عشقبازی روی ریتم موسیقی؛ نقد فیلم Maestro
«زندگی بدون موسیقی اشتباه بزرگی میشد» زمانی که فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی این جمله را بیان کرد توانایی شوربخشی موسیقی به زندگی را در نظر داشت. موسیقی، شور، عشق به زندگی و روحیات والا همواره ...
«زندگی بدون موسیقی اشتباه بزرگی میشد»
زمانی که فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی این جمله را بیان کرد توانایی شوربخشی موسیقی به زندگی را در نظر داشت. موسیقی، شور، عشق به زندگی و روحیات والا همواره بهم گره خوردهاند. یک قطعهی زیبا میتواند یک روز مُرده را زنده کند و شنونده را از دلمردگی نجات بدهد.
فیلم Maestro، جدا از تمامی نکات مثبت و منفیاش که در ادامه دربارهی آنها به سخن خواهیم پرداخت، فیلمی دربارهی موسیقی است و دربارهی یکی از نوابغ آن، یعنی لئونارد برنستاین. خود او هم موسیقی را داروی نجاتدهندهاش از تاریکیهای روح و افسردگیهای طاقتفرسا، میداند و در جایی از فیلم با این دیالوگ روبرو میشویم: «موسیقی مثل چسبی است که من را وابسته به زندگی نگه میدارد و زمانی که افسرده هستم حالم را خوب میکند. در نظر هم داشته باش که من خیلی راحت میتوانم عمیقاً افسرده بشوم».
بردلی کوپر در دومین تلاش خود به عنوان کارگردان، باز به سراغ اثری رفته است که تماماً دربارهی موسیقی میباشد. او پس از موفقیتی که با فیلم A Star is Born، در سال 2018 به دست آورد، از موسیقی راک و حال و هوای مربوط به آن، سراغ بخش هنری و روشنفکریِ موسیقی آمریکا در قرن بیستم رفته است. لئونارد برنستاین، از این جهت حائز اهمیت است که نخستین رهبر ارکسترِ کشور آمریکا محسوب میشود و با رهبری ارکسترای فیلارمونیک نیویورک کار خودش را آغاز کرد.
اگر از عاشقان موسیقی هستید، محال است با فیلم Maestro و اتمسفری که خلق میکند به وجد نیایید. با این حال، شاید بعضی نکات آن آزاردهنده باشد. اما پیش از پرداختن به جنبههای مثبت و منفی فیلم، بهتر است نگاهی به پروسهی ساخت آن داشته باشیم.
Maestro در ابتدا قرار بود با همکاری Paramount Pictures و مارتین اسکورسیزی ساخته شود، اما اسکورسیزی برای کار بر روی فیلم The Irishman، این پروژه را کنار گذاشت و سپس بردلی کوپر برای بازی در نقش برنستاین و کارگردانی آن به روی کار آمد. با این حال، اسکورسیزی به تهیهکنندگی این فیلم در کنار استیون اسپیلبرگ ادامه داد. اسپیلبرگ کسی بود که کوپر را به عنوان ستارهی اصلی Maestro به روی کار آورد و پس از دیدن A Star is Born، کارگردانی آن را هم به او واگذار کرد.
ساخت فیلم در سال ۲۰۲۰ آغاز شد، زمانی که پروژه به نتفلیکس برده شد و ابعاد ساخت آن کمی کوچکتر شد. بازیگرانی نظیر کری مولیگان، جرمی استرانگ و جان گروئن نیز در طول سال ۲۰۲۰ به Maestro ملحق شدند. مراحل توسعه و فیلمبرداری هم در طول سال ۲۰۲۲ صورت گرفت و اکثر آن در کلیسای جامع الی رخ داد.
عشقبازی روی ریتم موسیقی!
داستان فیلم Maestro، به همان اندازه که درباره لئونارد برنستاین است، درباره فلیشیا مونتیلگره نیز میباشد؛ چرا که در طول فیلم شاهد دورهای از زندگی این موسیقیساز هستیم که آغاز آن آشنایی با فلیشیای بازیگر است و پایانش هم با مرگ همسرش همراه میباشد؛ در طول زمان تقریباً دو ساعتهی این فیلم، شاهد فراز و فرودهای رابطهی برنستاین با همسرش هستیم.
