نقد فیلم Rocketman – خداحافظی ادامهدار با جاده خشتی زرد
چندی پیش وقتی فیلم «بوهمین رپسودی» اکران شد، آن را گرفتار مشکلهایی میدیدم که به تجربهی کلیاش ضربه میزد. این مشکلها الان بیشتر به چشم میآید چون بعد از «راکتمن» به کارگردانی دکستر فلچر، فهمیدم ...
چندی پیش وقتی فیلم «بوهمین رپسودی» اکران شد، آن را گرفتار مشکلهایی میدیدم که به تجربهی کلیاش ضربه میزد. این مشکلها الان بیشتر به چشم میآید چون بعد از «راکتمن» به کارگردانی دکستر فلچر، فهمیدم که در روند توسعه پیرنگ کوتاهی شده است. در نوع خود راکتمن، درام پُرکششتری نسبت به بوهمین رپسودی خلق میکند گرچه جمعبندی کلی و گسترش برخی کاراکترها به این تجربه پُرکشش، نوسانهایی میرساند. در مطلب پیش روی تمرکز من است که با رجوع به بوهمین رپسودی و مقایسهاش با راکتمن، علل کامجویی ساخته دکستر فلچر را جویا شوم. با ویجیاتو همراه باشید.
کودکی اهمیت دارد؛ نکات مثبت
راکتمن، زندگینامه سر التون جان، موسیقیکار شهیر معاصر است و با اینکه زندگی کاری او را کم و بیش به نمایش میگذارد اما تمرکز اصلیاش را روی زندگی شخصیاش نیز سرمایهگذاری میکند. برای اینکه فیلم درامها و جدلهای پیش روی را بحرانیتر و بامعنا خلق کند، گریز به گذشته و بهتر بگویم، کودکی را انتخاب کرده است. در همین اول کار، نکته شاخصی وجود دارد؛ راکتمن بر خلاف بوهمین رپسودی که روایت کلاسیک و خطی داشت، به دنبال روایتی شکسته و منقطع است. ما میبینیم که التون جان پا در مرکز خودیاری و ترک اعتیاد میگذارد و در جلسات گفتاردرمانی، به گذشته رجوع میزند و همه چیز از کودکی شروع میشود.
کودکی اهمیت دارد چون این دوران است که رابطه بین التون جان و پدرش را ترجمه میکند؛ به عبارتی، تأثیر پدر بر خلق و خوی التون جان و عدم تأیید پدر، رابطه آن دو را در آینده معنادار میکند. این معنا باعث آگاهی مخاطب به تمپو لحظات در آینده میشود. اگر شما از کودکی التون جان خبری نداشتید، احتمالاً در یکی از صحنهها که او به پدرش در اوج شهرت سر میزند، به آتش درون شخصیت اول پی نمیبردید و این صحنهای شکستخورده قلمداد میشد. از این دست صحنهها ولی تا دلتان بخواهد در بوهمین راپسودی به وفور یافت میشود؛ فردی مرکوری را از نوجوانی و از زمان کار در فرودگاهی دنبال میکنیم و حتماً فیلمنامهنویس انتظار داشته تا مخاطب به کشمکش بین مرکوری و پدرش میخ شود. اینچنین نیست، تا خبری از پیشینه نباشد، خبری از آگاهی و حتی برانگیختن مخاطب نیست.
مورد حائز اهمیت دیگر: راکتمن راوی مشخصی دارد و این برای فیلمی که قرار است به مخفیترین جنبههای زندگی کاراکترش برود، یک نکته برتری است. با انتخاب راوی، فیلم به دو مزیت دسترسی پیدا کرده است؛ نخست آنکه در خلق فضای ذهنی به موفقیت رسیده است چون هر چه باشد، اگر روندی کلاسیک پیش میگرفت، استفاده از عناصر ژانر موزیکال ممکن نمیشد. بازتر میکنم سخنم را: وقتی که به درون ذهن التون جان میرویم، انتظار داریم که ارزش و معنای شخصی آثارش بر مخاطب ظاهر شود. لی هال (فیلمنامهنویس) که احاطه خوبی به زندگی شخص التون دارد، تصمیم گرفته که با انطباق آثار خواننده با برهههای مشخصی از زندگی او، این معنا را آشکار کند.
این انطباقسازی میتوانست در ذوق بزند ولی اینگونه نشد چون بالاتر از همه، یک روایت ذهنی را دنبال میکنیم که مثل حرکت خود ذهن، پر از امر خیالپردازانه است. این را گفتم، بهخاطر داشته باشید که عمدهاش به کمک صحنه افتتاحیه و حضور التون جان با آن شکل و شمایل در جلسه گفتاردرمانی است. سپس دیالوگاش در این مورد که با چه چیزهایی دست و پنجه نرم میکند و بعد، قطعهای که میخواند. همین پنج دقیقه، به آمادهسازی مخاطب میپردازد. اصلاً پا را فراتر بگذاریم و بگوییم که این دقایق مشخص میکند مخاطبش باید دنبال چی باشد.
به امر خیالپردازانه بیشتر میپردازیم ولی در این نقطه، به مزیت دوم برمیگردیم. مزیت دومی که انتخاب راوی داشته، همذاتپنداری و جهتدهی مخاطب است. وقتی که راوی، در مورد لحظات مهمی از زندگی خود احساساتش را بازگو میکند، اگر کارگردانی هم با همان لحن پیش برود، تأثیرگذاری بر تماشاگر غیرممکن نیست. برای مثال صحنهای را یادتان بیاورید که التون در مورد «برنی تاپین»، همکار و دوستش نظر مثبتی میدهد و به طور کلی، در ذهن چهرهای خوب برای مخاطب ترسیم میکند؛ همین چهره تا آخر فیلم حفظ میشود.
در حالی که بوهمین رپسودی از راوی دانای کل استفاده میکند که در هر حالت، ضعف نیست ولی روایتش شامل چیست؟ داستان گروه کوئیین؟ داستان زندگی کاری و شخصی فردی مرکوری؟ یا شاید هم ملغمهای از این دو؟ وقتی روایت روی داستان خاصی تمرکز نداشته باشد، از هر چیزی به یک اندازه چاشنی میکند و در آخر، محتوا و فرم در خدمت یکدیگر نخواهند بود. در راکتمن تا آنجا که شده، جزئیات دست و پا گیر حذف شدهاند تا بهتر با جنبههای مختلف زندگی التون جان آشنا شویم. مثلاً تأسیس کمپانیاش، راکتمن رکوردز و همکاریاش با هنرمندانی دیگر به کنار گذاشته شده تا فضا برای پرداخت به رابطه با پدر و مادرش وجود داشته باشد.
داستانی که در پیرنگ راکتمن گنجانده شده مثل خیلی از آثار زندگینامهای است؛ مردی به موفقیت میرسد، خود را گم و سقوط میکند و سرانجام با یافتن خویش، رستگار میشود. برای نمایش این سیر، خیلی مهم است که روند صعودی و سقوط ملموس باشد. در بوهمین رپسودی، کوئین در صحنهای یک گروه جاهطلب و ناشناخته است و در چند صحنه نزدیک به آن، گروهی را میبینیم که سقف شهرتش حتی از بریتانیا فراتر رفته و به کشورهای دیگر رسیده است. این سیر صعودی قابل لمس نیست چون فیلمنامهنویس روی نقطه عطفی توقف نکرده تا ارزش و ریسکی بودن عمل کاراکترهای اصلی را برای مخاطب جا بیاندازد. ما با سرعتی بالا از یک کوئین فقیر که تنها وسیله نقلیهاش را فروخته به گروهی میرسیم که مهمانیهای باشکوه میگیرد.
راکتمن اینگونه نیست. نقطه عطفی را برای خود مشخص میکند و کمی به آن پر و بال میدهد. روی سخنم با سکانس اجرا در تروبادور است که در ابتدا تنظیمکننده اجرا هشدار میدهد که قمار بزرگی است و سپس اضطرابی که قبل از اجرا به سراغ خود التون جان میآید. همه در کمک این است که به ما بفهماند این یک نقطه عطف در زندگی او خواهد بود. بعد از این نقطه، اقبال به جان روی نشان میدهد و پلههای ترقی را یک به یک طی میکند تا فیلم به نقطه اوج یا همان کلایمکس برسد.
امر خیالپردازانه آن چنان دست کارگردان و تیم هنری را باز گذاشته که نه تنها با تصویرپردازیهای زیبنده، مشکلاتی که عمیقاً شخصیت درگیر آن است را بحرانیتر میکند بلکه به واسطه این تمهید، گذر زمان را مطبوع میکند. گذر زمان چیزی است که بوهمین رپسودی در محسوس بودن آن کوتاهی کرده است. برای همین تا بیخ در فساد غرق شدن شاید آنچنان تأثیرگذار جلوه نکند. بالعکس، راکتمن با خلق صحنههایی که از فواصل زمانی مختلف پرش میکند، به مرور یک التون جان شکسته و مغمومتر تحویل میدهد.
برای مثال، در یکی از کنسرتها التون جان خمار میکند و با استفاده از عنصر موزیکال و روایت ذهنی، زمان طوری میچرخد که از یک کنسرت به یک کنسرت دیگر میپریم. این سرعت سردردآور، زندگی شخصی التون را حتی بیشتر تکان میدهد. بدین ترتیب نه تنها تلویحی فهمانده شد که زمان گذشته، همینطور قرار است با یک التون جان دیگری روبرو شویم.
