نقد فیلم Last Night in Soho – جنون در میان نورهای نئونی
از Black Swan گرفته تا Perfect Blue، فیلمهای ترسناک روانشناختیای که دست بر روی موضوع مشترکی میگذارند و علاوه بر شخصیت اصلی، مخاطبانشان را به جنون میبرند. شهرت، دیده شدن و دوست داشته شدن، افرادی ...
از Black Swan گرفته تا Perfect Blue، فیلمهای ترسناک روانشناختیای که دست بر روی موضوع مشترکی میگذارند و علاوه بر شخصیت اصلی، مخاطبانشان را به جنون میبرند. شهرت، دیده شدن و دوست داشته شدن، افرادی که آنقدر درگیر کمالگرایی یا هواداران دوآتیشهشان میشوند که به مرز جنون میرسند و دیگر به سایه خود نیز اعتماد نمیکنند. پارانویایی که آنقدر هراس انگیز است که هزاران آدم را درگیر میکند و وارد دیوانگی خودشان میکنند. کابوسی که مخاطب را در خودش میبلعد و برای مدتی، نمیگذارد نفس درستی بکشد (بدون اغراق، شبی که Perfect Blue را دیدم هنگام خواب هذیان میگفتم!). Last Night in Soho، آمده تا ما را وارد یک سفر ترسناک در میان نورهای نئونی محله سوهو لندن کند. سفری که برای تجربهاش برای یک بار، میارزد! با نقد این فیلم همراه ویجیاتو باشید.
Last Night in Soho یک فیلم ترسناک روانشناختی به کارگردانی و نویسندگی ادگار رایت است. از بازیگران این فیلم، میتوان به توماسین مککنزی، آنیا تیلور جوی و مت اسمیت اشاره کرد. موسیقی متن فیلم آهنگساز اسکاری، استیون پرایس ساخته است. چونگ چون هونگ که فیلمبردای Oldboy را انجام داده، در این فیلم حضور دارد. پل مکلیس که نامزدی اسکار را در کارنامه خود دارد، تدوینگر این فیلم است. داستان فیلم درمورد یک دانشجوی رشته طراحی لباس در لندن است که در طی یک اتفاق، متوجه میشود میتواند در کالبد یک خواننده و مدل مشهور در دهه شصت، زندگی کند. اما قرار نیست همه چیز، رویایی و زیبا پیش برود! در نیم نگاه اول، فیلم جذاب، خفن و هیجان انگیز به نظر میرسد و حتی شانس تبدیل شدن به یکی از سرگرم کنندهترین فیلمهای سال 2021 را دارد. آیا لایق این عنوان است؟ بله!
ادگار رایت این بار یک ریسک بزرگ کرده است. کسی که فیلمهایش به موقعیتهای کمیک و کلیشهای نبودن معروف است، این بار یک اثر جدی و گاهاً کلیشه تحویلمان میدهد. او آمده بیشتر مولفههای خودش را کنار گذاشته است تا ببیند در ارائه یک تجربه ترسناک روانشناختی آرنوفسکی طور موفق است یا خیر. بخواهم خلاصه بگویم: شخصیتهای باحال وجود دارند، پیچشهای یک سوم پایانی جذاباند، فیلمبرداری بسیار خوب است، تدوین فیلم لایق اسکار است و طراحی لباسها محشرند. همچنین بازیگران فیلم، بازیهای بسیار خوبی را به نمایش گذاشته اند و رایت، در این چالش سربلند بیرون میآید. اما نسبت به فیلمهای قبلیاش، یک عقب گرد نه چندان بزرگ محسوب میشود.
اگر ادگار رایت در یک چیز نابغه باشد، فضاسازیهای محشر و نابش هستند. در Shaun of the Dead با یک دنیای آخرالزمانی زامبی کشی همراه شدیم که پر از کمدی و خشونتهای عجیب بود. Hot Fuzz یک اکشن پلیسی غیرعادی بود که با پیچشها و ارجاعات بامزه به فیلمهای اکشن پر شده بود. The Worlds End اوقات خوشی را با موجودات فضایی عجیب غریب برایما فراهم کرد. Scott Pilgrim یکی از بهترین فیلمهای اقتباسی از کمیک بوکها که حس یک ویدئو گیم زنده را برایمان تداعی میکرد. Baby Driver که ما را به یک سرقت پول همراه با آهنگهای راک قدیمی و ماشین سواری دیوانه وار بود. همواره رایت ایدهها و ماجراجوییهای جدیدی را در سینمای کلیشهای اکشن و هیجان انگیز، رو میکرد و این سبب شد که به یکی از بهترین کارگردانان دههی اخیر تبدیل شود.
