ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

بررسی فیلم Vox Lux
فیلم و سریال

بررسی فیلم Vox Lux؛ فاوست در قرن 21 چگونه می‌شد

فیلم «وکس لوکس» (Vox Lux)، آخرین ساخته‌ی بردی کوربه، نقدی‌ست بر قرن 21 و آن‌چه که در آن جریان دارد. بررسی فیلم Vox Lux بیشتر به مفاهیم درونی فیلم پی خواهیم برد. با ویجیاتو همراه ...

داود حسینی
نوشته شده توسط داود حسینی | ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ | ۲۰:۳۰

فیلم «وکس لوکس» (Vox Lux)، آخرین ساخته‌ی بردی کوربه، نقدی‌ست بر قرن 21 و آن‌چه که در آن جریان دارد. بررسی فیلم Vox Lux بیشتر به مفاهیم درونی فیلم پی خواهیم برد. با ویجیاتو همراه باشید.

اساساً وقتی که از مرگ هنر سخن به میان می‌آید، دست روی دوره‌ای گذاشته می‌شود که عنصر «فراوانی» لطمات جدی به آن وارد کرد؛ یعنی درست جایی که پس از مدت‌های مدید برای هنر، بازار پدید آمد و از یک ایده، بسیار نسخه وجود داشت و به نوعی، هر تجربه‌ی هنری، تکرار تجربه‌ی قبل با شکل و شمایلی جدیدتر بود. اینکه بگوییم همه‌ی هنرها به این حال در یک نقطه‌ی زمانی مشترک دچار شدند، روا نیست و هر کدام محصول بحران دوران خودشان‌اند. برای مثال؛ ظهور عکاسی ضربه‌هایی به هنر نقاشی وارد کرد و بازار عرضه و تقاضای آن دگرگونی‌هایی تجربه کرد. مردم دیگر نقاشی‌های پرتره را نمی‌خواستند چون عکاسی بود و دیری نپایید که با سر رسیدن عکس‌های رنگی، نقاشی منظره هم به کناری گذاشته شد و بنابراین، نقاشی در تمنای توجه بدیعی، ایده‌های بدیع‌تر را ابداع کرد؛ از مجموعه نیلوفرهای آبی کلود مونه تا اکشن پینتینگ جکسن پالاک.

حال آن‌که در مورد موسیقی، این نگرش فاصله‌ای یک قرنی دارد و فراگیر شدن تلویزیون و رادیو، ورق را طوری دیگر برگرداند. صد البته در تاریخ هنر، روی کار آمدن هر پدیده و ارزشی را با تمام موارد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تطبیق می دهند و جنبه‌ی مورد بحث، فقط اقتصادی بود و از قضا، فیلم وکس لوکس، ساخته‌ی بردی کوربه، بازار موسیقی پاپ را از همین فیلتر رد می‌کند. با تحلیل این فیلم در ویجیاتو همراه باشید.

بررسی فیلم Vox Lux

اما این تنها دغدغه‌اش نیست. فیلم روی سالی که وقایع در آن جاری‌ست تأکید می‌گذارد؛ پس این یعنی که حتما وقایع دیگری که در آن زیر جریان دارد، اهمیت خود را به داستان وام می‌دهند. وقتی که راوی با صدای دل‌نشین ویلم دفو، سال تولد سلست، نقش اول داستان را 1986 اعلام می‌کند، چیزهایی دست‌گیرمان می‌شود.

در آن حوالی، ارتباطات جمعی، رشد عجیبی داشته و حضور رادیو و تلویزیون در هر خانه استاندارد است. به همین فراوانی، شبکه‌ها و موج‌های رادیویی بالاتر می‌روند و برای رقابت با یکدیگر مجبور به تولید محتوایی‌اند که توجه‌ربا باشد؛ بحث کیفیت نیست، بحث کمیت و الگوهای لذت‌جوست. جایی که تهیه‌کننده‌ها در اتاق فکر خود می‌نشینند و می‌گویند:« آخرین محصول پُر فروش چی بوده؟» و صدها کُپی دیگر از آن تولید می‌کنند و فروشی تضمینی را تجربه می‌کنند. در همین اثنی، بازار سینما و موسیقی، به اغما می‌روند. دهه‌ی 80 و 90 میلادی سینمای آمریکا و هالیوود، تلویزیون را در مسیری می‌بینند که محتوایی رایگان در اختیار بیننده قرار می‌دهند با همان فرمول بالا و نمی‌دانند که آیا کالایی به همان شکل عرضه کنند که پولی‌ست یا چیزی را بسازند که مخاطب عام ندارد؟

موسیقی با اجل نرم‌افزارهای آهنگ‌سازی که هزینه‌ها را برای تهیه‌کننده‌ها کاهش می‌داد و همین‌طور خواننده‌هابی که ابتدا تیتر روزنامه و نقل محافل بودند و بعد خواننده، مرگی تدریجی را چشید. این مرگ تدریجی در وکس لوکس مهم‌ترین دغدغه‌ست و در پرده (اکت) نخست، در قامت درام و در پرده‌ی دوم، در قامت مستندگونه‌ای بسته شده‌است که هر دو را در مطلب ذیل باز خواهم کرد.

