نقد و بررسی قسمت اول تا سوم سریال Invasion – هجوم موجودات فضایی
حمله بیگانگان به زمین، موضوعی بوده است که از گذشتههای دور تا به کنون، انسانها را وحشت زده کرده است. موجوداتی با سفینههای عجیب، هیکلهای ترسناک و آلات جنگی پیشرفته که به زمین حمله کردهاند ...
حمله بیگانگان به زمین، موضوعی بوده است که از گذشتههای دور تا به کنون، انسانها را وحشت زده کرده است. موجوداتی با سفینههای عجیب، هیکلهای ترسناک و آلات جنگی پیشرفته که به زمین حمله کردهاند و به هیچ موجود زندهای رحم نمیکنند. حال میخواهند برای تصرف کردند بیایند یا از منابع زمین استفاده کنند. شاید هم میخواهند چند انسان را ببرند و بر رویشان آزمایش انجام دهند.
آثاری که در چند سال اخیر اکران شدهاند، کلیشهها و نقاط مشترک زیادی داشتهاند. آثاری مانند Edge of Tomorrow که یک اکشن درجه یک و داستان زیبا تحویلمان داد یا Chicken Little (همان جوجه کوچولوی خودمان!) که به یک آبروریزی برای دیزنی تبدیل شد. حال اپل، سریالی با همین موضوع را به نمایش گذاشته است که شاید به یکی دیگر از آثار ناامید کننده با موضوع حمله بیگانگان تبدیل شود. چرا و چطور؟ اگر میخواهید به جواب این سوال برسید، با ادامه نقد سریال Invasion همراه ویجیاتو باشید.
سریال Invasion، سریالی علمی تخیلی و درام ساخته استودیوی فیلمسازی اپل است. سازندگان این سریال، سیمون کینبرگ و دیوید ویل هستند. کینبرگ تهیه کننده فیلمهای بسیار مشهور و موفقی از جمله The Martian، Logan و Deadpool2 بوده است.او نیز فیلمنامههای Mr. & Mrs. Smith، Sherlock Holmes و X-Men: Days of Future Past را نوشته است. دیوید ویل نیز سازنده سریالهای Solos و Hunters بوده است. تیم بازیگری سریال شلوغ است و از این بازیگران میتوانیم به، سم نیل، گلشیفته فراهانی، کوتسونا شیئوری و شامیر اندرسون اشاره کنیم. موسیقی متن با مکس ریچر است و فیلمبرداری را جولیان کورت انجام داده است. همه چیز بر روی کاغذ، نوید یک اثر قوی و حداقل، سرگرم کننده را میدهد، اما سه قسمت اول سریال، چیزی به جز ناامیدی محض نیست.
در سریال Invasion، با یک ایده تقریبا تکراری اما خوب طرف هستیم. نحوه مواجه شدن افراد سرتاسر جهان با یک بحران مشترک. خط داستانی که پیچیدهتر میشود و شاید کاری کند که در بعضی جاها، نویسنده در ادامه داستان دچار مشکل شود. از طرفی روایت را واقعیتر میکند و مخاطب را قانع میکند که واقعا این یک بحران جهانی است و تنها محدود به یک قسمت کوچک از دنیا، نیست. کینبرگ و ویل، ما را با پنج شخص مختلف از سرتاسر دنیا آشنا میکند و نشان میدهد که هرکدامشان، بعد از حمله ناگهانی بیگانگان، مسیر زندگیشان چگونه میشود. در ابتدا بیایید این خط داستانی، شخصیت پردازی و فضاسازیها را جداگانه بررسی کنیم.