رایت در Last Night in Soho از خلق موقعیتهای کمیک همراه با ارجاعات فراوان به فرهنگ عامه، جلوگیری کرده و اثری خشک و خشنتر ساخته است. بیشتر تمرکزش را بر روی ساخت فضایی کرده تا یک حس مورمورکننده به مخاطب بدهد. منصف باشیم، ما شاهد دنیایی هستیم که کمتر در فیلمای ترسناک دیده میشود. بیشتر کارگردانان سعی دارند شخصیتهایشان را در تاریکی رها کنند و استفاده صحیحی از نورپردازی و تدوین، ندارند. رایت بار دیگر تواناییهایش را در کارگردانی به رخ میکشاند.
نورپردازی و آن حس حال رنگهای نئونی، تدوین محشر و شاتهای فوقالعاده، سبب شده هرکسی را مانند شخصیت اصلی فیلم، در آن دنیای رنگارنگ دیوانه وار، وارد کند. وقتی که شخصیت ناراحت است، رنگ آبی بر صحنه حاکم میشود و هنگام قتلها و دیدن روحها، رنگ قرمز و مشکی، چشمان مخاطب را تسخیر میکند. این مورد سبب شده علاوه بر فیلمنامه، بخش فنی فیلم مخاطب را در جریان داستان قرار دهد.
از سکانس چاقو خوردن بگیرید تا وقتی که آن روحهای ترسناک و مورمورکننده نمایان میشوند. قوی بودن جنبه فنی فیلم، سبب شده هیجانی در مخاطب شکل بگیرد تا هر لحظه منتظر یک غافلگیری در فیلم برداری و نورپردازی باشد. این موضوع، سبب شده حتی اگر فیلمنامه برایتان خسته کننده باشد، به خاطر بصری بودن و همچنین، بازی هوشمندانه فیلم با صداها، تا پایان آن را ببینید. تدوین صدای فیلم به شدت خوب است و مخاطب را به خوبی در جریان کابوسهای شخصیت اصلی قرار میدهد.
در ادامه تلاشهای رایت برای ساخت فضای خاص فیلمش، همانقدر که ما را در مهمانیها و خیابانهای لندن کنونی قرار میدهد که در لندن دهه شصت قرار میدهد. میتوانیم همگی در یک موضوع موافق باشیم: ادگار رایت سلیقه موسیقی محشری دارد! از Scott Pilgrim بگیرید که ما را با آهنگهای ایندی و آلترناتیو راک سرگرم میکند تا Baby Driver که یک پلی لیست محشر از راک اند رولهای کلاسیک بهمان میدهد. در اینجا آهنگهای کلاسیک، به یک عنصر اساسی در فیلم تبدیل شده است که تا پایان فیلم، به خوبی سرگرم میکند و در نهایت، فیلم هم از لحاظ بصری و هم از لحاظ صوتی، بسیار قوی است و به هدفش، یعنی سرگرم کردن مخاطب میرسد.
بیایید مهمترین بخش فیلم را بررسی کنیم. بخشی که اگر بد باشد، تمامی زحمات عوامل فیلم را بر باد میدهد: داستان و فیلمنامه. خب از ایده داستان و پردازشی که روی آن صورت گرفته، شروع کنیم: رویارویی دو شخص رویاپرداز که میخواهند به سرعت، به جایی برسند. الوییس یا الی، در دانشکده مد و فشن لندن پذیرفته میشود و میخواهد به یک طراح لباس تبدیل شود. لباسهایش را خودش میدوزد، به آهنگهای کلاسیک گوش میدهد و میتواند روحها را ببیند! ( شاید روحهایی که عذاب کشیدهاند! واقعاً معلوم نیست!) آن طرف سندی را داریم. دختر جوان زیبایی که میخواهد در دهه شصت، به مدل و خوانندهای تبدیل شود. مانند بیشتر دخترهای آن زمان، چرب زبان است و از جذابیت بالایش، در جذب دیگر مردان استفاده میکند. هر دوی آنها به یک نتیجه میرسند: لندن، آنقدر جای امن و رویایی نیست.
ایده واقعا جذاب و متفاوت است. کمتر دیدیم فیلم ترسناکی با این موضوع، بخواهد به نقاط تاریک ذهنمان دست ببرد. رایت در یک سوم ابتدایی یک سناریوی ساده و کوتاه را بهانه شروع این اتفاقات میکند و سپس با تکیه بر جنبههای فنی، سعی در پیشروی داستان دارد. بله، رایت آنقدر دست و پا شکسته و اغلب اوقات در ادامه این روایت ناشی عمل میکند که اگر کنارش، کارگردانی بدی را هم ارائه میداد، اکنون با یکی از ضعیفترین فیلمهای 2021 رو به رو بودیم. در یک سوم میانی، فیلم صرفاً به سناریو چینی همراه با ارائه یک سری جزییات برای گره پایانی و ترساندن خلاصه میشود. در این مدت، فیلم نه در شخصیتها کند و کاو میکند و سعی میکند حس نوستالژی مخاطب را قلقلک دهد. مانند قسمتهای ابتدایی فصل 3 سریال Hannibal، تنها یک تجربه بصری لذت بخش است.
یک سوم پایانی فیلم واقعاً جذاب است و پیچشهای غیرمنتظره دارد. آن جزئیات که به نظر مخاطب بیهوده و صرفاً، برای پر کردن فیلم به نظر میآمدند، حال دست به دست هم میدهند تا پرده از راز پشت همهی این اتفاقات ترسناک بردارند. هیجان و جذابیت بصری و داستانی فیلم به یکدیگر کمک میکنند و یکی از بهترین پایانبندیهای فیلمهای 2021 را تحویل میدهند. پیچشی که سبب بحثهایی بین تماشاچیان این فیلم هم شد. در ابتدای فیلم، الی ترس از دنبال شدن توسط دیگر مردها را دارد و از همان راننده تاکسی بگیرید تا دنبال شدن توسط مرد مرموز داخل بار، به همه کس بدبین میشود. این پارانویایی و بیاعتماد بودنش، سبب شده روایتی که از زندگی سندی میبیند، از دید خودش باشد.
رویاهایی که الی میبیند، دیگر محدود به خوابش نمیشوند و در واقعیت نیز او را تسخیر میکنند. این دیوانگی بیپایان سبب شده همه از او بترسند و حتی دست به قتل غیرعمد بزند. این ایده دنبال شدن توسط چند مرد کت شلواری بدون چهره (اسلندرمن را به یاد بیاورید. حال حساب کنید شخصیت اصلی توسط چند اسلندرمن تهدید شود!) واقعا ایده خوب و ترسناکی است و سبب شده فیلم "ترسناک" باشد. از دید خودش، این افراد همان کسانی هستند که سندی مجبور میشد با آنها قرار بگذارد تا بلکه جک، کسی که به او قول یک زندگی رویایی و شهرت را داده بود، اجازه دهد به جاهای بالاتر برود. سندی با اسمهای مختلف با این افراد قرار میگذاشت و با خودنمایی جلوی آنها، سعی داشت به جایی برسد. در آخرین ملاقات سندی و الی، الی میبیند که جک، با چندین ضربه چاقو سندی را میکشد.
حال فریب دادن مخاطب راحت شده است. همه چیز برای هیجان نهایی آماده است و البته، فیلم بتواند در بخش "روانشناختی" خود نیز حرفی برای گفتن داشته باشد. الی در حال رویا دیدن است. رویایی که روحها و قربانیانش، تمام زندگی او را تسخیر کردهاند و او را به مرز جنون کشاندهاند. اگر اتفاقی افتاده است، از دید او روایت شده است. حاصل برداشت و تفسیر او است. هنگام پیچش پایانی میفهمیم در واقع، سندی از این همه تحقیر و کوچک شمرده شدن برای رسیدن به رویاهایش عصبی شده است. او شروع به کشتن مردهایی میکند که به او احساس کوچکی دادهاند، از جمله جک! سندی که حالا اسمش را به الکساندر تغییر داده است، دیگر از رویایش دست کشیده است و به یک زندگی معمولی کفایت کرده است. حالا منظور او را از جمله "افراد زیادی اینجا مردهاند" میفهمیم!