بررسی فیلم Vox Lux

معصومیت از دست رفته؛ مقدمه و پرده‌ی اول

سکانس افتتاحیه، تکان‌دهنده شروع می‌شود و بیشتر از آن که در خدمت معرفی کاراکتر باشد، در خدمت معرفی حال و هوای داستان است؛ اینکه بعضی از سبک‌های موسیقی در قرن جدید، پدید آورنده‌ی اختلالات ذهنی‌اند و به مخاطبین خود، الگوهای رفتاری جدیدی معرفی می‌کنند؛ آن هم برای نوجوانی که شناختی از جامعه ندارد و احتمالا از طریق این موسیقی‌ها جهان‌بینی‌اش بسته می‌شود. حتی چند دقیقه‌ی اول پرده‌ی اول هم به خوبی این موضوع احساس می‌شود که ذهن مردم، ریتم‌جوست، نظم می‌خواهد و چیزی آهنگین مثل اجرای سلست، باعث کاتارسیس مردم می‌شوند، حتی راوی دقیقاً روی این قسمت دست می‌گذارد که تهیه‌کننده به سلست توصیه می‌کند در متن آهنگ، ضمیر «من» به «ما» را تغییر دهد تا «غم خودش» به «غمی ملی» تبدیل شود. فیلم کار خود را فوقالعاده در جااندازی رابطه‌ی موسیقی و مردم انجام می‌دهد. نه هر دسته‌ای، منحصراً موسیقی پاپ.

در فیلم‌های درام زندگی‌نامه‌ای، در سال‌های اخیر، ضعفی مشترک به چشم می‌خورد و آن هم تمامیت در عین ناپیوستگی‌ست. رشته‌ی کلام را از این‌جا دنبال می‌کنم که در این دست فیلم‌ها، دغدغه‌ی فیلم‌نامه‌نویس یا داستان‌گو، بازنمایی تمام جنبه‌های زندگی شخص مذکور است و این شامل تمامی جنبه‌های کاری، شخصی و خانوادگی می‌شود. در این حین، بسیار داده و اطلاعات بی‌ارزش برای داستان انباشته می‌شود و توجه مخاطب را به فرض اصلی، خدشه‌دار می‌کند.این داده‌ها باید به خوبی صیقل داده شود و به جای مناسب آن‌ها را استفاده کرد. مثال خوب آن، فیلم «اولین مرد» دیمین شزل است که بر یک فرض اصلی کاراکتر تمرکز کرده:« چطور آرمسترانگ، با وجود فقدان عظیم دخترش به ماه خواهد رسید؟» و این سوال، به کل فیلم لحن می‌دهد. دو مثال ناخوب؟ فیلم‌های «بوهمین رپسودی» و «تالکین». جایی که تمرکز این فیلم‌ها بر این است که نشان دهد چرا کاراکتر فلانی شد به این بزرگی؟ و در این راه مشکل بالا پیش می‌آید؛ تمامیت در عین ناپیوستگی.

بررسی فیلم Vox Lux

وُکس لوکس اما، تکلیف مشخصی دارد. با اینکه فیلم‌نامه به هیچ‌وجه اقتباسی نیست و داستان آن، بدیع است اما خود را در قالب درام زندگی‌نامه‌ای جا می‌زند. در پرده‌ی اول فرض بر این است که آیا کاراکتر سلست، توفیقی در بازار موسیقی پاپ پیدا می‌کند و با استفاده از این فرض، مضامین خود را به آهستگی به خورد داستان می‌دهد. از ساز و کار تهیه‌کننده و مدیر برنامه‌ها و نقش آن‌ها در بازار پاپ و سطح سواد کسانی که در این کارها دست دارند. البته که وکس لوکس فیگور نهی‌کننده‌ای ندارد و داستان بدون قضاوتی ارائه می‌کند.

مدیر برنامه‌های سلست، کسی‌ست که سوادی از موسیقی ندارد و ادبیات کاربردی‌اش، فحش و ناسزاست و این خوی خود را در پرده‌ی دوم به سلست منتقل کرده در صورتی که سلست و خواهرش از این نوع کلام، رنجوده می‌شدند. خود سلست، دختر بچه‌ای 14 ساله، وقتی که عقایدش را در مورد موسیقی پاپ بیان می‌کند، همه از دم ناپخته به گوش می‌رسند ولی این ناپختگی، چه خریدارها که ندارد. وقتی که از مرگ هنر صحبت کردیم، بیشتر به نقطه‌ای گریز زدیم که هنر جهت خودش را با خواسته‌های بازار وفق می دهد و «هنر» می‌میرد و «کالای فرهنگی» متولد می‌شود. کلایی که به گفته‌ی خود سلست، باعث می‌شود مردم زیاد فکر نکنند:

-        همینه موسیقی پاپ رو دوست دارم. نمی‌خوام مردم مجبور بشن زیادی فکر کنند. فقط می‌خواهم حس خوبی داشته باشند.

مردم به چه چیزهایی فکر نکنند؟ به قتل عام نیو برایتون، به حادثه‌ی 11 سپتامبر. به تمام دردها و ناامنی‌هایی که دنیای دور را گرفته و موسیقی پاپ حکم مسکنی را پیدا می‌کند تا به دنیایی خیالی سفر کنند. داستان‌گو به هوشمندی این عناصر را در داستان ذکر می‌کند چون بی‌تفاوت به دلایل اجتماعی توفیق گرفتن موسیقی پاپ نیست.

در اصل، موسیقی پاپ همیشه وجود داشته و دارد. پاپ به معنای محبوب، صفت است تا تمییز کننده‌ی سبکی از سبک‌های دیگر. الان مراد از موسیقی پاپ، به موسیقی الکترونیکی استودیویی که ادبیاتی پیوند خورده به عامه‌ی مردم دارد و برای همین تأثیر گذاری‌اش عمیق است. حرف از تأثیر که می‌شود، فقط برای مخاطبین نیست. پرده‌ی اول به این صرف می‌شود که هم پاپ و هم بازارش شخصیت سلست را آرام به چیزی که در پرده‌ی دوم می‌شود، سوق می‌دهد. ارزش برای سلست، فحش ندادن، بی‌پروایی از شکست، احترام به خانواده و خصوصاً خواهرش است. در پرده‌ی بعدی، سلست همه‌ی این‌ها را از دست رفته می‌بیند. کنش وکس لوکس، نزولی‌ست.

بررسی فیلم Vox Lux

چند ساعت با یک سلبریتی؛ پرده‌ی دوم و موخره

در پایان پرده‌ی اول، فرضیه به نتیجه‌ می‌رسد. سلست در بازار به توفیق می‌رسد و برای حفظ توجه و حتی رشد بخشیدن به آن، نیاز دارد که ویدیو کلیپی بسازد. در آن کلیپ، ظاهر رقاص‌هایی که از ماسک‌های درخشنده‌ای استفاده می‌کنند، کاملا توجه‌رباست چون با زندگی روزمره منافاتی ندارد. کنایه‌ی بس عجیبی‌ست که در آغاز پرده‌ی دوم (با فاصله‌ی زمانی 16 سال)، تروریست‌هایی را می‌بینم با همان ماسک‌ها در کرواسی و لب ساحل که مشغول قتل عام‌اند. دنیا هم‌چنان درگیر رنج خودش است! کنایه از این لحاظ که آن ماسک‌ها در ویدیویی استفاده شد که قرار بود برای مردم مسکن باشد و 16 سال بعد در ویدیویی دیگر استفاده شد که خلاف این‌کار را می‌کند.

واکنش سلست در کنفرانس مطبوعاتی نسبت به این موضوع، هنوز یک سلست نوجوان را نشان می‌دهد که هیچ فضایی برای به بلوغ رسیدن نداشته است. مردم و رسانه‌ها از سلست انتظار دارند که نقش یک الگوی نمونه را داشته باشد و همه‌ی آن چیزی باشد که خودشان نیستند. این توقعات و فشارها، باعث می‌شود که شخصیتی بسیار پرخاش‌گر، نابالغ و چند نقشی ببینیم. کسی که در آن واحد باید مادر، خواهر و سلبریتی باشد. بازی درونی‌شده‌ی ناتالی پورتمن به خوبی مصائب این چند نقشی را القا می‌کند؛ هر چه نباشد، خود او هم قطعا از نزدیک با این مسائل روبه‌رو شده است.

پرده‌ی دوم وکس لوکس که نمای نزدیکی‌ است از چند ساعت زندگی یک سلبریتی، از جنبه‌های مختلف، با موخره جالبی بسته می‌شود. جایی که راوی می‌گوید:

-  یک شب دیروقت در بیمارستان، در ادامه‌ی آن شب سرنوشت‌ساز در نیو برایتون، سلست ادعایی دیوانه‌وار کرد که تنها خواهرش حقیقت آن را حس کرد. او برای النور داستانی را بازگو کرد که چنین چیزی بود: کوتاه مدتی بعد از اینکه هم‌کلاسی‌اش ماشه را کشید و او را به میان مرگ و زندگی فرستاد، مکانی که فقط برای النور به اغتشاش رنگ‌ها تشبیه شد، او با شیطان دیدار و توافق کرد که زندگی‌اش را با او به تاخت بزند. شیطان ملودی‌هایش را زمزمه کرد و او را برگرداند.

گریزی آگاهانه به افسانه مشهور آلمانی، یعنی فاوست. دکتر فاوستوس که مردی فرهیخته و تحصیل‌کرده‌ست، تصمیم می‌گیرد که روحش را در ازای لذت نامحدود و جاودانگی با شیطان تاخت بزند. این سبب می‌شود که فاوستوس در گذر سال‌ها، روحی تاریک پیدا کند و در روایت‌های مختلف، یا نجات پیدا می‌کند یا نه. تشبیهی که در وکس لوکس به فاوست می‌بینیم، قرابت مشخصی دارد. سلست هم در ازای چیزی (بازگشت به زندگی)، روحش را با شیطان معامله می‌کند و از آن‌جا به بعد، هنری که ارائه می‌دهد، بیشتر فاوستی‌ست. یعنی لذت‌جو، از استفاده‌ی واژه‌ی شیطانی اجتناب کردم چون باری آیینی دارد و به معنا آسیب می‌زند ولی فاوستی، غایت کار سلست را به خوبی نشان می‌دهد؛ یافتن لذت در ازای فراموشی دردها. تأمل‌برانگیزتر آن که مکانی بین «مرگ و زندگی» که غالبا با عنوان برزخ شناخته می‌شود، به اغتشاشی از رنگ‌ها تشبیه می‌شود که نمی‌توان مثالی عینی‌تر از صحنه‌ی اجرای کنسرت پایانی سلست یافت! و همه‌ی جزئیات به خوبی کنار هم جفت و جور می‌شوند؛ موسیقی خالی از دغدغه برای فرار از این دنیایی بودن.

بررسی فیلم Vox Lux

عرق؛ سینماتوگرافی

در مقدمه و پرده‌ی اول، جایی که وقایع در حوالی سال 2001 رخ می‌دهد، سینماتوگرافی وفادار به لنز دوربین همان دوره و روی نوار سلولوئیدی انجام می‌شود و با ایجاد نوفه و افکت‌های به خصوص، سفر به دنیایی دیگر را پدید می‌آورد. چند پلان از شهری زمستان زده که بی‌تناسب به حال دنیای فیلم نیست و بعد پسری که در دل تاریکی ماشینی را پارک می‌کند. بعد با افتتاحیه‌ای مواجه می‌شویم که در نظر اول، بسیار غلط‌انداز ژانر فیلم را معین می‌کند. جایی که با یک تعلیق‌زدایی و صحبت از کامپیوتر مدرسه، پسری از روی نمای شانه (شولدر شات)، خود را معرفی می‌کند و با استرس چهره‌ی معلم، هم ریتم و هم تمپو، قوتی بالا می‌گیرد. اینکه چرا فیلم با این ضرب‌آهنگ شروع می‌شود، به گفته‌ی خود بردی کوربه، ذهن مخاطب را برای دنیایی که در آن همه چیز ممکن است، آماده می‌کند.

غالب رنگ‌های حاکم بر فیلم در نیمه‌ی اول، کم حرارت و مُرده است و کم پیش می‌آید دوربین کنش‌هایی با ریتم داشته باشد و همه‌ی این سکون، در نیمه‌ی دوم فیلم جای خود را به شتاب می‌دهد. حتی روالی که فیلم در پرده اول طی می‌کند، درامی کم کُنش است ولی در نیمه دوم، تبدیل به مستندی می‌شود از یک سلبریتی پُر مشغله و برای ایجاد این حس، استفاده از دوربین روی دست تأثیر مثبتی داشته است.

و اشک؛ یک جمع‌بندی ساده

بردی کوربه به درستی این فیلم را نقدی بر قرن 21 می‌خواند و با صداقتی حتی زننده، این نقد را تصویری می‌کند. نکته‌ای که نباید از نظر دور بماند؛ وکس لوکس تلاش می‌کند که تفاوت بین کالای فرهنگی و هنر را در قبال خودش هم به کار بگیرد. مواقعی را به یاد بیارید که داستان از هیاهوی کُنش‌ها فاصله‌ای می‌گیرد، صحنه آهسته می‌شود و از دل موسیقی، صدای راوی بیرون می‌زند و از زوایای نهان و تاریک سلست سخن به میان می‌آورد. این خوی نگرفتن نشان می‌دهد که فیلم به هیچ‌وجه کاراکتر اصلی را در قامت پروتاگونیست نمی‌پروراند؛ در اصل، وکس لوکس خطابه‌ای جمعی‌ست به آنچه در دل این بازار فرهنگی در جریان است.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی