داستان بازی طی سالهای تاریک بعد از جنگهای صلیبی روایت میشود. جهان غرب هنوز از شوک جنگهای ویرانگر و تبعات سیاسی و اجتماعی آنها بیرون نیامده و صلحی شکننده میان مسلمانان و مسیحیان برقرار شده است.
یکی از تبعات هر جنگی، قدرت گرفتن هرچه بیشتر پایگاه افراطیون برای کنترل هرچه بیشتر منابع به نام محافظت از مردم است. در طول تاریخ و تا زمان حال این رویه ادامه داشته و هنوز هم ادامه دارد.
حال قرن چهارده میلادی است و اروپا در کنار خودکامگی رهبران و به خصوص پاپ، درگیر طاعون یا مرگ سیاه است. این بیماری وحشتناک رحمی ندارد و گویی تمام هستی اروپا در خطر است. هیچکس و هیچ چیزی جلودار آن نیست. و در این مواقع است که ترسها تبدیل به خرافات میشوند و جای منطق و عقل را میگیرند.
بازیکن نقش آمیسیا دو رون (Amicia de Rune)، دخترک نوجوانی که همراه با خانوادهاش در یکی از روستاهای دورافتاده فرانسه گذران زندگی میکند را برعهده میگیرد؛ پدرش شوالیهای خوشنام است، مادرش زنی قوی و برادری دارد که بیماری ناشناختهای، او را از دنیای بیرون جدا کرده است.
ولی با تمام پستی و بلندیهای زندگی در کنار طاعون مرگبار، زندگی دو رونها خوب و معمولی است. تا اینکه گروهی از افراطیون مذهبی به نام اینکوئزیشن (Inquisition) که قدرت زیادی در طبقات بالای سیاست فرانسه دارند، به مزرعه ساکت و آرام دو رونها حمله میکنند و داستان و اتفاقات بازی از این نقطه شروع میشود.
اولین و مهمترین نقطه قوت بازی، شخصیتپردازی و روایت داستان آن شخصیتها در این موقعیت وحشتناک است. آمیسیا دختری جوان است و با تمام سختیهای زن بودن در آن دوران، به خوبی زیر سایه پدرش مهارتهای جنگی و زنده ماندن در جهانی که از هم گسیخته است را یاد گرفته.
در مقابل او هوگو را داریم، پسرکی پنج ساله که به خاطر بیماریاش بیشتر عمر را در اتاقی زیر نظر مادرش و در حال درمان سپری کرده و از کثافت دنیای بیرون در امان بوده. او معصومیت خاص خودش را دارد و در بدترین شرایط هم امید و زندگی را در حرفهایش میتوان دید. همین تضاد بین جهانبینی تقریبا خشک و منطقی آمیسیا که لازمه زنده ماندن در این شرایط است و پاکی و معصومیت ذاتی هوگو است که باعث به وجود آمدن این تضاد میشود و داینامیک بینهایت زیبایی در روایت داستان بازی پدید میآید.
هنگامی که در حال فرار از دست اینکوئزیشن و یا موشهای خونخوار و وحشی هستند، بار روایی بیشتر برعهده آمیسیا است. هنگامی که آرامش برقرار میشود، بیشتر برعهده هوگو است. زیباترین و احساسیترین اتفاقات بازی زمانی است که هوگو دست به توصیف محیط اطرافش، علیرغم تمام تاریکیها و تباهیها میزند.
گیمپلی نیز در ادامهی همین روایت زیبا و داستانِ به خوبی نوشته شدهی بازی است و در راستای موقعیت شخصیتها. به خاطر مهارت پایین آمیسیا در نبرد و کوچک بودن هوگو، امکان رودررویی مستقیم با دشمنان بازی نیست و باید از راههای مخفیانه آنها را دور زد.
بزرگترین نقطه ضعف بازی نیز در همین جا خودنمایی میکند. دشمنان بازی عمدتا از هوش زیادی برخوردار نیستند و روندی تکراری را برای پیمودن راه، از جایی که صدا میآید تا جای قبلیشان طی میکنند. همین امر باعث میشود که بازی هنگام مقابله با دشمنان انسانی آنقدرها چالشبرانگیز نباشد.
در مقابل اما، هنگام رویارویی با طاعون و موشها، خلاقیت بیشتری در روند پشت سر گذاشتن خطر میبینیم و پازلها و راه حلهای متنوعتری جلوی پای بازیکن قرار میگیرد. آمیسیا با جمع آوری منابع مختلف از گوشه و کنار محیط بازی، میتواند در جاهای مخصوصی، دست به آپگرید بزند و در مواجهه با خطر، احساس امنیت بیشتری به بازیکن بدهد.
یکی از مواردی که در بازی خیلی به چشم میآید، تعداد موشها است. گاهی در یک صحنه و محیط کوچک، شاید نزدیک به دهها هزار موش وجود داشته باشد و برای طراحی آنها به این صورت و اینکه بازی با کمترین افت فریم مواجه میشود، باید به تیم فنی بازی تبریک گفت.