نکته بحث برانگیز، در همین پیچش وجود دارد. قربانیهای قتلهای سندی، خواستار انتقام و نجات پیدا کردن بودند. افرادی که خودشان دست به تحقیر کردن سندی زدند و تنها او را وسیلهای برای خوشگذرانیهایشان میپنداشتند. چرا افرادی که گاهاً به او تجاوز میکردند، باید قربانی و خواستار کمک نشان داده شوند؟ چرخه نفرتی که به وجود میآید و آتشی که آرام آرام، به گونهای شعلهور میشود که تمامی آنها را میسوزاند. تصویر استعارهای فیلم هنگام مرگ سندی که نشان میدهد در پایان این کوچک شمردنها و تحقیر کردنها چیست. سندی که متوجه شد جایگاهش را گم کرده است و به جایی آمده است که باید به خواستههای دیگر مردان تن دهد بلکه به محبوبیت برسد.
فیلم در اینجا شبیه Black Swan آرنوفسکی میشود. رایت میخواست شخصیتی همانند نینا سایرز خلق کند. کسی که برای تبدیل شدن به "پرنسس توماس" دست به هرکاری میزد. دیوانگی و کمالگرایی که او را در خودش بلعید و در نهایت، باعث کشته شدن او شد. میتوان از طرفی، به خاطر حضور الی، شباهتهایی را نسبت به فیلم Perfect Blue احساس کرد، اما این اثر آنقدر عمیقتر و جدیتر است که قابل مقایسه نیست. Last Night in Soho هیچوقت نزدیک به مفهوم شهرت و اثرات آن بر دیگر افراد نمیشود. شخصیتی خلق نمیشود تا بهمان نشان دهد این دیوانگی برای رسیدن به محبوبیت، چه تاثیراتی بر روی او و دیگر افراد میگذارد. فیلم تغییر جهت میدهد و به یک داستان غمانگیز درمورد یک سری قتلهای زنجیرهای تبدیل میشود.
شاید هم رایت از اول هدفش خلق چنین فیلم عمیقی نبوده است. تنها خواسته با زمینه چینی و بازی با فرم و تصویر، یک تجربه لذت بخش برای مخاطب به وجود بیاورد. اما نحوه داستان گویی و پایان بندیاش، نشان میدهد که خواستهاش خلق یک تجربه وحشت روانشناختی هیجان انگیز بوده است. اما متاسفانه هیچوقت به جایی نمیرسد که در ذهن مخاطب ماندگار شود. فیلم شخصیت اصلیاش بیشتر سندی است تا الی. الی تنها شخصی بود که توانست با این روحهای سرگردان و غمگین رو به رو شود و پرده از راز آن اتاق شوم بردارد. این گیجی حاصل شده از داستان توی ذوق میزند و متوجه میشویم که فیلم، در رساندن پیامش بد کار کرده است. تنها پیچشهای جذاب، فضاسازی خفن و موسیقیهای زیبا کافی نیستند. باید در پرده میانی که بهترین فرصت برای شخصیت پردازی و عمیقتر شدن در داستان است، شاهد چنین چیزی باشیم که متاسفانه نبودیم.
فیلمهای ادگار رایت به داشتن شخصیتهای به یادماندنی معروف هستند. از Baby گرفته تا اسکات پیلگریم، همهشان به راحتی وارد فرهنگ عامه شدند و در ذهن مردم ماندگاری پیدا کردند. حتی شخصیتهای کمرنگ و فرعی فیلمهایش هم بین مردم محبوبیت دارند. حال چیزی که نقطه قوت فیلمهایش بوده است، به نقطه ضعف این فیلم تبدیل شده است. نه الی و نه سندی شخصیتهاییاند که بخواهند ماندگاری پیدا کنند. رایت با تکیه بر کلیشهها، سعی کرده یک دانشجوی منزوی و رویاپرداز را نمایش بدهد اما شکست خورده است. حتی در انتقام جو و خشن نشان دادن سندی هم زمین میخورد! این ضعف در بخش مهم فیلمنامه، سبب شده فیلم آنچنان اثر عالی و معرکهای نباشد.
در پایان فیلم، میبینیم که همچنان روح سندی، الی را ول نکرده است. روح سندی دیگر در آرامش است و خبری از آن عذاب، وجود ندارد. حال برای خودش کسی را پیدا کرده که به آن جایگاه رسیده است، بدون آنکه تن به خواسته کسی بدهد و خودش را تحقیر کند. الی مهربان ما نیز حواسش به او است با زدن بر روی آینه، از حضور او تشکری میکند. پایانی که جالب و باحال است و به خوبی، داستان را به نقطه آخر میرساند.
