تحلیل شخصیت سنوا _ بازی Hellblade 2
درباره سنوا
بازی Senua's Saga: Hellblade II یکی از پر سر و صدا ترین بازیهای ویدیویی امسال بود که توانست بین مخاطبان قدیمی خود و گیمرهای جدید که برای اولین بار با این عنوان روبه رو شدند محبوبیت بالایی بدست بیاورد. هل بلید یک بازی شخصیت محور است که شخصیت اصلی آن یعنی سنوا جزو عمیقترین و پر بحثترین شخصیتهای ویدیوگیم است. ما در این مقاله به تحلیل شخصیت سنوا از بازی Hellblade 2 از نظر روانشناسی و شخصیتشناسی میپردازیم. با ویجیاتو همراه بمونید.
بیماری اسکیزوفرنی
شخصیت سنوا، یک شخصیت با بیماری روانی به نام اسکیزوفرنی است. بازی هلبلید نگاه هنری و خاصی به این بیماری داشته و توانسته به خوبی آن را برای گیمرها به تصویر بکشد.
قبل از اینکه در مورد خود سنوا وارد بحث شویم، بهتر است کمی با بیماری اسکیزوفرنی آشنا شویم. اسکیزوفرنی یک بیماری روانی شدید است که فرد مبتلا دچار توهمهای عجیبی میشود و هذیان میگوید. این توهمها به قدری زیاد است که افراد نزدیک چنین بیماری دچار ترس و نگرانی میشوند. حتی امروزه خیلی از افرادی که از این بیماری بی خبر هستند این بیماری را به عوامل ماورایی ربط میدهند.
دلیل این بیماری بیشتر ارثی است و عوامل روانی دیگر صرفا باعث تشدید این بیماری میشوند. همانطور که از داستان بازی هلبلید 1 مشخص است، سنوا این بیماری را از مادرش به ارث برده اما به مرور با تجربه اتفاقات وحشتناک و غم انگیز در کودکی، این بیماری در او تشدید شده و غیر قابل کنترل شده است.
تاثیر اتفاقات و فشارهای روانی روی سنوا باعث شده تا بیماری او راه به جنون پیدا کند. توهمها و صداهای درونی او به قدری زیاد است که هر آدمی را دچار جنون و دیوانگی میکند.
سنوا بعد از اینکه این بیماری را از مادرش به ارث میبرد، توسط پدرش طرد میشود. این حس طرد شدگی، سنوا را دچار احساس حقارت میکند. احساسی که محرک تمام تصمیمهای او در آینده میشود. حقارت معمولا اولین محرک برای تغییر و حرکت است. جنگجویی و خشم سنوا در هر دو بازی و کشت و کشتاری که راه انداخته بود همگی از احساس حقارت در کودکی او شروع شده بود.
سنوا بعد از مرگ مادرش و طرد توسط پدرش، دچار استرس و اضطراب روانی عمیقی میشود که باعث تشدید بیماری اسکیزوفرنی در او شده است و حالا توهمهایش بیشتر از قبل شده. صداهای درونی او مدام از احساس بی کفایتی و حقارت او میگویند. او مجبور میشود با آن صداهای وحشتناک زندگی کند. زندگی با چنین صداهایی چیزی جز از هم گسیختگی روانی بیشتر نیست. درست بعد از مرگ تنها معشوقش که دلیل زندگیاش بود، سنوا تبدیل به انسانی خشمگین و دیوانه میشود که هدف اصلیاش نابودی و قتل است.
سایه پدر
پدر سنوا، یکی از منفورترین شخصیتهای این بازی است. او با دیدن بیماری همسر و دخترش آنها را نفرین شده و شیطانی میداند. پدر سنوا به دلیل حرفهای قبیلهاش و اعتقاد به شوم بودن همسرش، او را جلوی چشمان سنوا زنده زنده میسوزاند.
کودکی که پیش زمینه این بیماری را دارد با دیدن فریادهای مادرش هنگام مرگ دردناکش، دچار ترس ابدی از یک سایه میشود. سایهای که مادرش را ازش گرفت و او را تحقیر و طرد کرد. پدرش این سایه درونی اوست.
