نقد سریال Secret Invasion | تهاجم مخفی
دیزنی پلاس چند روز پیش آخرین قسمت از سریال «تهاجم مخفی» را به نمایش گذاشت، مجموعهای که در شش اپیزود به آلبوم انفرادی نیک فیوری (ساموئل ال جکسون) بدل شد که باید با دوست بیگانهاش ...
دیزنی پلاس چند روز پیش آخرین قسمت از سریال «تهاجم مخفی» را به نمایش گذاشت، مجموعهای که در شش اپیزود به آلبوم انفرادی نیک فیوری (ساموئل ال جکسون) بدل شد که باید با دوست بیگانهاش تالوس (بن مندلسون) و اطلاعات بریتانیا حمله اسکرالها به زمین را خنثی و متوقف کنند. اما به جای رویاروییهای حماسی و نمایش دسیسههای جاسوسی، فقط صحبتهای خستهکننده در پشت درها سهم و نصیب مخاطب میشود. در نتیجه، این پروژه کمترین امتیاز بیننده را در بین مجموعههای مارول دریافت کرد و در عین حال مورد پسند مخاطبان و منتقدان قرار نگرفت. اکنون ما در ویجیاتو میخواهیم حداقل چیزی خوب در فاجعه بارترین پروژه استودیو مارول پیدا کنیم.
همچنین اگر دوست دارید که به دنیای بهترین سریالهای جاسوسی نیز آشنا شوید، میتوانید مقاله مرتبط با سریال جاسوسی را نیز از ویجیاتو بخوانید.
- «تهاجم مخفی» / Secret Invasion
- ژانر: هیجان انگیز جاسوسی، اکشن ابرقهرمانی
- به کارگردانی: علی سلیم
- بازیگران: ساموئل ال جکسون، بن مندلسون، کینگزلی بنادیر، کوبی اسمالدرز، مارتین فریمن، امیلیا کلارک، اولیویا کولمن، دان چیدل، درموت مالرونی
- صفحه IMDb
در بررسی زیر، بیان میکنیم که حال کل ژانر کمیک و ابرقهرمانی همچنان بسیار تبآلود است، و به شما میگوییم که دقیقاً در اینجا چه اشتباهی رخ داده است؛ پس در ادامه با نقد و بررسی سریال Secret Invasion همراه ما باشید.
داستان سریال شامل چیست؟
نیک فیوری پس از تمام آن ضربههای روحی سرنوشت سازی که در پس بشکن انگشت تانوس شکل گرفت، به فضا رفت تا روی یک ساختار محافظ کار کند که به محافظت از زمین در برابر تهدیدات جدید بیگانگان کمک میکند. اما یکی از آنها در حال حاضر آشکار شده است و از وجود موجودات بیگانه سبز رنگ به نام اسکرال میآید، که فیوری، با حمایت کارول دانورز، با خوشحالی در اواسط دهه 90 میلادی به آنها پناه داد.
در حال حاضر، یک گروه رادیکال از بیگانگان سبز به رهبری گراویک نقشهای را برای تصرف این سیاره در نزدیکی مسکو طراحی میکنند. بنابراین، مدیر سابق سازمان شیلد مجبور میشود به معنای واقعی کلمه به زمین برگردد. او با همکار همیشگی خود ماریا هیل و رهبر سابق جناح اسکرال تالوس به نیروهای امنیتی میپیوندد تا از جنگ هستهای بین روسیه و ایالات متحده جلوگیری کند که توسط عوامل اسکرال که به عنوان رهبران جهان و گراویک مبدل شدهاند، تحریک میشود.
ادای تفاوت در سریال جاسوسی مارول
جهان غولپیکر غیرقابل توقفی به نام دنیای سینمایی مارول مدتهاست که در حال فعالیت است، اما با این وجود، به سفر خود به سوی آیندهای نامعلوم ادامه میدهد. در حالی که ژانر پایه کتابهای مصور یا ابرقهرمانی به سرعت در حال از دست دادن جایگاه خود است و از شکل دوران اوج دنیای مارول در حال حاضر بسیار عقب مانده است. بنابراین وقت آن است که این استودیو سرسختانه خط پیش روی خود را عوض کند و از این مسیر رو به شکست عقب نشینی کند.
اگر بخواهیم واقعیت مارول در فاز چهارم و پنجم را با فیلمهایش بررسی کنیم، همه چیز کم و بیش روشن است: هر سال، بینندگان میتوانند روی تعداد دیگری از فیلمهای پرفروش و رنگارنگ حساب کنند که به ندرت میتوانند با چیزی آنها را غافلگیر کنند (اگرچه آثار متفاوتی مانند قسمت سوم نگهبانان کهکشان هنوز هم وجود دارد). اما در مورد سریالها، همه چیز تا حدودی پیچیدهتر است.
کوین فایگی و تیمش سعی میکنند در مدیوم سریالی مارول حالات و ژانرها را به روشهای رادیکال تجربه کنند، از کمدی متفاوت «WandaVision» تا شکستن دیوار چهارم در سریال جانکاه «She-Hulk» که خیلیها از جمله خود من آن را دوست نداشتند. اما چنین شیوه عملکردی از یک سو جسورانه و قابل ستایش است، اما از سوی دیگر، آزمایش ژانری همیشه موفق نیست.
برای مثال سریال Secret Invasion نیز از این قاعده مستثنی نبود که سازندگان آن از پروژههایی مانند Motherland (2011-2020) و The Americans (2013-2018) برای تولید الهام گرفتند. این سریال در ژانر تریلر جاسوسی ساخته شده است و داستان آن بر یک توطئه بزرگ متمرکز است که موجودیت بشر را تهدید میکند. اما در عمل انگار تلاشی برای گفتن داستانی سادهتر است. این یک نوع اثر ابرقهرمانی بدون ابرقهرمان است، یک نوع متفاوت از آثار کمیک که میخواهد ادای تفاوت در مارول را دربیاورد.
این روایت به ظاهر متفاوت الهام گرفته شده از ماجراهای جاسوسی جنگ سرد (به ویژه رمان های جان لوکاره)، در پس زمینه رویارویی جدید بین روسیه، ایالات متحده و متحدان هر دو قرار دارد. و همه چیز پیرامون آن پاشنه میچرخد، اما در صحنههایی که کشورهای عضو ناتو پس از حمله تروریستی در مسکو توسط اسکرالها دور هم جمع میشوند و ایالات متحده را تحت فشار قرار میدهند، مصنوعی و پر از کلیشههای ساده به نظر میرسد. اما چرا میگویم این شکل مصنوعی است؟! چون مولفه سیاسی تا آنجا که ممکن است از واقعیت جدا شده است.
به نظر من ظاهراً برای نویسندگان سریال به نظر میرسید که دارند یک داستان جاسوسی جالب با تأکید بر درام و تعلیق خلق میکنند. اما نه، تقریبا هیچ رازی، چه برسد به شوک، تا پایان سریال به بیننده ارائه نمیشود. حتی یکی از مشکلات بزرگ این سریال آن است که هیچ احساس و عمقی چه در شخصیتهای جدید و چه در شخصیتهای آشنا ایجاد نمیکند. برای مثال در اپیزودهای اولیه سریال، دختر تالوس، گایا، شبیه چیزی مانند بیوه سیاه از نژاد اسکرال بود. اما خط شخصیت او که عنصر محوری این سریال است شامل مانورهای جاسوسی جالبی نبود.
بنابراین، تحسین بازی سرد امیلیا کلارک در آن لحظات نادری که شخصیت قهرمان او به دختری سرسخت در کت چرمی با تفنگ ساچمهای آماده برخورد با دیگران است، دلپذیرتر میشود. این شمایل سارا کانری با حداقل داستان در مقابل بیننده ظاهر میشود، اگرچه در فینال اثری از این شمایل او نخواهد بود و این یک اسپویل نیست، چرا که همه یا اکثر مخاطبان پایان بد سریال و شمایل عجیب او برآمده از قدرتها خاص ابرقهرمانی را دیدهاند.
آزمون سخت دیگر سریال در تماشای گسترش خط داستانی ضعیف شخصیت فیوری و همسرش است. این بخش داستان نیز در رویاروییهای کلیشهای و درامی با دیالوگهای بد فرو رفته است. البته از سوی دیگر به نظر میرسد که گراویک آنتاگونیست کمی پیش زمینه برای توضیح رفتار زشت خود به دست میآورد، اما این مانع از آن نمیشود که او نیز یک شرور کاریکاتوری دیگر باقی بماند که با فریاد من بد داستان هستم، قصد دارد بشریت را پودر کند.
حتی آشنایان قدیمی، ماموران اورت راس و ماریا هیل، صرفا برای نمایش و پیشبرد پوچ برخی خطهای داستانی وجود دارند. در نتیجه ستاره اصلی سریال، ساموئل ال جکسون، نیز خیلی نمیدرخشد. ظاهراً او به اندازه مخاطب از شخصیت طولانی مدت خود خسته شده است. چرا این را میگویم؟ چون او در پاسخ به این سوال که «چرا با انتقام جویان برای کمک تماس نمیگیریم؟» خیلی ساده مزخرفاتی مانند داستان این رویارویی «شخصی است» را جلوی روی مخاطب زمزمه خواهد کرد. به یاد داشته باشید که سرنوشت تمام بشریت در خطر است، اما موضوع شخصی است.