مورد بعدی که به شدت به چشم میآید، صداگذاری و موسیقی بازی است. اگر بازی را با هدفون بازی کنید، تازه متوجه وسعت کار سازندگان و مهندسان بازی میشوید. طراحی دقیق ریزترین اصوات، شگفت انگیز است و این مورد به القای حس ترس و اضطرار در مواجهه با سربازان بسیار کمک میکند. تصور کنید که تکه سنگی را پرتاب کردهاید و سرباز به طرف آن رفته، حالا که در حال فرار هستید، صدای پای برگشت او را میشنوید که نزدیک و نزدیکتر میآید. این دست از تجارب در بازی زیاد است و همین گونه اتفاقات در مواجهه با موشها هم زیاد اتفاق میافتد.
داستان اصلی: ۹.۵ ساعت
داستان و ماموریت فرعی: ۱۱ ساعت
صد در صد کردن بازی: ۱۴ ساعت
صداپیشگی بازی هم در بالاترین درجه کیفیت قرار دارد و خصوصا کار صداپیشگان دو شخصیت آمیسیا و هوگو، بسیار شنیدنی است. کوچکترین احساسات این دو شخصیت هیچگاه دروغین و غیر واقعی به نظر نمیرسد، خصوصا هوگو که با آن لحن معصومانه خود، احساسات آدم را به شدت بر میانگیرد. در قسمت صداپیشگی چیزی جز تحسین و تعریف در وصف کار هنرمندانه و شنیدنی آن نمیتوان گفت.
موسیقی بازی جای هیچگونه حرفی باقی نمیگذارد و قطعات ویولنی که در بازی پخش میشود، فراتر از شاهکار است. در مواقع آرام و زمانی که هوگو و آمیسیا تنها هستند و خطری تهدیدشان نمیکند، نتهای بلندتر با ریتم ملایم پخش میشود و در هنگامی که به طور مثال موشها حمله میکنند، ریتم سریع تر ویولن با نتهای کوتاه پخش میشود که به زیبایی هرچه تمامتر حس ترس و اضطراب را منتقل میکند.
به طور کلی A Plague Tale: Innocence، زبان هنر و احساسات در بازیهای ویدیویی است و به ما یادآوری میکند که غرق شدن در بازیهای داستانی با روایتی زیبا چه لذت وصف ناپذیری دارد. بستر داستانی شگرف بازی و گشتوگذار در فرانسهای از هم پاشیده، این امکان را به بازیکنان داده تا هرچه بیشتر به شخصیتها و آمال و آرزوهایشان نزدیک شود و نتایج فاجعه بار تصمیمات حاکمان در زندگی افراد دیگر جامعه را به خوبی درک کند. داستانی احساسی، موسیقی و صداپیشگی شاهکار و گیمپلی استاندارد، همگی در کنار هم، دست به خلق تجربهای زیبا و لذتبخش در نسل هشتم بازیهای ویدیویی زدهاند.
تجربهای که کمتر در این سالها در روایت داستان، مانند آن را دیدهاید. روابط بین شخصیتها بسیار پخته و عالی کار شده و موسیقی دلنواز بازی، این حس را چندین برابر میکند. اگر طرفدار بازیهای داستانی خطی هستید، در بازی کردن A Plague Tale درنگ نکنید.
داستانی زیبا و احساسی که به خوبی رابطه بین خواهر و برادری که جنگ آنها را از خانه و کاشانهشان دور کرده روایت میکند. موسیقی و صداپیشگی شاهکار را هم به آن اضافه کنید تا اگر از طرفدار بازیهای خطی داستانی هستید، در تهیه A Plague Tale شکی نداشته باشید.
ممکن است بازی خیلی چالش برانگیز نباشد و هوش مصنوعی دشمنان هم اذیت کند. در کنار اینها اگر حوصله دیالوگ و مراحل خطی را ندارید هم ممکن است از تجربه بازی لذت نبرید. گهگاهی مشکلات تکنیکی مثل افت فربم و پارگی تصویر هم دامنتان را خواهد گرفت.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
من خودم این بازی رو دیروز نصب کردم و حدودا نیم ساعت بازی کردم و گرافیکشم رو Low گذاشتم
ولی بازم باید بگم که هم از تریلر و هم از خود بازی خیلی لذت بردم و مطمئنا تا آخرش میرم.
درکنار داستان جذاب و موسیقی/ صداگذاری شاهکار، چیزی که بیشتر از همه برام جلب توجه کرد شخصیت پردازی فوق العاده این خواهر و برادر بود، هوگو انقدر معصوم و مظلومه که آدم به صورت خودکار تلاش میکنه جلوی هر نوع آسیب رسیدن بهش رو بگیره :'(