نقد سریال Echo | اکشن خوب، داستان بد
این سریال یک اسپینآف از یک اسپینآف است که بر یکی از شخصیتهای اصلی سریال «Hawkeye» یعنی مایا لوپز یا همان «اکو» تمرکز دارد. این کوتاه ترین سریال تلویزیونی جهان مارول است که تمام پنج ...
این سریال یک اسپینآف از یک اسپینآف است که بر یکی از شخصیتهای اصلی سریال «Hawkeye» یعنی مایا لوپز یا همان «اکو» تمرکز دارد. این کوتاه ترین سریال تلویزیونی جهان مارول است که تمام پنج قسمت آن به طور همزمان منتشر شدهاند. اما سوال مهم پیرامون این مینی سریال جدید مارول آن است که آیا اکو پادزهری برای ضعفهای مارول است یا ما بار دیگر با یک داستانگویی ضعیف دیگر از این جهان سینمایی روبرو هستیم؟! برای رسیدن به این پاسخ، در ادامه با نقد سریال Echo همراه ویجیاتو باشید.
پیش از هرچیزی باید بدانید که اکو اولین سریال مارول بود که با برند تازه تاسیس مارول اسپات لایت منتشر شد. به گفته یکی از روسای بخش تلویزیونی مارول، براد ویندرباوم، این پلتفرم برای ایجاد پروژههایی در نظر گرفته شده است که عمدتاً بر روی شخصیتها و داستانهای آنها تمرکز دارد. ویندربام در این بحث خاطرنشان کرد: همانطور که طرفداران کتابهای مصور برای لذت بردن از Ghost Rider در مجموعه کمیکهای Spotlight نیازی به خواندن The Avengers یا Fantastic Four ندارند، مخاطب ما نیز برای درک آنچه در داستان مایا اتفاق میافتد نیازی به تماشای سریالهای دیگر مارول ندارد.
خب، این تعهد واقعاً نجیب است، زیرا چنین پروژههای بالقوه جدیتر و سادهتر با رتبهبندی بزرگسالانه، که مستقیماً به نبردهای اصلی در جهان سینمای رنگارنگ مارول مرتبط نیستند، میتوانند آن را بسیار متنوع کنند. علاوه بر این، تاریکی مناسب در لحن این آثار میتواند آنها را به بهترین نمونههای محتوای نتفلیکسی تلویزیون مارول، مانند Daredevil یا پانشیر نزدیکتر کند.
اما سازندگان سریال «اکو» و البته مدیران مارول وعده داده بودند که این مینی سریال جدید افزودهای هیجانانگیز به جهان داستانی آنها باشد و بر شخصیت جذاب مایا لوپز، با نام مستعار اکو تمرکز کند. پس این سریال با ترکیب منحصر به فرد خود از روایتهای شخصیت محور و یک اکشن خوش ریتم خیابانی، به نظر میرسید که آماده ارائه چیزی تازه و جذاب است.
این سریال به زندگی مایا لوپز، یک زن جوان و ناشنوا بومی آمریکایی میپردازد. مایا پس از حضور در سریال «Hawkeye» به ریشههای خود در اوکلاهاما باز میگردد و با گذشته خود دست و پنجه نرم میکند و نقشه انتقام گرفتن از پادشاه و امپراتوری جنایتکارانه کینگ پین یا ویلسون فیسک را میکشد. این تغییر لوکیشن از شهر نیویورک به اوکلاهاما و اکتشاف خانواده مایا، و به ویژه میراث قبیله چاکتاو و قدرت ذاتی درون مایا، ستون فقرات داستان این مینی سریال را شکل میدهد. این مجموعه سعی میکند عناصری از اساطیر بومی آمریکا را در هم ببافد و نوید ترکیبی از غنای فرهنگی با اکشن معمول مارول را میدهد.