در طول این رابطه لحظات بسیار زیبایی میبینیم که ما را به دل یک سرخوشی عاشقانه دعوت میکنند؛ از آشنایی گرم آنها در یک مهمانی مربوط به روشنفکرها گرفته، تا سخنان آرام در حالی که پشت به یکدیگر روی چمنها نشستهاند و تا رقصیدن روی ریتم موسیقیهای کلاسیک. رابطهی فلیشیا و لئونارد، مهمترین نکتهی داستان میباشد و با تمثیلهای مربوط به موسیقی و سکانسهای گرم عاشقانه، به خوبی پیادهسازی شده است. با این حال، همه چیز در رابطهی این دو فقط دل دادن و عشقبازی نیست! در طول رابطهی ۱۵ سالهی آنها، لحظاتی که حاکی از دلسردی و جداییست نیز وجود دارد، لئونارد بارها بخاطر روابط با مردان باعث آزردگی خاطر فلیشیا میشود یا خودخواهی او باعث میشود که گاه توجهی که همسرش نیازمند آن است، صورت نگیرد. تمامی این فراز و فرودها باعث جذابیت داستان Maestro شدهاند و بیننده را به دنبال خود میکشانند.
تمثیل رقصیدن، شاید بهترین تمثیل برای توصیف رابطهی دو شخصیت اصلی داستان باشد، دقیقاً همانند یک موسیقی که بالا و پایین دارد و گاه آرام و گاه سریع میشود، رابطهی برنستاین و همسرش مثل رقصیدن روی ریتم یک قطعه موسیقی میباشد که گاه مهیج و پر از حرکات موزون است و گاه آرام.
شخصیت سرخوش، آزاد و رهای برنستاین به خوبی توسط بردلی کوپر پیادهسازی شده است؛ کارِ کوپر ما را به وجد میآورد تا جایی که شاید بپرسیم آیا تا به حال عملکردی به این خوبی از او دیده بودیم؟ از جوانی تا پیری برنستاین توسط او پوشش داده شده است، با وجود تغییرات ظاهری در طول فیلم، هستهی شخصیتی او یکسان باقی میماند. مولیگان هم در نقش فلیشیا میدرخشد؛ او هم به خوبی توانسته پستی و بلندیهای یک همسرِ همدل و یک زن زحمتکش را به تصویر بکشاند؛ شاید لحظاتی که فلیشیا بیمار میشود اوج بازیگری کری مولیگان در این فیلم باشد. مطمئناً بازی در این فیلم، نقطه عطفی در کریر مولیگان به حساب خواهد آمد.
از دیالوگهای هوشمندانه که پر از ارجاع به دنیای موسیقی هستند هم نباید غافل شد که سبب به وجود آمدن اتمسفری عاشقانه و شاعرانه در اکثر سکانسهای فیلم شدهاند. روایت ماجراها هم به خوبی صورت گرفته، شاید گاه کمی سریع و آشفته بهنظر برسد و گاه آرام، اما بطور کلی بیننده به خوبی با داستان همراه میشود.
خلاصه و کوتاه بگوییم، فیلم Maestro میخواهد زیبایی، آزادی و عشق را در دنیایی گره خورده با موسیقی به نمایش بگذارد و در اکثر زمان خود موفق به انجام اینکار میشود. شاید حتی میتوانستیم آن را در میان آثار برتر بیوگرافی و عاشقانهی چند سال اخیر هم قرار بدهیم که یک ناهماهنگی و یک تناقض، آن را از تبدیل شدن به چنین اثری بازمیدارد.
خدمترسانی به کانتکست، به قیمت قربانی کردن کل فیلم!
منظورمان از خدمترسانی به کانتکست، جا دادن پیامها و رفرنسهایی میباشد که در واقع هدفشان کمک به ترویج جریانات سیاسی و اجتماعی بیرون از فیلم است. در اکثر فیلمهای چند سال اخیر هالیوود، چنین رفرنسهایی چه به صورت مستقیم و چه غیرمستقیم، وجود دارد؛ بعضی فیلمها هم که کلاً دربارهی همین جریانها هستند.
