش را به بازی بدهد. آنها این توصیه را بسیار عاقلانه مطرح میکنند چرا که تجربه بازی با هدفون زمین تا آسمان با تجربه آن در اسپیکر تفاوت دارد. مهارت سازندگان در خلق صداها و ایجاد حس ترس و وحشت با آن ستودنیست و آنها استادانه با صداها بازی میکنند. صدای هیولاها و ارواح ممکن است از دوردست شنیده بشود و دائم به شما نزدیک یا دورتر شود. صدای قدمهای برخی از آنها نیز دور و نزدیک میشود و به طور کلی شما با صداها میتوانید بفهمید دشمن کجاست. صداها به شما همچنین کمک میکنند تا برخی آیتمها را پیدا کنید و در برخی مواقع که چشمان خود را بستید و از بین هیولاها رد میشوید، میتوانید با صدای پای خود بفهمید که در چه نقطهای هستید. صدا عنصر بسیار مهمی در بازی yomawari است و تجربه آن با هدفون یک تجربه بینظیر را به همراه دارد.
هرچند این همه حساسیت و کارهای جذابی که با عنصر «صدا» در بازی شده یک چیز کم دارد و آن هم صداگذاری شخصیتهای بازی است که هنز هم انجام نشده و بازی تمامی دیالوگها را به صورت نوشتار (تکست محور) پیش میبرد. این فقدان در بازیهای گذشته هم حس میشد و حالا رد قسمت سوم هم هیچ گونه صداگذاری روی شخصیتهای بازی صورت نگرفته و کماکان حس خالی آن بیداد میکند. از آنسو موسیقی ترسناک و به معنای واقعی «کریپی» در تمام لحظات بازی وجود دارد که به ساخت اتمسفر وحشتناک بازی و جو ژاپنی آن کمک شایانی میکند.
بازی Yomowari بازی بیرحمی است، در یک لحظه ممکن است بمیرید و صفحه نمایش بازی را خون فرا بگیرد. مثلا در جایی از بازی به شما گفته میشود که «هرچه شد، برنگردید» و شما در حال فرار از ارواح هستید. ناگهان پشت سرتان راهی پیدا میشود که شبیه به راه فرار و آزادی است و ناخودآگاه به آن سمت میچرخید غافل از اینکه بازی به شما هشدار داده، «هرچه شد، برنگردید.» به همین خاطر هم به محض برگشت، حتی یک قدم به عقب، شما میمیرید. وقتی هم که میمیرید بازی را از خیلی قبلتر شروع میکنید؛ گاهی خیلی خیلی قبلتر! چک پوینتهای بازی بسیار کم است و ذخیره سازی بازی هم مشقات خاص خودش را دارد؛ خبری از سیو اتوماتیک نیست و برای هر باز ذخیره کردن بازی باید یک سکه خاص خرج کنید که پیدا کردن خود این سکهها هم زحمت دارد!
گم شدن و سردرگمی در بسیاری از صحنههای بازی امری طبیعیست چرا که دقیقا نمیدانید باید کجا بروید و چکار کنید و مجبورید در شهری پر از ارواح گشتزنی کنید و از آن بدتر اینکه هیچ وسیلهای برای مبارزه ندارید. باید به نامههایی که در اطراف این شهر کوچک پیدا میکنید توجه داشته باشید تا بدانید به کجاها بروید. بازی کمترین راهنمایی را به شما «کند و در کل این بازی صرفا به گشتن، آیتمجمع کردن و فرار کردن از دست ارواح شیطانی سطح شهر ختم میشود. البته در این میان باس فایتهایی وجود دارد که بسیار جذاب از آب در آمدهاند و یک سری پازل (معما) نیز در جای جای نقاط مختلف بازی تدوین شده که حل کردن آنها نیازمند سوزاندن فسفرهای مغز است. بسیاری از این معماها پاسخی دارند که در دل نامههای نوشته شده در سطح شهر وجود دارد اما در کل معماهایی نیستند که حل کردنشان خیلی سخت باشد.