اما نتیجه این رویکرد آن است که سریال اکو نمایانگر برخورد اصالتهای فرهنگی دم دستی با کلیشههای ابرقهرمانی است. در ابتدا این سریال قوی شروع میشود، و یادآور دو فصل اول «دردویل» است، مخصوص با اکشن جذاب و تمرکز بر توسعه شخصیت. اما به سرعت همه چیز به سمت سقوط آزاد حرکت میکند. کیفیت تولید «اکو» با چند سکانس اکشن زیبا و تأکیدی تازه بر زبان و فرهنگ مادری مایا ستودنی است. با این حال، این نکات مثبت تحت الشعاع کسلکننده بودن کلی داستان سریال قرار گرفته است. این پروژه نمیتواند هیجان اولیه شروع خود را حفظ کند و در دام پروژه دیگری از مارول میافتد که به پتانسیل خود عمل نمیکند.
چرایی این ضعفها در نگاه کلی گویای یک نکته شاخص است؛ در واقع کاستیهای این سریال نشاندهنده یک مشکل بزرگتر در استودیو مارول پس از فیلم «پایان بازی» است. به نظر میرسد پروژههای اخیر مارول فاقد داستان و عمق شخصیت جذابی است که طرفداران انتظار داشتند. بنابراین «اکو» نشان دهنده یک فرصت از دست رفته است، به ویژه با توجه به رتبه بندی بزرگسالانه آن، که میتوانست به طور موثرتری همانند سریالهایی مانند «دردویل» استفاده شود.
شاید در نگاه اول سریال «اکو» با وعده یک اکشن خشن شروع میشود، اما به سرعت درگیر داستانهای فرعی بدون جذابیت و شخصیتهای توسعه نیافته میشود. تأکید بیش از حد بر عناصر فرهنگی خام، اگرچه در ابتدا جذاب است، اما با پیشرفت داستان بسیار زیاد میشود و جنبههای جالبتر داستان مانند شخصیت کینگ پین را تحت الشعاع قرار میدهد. پس بگذارید صادقانه بگویم: داستان این سریال قوی نیست.
«اکو» نه سریال خوبی است و نه حتی بد. در واقع، تنها چیزی که میتوانم صادقانه سازندگان را به خاطر آن تحسین کنم، برخی نماهای چشمنواز، هرچند به ندرت جاهطلبانهتر هستند که در صحنههای اکشن نیز به چشم میآیند. علاوه بر این، طرح داستانی سریال به شدت ناهماهنگ است، شخصیت اصلی از قسمت دوم به بعد بیمعنا میشود، روابط بین شخصیتها به سختی ترسیم میشوند، بدون اینکه حتی یکی از آنها واقعاً توسعه یافته باشد، و پایان سریال نیز بیرحمانه بد و دم دستی بهنظر میرسد، و لذت بردن از کل این پنج اپیزود را بسیار دشوار میکند.
در واقع از قسمت دوم به بعد، دیگر اثری از حال و هوای اولیه که رویکردی اکشنتر داشت باقی نمیماند، زیرا صحنههای مبارزه کمتر و کمتر میشود و طرح در مورد رویاروییهای جنایی ناگهان به داستانی نه چندان هیجانانگیز در مورد اهمیت خانواده و ارتباط بین نسلها تبدیل میشود. هرچند از طریق فلاش بکهای تکه تکه، اکو تراژدیهای شکل دهندهای را که مایا را زخمی کرده است، برای مخاطب باز میکند. از دست دادن مادرش، از دست دادن پایش و روزی که او هویت بیگناهی را از دست داد. کینگپین از این درد سوء استفاده میکند و یک ابزار انتقامجویانه با غم و اندوه میسازد. این یک آسیب جسمی و عاطفی است که منبع قدرت و خشم مایا را شکل میدهد.
با این حال، مینی سریال اکو برای گسترش بازنمایی در داستان سرایی ژانر ابرقهرمانی از طریق یک نقش برجسته از بومیان آمریکایی که ناشنواست، شایسته تقدیر است. این یعنی هرچند ما شاهد سریال خوبی نیستیم، اما کاستیهای آن نمیتواند پژواک فرهنگی به جا مانده از نیات والای آن را تحت الشعاع قرار دهد. بنابراین باید گفت بهخاطر چنین رویکردی در سریال «اکو»، به نظر میرسد مارول در مسیر درستی برای پروژههای آیندهاش پا گذاشته، اما این تلاشها برای تغییر وضعیت، نه کافی است و نه نجات دهنده! علت نیز کماکان همان ضعف قصهگویی و پرداخت نامناسب شخصیتها است.