اما اولیویا کولمن به طور قابل توجهی در میان توده خاکستری شخصیتها برجسته است. این همان چیزی است که واقعاً در کادر بهتر ظاهر میشود؛ چون احتمالاً درک میکند که با این پروژه نمیتوان با رویکرد متفاوتی برخورد کرد. به نظر میرسد مامور ویژه MI6 با نام سونیا فالسورث تنها شخصیتی است که قادر به برانگیختن احساسات مثبت است. این یعنی او کمی احساس و تعامل سرد و خشک بین جکسون با بن مندلسون را شیرین میکند. هر صحنه با او مانند تهاجم شخصیت گای ریچی به دنیای سینمایی مارول است - با کوهی از طنز سیاه، مونولوگهای گزنده و سادیسم جذاب.
بنابراین، با این میزان مشکلات بزرگ چه در متن و چه در اجرا به نظر میرسد هوش مصنوعی نه تنها تیتراژ افتتاحیه سریال را ایجاد کرده، بلکه فیلمنامه را نیز نوشته است. البته در نگاه بدون نقد، این بالغ ترین پروژه مارول از جنس خشونت و جدی بودن لحن است. اما چرا؟ چون دارای خون و مضامین سیاسی دردناکی است. در واقع اگر داستان کلی و تک تک صحنهها نسبتاً ضعیف و سطحی به نظر میرسند، پس توجه سازندگان به جزئیات کوچک چشمگیرتر است.
برای مثال: تهاجم مخفی اولین پروژه بزرگ غربی پس از مدت هاست که روسیه را واقع بینانه، محترمانه و بدون کلیشههای منفی گذشته نشان میدهد. این سریال که موضوع جنگ سرد جدید را مطرح میکند، و روسیه را نه به عنوان یک دشمن و نه به عنوان یک کشور عقب مانده، بلکه به عنوان بخش مهمی از نقشه سیاسی و به همان اندازه قربانی یک دشمن مشترک مانند ایالاتمتحده و بریتانیا نشان میدهد.
آیا جنگ انسانها با اسکرالها بزرگ بود؟
واقعیت سریال این است که هیچ حس بزرگ بودن از دل روایت و ظاهر سریال بیرون نمیآید. رویدادها آنقدر شهری و کوچک هستند که هیچ یک از انتقامجویان به دلیل فیلمنامه کوچک سریال در آن شرکت نمیکنند. فیلمنامهنویسان این را از زبان شخصیتها توجیه میکنند. و راه آن این است که فیوری اساساً میخواهد با همه چیز به تنهایی کنار بیاید. در داستان اصلی یا کمیک مورد اقتباس، ویژگی اصلی فضای بی اعتمادی کامل و ترس از این است که همه میتوانند یک اسکرال باشند. اما در سریال هیچ اشاره یا تلاشی برای شکلگیری به این موضوع نشده است. حتی آن شخصیتهای جهان سینمایی مارول که در نهایت اسکرال بودند فقط در طول سریال حکم یک خائن ساده را داشتند.
با این تفاسیر، به جای یک درگیری نظامی تمام عیار و شبکه جهانی توطئه، تعداد انگشت شماری از شورشیان اسکرال در نیروگاه هستهای ویران شده شوروی و چند درگیری محلی و حملات تروریستی به نمایش درمیآید. نویسندگان سریال به طور مداوم با ترس از آغاز جنگ جهانی سوم روبرو میشوند، اما همه پیش نیازهای آن منحصراً پشت صحنه و کلامی است. بله، در میان رهبران سیاست جهانی اسکرال وجود دارد - اما اینها با تأثیرگذارترین چهرهها فاصله زیادی دارند.
یکی از سوالات ویژه مخاطب و خود من از مارول این است که بودجه 200 میلیونی سریال کجا رفته؟! جواب این پرسش بیشتر مصداق یک رمز و راز است. حدود پنج صحنه اکشن برای کل پروژه شش قسمتی وجود دارد که تقریباً همه با استانداردهای معمول مارول فاصله زیادی دارند. اتفاق نسبتاً دیدنی و پرهزینه سریال فقط در اپیزود چهارم با تیراندازی در جاده و در فینال با نبرد معمولی بین یک قهرمان و یک شرور اتفاق میافتد. همه تعقیب و گریزها، مبارزات و انفجارهای دیگر کاملاً کوتاه و گاهی در اندازه استاندارد سریالها هستند. حتی در پروژههای ارزان قیمت CW نیز چیزی مشابه این اثر وجود دارد.
به شکل ساده باید گفت: در این سریال مارول نه طراحی رزمی درخشان، نه کارگردانی شیک، و نه تدوین مبتکرانه به طور سنتی آورده نشده است. شاید این بودجه بزرگ خرج طراحی اسکرالها و استفاده احتمالی از گرافیک در خلق این بیگانگان شده است. اما بحث این است که آنها نیز به ندرت از ظاهر خود استفاده میکنند، بنا به دلایلی تقریباً همه ظاهر انسانی را ترجیح میدهند.
در نتیجه بیشتر سریال گفتگوهای جدی مردم عادی در برخی سولهها و مناطق خاکستری شهرها است. فقط میتوان حدس زد که بیشتر این 200 میلیون به چه چیزی ختم شده: برای دستمزد بازیگران، جغرافیای وسیع فیلمبرداری، یا اپیزودهای اکشن نادر. در مقایسه بودجه این اثر با دیگر سریالها و آثار مارول، باید بدانید که فصل اول لوکی و فالکون و سرباز زمستان و بیشتر فیلمهای دو فاز اول ارزانتر از سریال Secret Invasion بودند.
آیا این اثر با سریالهای معمولی مارول متفاوت است؟
جواب ساده این پرسش این است که در شکل و ساختار، خیر. اما از نظر لحن و محتوا بله. خط لوله مارول، هم در فیلمها و هم سریالهای تلویزیونی، مدت هاست که طبق یک فرمول پرچ میشود. در نمونه پروژههای سریالی، این امر به ویژه قابل توجه است، به خصوص که آنها بسیار ناامیدکننده تر از فیلمهای بلند ظاهر میشوند. فرمول مارول در سریالسازی این است که اپیزود اول کمی سینمایی است و مقیاس سریال را نشان میدهد. اما هر چه بیشتر که از قسمت اول میرود، همه چیز معمولیتر میشود.
بنابراین نزدیکتر به فینال، یک قسمت درخشان دیگر با برخی پیچشهای غیرمنتظره و تأثیر بالقوه در طرح کلی جهان مارول پدیدار میشود. و در پایان، تقریباً همیشه، پاشنه همه چیز به یک نبرد نهایی پیش پا افتاده و یک پایان خوش میلغزد. تنها استثنای این قاعده فصل اول سریال لوکی است.
اما از نظر محتوا، «تهاجم مخفی» بازتابی از رویدادهای سیاسی واقعی امروز است. سازندگان به طور تمثیلی بحران مهاجران، جنگهای نیابتی، امپریالیسم ایالات متحده و ترس از جنگ هستهای را به زبان خودشان تجزیه و تحلیل میکنند. طرفهای اصلی درگیری در اینجا یک ابرقهرمان و یک ابرشرور نیستند، بلکه ایالات متحده و روسیه هستند. تحلیل بحران سیاسی، البته، سطحی به نظر میرسد، اما نویسندگان روندهای ژئوپلیتیک دهههای اخیر را کاملاً دقیق ترسیم کردهاند.
کلام پایانی: سریالی که فراموش میشود
در یک دوره جدید تاسف بار، تنها کاری که مارول به طور مداوم به خوبی انجام میدهد این است که درگیریهای سیاسی یک جهان خیالی را با کنایه از حوادث واقعی روایت کند. اما این آن جهان ابرقهرمانی نیست که مخاطب آن را دوست داشته باشد. در نتیجه این مسیر جز یک شکست و راهی برای فراموشی روزهای خوب گذشته مارول در فازهای اول تا سوم آن باقی نمیگذارد. در واقع یک روایت سست و داستان جاسوسی که جذابیتی ندارد را نمیتوان به عنوان تقاوت بزرگ به خورد مخاطب امروزی داد. اما این کاری است که کماکان مارول در انجام آن استاد است.
بنابراین، تماشای سریال «تهاجم مخفی» به جز طرفداران سرسخت دنیای سینمایی مارول، برای مخاطبان دیگر ارزش دیدن هم ندارد. این یعنی برای بینندگانی که نام تالوس و تانوس برایشان تقریباً یکسان است، بهتر است از تماشای آن خودداری کنند، زیرا مخاطب با یک اثر پاپکورنی روبرو نمیشود. پس به نظر من آدامس سریالسازی مارول بالاخره طعم خود را از دست داده است.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
چطوری ممکنه لژیون، دردویل، پانیشر، ماموران شیلد، موداک و لوکی رو داشته باشی اما اینطوری در سریال سازی داغون باشی.
درشو ببندید برگردید به روال سابق.
فقط از شخصیت سونیا فالسورث خوشم اومد.
اسپویل
.
.
.
.
.
سریال تنها کاری که کردی ماریا هیل،تالوس و زن تالوسو کشت.