محیط بازی دوم نسبت به بازی اول دو برابر شده بود و حالا در بازی سوم، بازهم با فضای بسیار بزرگتری نسبت به بازی قبل روبرو هستیم. جهانی که بازی سوم Yomowari خلق کرده، پر از ریزه کاری و نقاط مختلف است که گشت و گذار در آن را جذابتر از همیشه میکند. تنوع این لوکیشنها بسیار بالاست و روحها و هیولاهای بازی نیز از تنوع زیادی برخوردار هستند؛ هرچند بسیاری از آنها از بازیهای قبلی قرض گرفته شدهاند. در واقع بازی برای کسانی که نسخه اول و دوم را تجربه کردند، کمی تکراری به نظر میرسد اما برای تازهواردین پر از عناصر جذاب است.
اینکه درباره گرافیک بازی تا الان صحبتی به میان نیاوردهام یک دلیل دارد: گرافیک بازی درست مانند نسخه اول آن در کنسول پلی استیشن ویتا است و ارتقای خاصی نیافته است اما اساسا این سری بازی تکیه بر گرافیک خود ندارند. همانطور که قبلا هم گفتم: «گرافیک بازی همانطور که از اسکرین شاتهایش مشخص است بسیار کارتونی و برخلاف ماهیت بازی، بامزه است و اتمسفر خاصی را به بازی بخشیده که تجربه آن یک تجربه عجیب به شمار میرود. طراحی هیولاها در برخی مواقع کمدی و در برخی لحظات ترسناک بوده و بهطور کلی نمیتوان گرافیک بازی را خوب شمرد ولی این حقیقت را باید دانست که اصولا بازی به دنبال مطرح شدن از این منظر هم نبوده است. البته به دلیل ژاپنی بودن و فضای انیمهمانند بازی، فقدان کاتسینهای انیمه یا لااقل طراحی کاراکترها به صورت انیمهای واقعا حس میشود و اگر این مساله در بازی رعایت میشد، بیشتر به مذاق طرفداران بازیهای ژاپنی خوش میآمد.» این نظری است که پیشتر درباره گرافیک و طراحی بصری این سری داشتم و حالا هم همین را میگویم.
بازی Yomowari: Lost In The Dark داستان شگفت انگیزی دارد که مخلوطی است از ترس، تنهایی و غم. این داستان سنگین بازی با گیم پلی خلاقانه و پر از استرس آن تضاد کاملی با فضای بصری بازی دارد. بازی از منظر گرافیکی و طراحی، به قول خود ژاپنیها «کیوت» (کاوایی!) بوده و هر کس با نگاه اول فکر میکند با یک بازی بچهگانه طرف است غافل از اینکه فضای سنگین Yomowari و هضم کردن آن اصلا و ابدا برای یک بچه نیست. بازی آنقدری هم سخت و نفسگیر است که حتی برای همه گیمرهای بزرگسال نیز مناسب نیست. یوماواری واقعا یک نوآوری جذاب است که در بین انبوه بازیهای ساخته شده با بودجه بالا، میتواند بدرخشد و وحشتی را القا کند که دقیقا مختص به خودش است. باید تاکید کنم که «دنیای نقاشیها و طراحیهای کودکانه یک بازی تا به امروز هیچوقت چنین ترسناک نبوده است.»
خلاصه بگم که...
بازی یک اثر ترسناک است و نباید گول ظاهر بچهگانه آن را بخورید. اتفاقا این تناقض باعث شده که بازی جذابتر به نظر برسد. گیمپلی درگیرکننده و خلاقانه به همراه داستانی رواشناختی و صداگذاری بسیار بسیار جالب توجه بازی که وظیفه اصلی القای وحشت را در بازی برعهده دارد؛ آن را تبدیل به بازی کرده که با وجود کمی تکراری بودن نسبت به بازیهای قبلی این سری؛ تجربهاش برای هر دوستدار ژانر وحشتی لازم است.
میخرمش...
یک بازی ترسناک خوش ساخت که دنباله آبرومندی برای این فرنچایز به شمار میرود. اگر بازیهای قبلی را تجربه کردید و نسبت به آنها حس خوبی داشتید، قطعا بازی جدید هم ناامیدتان نمیکند چرا که تکرار همان فرمول موفق آمیز به علاوه یک سری المان جدید است. اگر هم تاکنون وارد این سری بازیها نشدید، دست بجنبانید که تجربه جالب و جدیدی منتظرتان است.
نمیخرمش...
بازی کمی تا قسمتی سردرگم است و راهنمایی خاصی برای پیشروی نمی کند و همه چیز باید با حوصله و دقت خود گیمر کنکاش شود. گرافیک بازی نیز سبک خاصی دارد که به مذاق هر کسی خوش نمی آید.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
درود و سپاس