این سایه به شکل یک توهم تا ابد برای سنوا ظاهر میشود و کارش تحقیر و حمله روانی به سنوا است. این سایه توسط ذهن بیمار سنوا خلق شد. ذهن سنوا به دلیل ضعف و بیماری که دارد، با درک اینکه پدرش به او نفرین شدگی را نسبت داده، تا ابد این قضیه را باور میکند، چون در بچگی قهرمان زندگیاش او را طرد کرد و او چارهای جز قبول کردن حرفایش نداشت.
در طول هر دو بازی ما سایه پدر سنوا را میبینیم که چطور او را تحقیر و طرد میکند و سنوا چقدر او را باور دارد در عین اینکه نفرتش از او زیاد است اما بخشی از ذهن او، حرفای پدرش را باور میکند.
بنابراین هدف اصلی و درونی سنوا این است که با دنبال کردن هدفی خاص آن صدا را ساکت کند و نشان دهد که سنوا یک انسان خردمند و خوب است و نفرین شده یا شیطانی نیست.
فکر کردن زیاد (اورثینک - Overthink)
یکی از عوامل بیماری اسکیزوفرنی فکر کردن زیاد آن هم به صورت توهم است. یعنی افکار بیمار به صورت توهم یا شنیدن صداهای مختلف پدیدار میشود. سنوا در طول دو بازی صداهای زیادی او را کنترل میکنند و همراهیاش میکنند. این صداها در بازی میتواند نشان از نشخوار فکری یا اورثینک سنوا داشته باشد.
دلیل این فکر کردن زیاد به غیر از بیماری اسکیزوفرنی میتواند عامل دیگری هم داشته باشد. همانطور که از داستان بازی مشخص است، سنوا در کودکی به دلایل غیر منطقی طرد و تحقیر شده است. در او یک کودک بی آزار و معمولی بود که بدون فکر کردن و دقت زیاد تصمیمات روزمرگیاش را میگرفت. اما به مرور بعد از روبه رو شدن با سایه پدرش و طرد شدگی، ناخودآگاه تصمیم میگیرد برای هر کاری فکر کند. درواقع فکر کردن زیاد نوعی مکانیسم دفاعی برای ترس از طرد شدن و تحقیر شدن است. اما خب این فکر کردن زیاد وقتی با بیماری اسکیزوفرنی همراه شود دچار یک جنون و توهم عظیم میشود.
احساس بی کفایتی
یکی از بزرگترین ضعفهای سنوا که باعث تشدید بیماریاش شده، احساس ضعف و بی کفایتی است. این احساس اینگونه است که سنوا حس میکند هیچ فایدهای برای زندگی کردن ندارد و نمیتواند مفید باشد. احساس بی لیاقتی یا همان بی کفایتی یکی از مخربترین احساسات است که باعث پوسیده شدن روان هر آدمی میشود.
سنوا با داشتن چنین حسی نسبت به خود، گاهی دست از جنگیدن بر میدارد و تسلیم سایه پدرش میشود. زیرا این حس به قدری قوی است که میتواند او را از نظر روانی فلج کند. احساس ضعف باعث شده تا سنوا کمتر خودش را دوست داشته باشد و در نتیجه احساس کند تمام اتفاقات بد تقصیر او است.
دلیل اینکه سنوا چنین حسی دارد یک عامل روانی به نام تماشاچی بودن است. طبق تحقیقات روانشناسی تماشاچیان یک بازی فوتبال بیشتر از بازیکنها احساس استرس و اضطراب را تحمل میکند. این احساس اضطراب از آنجا ناشی میشود که یک تماشاگر هیچ کاری از او بر نمیآید و هنگام باخت تیم مورد علاقهاش احساس بی کفایتی و حقارت را تجربه میکند.
سنوا نیز به همین دلیل چنین حسی دارد. زیرا فکر میکند هیچ کاری برای بهتر کردن اوضاع از دستش بر نمیآید. او مادر جلوی چشمانش زنده زنده سوزانده شد و جز تماشاکردن نتوانست کاری کند. همچنین معشوقهاش دیلین نیز کشته شد و باز جز تماشاکردن کاری از دستش بر نمیآمد.
هر جا میری با خودت مرگ رو میاری!
به همین دلیل سنوا از اینکه نتوانست در این لحظات دردناک کاری کند، ناخودآگاه احساس حقارت و بی کفایتی میکند و احساس میکند نمیتواند برای عزیزانش کافی باشد. چنین حسی روان او را دچار از هم گسیختگی شدیدی میکند. اعتماد به نفس پایین او باعث شده تا خودش را کمتر باور داشته باشد و مسئولیتهای مهم زندگیاش را نادیده بگیرد و کمتر برای بقا و رسیدن به هدف تلاش کند.
در قسمت نخست بازی هل بلید، سنوا برای جبران این احساس بی کفایتی و رهایی از آن، قصد دارد تا معشوقهاش را برگرداند و به نوعی اینجا مفید واقع شود. که در نهایت متوجه میشویم تمام تلاشهای او بی فایده بوده و خیلی از اتفاقات ناشی از توهم او بوده. در این مورد جلوتر صحبت خواهیم کرد.
در قسمت دوم او اینبار برای خلاصی از احساس بی کفایتی تصمیم میگیرد تا با کشتن غولها و نجات بردهها و قربانیها، این حس را از بین ببرد و در نهایت موفق میشود تا به خودش باور داشته باشد و این احساس ضعف و بی لیاقتی را برای همیشه در وجودش نابود کند.
توهم؛ یک مکانیسم دفاعی
یکی از پیامدهای بیماری سنوا توهم است. این یعنی سنوا شدیدا از طریق هر پنج حس توهم را تجربه میکند و شدیدا در آن غرق میشود. این موضوع را به خوبی در نسخه اول بازی Hellblade شاهد بودیم.
توهم در روانشناسی نوعی مکانیسم دفاعی ناخودآگاه است. یعنی رنج و عذاب زیاد روانی که از عقده حقارت ناشی شده، شخصیت را وادار به خلق یک مکانیسم دفاعی برای رهایی از این عذاب میکند. در سنوا این مکانیسم دفاعی توهم است. او بعد از مرگ معشوقهاش این توهم را میزند که میتواند او را زنده کند. در واقع این هدف سنوا به این دلیل است که بتواند صداهای درونش را خفه کند و خودش را از عذاب وجدان دور کند.
در نهایت متوجه میشویم که سنوا خیلی از اتفاقات را خودش در ذهن خودش خلق کرده بود. یکی از این توهمات او موجودی به نام هلا در نسخه اول بود. هلا در واقع نمادی از اتفاقات شوم و منفی در زندگی سنوا بود. او برای اینکه صدای وجدانش را آرام کند و کمتر احساس ضعف کند، چنین موجودی را خلق کرد تا او را مقصر شومی دنیا بداند.
آتش و تاریکی؛ دو عنصر ترسناک در سنوا
سنوا از همان دوران کودکی از تاریکی میترسید. دلیل چنین ترسی میتواند توهمات بیشتر و ترسناک او در تاریکی باشد. در روشنایی توهمهای سنوا به شکل صدا در میآیند اما اگر در تاریکی قرار بگیرد این صداها جلوه بصری پیدا میکنند.
یکی دیگر از دلایل ترس سنوا از تاریکی، اتفاقات وحشتناکی بود که در کودکی تجربه کرد. او توسط پدرش حبس میشد و حتی یکبار در جنگل تاریک رها شد. این اتفاقات باعث شد تا سنوا در کودکی عنصر سیاهی و تاریکی را یک هیولای ترسناک بداند.
آتش یکی دیگر از عناصری است که سنوا از آن میترسد. دلیلش هم این است که مادر جلوی چشمانش سوزانده شد. چنین تصویری از کودکی، مخصوصا با داشتن بیماری اسکیزوفرنی، باعث شد تا سنوا آتش را عنصری پویا بداند که یک هیولا و موجود شرور است.
سخن پایانی
سنوا یک شخصیت عمیق است که تحلیل آن قطعا میتواند جذاب باشد. او یک شخصیت بی کفایت و درمانده بود که توانست از طریق مبارزه و مکانیسمهای دفاعی خاص خود تبدیل به یک قهرمان و حماسه شود. حماسهای به نام سنوا. در تحلیل شخصیت سنوا با ما همراه بودید، دوست دارید چه شخصیتی برای مقالههای بعدی تحلیل شوند؟
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.