بررسی قسمت ششم از فصل دوم خاندان اژدها
اپیزود «رعایا» با ترکیب سیاستبازی و فرمول انیمیشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم، به پیش میرود!
سریال خاندان اژدها با اپیزود ششم تحت عنوان «Smallfolk» یا همان رعایا بازگشته است؛ اما آیا این قسمت از سریال توانسته اقدامات خستهکننده و نه چندان جالب هفته گذشته را جبران کند؟ برای رسیدن به پاسخ در ادامه با بررسی قسمت ششم از فصل دوم خاندان اژدها همراه ویجیاتو باشید.
فصل دوم سریال House of the Dragon تاکنون به شدت ناهموار بوده است. اما چرا؟ چون به نظر من در این فصل زمان زیادی برای موضوعات غیر ضروری صرف شده است. حتی میتوان گفت فیلمنامه نویسان به طور کلی در مورد چگونگی جذاب کردن قسمتهای جداگانه این فصل ایدهای نداشتند. برای مثال از شروع این فصل دوم جنگ به عنوان یک نکته مهم داستانی در سریال آویزان بوده، اما به نظر هیچ بادی نمیخواست این برگ خشک را تکان دهد تا سرانجام بیفتد. این وضعیت موجود با قاطعیت قبل در اپیزود ششم نیز رعایت شده، اما تفاوت اینجاست که این قسمت در روند قصه خود دسیسه و راه حلهای داستانی جالبی را ارائه میدهد.
بنابراین، با تمام ضعفهای درون این فصل، خوشحالم که بگویم این یک قسمت بسیار جالب از خاندان اژدها بود. اول از همه، و مهمتر از همه، این قسمت تا حدی شبیه چیزی بود که در بازی تاج و تخت میدیدیم. منظور من از نظر تئوری است. در این اپیزود ما با سیاستبازی جبهه سیاه روبرو شدیم و حالا مخاطب میتواند با چیزی که دیده است شروع به تئوری سازی برای ادامه و پایان این فصل کند. این نکته خود گویای این است که سازندگان به شدت به کنوانسیون آغاز شده توسط Game of Thrones پایبند هستند و سعی میکنند از آن سریال تقلید کنند. و این بار این تقلید واقعاً خوب کار میکند.
اول از همه باید گفت در این اپیزود هیچ اضافهگویی عمدهای وجود نداشت که حوصله مخاطب را سر ببرد. این یعنی ریتم روایت داستان در این اپیزود پویا بود و به لطف پریدن از مکانی به مکان دیگر، از شخصیتی به شخصیت دیگر، عدم توجه به صفحه غیرممکن بود. این یعنی تقریباً هر گفتگو، ملاقات و صحنهای کم و بیش اهمیت داشت. برای مثال من واقعاً رویدادهای طرف سبز ماجرا را دوست داشتم.
این اپیزود نشان داد که ایموند روز به روز روی تخت آهنین راحتتر میشود و ظاهراً قصد ترک آن را ندارد. او همه را با ایجاد وحشت از خودش به گوشه و کنار میکشاند، و حتی آلیسنت مادر خود را از شورای کوچک بیرون میکند. در این لحظه از سریال میتوان گفت که ایوان میچل این شخصیت را به طرز درخشانی ساخته است. هر زمان که ایموند روی صفحه ظاهر میشود، شما به عنوان مخاطب میدانید که صحنه آینده جالب خواهد بود. در عین حال، او از یک حاکم کامل نیز فاصله دارد.
در عمل این شخصیت یک جنگجو و استراتژیست بزرگ است، اما نیازهای مردم خود را درک نمیکند. این سکانسها به خوبی با صحنههای دیمون در هارنهال مطابقت دارد، جایی که شخصیت آلیس مستقیماً به او اشاره میکند که بهترین حاکمان کسانی هستند که اصلاً نمیخواهند حکومت کنند، زیرا در این صورت نه تنها خیر خودشان را در ذهن دارند، بلکهزندگی رعایا خود را نیز در نظر دارند.
البته مشکل من با خط داستانی دیمون در این فصل کماکان باقی است (در این قسمت نیز بی جهت تمدید شد)، اما جفت کردن او با ایموند و نمایش رفتار موازی این دو به نفع هر دوی آنها است. این دو شخصیت به معنای واقعی دو روی یک سکه هستند، آنهم در دو روی متفاوت از یک درگیری.