نقطه اوجی که هیچگاه نیامد؛ نکات منفی
مبحث کاراکتر دولپمان همیشه در فیلمهایی با اینگونه پیرنگ، جای سوال دارد. آیا بهتر نیست احتیاط را کنار بگذاریم و دیگر از لغت کاراکتر استفاده نکنیم؟ تیپها غالباً قابلیت تغییر ندارند و بر اثر یک خُلق واضح، به تمام موقعیتها واکنش نشان میدهند. برای همین سخت است جای واژه کاراکتر از تیپ استفاده کنیم ولی مشکلی که گریبان آثاری مثل راکتمن و بوهمین رپسودی را گرفته، کاراکترهای بستهبندی شدهاند. همه آنها یک جور خوی و منش دارند و مسیری که طی میکنند، شباهت چشمگیری به هم دارد. همه آنها اشتیاق و جاهطلبی دارند، همه موفق میشوند و همه در فساد دست و پا میزنند. آنها به موقعیت واکنش نشان نمیدهند چون اساساً چیزی برای بخشیدن به داستان ندارند. اینجاست که پیرنگ بر کنشهای آنها فرمان میراند و خب، این کاراکترهای بستهبندی شده، ایراد قلمداد نمیشوند ولی بخاطر پرداختهای یک شکل، اکثراً در خطر فراموشیاند و این اتفاق هم میافتد.
همه اینها را تا اینجا گفتم که بگویم راکتمن با پیرنگی مشابه ولی پرداختی عاقلانه، نسبت به بوهمین رپسودی اثر شایستهتری است اما در نهایت درگیر کلیشه است. میتوان تصور کرد که مخاطب با همین فرمول، آثار بهتری دیده است و احتمالاً در سالهای آتی، این اتفاق برای او باز میافتد. اینجاست که وجه برتری و هویت او به کارش میآید؛ این فیلم شاید از یک پیرنگ تکراری بهره بجوید ولی در نهایت آثار التون جان و آگاهی از زندگی شخصیاش به فیلم اعتبار میبخشد.
البته بالاتر از واژه «عاقلانه» به جای «ماهرانه» در قبال پرداخت چنین پیرنگی استفاده کردم. چرا؟ چون وقتی که به نقطه اوج نزدیک میشویم، انتظار نقطه عطف دیگری داریم؛ جایی که کاراکتر در مواجه با خود، سر عقل بیاید و به مسیر رستگاری قدم بگذارد. در این مورد، بوهمین رپسودی بسیار موفقتر عمل میکند و با صحنه «خداحافظی زیر باران» حداقل نشان میدهد که مرکوری عمیقاً از جایگاهش ناراضی است و از اینکه دوستانش در تلاشاند تا کاری خیرخواهانه با اسم کوئین انجام دهند، بدون او، شکسته میشود. در راکتمن این نقطه اوج وجود ندارد! التون جان عصبی، پرخاشگر و درمانده یک روز تصمیم میگیرد که به مرکز ترک اعتیادی برود، درست قبل از اجرایش و در راه رستگاری قدم میگذارد! برای من فیلم حداقل تا آنجا با حساب و کتابی پیش میرفت ولی با این صحنه که تقریباً میشود گفت باید در تماس عاطفی با مخاطب باشد، دچار وازنش شد.
تا قبل از این مورد، تنها مورد آزاردهنده شخصیتپردازی مادر بود. (در کنار پیرنگ کلیشهای) مادر التون جان مجموعهای از رفتارهای پیوسته به هم را ندارد؛ در جایی نسبت به استعداد التون بیتفاوت است و جای دیگر، به شوق میآید. یک جا برای وضعیت اسفبار زندگی جان ترهای خرد نمیکند و جای دیگر، میخواهد او را سر عقل بیاورد. حتی اگر بگوییم بی تفاوتیاش، تظاهر محض است باید به طریقی گنجانده شود ولی مدام در تشخیص پولدوستی، دلسوزی، بیتفاوتی و ... دچار عدم قطعیت خواهیم بود.
جمعبندی؛ راکتمن را ببینیم یا نه؟
مطلب را اینگونه میبندم؛ راکتمن به خودی خود پیرنگ کلیشهای دارد که نسبت به سایرین، وجه برتری خاصی ندارد؛ حتی در نقطه اوج با مشکل روبهرو است. اما پرداخت دلنشینی دارد؛ اینکه به واسطه خود آثار سر التون جان به گوشه و کنار زندگیاش سرک کشیده میشود و ایده پشت بسیاری از ترانهها را نمایان میکند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.