شاید در حالت عادی، دیدن چندین ارجاع در طول فیلم آنهم به شکلی غیرمستقیم آزاردهنده نباشد، اما وقتی باعث میشوند که به شاکلهی کلی اثر ضربه وارد شود، نمیتوان به وجودشان خرده نگرفت. در فیلم Maestro دو مسئلهی مرتبط وجود دارد؛ اولاً، سکانسی هدفدار که موجب وارد کردن ضربه به مضمون اصلی فیلم میشود؛ ثانیاً، تناقض ظریفی که فیلم در پیامهای فرامتنی خود دارد.
در صحنههای پایانی فیلم، شاهد یک سکانس هستیم که به تلاشِ کل فیلم ضربه میزند! همانطور که توضیح دادیم فیلم دربارهی عشق، زندگی، موسیقی و روابط است. بازتاب آن را در رابطهی فلیشیا و برنستاین به خوبی میبینیم و شاید اوج آن زمانی باشد که لئونارد با به یاد آوردن خاطرات زندگی زناشوییاش دلتنگ فلیشیا میشود؛ این نقطه زمانی میباشد که محصول نهایی را باید برداشت کنیم! منظورم این است، فراز و فرودهای رابطهی برنستاین و همسرش در اینجا به یک نتیجهی نهایی میرسند. اما دقیقاً جایی که Maestro حاضر است تا پیام خود را به خوبی به بیننده برساند و اتمسفری قابل قبول برای این کار پدیده آورده است، شاهد رابطهی عاشقانه برنستاین با دانشجوی سیاهپوست همجنس خود هستیم! جدا از پیامهای خارج از متنِ این سکانس، که مربوط به سیاستهای کلی هالیوود میشود، این سکانس در پایان داستان واقعاً باعث ضربه خوردن به پیامی شده که فیلم دو ساعت تمام سعی در ابراز آن داشته است!
دقیقاً زمانی که بیننده با برنستاین همدل میشود و دلتنگی او را برای همسرش احساس میکند، باید شاهد یک صحنهی بسیار مبتذل از عشقبازی برنستاین با یک دانشجوی جوانترِ همجنس خود باشیم! حتی اگر با در نظر گرفتن کانتکست، قانع شده باشیم که وارد شدن چنین مسائلی به فیلمها ناگزیر است و مسئلهای فراگیر میباشد، باز هم نمیتوان نادیده گرفت که در اینجا جای دادن چنین صحنهای موجب ضربه وارد شدن به انتقال پیام کلی فیلم شده است!
در رابطه با موضوع دومی که بالاتر ذکر شد، فیلم در برقراری رابطهاش با دنیای بیرون، یک تناقض ظریف در خود دارد که شاید در نگاه اول متوجه آن نشویم. در جای جای Maestro صحنههایی وجود دارد که به نابرابری حقوق زنان و مردان گریز میزند، در جایی به نادیده گرفته شدن سیاهپوستان در عرصه موسیقی میپردازد و همجنسگرایی نیز یکی از مضامین اصلی آن میباشد. مسائلی که اکثراً به قشر نادیده گرفته شده در آمریکای قرن بیستم میپردازند و با مسائلی که امروزه خارج از فیلم در جریان است هم ارتباط دارند. چنین مسائلی انسان دوستانه هستند و در اکثر مواقع نیتی نیک پشت آنها است.
با این حال، موردی وجود دارد که باعث ایجاد تناقض میشود. فیلم دربارهی یکی از دانشجویان برتر دانشگاه هاروارد و اولین رهبر ارکسترای بینالمللی آمریکا میباشد و اکثر سکانسهای فیلم در مجالس و مهمانیهای رده بالای جامعه آمریکا جریان دارد. به عبارت دیگر، فیلم درباره گروه مشخصی از افراد تحصیلکرده، روشنفکر و برگزیدهی جامعه آمریکاست. فیلم از یک سو به مواردی ارجاع میدهد که علت اصلی بوجود امدن آن، یک درصد بالای هرمِ قدرت در جامعه هستند؛ مواردی از قبیل نابرابری نسبت به اقلیتها و زنان. و از سویی دیگر، سبکی از زندگی را جشن میگیرد که مختص به بالاترین قسمت جامعه است.
دو موردی که اشاره شد، مقداری از هماهنگی محتوایی فیلم بهم خورده است. هر قدر فیلم در ارائه فضایی عاشقانه موفق است، همانقدر در ارائه محتوای ضمنی خود خام عمل میکند و به نوعی پیرو موج به حساب میآید.