اما در این اپیزود ایموند به سرعت متوجه شد که قدرت مردم عادی یا همان رعایا چقدر زیاد است و عدم توجه به آنها میتواند به سادگی دودمان یک حکومت را به باد دهد. این موضوعی بود که در این فصل جایی در پسزمینه بود، اما اوج آن در این قسمت بسیار راضیکننده بود. تمام این سنگهای کوچک از قسمتهای قبلی (مشکلات مالی آهنگرها، نیاز به غذا دادن به اژدها با گوسفندها برای حفظ قدرت کافی برای مبارزه) در نهایت باعث بهمنی از بدبختی شد که مستقیماً بر سر جبهه سبزها افتاد.
آنها ممکن است ارتشهای بزرگتر و قلعههای بیشتری داشته باشند، اما فاقد حمایت زیردستان خود هستند که رینیرا با کمک میساریا به روشی بسیار ساده بر همین ایراد آنها سوار شدهاند. بنابراین بازهم میگویم موضوع تأثیرگذاری بر مردم عادی از پشت صحنه و دستکاری در خلق و خوی اجتماعی بسیار عالی در این اپیزود اجرا شد. به خصوص باید به صحنه فرار آلیسنت و هلنا اشاره کرد که هم پرتعلیق بود و هم از نگاه اجرا دارای حس و حال درستی بود.
در واقع کارگردان توانست قدرت جمعیت و گم شدن در آن را به طرز درخشانی به تصویر بکشد. این یک نمایش وحشیانه بود، اما نه به شکلی بیش از حد گرافیکی. با این حال، روی روان مخاطب تأثیر میگذاشت و هنگام تماشای آن احساس ناخوشایند و کلاستروفوبیک به بیننده دست میداد.
البته این تنها صحنه از این دست در این قسمت نیست. لحظهای که یکی از سرسپردگان رینیرا سعی میکند دل را به دریا بزند و یک اژدها را رام کند نیز عالی بود. من این شخصیت را از کتابها به خاطر نداشتم، بنابراین این طرح من را از ابتدا تا انتها در تعلیق نگه داشت. میدانستم که ممکن است کسی که مستقیماً تارگرین نیست، نتواند اژدها سواری کند، اما همچنان به گونهای این صحنه اجرا و فیلمبرداری شده بود که مخاطب را در لبه صندلی خود با هیجان نگاه میداشت. البته خود صحنه مذکور در نهایت به طرز غم انگیز و بی رحمانهای به پایان رسید.
به نظر من این تعمیق پویایی بین اژدها سوار و هیولا در این اپیزود بسیار جالب بود، حتی این صحنهها برای من به شکل ناخودآگاه باعث یادآوری انیمیشن محبوب چگونه اژدهای خود را تربیت کنید شد. مخصوصاً وقتی به پایان اپیزود نگاه میکنید که اژدهای ناآرام چگونه آدام بیچاره را مورد آزار قرار میدهد و او را مانند گربهای با بال در اطراف جنگل تعقیب میکند. این صحنه به همان اندازه جالب بود. همچنین از نظر بصری نیز برای مخاطب چشمنواز بود. همچنین در این لحظه باید جلوههای ویژه را تحسین کنم، زیرا در این قسمت جانوران بالدار بدون توجه به محیط، ساعت و شرایط نمایش، بسیار خوب به نظر میرسیدند.
با این حال، بازهم تکرار میکنم که بخش هارنهال یک بار دیگر خستهکننده است. شاید تماشای بازی آلیس ریورز با دیمون برای برخی مخاطبان لذت بخش باشد، اما این برآمده از داستان نیست. به نطر من اگر جذابیتی نیز در این سکانسها باشد آن از بازی مت اسمیت است. حضور این بازیگر شرط مطمئنی برای ارائه سرگرمیهای روی صفحه است. در نتیجه این بازیگر به خوبی ناتوانی شاهزاده سرکش را در برابر نیروهایی که درک نمیکند، برای بیننده به نمایش میگذارد و به درستی آن را منتقل میکند.
البته شخص مت اسمیت نیز گاهی زیاده روی میکند، اما می بینید که با این اجرا هم خود او سرگرم میشود و هم بیننده با آن سرگرم خواهد شد. هر چه دیمون دیوانهتر باشد، بیشتر شبیه کسی است که در فصل اول به تنهایی وارد نبرد شده بود. همچنین لازم به ذکر است در بخش رویاهای دیمون به مهمانی پدی کانسیداین در روان او نیز میتوان اشاره کرد. تماشای این بازیگر نیز همیشه لذت بخش است. او به خوبی به نقش خود در فصل گذشته بازگشت و هر صحنهای را که با مت اسمیت به اشتراک می گذاشت، عالی بود. او همچنین نشان داد که فصل دوم چقدر دلتنگ کسی با استعداد و توانایی اوست. چه کسی میتوانست سنگینی سریال را روی دوش خود حمل کند؟ به نظر من در فصل اول این شخص پدی کانسیداین بود.
اما در فصل دوم خاندان اژدها تام گلین-کارنی برای مدتی این کار را انجام داد، اما شخصیت اگان در حال حاضر در وضعیتی است که به بازیگر اجازه آزمایش نمیدهد. با این حال، این شخصیت هنوز هم عالی به نظر میرسد. صدای او همراه با شخصیت پردازی خوب باعث میشود که با وجود اینکه چقدر آدم وحشتناکی است، اما برای او دلسوزی کنید.
برای مثال در این قسمت صحنه بین او و لاریس استرانگ فوقالعاده نوشته و بازی شده بود. در این صحنه لاریس در مورد زمزمهها به اگان درسهای مهمی آموخت که میتواند به او کمک کند در آینده زنده بماند. اگان این بار به سختی زنده مانده، اما ممکن است معلوم شود که مرگ راه حل بهتری برای او خواهد بود. اما چرا؟ چون او توسط کرکسهایی احاطه شده است که منتظرند آخرین نفس او به طور کامل تسخیر شود. با این حال، در این نامحسوس بودن و دست کم گرفتن، قدرتی وجود دارد که او میتواند از آن استفاده کند، همانطور که خود لاریس در طول این دو فصل ثابت کرده است.
اما در پایان این اپیزود صحنهای بین رینیرا و میساریا شکل گرفت که به نظر من به هیچ شکلی ضرورت و منظقی پشت آن نبود. نمیتوان انکار کرد که شیمی بین شخصیتها وجود داشت، اما مطمئن هستم که چنین صحنهای برای این دو شخصیت لازم نبود. هرچند از یک طرف پشیمانی رینیرا از غیبت شوهرش قابل درک است. اگر ترسهایش نابجا بود، میشد از او انتقاد کرد، اما اینطور نیست. دیمون در واقع ترجیح میدهد پادشاه شود، خودش در تمام نبردها پیروز شود و سپس با رینیرا به عنوان جایزه خود رفتار کند.
در مقابل میساریا نه تنها جان رینیرا را نجات داد، بلکه دائماً توصیهها و حمایتهای خوبی را به او ارائه میکند که رینیرا در میان حامیان مشکوک، حتی پسر خود، فاقد آن است. از سوی دیگر، این ترس نیز نسبت به چنین صحنهای وجود دارد که از شاید سازندگان با نمایش آن هدف خاصی را دنبال نمیکنند. چرا این را میگویم؟ چون به سادگی در دو اپیزود باقی مانده زمانی برای نمایش چنین رابطهای وجود ندارد. به هرحال این صحنه از هر جهت یک نمای دلسردکننده برای خیلی از مخاطبان بود.
در پایان باید گفت: این یک قسمت بسیار خوب از سریال خاندان اژدها بود. امیدوارم دو قسمت آخر هم همینطور باشد. من این تصور را دارم که سازندگان برنامهای برای پایان این فصل داشتند که آن را در این اپیزود رونمایی کردند و ایدههای آنها بسیار خوب و جالب بود. ارائه فتنههای فراوان، توسعه پویا روابط بین شخصیتها، اما همچنین حرکت داستان، حتی اگر به قیمت تغییرات بزرگتر یا کوچکتر در مقایسه با نسخه اصلی باشد، چیزی است که میتوان آن را به فال نیک گرفت.
با این حال، سازندگان با پر کردن قسمتهای میانی فصل و پایه گذاری رشتههایی که قرار است در فینال حل شوند، خیلی از مخاطبان را خسته کردند. ما اکنون باید دو هفته دیگر منتظر بمانیم تا متوجه شویم سرانجام این فصل خاندان اژدها و این قصه چه خواهد شد، اما اگر سطح کیفیت این قسمت در دو اپیزود پایانی حفظ شود، سریال خاندان اژدها فصل دوم را با یک نوت خوب به پایان خواهد رساند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.