در اولین داستانی که شاهدش هستیم، قصه یک کلانتر پیر از یکی از شهرهای آمریکا را میبینیم. شهری کوچک که تقریبا همه هم را میشناسند. حال کلانتر ما نشانههای عجیبی مربوط به یک دزدی کوچک را میبیند که او را بدبین میکند. میدانید منظورم چیست، آمدن سفینه بیگانه به مزرعه و پدیدار شدن یک نشانه. از طرفی، مشکلاتی در زندگی این کلانتر ما وجود دارد که او را از زندگی زده کرده است. قصه تکراری اما جذاب است. بستر را برای دیالوگها و موقعیتهایی در موضوع روزمرگی و هدف از زندگی کردن، فراهم کرده است. مخصوصاً شهرهای کوچکی که از آدمهای فقیری که در مزرعه کار میکنند و با ارازل دست و پنجه نرم میکنند! اما این خط داستانی، تنها یک واژه در ذهنمان تداعی میکند: از دست رفته.
روایت کلانتر تایسون، همانقدر که بهانه مناسبی برای نشان دادن فضاییها، هدفشان و بحرانهای آن شهر کوچک است، همانقدر میتوانست در شخصیت افسرده این کلانتر کاووش کند و مخاطب را هم به چالش بکشد. نویسندگان سریال تنها به چند خط دیالوگ با مضمون "آه از این زندگی مزخرف!" و "خدایا به من راهی نشان بده" بسنده کردهاند. در نهایت، از این خط داستانی تنها یک سرنخ از شکل بیگانگان به ما میدهد و سپس کلانتر تایسون و آن شهر را، به حال خودشان رها میکند. یک ایده جذاب با شخصیتی جذاب که هدر میرود.
در داستان بعدی، با یک خانواده پاکستانی (؟) همراه میشویم. خانه خوب، روابط گرم و صمیمی و فرزندان دوست داشتنی. بله، قرار است شخصیتهای ناز و دوست داشتنیای را ببینیم که وقتی عذاب میکشند، دلمان به حالشان بسوزد! در این روایت که بیشتر تمرکز بر روی مادر خانواده است، اتفاقات عجیبتر بیشتری رخ میدهد. این حوادث، شاید دلیلی باشد که سریال بتواند مخاطب را تا قسمت آخر نگه دارد. از طرفی، هیچ کدام از اعضای این خانواده، جذبهای ندارند که بتوانند مخاطب را درگیر مشکلات خودشان بکنند.
نگرانی مادر خانواده و تلاشهایش برای کنترل بحران، در یک کلمه "نچسب" است. از طرفی دلشورههای او قابل درک هستند اما اعمالی که انجام میدهد، بیشتر احمقانه هستند. کسی که به شدت عصبی میشود و در بدترین زمان ممکن، شروع به غر زدن و جر و بحث با همسرش درمورد یک موضوع میشود. پدر خانواده نیز یک شخصیت عجیب، بزدل و نادان است. سریال آنقدر بد عمل میکند که نمیداند در این روایت، اول بیاید خوب این دو شخصیت را بررسی کند یا با نشان دادن حوادث عجیب، درمورد این تهاجم بیگانگان و اثراتش به ما سرنخ بدهد. این بخش از سریال نیز میتوانست درمورد مفهوم خانواده و لزوم پیوند بین اعضای آن، به زیبایی خودش بیافزاید که فعلاً، بیشتر چهره خودش را زشت کرده است!
حال وقتش است از آمریکا بیرون بیاییم و به ژاپن برویم. داستان یک کارمند را در یک سازمان هوا فضا کار میکند. قرار است یک فضاپیما به مریخ برود و سه فضانورد، تحقیقاتی را در آنجا انجام دهد. این کارمند نیز با یکی از فضانوردان در رابطه عاشقانه بوده و سعی میکند به نحوی، این فاصله و دوری را تحمل کند. اما قرار نیست همه چیز آرام پیش برود! سفینه با یک شی برخورد میکند و نابود میشود و سه فضانورد ما هم، دار فانی را وداع میگویند. همه چیز برای یک روایت قوی و درگیر کننده درمورد عشق و کنار آمدن با فقدان عزیزان آماده است، که اینجا سریال کمی بهتر عمل میکند.
بزرگترین ضربهای که این قسمت میخورد، این است که به درستی مخاطب را وارد رابطه عاشقانه نمیکند. نشان دادن گریههای کارمند و گیج و مست شدنش کافی نیست. حتی چند دیالوگ درمورد رابطهاش و عشقی که به فضانورد داشته است. اما در ادامه، مخاطب متوجه میشود این رابطه، تنها زمینهای است برای ورود به یک ماجرای بزرگتر. در اصل، اگر همچین چیزی وجود نداشت، داستان میتوانست ادامه بیابد. حال که سریال این قضیه را نمایش داده است، باید به آن هم بپردازد؛ که این کار را نمیکند. در عوض، یک غافلگیری خوب تحویلمان میدهد که ما را به داستان خانواده پاکستانی وصل میکند.
در روایت بعدی، سریال ما را با یک نوجوان دبیرستانی دارای مشکل حمله عصبی همراه میکند. خوشبختانه این شخصیت ما همانند دیگر نوجوانان خاص و مشکل دار، تک و تنها نیست و دوستانی هم دارد! اما همواره، یک قلدر فلان فلان شده در کار هست که از همان لحظه حضورش، برود روی اعصاب و دلمان خفه شدنش را بخواهد. حال این گروه از نوجوانان قرار است به یک اردو بروند که در راه، همزمان با دست دادن حمله عصبی به کاسپر، بارش شهاب سنگ رخ میدهد و اتوبوس به ته دره، سقوط میکند. شما را نمیدانم، ولی من از سازندگان سریال سپاس گذارم که داستان را با سقوط به دره ادامه دادند، نه یک کمپ تابستانی یا مکان ناشناخته کوفتی!
اگر قرار باشد به یک داستان سریال امیدوار باشم، همین داستان است. زمینه داستان برای ورود به یک ماجرای پرتنش درمورد سیاست، قلدرها و پیدا کردن شجاعت آماده است. کسپر به پست پانک و پانک راکهای قدیمی علاقه مند است، مونتی یک قلدر است که احتمالاً در یک خانواده خوب زندگی میکند و جیمیلا، همان دختری است که از عضو ضعیف حمایت میکند و مونتی را ساکت میکند. تمامی کلیشههایی که انتظار میرود در بخش شخصیتپردازی صورت بگیرد، مورد استفاده قرار میگیرند. تلاش برای بقا دانش آموزان در یک موقعیت ناخواسته، چیزی بوده که کمتر به آن پرداخته شده است. حال باید دید که این داستان، خوب ادامه پیدا میکند یا بد.
در آخرین داستان، به افغانستان میرویم. در این داستان، بالاخره ما نشانههایی از بیگانگان سریال میبینیم که ما را یاد فیلم Arrival میاندازند. تروانته کول، یک سرباز دوست داشتنی که بین همرزمانش، محبوب است. در یکی از عملیات، مردم افغان به آنها میگویندافرادی همانند شما، به مدرسه رفتهاند. مسیری که در نهایت، به مواجه این افراد با سفینه عجیب غریب و ترسناک فضاییها ختم میشود. خب همانطور که حدس میزنید، سریال میخواهد ضدجنگ باشد و درمورد لزوم پیوند بین مردم جهان حرف بزند.
چیز زیادی نمیشود درمورد این بخش از داستان گفت. سروانته با اینکه شوخ است و میتواند با دیگران، به خوبی ارتباط برقرار کند، در نشان دادن احساساتش و ابراز کردنشان، ضعف دارد. گشت و گذار و آشنایی ناخواسته او با یک مرد محلی که زبان هم را نمیفهمند، سبب شده یک لحظه دوست داشتنی در سریال شکل بگیرد. این بخش از داستان نیز، پتانسیل تبدیل شدن به یک روایت قوی از دوستی و ضدجنگ بودن تبدیل شود. بخواهیم یک جمع بندی انجام دهیم، تک تک داستانهای سریال در عین کلیشه بودن، جذابیت دارند. بحث کلیشهای بودن نیست، استفاده بد از آنهاست. Invasion تا به الآن، استفاده نادرست و ملال آوری از کلیشهها کرده است و در بخش داستانی، ناامید کننده بوده است.
بحثی که وجود دارد، "ریتم کند" بودن است. یک اثر با ریتم کند زمانی جذاب میشود که بتواند به خوبی شخصیتها را به ما معرفی کند، با همان ریتم کند اتفاقات را به ما نشان دهد و سپس ما را غافلگیر کند. در Invasion سریال بین ریتم کند و تند بودن معلق است. لحظهای میخواهد کمی جو را آرام کند و ما را با یک شخصیت و مشکلاتش آشنا کند و لحظه بعد به بهانه تهاجم فضاییها آنقدر ریتم را تند میکند. همانند یک نوازنده آماتور که نمیداند آهنگش را باید با چه تموپی بزند. لحظهای آن تمپو به دستش میاید و لحظه بعد از دستش میرود. نتیجه چیزی نیست یک آهنگ آزار دهنده که تا قبل از پایان، سالن را ترک میکنیم. باید دید که سازندگان آیا میتوانند با یک تصمیم درست، تعادلی میان این دو بخش ایجاد کنند و ریتم سریال را پیدا کنند یا خیر.
تیم بازیگری، عملکرد بسیار خوبی دارد. سم نیل، آن حس پلیس گیج و سرگردان را نشان میدهد. گلشیفته فراهانی، یک مادر نگران و آسیب دیده را به تصویر میکشد و ما را با عصبانیت و نگرانیهایش همراه میکند. آژی رابرتسون و تارا مؤیدی، توانستهاند بازی خوبی را اجرا کنند و خود را از دو کودک آزاردهنده، دور کردهاند. فایرز ناصر هم در نقش پدر متظاهر خانواده بازی خوبی دارد. شیولی کوتسونا تمام سعیش را کرده است خودش را در نقش شخصی که عزیزش را از دست داده است و سعی دارد راز پشت این فقدان را کشف کند، میدرخشد. بیلی برت با نگاه سرد و وحشت زدهاش، دلسوزی مخاطب را به دست میآورد و در نقطه مقابلش، پدی هالند، تنفر مخاطب را. ایندیا براون نیز مسلط بودنش را به رخ میکشد. شامیر اندرسون هم در نقش یک سرباز، میدرخشد و به یک شخصیت محبوب تبدیل میشود. همانقدر که سریال در شخصیت پردازی دچار مشکل است، اما بازیگران توانستهاند تا حدی این ضعف را پوشش دهند.
در بخش کارگردانی، یک سریال قوی را شاهد هستیم. جلوههای ویژه خوب هستند، تدوین عالی صورت گرفته است و با فیلمبرداری بسیار خوبش، شاتهای زیبایی را تحویلمان میدهد. اما اگر قرار باشد بهترین بخش سریال را انتخاب کنیم که آن را ماندگار کند، موسیقی متن فوق العاده مکس ریچر است که ما را یاد سریال The Leftovers میاندازد.
کلام آخر، این است که سریال Invasion تا به کنون، علی رغم تبلیغاتی که برایش صورت گرفته است، ناامید کننده است. Invasion ثابت میکند فیلمنامه و روایت، چقدر بخش مهمی است و چه سایه بزرگی بر روی دیگر نقاط مثبت اثر میاندازد. قضاوت کمی زود است. ممکن است سریال از قسمتهای بعدی غافلگیریها و پیچشهای مختلفی تحویلمان دهد و خودش را بالا بکشاند، اما تا به کنون چیزی به جز ناامیدی و تکراری بودن، تحویلمان نداده است. اگر سریالی برای دیدن ندارید یا به گلشیفته فراهانی علاقهمندید، Invasion میتواند گزینه خوبی برای سرگرم کردنتان باشد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
گلشیفته خیلی بهش داره اونورا خوش میگذره ???