هماهنگی قاب با محتوا
قسمتهایی از فیلم که مربوط به اوایل رابطهی لئونارد برنستاین و فلیشیا مونتلیگره میشود به صورت سیاه و سفید به نمایش درآمده است و اواخر رابطهی آنها رنگی میباشد. دو دلیل پشتِ این حرکت وجود دارد؛ اولاً ادای دین به دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی که اکثر فیلمها به صورت سیاه و سفید به نمایش در میآمدند و سازندگان Maestro برای ایجاد هماهنگی و ادای دین به آن دوره قاب را سیاه و سفید کردهاند. ثانیاً، اوجِ رابطه، شادی و جوانی دو شخصیت اصلی داستان در همین دوره جریان دارد و به نوعی «تابستان» آنهاست.
این در حالی میباشد که قسمت رنگی فیلم روایتگر دههی ۶۰ میلادی و دورهای میباشد که قابهای رنگی به لنز دوربین آثار سینمایی، جان میداد. علاوه بر این، رابطهی برنستاین و همسرش وارد فاز دوم میشود و شاهد تنشهای آنها و سپس نوع دیگری از علاقه هستیم که به وضوح با فاز اول فیلم متفاوت است. در این فاز، فرزندان آنها رشد کردهاند و خودشان هم تبدیل به انسانهایی شدهاند که نشاط دوره جوانی در آنها کاسته شده و باید با مسائلی مثل تربیت فرزندان دست و پنجه نرم کنند. در واقع، جایش را به نوعی جدیت داده است. شاید دلیل تنشهای آنها نیز همین باشد که برنستاین با وجود افزایش سن و موفقیت روزافزونش، هنوز نتوانسته خودخواهیاش را کنار بگذارد.
نباید زیبایی بسیاری از قابها و شاتهای فیلم را نادیده گرفت، اکثر سکانسها در مهمانیها، ویلاهای حومهی شهر و محیطهای تمرین موسیقی مثل کلیساها جریان دارد. هر کدام از اینها توانسته به اندازهی کافی تصاویری خلق کند که بیننده را به وجد میآورند و مطمئناً توجه او را به خود جلب میکند.
همچنین باید اشاره کرد سکانسهایی در فیلم وجود دارد که شاهد نوعی تعلیق خاص هستیم؛ به عنوان مثال میتوان به یکی از سکانسهای ابتدایی فیلم اشاره کرد که برنستاین از اتاق خود با لباس زیر بیرون میزند و با در کردن چندین راهرو به تالاری بزرگ میرسد و خیلی زود به شکلی دراماتیک اولین کار خود به عنوان رهبر ارکسترا را انجام میدهد. شاید کوپر با آفرینش چنین صحنههایی خواسته امضای خودش را وارد فیلم کند و ایدههایی مجزا به عنوان کارگردان داشته باشد؟ به هر حال، نتیجهی به دست آمده مثبت است و سکانسهایی بسیار خاص آفریده شده که در آنها عنصر خیال با واقعیت درهم آمیخته میشود و موسیقی نیز نقشی مهم در ساختن چنین تجربهای ایفا میکند. چندین سکانسی که به این ترتیب ساخته شدهاند به نوعی امضای کار کارگردان هستند.
جمعبندی
بطور کلی، فیلم Maestro اثری باکیفیت است که به خوبی توانسته داستان رشد لئونارد برنستاین به عنوان یک موزیسین را در کنار رابطهی زناشوییاش با فلیشیا مونتیلگره را به تصویر بکشد. با این حال، چند موضوع وجود دارد که به انتقال پیامها و مضامین فیلم لطمه وارد کرده است، مثل جایگذاری صحنههای جهتدار آنهم در نقاطی که بیننده میتوانست بیشترین ارتباط ممکن را با تصویر بگیرد!
با وجود اینکه، برای نویسندهی این مطلب، جهتگیری سیاسی و اجتماعی آثار تا حد زیادی فاقد اهمیت است و آن را بخشی از موجِ بزرگتری میداند که آثار هنری ناگزیر تحت آن قرار میگیرند، باز هم Maestro مقداری تناقض در بطن خود دارد.
این فیلم با کمی چشمپوشی یک تجربهی دلنشین از عشق، موسیقی و زندگی است که مولفههای تکنیکی و محتوایی آن در سطح بسیار بالایی قرار دارند.
7 از 10
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.