دلیلی که سبب شده شخصیتها با وجود پردازش ضعیف، باحال و جذاب به نظر برسند، بازی عالی بازیگرانش است. توماسین مککنزی که او را با Jojo Rabbit به یاد میآوریم، در اینجا توانسته با آن صدای زیبا و چهره معصومش، به خوبی پرترهای از یک دانشجوی مدل که وارد جنون میشود به تصویر بکشد. آنیا تیلور جوی که به نوعی دارد به ملکه فیلمهای ترسناک سینمای سالهای اخیر تبدیل میشود، باز هم یک بازی بسیار خوب به نمایش گذاشته است و نشان میدهد چقدر در بازی کردن در نقش افراد دیوانه ماهر است. مت اسمیت با آن جذابیت و لهجه بریتیش عالیاش، در قامت یک فرد آزاردهنده و ترسناک، به خوبی درخشیده است.
Last Night in Soho، به دلیل ضعفی که در بخش میانی فیلم و شخصیت پردازی دارد، اما به دلیل پیشرفت رایت در بخش فنی، تبدیل به یک عقبگرد نه چندان بزرگ برایش میشود. فیلمبرداری در میان آینه و آن کلوزآپ محشر از انعکاس تصویر الی بر روی چاقو، قطعاً میتواند راه خودش را به شاتهای برتر سینما پیدا کند! فیلم آنقدر پتانسیل بالایی دارد که اگر رایت میتوانست تمام و کمال از آن استفاده کند، شاید حتی شانس اسکار بردن هم پیدا میکرد. به احتمال زیاد در بخشهای فنی فیلم نامزد یا حتی برنده اسکار نیز شود، اما این فیلم از لحاظ فیلمنامه، به ضعیفترین اثر رایت تبدیل شده است. کلام آخر اینکه Last Night in Soho برایم یک تجربه هیجان انگیز و نو بود و شاید یک بار دیگر هم آن را ببینم. اما ای کاش به خاطر شخصیتهای متفاوت و روایت پر پیچ و تابش بود!
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
نقد انقدر طولانی؟
یبار بیاید نظر مارو را بپرسید ببینید نقد کوتاه بهتر یا بلند؟
تو نقد حداقل یه روش امتیاز دهی داشته باشید مثل گاردین که ستاره میده
در مورد این فیلم انقدر بخش میانه فیلم کش دار و لوس که به زور تا تهش دیدم و لذت شروع فیلم از بین برد
نمره فیلم هم ۵.۵ از ۱۰
نقد فیلمه دیگه. بستگی به نوع فیلم و اهمیت و موضوعاتی که داره، طولانی میشه. قاعدتا باید درمورد مفهوم، کارگردانی و بخش بازیگری توضیحاتی داده بشه که یه خط گفتن و بسنده کردن به اینکه "آره خوبه" "نه بده" دیگه چیزی نیست که اسمش رو نقد بذاریم. میشه یه نظردهی ساده
بخشی از نقد شما اسپویل کردن داستان و تعریف کامل فیلنامه و داستان اون خوب اون قسمت به راحتی میشه حذف کرد البته موارد دیگم هست که واقعا بیانش اینجوری سخته.
ممنون از نقدهاتون ???
بازم میگم بستگی به فیلم داره. توی بعضی از نقدا نیازی ندیدم که بپردازم و صرفا اشاره بهش، کار رو راه میندازه. نقد هم قاعدتا برای وقتی هست که فیلم دیده شده و اون شخص میخواد ببینه منظور فیلم و هدف چی بوده و تا چه حد موفق بوده.
بسیار ممنونم ازتون
عکس تیتر رو دیدم «?»هام ریخت?
عکس تیترو دیدم چندتا سکته ی ریز و درشت زدم?
من هنوز فیلمو ندیدم ولی با خوندن نقد میگم که خیلی خوشحالم که تونسته ایدشو خوب اجرا کنه چون به نظرم فیلم یا عالی میشه یا کاملا ناامیدت میکنه و اینکه این ایده رو انجام داده خوراک ادگار رایته ترکیبای مریض
پ.ن واجب شد حتما فیلم perfect blue رو ببینم D: