نقد فیلم سه رخ – و پناهی سکوت را شکنجه داد
در همین حین که کل فعالیت مدنی ما خلاصه شده است به لایک زدن پستهای تصادفی و غیر تصادفی در شبکههای اجتماعی، مناطق محرومی در ایران وجود دارد که به علت عدم توجه کافی و ...
در همین حین که کل فعالیت مدنی ما خلاصه شده است به لایک زدن پستهای تصادفی و غیر تصادفی در شبکههای اجتماعی، مناطق محرومی در ایران وجود دارد که به علت عدم توجه کافی و نبود زیرساختهای مناسب، شرایط زندگی دشواری را میگذارنند؛ در کنار این، لایه به لایه به اطراف تهران امکانات مسکونی اضافه میشود تا بزند و مردم آن مثلاً «آبادیها» به شهر مهاجرت کنند. بسیار خوب، نه دیگر آنها افراد مناطق محروم شناخته میشوند و نه لزومی دارد که ما هم فعالیت مدنی را دوباره از سر بگیریم!
باز در کنار اینها، فیلمسازی در کشورمان وجود دارد که فعالیت مدنیاش، ساخت فیلم مستقلی است که بین انبوه آثار مدعی سینمای این روزها، داستانگوتر است و داستانش در یکی از همین مناطق محروم، روستایی از توابع میانه، جریان دارد؛ منظورم جعفر پناهی است. فیلم «سه رخ» هم تلاشی انسانی برای بیان مسائل اجتماعی و هم تلاشی شخصی برای وصف حال خود کارگردان که به تازگی وارد دهه دوم ممنوعیتاش شده است. با یگدیگر نگاهی داریم به نقد «سه رخ»، آخرین ساخته جعفر پناهی. با ویجیاتو همراه باشید.
بوق ممتد به نشانه اضطرار؛ مضمون
روایت با ویدئو ارسالی دختری از توابع میانه به بهناز جعفریِ بازیگر، شروع میشود؛ ویدئو تصویرنامهای است برای مطلع ساختن جعفری از شرایط دختر و اینکه دوست داشته در سینما به جایی برسد اما دستش از طرف خانواده خودش و شوهرش بسته است. همه اینها توجیهی است برای کنش او یعنی خودکشی با طناب دار. وقتی که دختر در حال فیلمبرداری بهصورت سلفی است، از تاریکی به روشنایی قدم میگذارد و سپس، خودکشی. این حرکت بیشتر شبیه قدمگذاری از شرایطی تاریک به فردایی بهتر است و همین امید من بود؛ اینکه فیلم ارسالی فقط وسیلهای است برای دزدی توجه.
جعفر پناهی و جعفری (که هر دو فرد هویت واقعیِ خود را در دنیای داستان اجرا میکنند) به سرعت خود را به روستا میرسانند؛ روستایی که جاده ورودیاش چنان تنگ و یکطرفه است که برای به وجود نیامدن مشکل، باید با بوق به آن سر کوهستان و برای ماشین روبهرویی پیام فرستاد. یک بوق، به نشانه اعلام حضور. اگر جوابی نیامد، راه برای رفتن باز است و اگر بوق دیگری شنیده شد، باید از نو تصمیمگیری شود. دو بوق به نشانه کار واجب و بوق ممتمد به نشانه اضطرار (مثل مریض بد حال). این را بهخاطر داشته باشید چون به قول یکی از کاراکترها، تنها قانون آن آبادی است!
سپس جستجوی پناهی و جعفری ادامه پیدا میکند تا اینکه بالأخره میفهمند مرضیه (دختر در ویدئو ارسالی) زنده است و با اینکارش فقط خواسته تا آنها به یاریاش بشتابند.
استفاده از واژه رئالیسم صرف، همانطور که در برخی نقدهای خارجی دیدم، وصف دقیقی از «سه رخ» نیست. ما چگونه تعیین میکنیم که اثری واقعگراست یا خیر؟ با قیاس تصویر ارائهشده با خود مضمون. اینجاست که ابهاماتی پیش میآید و باید در پی پاسخی برای آنها برآمد. قبل از اینکه سخنم را از سر بگیرم، میخواهم از اصرارم برای اینکار بگویم چون خیلی از ما پناهی را قضاوت میکنیم و ذات تصاویر ارائهشده را مصنوعی و به قول گفتنی «سیاهنمایی» خطاب میکنیم. نباید اینچنین باشد و حرف را از سر میگیرم. تصویر واقعگرا، نسخه ثبتشده از طبیعت است اما مساوی با طبیعت نیست. تصویر نوع نگرش خاصی از تفکر فرد است که اگر با نشانههای ارتباطی دیگر همراه نباشد، امکان انحراف در برداشت از آن بوجود میآید؛ حالا به هر طریقی.
اینجاست که میگویم «سه رخ» را به عنوان خودِ اصل موضوع در نظر نگیرید، به عنوان خود طبیعت. دنبال این باشید که صاحب اثر با چه نشانههای ارتباطی (دیداری، شنیداری) توجه شما را به چه مسائلی جلب کرده است، سپس به خود مضمون برگردید و در آخر برای «راستنما» بودن آن، قضاوت کنید. همه اینها را گفتم تا به جمله نخستین بازگردم. «سه رخ» ابداً یک اثر رئالیسمی صرف یا مستندگونه نیست که توجه را به گستره تمام مشکلات بکشاند؛ خیر. برشِ واضح نشانه و اجزایی است که در خدمت مضمون اثر قرار دارند. مضمون چیست؟
شاید در نگاه اول، صعوبتی است که زنان ایران، خصوصاً در مناطق دورافتاده با آن سر و کله میزنند ولی به محض ارائه دادههای کافی، فیلمی داریم جهانشمولتر از این حرفها، یعنی مضامینی که به زندگی ما هم تیپا میزند. در ابتدا با آبرو شروع میکنم. آبرو کلیدواژهای است که در آخرین ساخته ایرانی اصغر فرهادی، فروشنده هم نقش پُررنگی داشت. آبرو را چه تعریف کنیم؟ به این تعریف آرتور شوپنهاور در کتاب در باب حکمت زندگی تکیه میکنم:
« آبرو از حیث عینی، عقیده دیگران در خصوص ارزش ماست و از نظر ذهنی، بیم ما از عقیده دیگران است.»
در آن آبادی، هنرمند، «مطرب» خوانده میشود که از این جهت، یک ارزشگذاری کلی و سخیف است و اینکه خانواده مرضیه مانع او میشوند، ترس از چسباندن چنین برچسبی بر فرزند خود را دارند. در جایی کربلایی (ریش سفید روستا) در حمایت از این ارزشگذاری در میآید. میگوید که چنین روستایی، امکانات بهداشتی پایینی دارد و به واسطه راه یک طرفه، نمیتوان سریع به شهر رسید. همه اینها حکم میکند که دختری مثل مرضیه پزشکی بخواند تا دست اهالی روستا را بگیرد. در نوع خود، توجیه دلنشین ولی ناموفقی است! خود لفظ «مطرب» نشان از تحقیری است که به این حرفه زده میشود، یعنی قائم به ذات اگر این روستا پر از دکتر و مهندس هم میشد، باز هنرمند همان مطرب توسریخور خواهد ماند.
و جهانشمولی این قضاوت فراتر از آبادی است؛ فیلم فروشنده فرهادی هم در همین راستا، کاراکترهایش برای ترس از بیآبرو شدن (عقیده بد دیگران در خصوص آنها) اقدامی برای پیگیری حق خود از مجاری قانونی نمیکنند. اینکه ایرانیها خود را از چشم دیگران میسنجند، بحث تازهای نیست. عباس کیارستمی فیلمسازی بود که به محض موفقیتهای بینالمللی، در ایران «فیلمساز» خوانده شد. احتمالاً وقتی که ارزش شخصی مثل پناهی از غرب به ایران تفهیم شد، دیگر از واژه «استاد» به جای «سیاهنما» استفاده کنیم!
اما خود «سه رخ» به چه عنوان است؟ در دنیای داستان، مردم آبادی، شهرزاد (یا همان کبری سعیدی، بازیگر سینمای قبل از انقلاب) را که به روستا مهاجرت کرده، بهخاطر فعالیتهای سینماییاش به خارج از آبادی طرد کردهاند. خودش نیست اما صحبت او هست، آن هم بسیار؛ مشابه به موقعیت کنونی پناهی. او هم به حاشیه رانده شده تا روی ارزشهای فعلی هیچ تأثیری نگذارد ولی او اینجاست تا فیلمش را بسازد، حرفش را بزند؛ اما به صورت نامحسوس. چندباری در گوشه و کنار و غیر مستقیم به ما یادآوری میکند که حضور پناهی، حضور بازیگوشانه یک راوی در بطن روایتش است.
در همان ابتدای فیلم مادر آقای پناهی با او تماس میگیرد که بفهمد شایعهها حقیقت دارد؟ پناهی در حال ساخت فیلم است؟ چند پلان بعدتر، جعفری، کاراکتر خلقشده به دست راوی، به روایت شک میکند و میپرسد که نکند این همان فیلمی باشد که چندوقت پیش پناهی میخواست در مورد خودکشی بسازد؟ حتی در صحنه قبرستان به خود جرأت میدهد و از پناهی میخواهد که قسم بخورد و با تمام بازیگوشی، از قسمخوردن طفره میرود! داستان، چند مرتبه ساختگی بودنش را تأکید میکند و در کنار پرداخت به این موضوع، از معنای «سه رخ» هم صحبت کنیم.
گفتیم که راوی آگاهانه خودش را به کناری کشیده، هر از گاهی هم حضورش را تذکر میدهد. بدین ترتیب قرار نیست که کنش تغییردهنده یا حتی برهمزنندهای انجام دهد؛ فقط هر از گاهی در مورد اعمال شخصیتهای اصلی، حاشیهنویسی میکند. از آنجا که کاراکترها، خود واقعیشان را به دنیای داستان کشاندهاند، میشود اینچنین برداشت کرد: پناهی اینجا نیست که تغییر در ارزشها ایجاد کند، چه در داخل و چه خارج از دنیای داستان. اما نباید اینگونه باشد، باید شرایط تغییر کند. باید خواستههای شخصی مثل مرضیه در قبال ارزشهایی مثل آبروداری، اولویت پیدا کند.
اینچنین هم خواهد شد ولی نه به دستان داستاننویس؛ برای همین پناهی خودش را به کناری کشیده است. رخ اول، شهرزادی است که توسط این ارزشها قورت داده شده است. رخ دوم، بهناز جعفری است که در پیشرفتی قابل توجه، توسط این ارزشها مورد احترام واقع میشوند و در عقبگردی چند دههای، رخ سوم که مرضیه است، جایگاهی تقریباً مشابه با شهرزاد پیدا کرده است. (به تعریف آبرو بازگردید.) عقبگرد کردهایم ولی این نسل دوم است که به یاری نسل بعدی میآید. این بهناز جعفری است که قرار است به مرضیه یاری برساند و همه، فرآیندی اجتماعی است و نه کار چند هنرمند موعظهگر. سنتزی که رخ میدهد، چیز اجتنابناپذیری است که پناهی چند بار یادآوری میکند، کار او نیست.
و خب این تقریباً یک خطابه نیست؛ ارزشها در دل فرهنگها و خرده فرهنگها محکوم به تغییرند و پناهی خود را باعث و بانیاش نمیداند. فرآیند طبیعی است که جامعه برای بقای بهتر کنار یکدیگر پیدا میکند. اینجاست که میشود گفت با فیلمسازی «موعظهگر» روبرو نیستیم، با مردمشناسی سر و کار داریم که در تصاویرش، به خوبی این نشانهها را پیاده کرده است.
سکوت، معصومیت را شکنجه میداد؛ نشانهها
کاربرد واژه توصیفی «مینیمال» برای این فیلم در ظاهر قانعکننده است ولی شبهاتی کلی وجود دارد. در فلسفه مینیمالیسم، قاعده اصلی کارکرد است و باید تا آنجا که میشود، زوائد را حذف کرد. اینکار تا آنجا پیش میرود که نشانههای دیداری فقط در خدمت یک معنایند. «سه رخ» با اینکه پیراستگی دارد و سعی نمیکند خارج مضامین مورد بحثاش، تصویرسازی کند ولیکن نشانههایی را گاهی اوقات بخاطر ذات بعضاً مستندگونهاش به کار میگیرد که از توصیف تصاویر «مینیمال» دور میشود.
برای مثال؛ صحنهای که جعفری و پناهی به خانواده مرضیه سر میزنند، چند نشانهی دیداری و شنیداری وجود دارد که اطلاعات بیشتری در مورد نحوه زندگی افراد آبادی میدهد. استفاده از سیلندر برای تأمین گاز، جنس صدایی که زنگ تلفن دارد، نوع معماری خانه از جمله این نشانههایند. مینیمالیسم در ذات خود، اینگونه تصاویر را نفی میکند و فقط و فقط یک کارکرد معنایی میخواهد، هرچند امکان دارد که این معنا دچار ابهام باشد.
این مرا به این ادعا میرساند که سینماتوگرافی «سه رخ» بیشتر در خدمت معنایش است و هر طریقی که برای این کار «درست» باشد، مورد استفاده قرار میگیرد. به این ترتیب شاید خیلی از تصاویر فوتوژورنالیستی باشند و خیلیها هم مینیمال، مثل صحنه پایانی اثر که یادآور آثار عباس کیارستمی است. این صحنه هم مثل خیلی از صحنهها، راوی-کاراکتر را در حاشیه دارد. کل این تک پلان بر حول ابهام چیده شده است؛ دست آخر آنها موفق شدند که به مرضیه کمک کنند؟
ماشین سر جاده میایستد و با آن ارتباط بوقی، متوجه میشود که کسی برای کاری فوری از آن سر جاده، وارد روستا میشود. بهناز جعفری میگوید که میخواهد قدم بزند و لحن صدا اینطور دیکته میکند که آنها نتوانستهاند برای مرضیه کاری از پیش ببرند. به عقبتر برمیگردیم؛ به زمانی که بعد از یافتن مرضیه، کاراکترها دست رد به سینه او زدند و قصد ترک روستا را داشتند ولی جاده بوسیله گاو مجروحی بسته شده بود. جدا از اینکه در اندیشه ما ایرانیها این مساوی است با بد شگونی و همان «قسمت نبودن»، گاو در حال مرگ نشانه جدا افتادگی هم است.
وقتی که در پلان آخر، جعفری در جادهای به تنهایی قدم برمیدارد، صدای فریاد مرضیه را میشنویم که از او میخواهد، بایستد. چادر سفید (در ضمیر ایرانیها، معنای خوشبختی)، قدمبرداری تا انتهای جاده (یعنی انتهای مسیری که تصویر نشانداده) به معنای سرانجام و سپس، وارد شدن سه ماشینی که گاو بار زدهاند (همان ماشینی که ابتدا بوق زده بود) به نشانه رفع جدا افتادگی و سرگیری رابطه، همه از رفع و رجوع شدن مشکل مرضیه دارد.
اما وقتی که به حضور داستانی شخصیتهای واقعی میاندیشیم، ناخودآگاه این به ذهن متبادر میشود که بالاتر از یک داستان، این همان تصویری بود که پناهی به کمک نشانهها از دنیای واقعی خلق کرده است. این مرضیه ساختگی مشکلش حل شد، مرضیههای دیگرِ واقعی چه میکنند؟
کات حرفهای؛ جمعبندی
پناهی هیچ، پناهی نگاه. چه او فیلم بسازد و چه او فیلم نسازد، این سنتزهای اجتماعی رخ میدهند و حضور او در خارج گود و ساخت فیلمی مثل «سه رخ» در راستای همین مسئله است. بحران امروز این است که هنر جای خود را به اطلاعات بستهبندی شده داده که قوه تحلیل را از مخاطب ربوده است و یکسری از مضامین بستهتر را به او دیکته میکند. گاهی اوقات یادمان میرود هنر، میتواند دریچهای بسازد برای شیوهای دیگر از نگریستن. گاهی اوقات زمینهای میشود برای تعقل در شیوه زندگی مردم آن آبادی و مرضیهها که خیلی ساده برچسب «سیاهنمایی» به آن میزنیم؛ فارغ از اینکه آنها هم به ما نزدیکاند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
جعفر پناهی واقعا عالیه فیلماش با بقیه فرق داره
جعفر پناهی کپی برابر اصل کیارستمی است.
ممنون از نقدمنصفانه شما.
نقدی بسیار درخور ومتناسب با مفاهیم پایه فیلم بود که زوایای زیبا و جالبی از فیلم را بازگو کردین
مثل همیشه عالی??
ممنون محمد جان برای وقتی که گذاشتی.