البته باید توجه داشت که از یک طرف تلاش کارگردانان و بازیگران در کار روی این پروژه را به وضوح میتوان دید؛ برای مثال هم رنگ بندی سریال بسیار دلنشین است و هم نمایش زندگی و اساطیر سرخپوستان. اما از طرف دیگر، شما دوباره با مشکلات معمول مارول در این سریال روبرو میشوید که یکی از نمادهای شاخص آن شخصیتهای مکمل حیف شدهاند. و در نهایت، عجله و ساده بودن کل داستان همه چیز را به سمت نابودی میکشاند.
به نظر من داستان ضدقهرمانی چون مایا لوپز شبیه به یک داستان ابرقهرمان سنتی مارول نیست، چرا که این شخصیت و این داستان بیشتر شبیه به فیلمهای اکشن تلخ دهه 90 میلادی است. شاید دلیل این شباهت نیز آن باشد که قهرمان داستان با موتورسیکلت میچرخد و همیشه آماده مبارزه است. پس شاید باید بگوییم ستودنی است که مارول از شکستهایش درس گرفته است و سعی دارد چیزی متفاوتتر را آزمایش کند. اما چنین آزمایشهای که اینگونه ضعف ساختاری دارند راه به جای خوبی نخواهند برد.
اما بارها شنیده شده که رسانهها میگویند اکو به عنوان تاریک ترین سریال مارول معرفی شده است. این در عمل به چه معناست؟ کمی خون بیشتر، اندامهای بریده و نماهای نزدیک از جراحات. به جز این ما شاهد چیز دیگری نیستیم. اما اساسا، اکو یک تریلر جنایی معمولی است که گاه به گاه اکشنهای باکیفیت بالایی دارد. برای مثال دو سه مبارزه در سطح سریال Daredevil وجود دارد که به هیچ شکل کافی نیستند.
به جای اکشن، که ظاهراً نویسندگان بودجهای برای آن نداشتند، به تماشاگران پیشنهاد میشود درام خاکستری و ثانویهای را تماشا کنند. ابرقهرمان یتیم به دنبال هویت و بازگشت به ریشههای خود است، به همین دلیل است که سریال دائماً آهنگهای بومیان آمریکا را پخش میکند و هر از چند گاهی رقصها و آیینهای باستانی نیز در کادر قابل تماشا است. پس آخرین پروژه مارول تنها چالشهایی را که استودیو در حال حاضر با آن مواجه است را برجسته میکند. ابرقهرمانهای جدید و نه معروفترین ابرقهرمانها مدام در سریالها و فیلمهای مارول معرفی و رها میشوند.
شاید اکو را در فیلمها و مجموعههای تلویزیونی بعدی دنیای سینمایی مارول ببینیم. اما نتیجه اصلی پروژه انفرادی این ابرقهرمان، گنجاندن در قانون پروژههای نتفلیکس است. بیایید کسی را گول نزنیم، رویارویی بین کینگ پین و دردویل بسیار جالبتر از داستان مایا لوپز است. اکو در نهایت نه یک پروژه مستقل، بلکه یک پیش درآمد برای رویدادهای بزرگتر بعدی است. غم انگیز است که مارول به حالتی رفته که همیشه آیندهای بیشتر و بیشتر را وعده میدهد که اغلب ناامید کننده است.
در پایان باید گفت: صادقانه بگویم، برای من سخت است که بفهمم چرا، با توجه به مطالبی که سازندگان و تیم تولید این سریال مارول در اختیار داشتند، بازهم نتوانستند یک سریال کامل تولید کنند. به نظر من میشد این محتوا را به سادگی در یک فیلم دو ساعته نیز جای داد و آب از آب تکان نمیخورد. اما ظاهراً یک بار دیگر کسی چیزی را در جایی ناتمام گذاشته است. این فقط یک سریال معمولی و غیرقابل توجه است که تا دو ماه دیگر فراموش میشود، و شخصاً از اینکه بار دیگر سازندگان مارول داستان بالقوه دیگری را خراب کردهاند، آزرده خاطرم.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.