ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد فیلم Pain and Glory – چشم‌هایند که عوض می‌شوند، نه فیلم‌ها

«درد و افتخار» هم به سیاق آثار پیشین پدرو آلمادوار، درامی روان‌شناسانه است که بر پایه کاراکتر، تحلیل و موقعیت‌شناسی او پیش می‌رود. این‌جا هم در این روان‌کاوی، عناصر بصری خصوصاً رنگ‌ها به کمک می‌آیند ...

داود حسینی
نوشته شده توسط داود حسینی | ۱۳ شهریور ۱۳۹۸ | ۲۰:۳۰

«درد و افتخار» هم به سیاق آثار پیشین پدرو آلمادوار، درامی روان‌شناسانه است که بر پایه کاراکتر، تحلیل و موقعیت‌شناسی او پیش می‌رود. این‌جا هم در این روان‌کاوی، عناصر بصری خصوصاً رنگ‌ها به کمک می‌آیند و صد البته که از خود متن نباید گذشت؛ متنی که بالغ است. وقتی که از بلوغ یک متن صحبت می‌شود، یعنی اینکه نویسنده‌اش به محتوای خود و بسط و گسترش آن، تسلط داشته و فُرمی را انتخاب کرده است که هیچ‌کدام از اجزا، دیالوگ‌ها و رویدادها، اضافی جلوه نکنند. تمرکز این نقد بیشتر روی همین بالغانه بودن متن خواهد بود و در کنار آن لیکن به مضمون هم توجهی خواهیم داشت. با نقد فیلم «درد و افتخار» در ویجیاتو همراه باشید.

برای خواندن این‌چنین متنی که به ابعاد مختلف شخصیت تکیه دارد، علی الخصوص ابعاد روانی، باید حتما تمام اجزا را جدی گرفت؛ چه از سوی نویسنده و چه از طرف مخاطب تا به بینش عمیق‌تری از مضمون برسد. درست است، کار نویسنده روان‌کاوی است و کار مخاطب شناخت‌شناسی. به همین منظور، چند دقیقه ابتدایی «درد و افتخار» با کلیدها و داده‌های مهمی پُر شده است که تمام آن‌ها را بیرون خواهیم کشید.

در چند نمای آغازین، سالوادور مالیو (با بازی آنتونیو باندراس) نمایش داده می‌شود؛ معلق زیر آب. دوربین در تغییری تدریجی کلوزآپ می‌شود، بعد بُرش می‌خورد به دورانی در زمان‌های قدیم‌تر. همین‌جا از ذهنی بودن روایت مطلع می‌شویم؛ سالوادور کارگردانی است که به علت مساعد نبودن شرایط جسمانی‌اش، فیلم‌سازی را کناری گذاشته و به قول خودش، روی «افزایش کیفیت زندگی» کار می‌کند. آیا این دلیل اصلی‌اش است؟ وقتی که از استخر بیرون می‌زند، دوستی را می‌بیند که کاراکتری رهگذری است ولی یکی از نشانه‌های متن بالغ، همین کاراکترهای رهگذری‌اند که شاید حضور بسیار کوتاهی داشته باشند ولی زیرکانه، مضمون فیلم را گسترش می‌دهند؛ در واقع زبان نامحسوس نویسنده‌اند.

در همین گفتگو چند نکته وجود دارد؛ اول اینکه سالوادور بعد از سی و دو سال با یکی از فیلم‌هایش آشتی می‌کند چون پیش از این باور داشته که بخاطر بازی سنگین شخصیت اول فیلم، آلبرتو، حس اثر خوب منتقل نشده است. حالا زمان گذشته و به قول کاراکتر رهگذر، چشم‌های سالوادور عوض شده‌اند نه فیلم مذکور. پس خبری از تغییری ناملموس در جهان‌بینی‌اش می‌دهد. (که کل فیلم روند شناخت این تغییر است)

نکته اصلی اما این نیست؛ کارگردانی که سی و دو سال با فیلم خود، فقط و فقط بخاطر بازی سنگین بازیگرش، این‌طور قهر می‌کند یعنی اینکه یک ایده‌آل‌گرا است و به شناخت دنیا از دریچه ذهنی‌اش زیادی تکیه می‌کند. در اصل معیار قضاوت خودش است. ایده‌آل‌گرایی رفته‌رفته، جای اینکه صفت مثبتی قلمداد شود، بیشتر برچسبی شده برای آدم‌هایی که ترس از شکست دارند؛ ترس از رویارویی با شرایط موجود. برای همین فیلم در همین چند دقیقه به کودکی سالوادور بُرش می‌خورد. اینکه شرایط موجود در کودکی‌اش چطور بوده که این آدم یک ایده‌آل‌گرا بار آمده؟ آن‌قدر فقیر که نمی‌توانسته مدرسه‌ای جز مدرسه مذهبی‌ها برود. خانه‌شان در غاری بود و برای شام، نان و شکلات می‌خورد.

این کاراکتر در آینده با سینما آشنا می‌شود و مسحور قدرت تصویرپردازی‌اش؛ انگاری که راه مناسبی برای فرار است. این چند باری در جای جای فیلم گفته می‌شود که در عجیب‌ترین لحظات زندگی سالوادور، سینما او را نجات داده است. این‌بار دیگر داستان فرق دارد؛ در همان دقایق آغازین می‌فهمیم که سالوادور مالیو، به واسطه سینما ایده‌آل پردازی می‌کرده و حالا به واسطه شرایط جسمانی‌اش، دیگر چنین وسیله‌ای ندارد. پس انواع و اقسام فشارهای روحی و ذهنی به سراغش می‌آیند. «درد و افتخار» در همین چند دقیقه، فرضیه را مطرح کرد: کاراکتری که دیگر راه فرار ندارد و باید مشکلاتش را حل کند.

چه مشکلی؟ عدم پسند یک فیلم که سه دهه از ساخت آن می‌گذرد؟ همین؟ گاهی اوقات در داستان، آیرونی بوجود می‌آید تا دلیلی باشد برای کشاندن مخاطب تا به پایان. آیرونی اینجا از نوع داخلی است؛ کاراکتر می‌داند چرا رنج می‌کشد ولی مخاطب، خیر. در سیری آشکارکننده، این مشکلات بازگو خواهند شد اما مسئله‌ای وجود دارد. مگر ذات درام، جدل نیست؟ این‌جا هم جدل وجود دارد، جدل سالوادور با خود.

به مناسبت اکران دوباره فیلم مورد غضبش، سالوادور کدورت‌ها را کنار می‌گذارد و با آلبرتو آشتی می‌کند. دیری نمی‌پاید که از طریق او با هروئین آشنا می‌شود؛ راه فرار جدیدش. این تمهیدی هوشمندانه است چرا که در روایت ذهنی، حتما و حتما باید دلیل قانع‌کننده‌ای برای نمایش رنج‌ها و دردها وجود داشته باشد. چرا حتماً؟ خب، روان‌شناسی ما را منع می‌کند. کاراکتری مثل سالوادور به آن حال و روز می‌افتد، فقط سر اینکه به جای پذیرش اشتباهات گذشته، آن‌ها را یک‌بند انکار می‌کند. قبلاً هم گفته‌ام، در حالت خواب، مستی و خماری است که انکارشده‌ها هجوم می‌آورند.

حالا یک سالوادور علیل هروئینی داریم؛ چطور شخصیت با این شرایط مقابله می‌کند؟ در درام‌های روان‌شناسانه، نقطه عطفی وجود دارد با نام «مواجهه با خود». لحظه‌ای که کاراکتر در افراط غرق شده و لحظه‌ای در زندگی‌اش پیش می‌آید که خود را از بیرون می‌بیند؛ اینکه دارد با خود چه می‌کند. شاید لحظه‌ای باشد که یک کاراکتر درب تاکسی را محکم ببندد و این «محکم بودن» در نظر تأثیر نداشته باشد اما مادامی که درب را محکم ببندد و راننده تاکسی به او اعتراض کند، دیگر عمل غیر قابل انکار بشود. (چون کنش و واکنش، با یکدیگر کنش جدیدتری ساخته‌اند.)

پس حتما باید هروئین کشیدن، واکنشی داشته باشد که کنش جدیدی از سالوادور سر بزند. اگر درام نزولی باشد، به سمت سقوط کاراکتر پیش می‌رود. اگر صعودی باشد، مثل «درد و افتخار»، شخصیت دست به تغییر شرایط می‌زند.

آن مواجهه با خود در اینجا چیست؟ وقتی که آلبرتو و سالوادور دوباره بحث قدیم را پیش می‌کشند، دوباره کدورت‌ها جان می‌گیرد. برای آشتی با آلبرتو، سالوادور مالیو یک تک‌گویی را آماده می‌کند (یک‌جور معذرت‌خواهی) که آلبرتو چندی پیش در خانه‌اش آن را خوانده و از آن خوشش آمده بود. سالوادور از آلبرتو می‌خواهد که متن را به اسم شخص دیگری بزند چون یک اعتراف‌نامه است، حتی در جواب به تمایل برای دیدن نمایش، این را می‌گوید:

-        اگه بد اجراش کنی، حالم بد میشه. اگه خوب اجراش کنی، حالم بدتر میشه.

این یعنی اتفاقاتی رخ داده در متن، برای سالوادور غیر قابل هضم است و نمی‌خواهد با آن‌ها روبه‌رو شود. داستان تک‌گویی، در مورد دو معشوقه است که بخاطر بحران سیاسی بعد از ژنرال فرانکو در اسپانیا، از یکدیگر جدا می‌شوند. در این بین که با یکدیگر بودند، سالوادور، سقوط معشوقه‌اش را به چشم خود می‌دید. چرا که غرق در مصرف هروئین بود و سالوا هم باید به فیلم‌سازی می‌پرداخت و هم به مراقبت از معشوقه‌اش. بعد از جدایی، چیزی که اندوه بسیار او را مخفی کرد، سینما بود ولی گفتم، مخفی کرد و خبری از تسکین کامل آن نبود.

وقتی که آلبرتو نمایش را به روی سِن می‌برد، از قضا معشوقه سالوا، به طرزی اتفاقی آن را می‌بیند و سریع در می‌یابد که احتمالاً پشت متن نمایشی، کسی نیست جز سالوادور. نشانی و شماره‌اش را از آلبرتو می‌گیرد و در ملاقاتی، سرنوشت و رستگاری معشوقه برای سالوادور می‌شود همان مواجهه با خود. اینکه او چطور هروئین را ترک کرده و در بوینس آیرس، کسب و کار خودش را دارد. بعد از ملاقات، این سالوادور است که هروئین‌هایش را در دست‌شویی می‌ریزد و برای حل مشکلات جسمانی‌اش، پا پیش می‌گذارد.

بیراه نیست اگر بگوییم که داستان «درد و افتخار»، داستان زندگی و آشتی با خود است. اگر علمی‌تر سخن را بگشاییم، در روان‌شناسی به عملی که فرد انجام می‌دهد تا از پذیرش درد، رنج، مشکلات و مصیبتش فرار کند، «اجتناب تجربی» می‌گویند. این دقیقاً مقابل آشتی با خود است و درام آلمادوار در این‌جا، در همین مسیر قدم می‌گذارد. اینکه انکار گذشته و عدم پذیرش دردها، آدمی را عقب‌تر می‌اندازد و به محض اینکه سالوادور در راه رویارویی با گذشته قدم برمی‌دارد، برای مخاطب بسیاری از چیزها آشکار می‌شود.

اینکه مادر سالوادور در آخرین روزهای عمرش به او گفته که پسر نافرمانی بوده و از او راضی نیست. حتی مادر سالوادور خواهشی می‌کند؛ اینکه در زادگاهش خاک شود و نه در مادرید. سالوا این خواهش را نادیده می‌گیرد تا دچار عذابی از درون بشود که مسیرش منتهی می‌شد به همان زمان حال داستان.

سکانس و صحنه آخر فیلم، بازی کوچک آلمادوار را نشان می‌دهد؛ اینکه فیلم در واقع روایت ذهنی نداشت. روایت فیلم شکسته و مدرن بود زیرا صحنه‌های کودکی، فلش‌بک نبودند! فلش فورواردی بودند به آینده و فیلمی که سالوادور در مورد کودکی خودش می‌سازد و این نشانه‌ای از رستگاری او بود.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (1 مورد)
  • حمید
    حمید | ۱ آذر ۱۳۹۸

    یکی از بهترین نقدهایی که در چند ماه اخیر خوندم. عالی بود جناب حسینی

    بنظرم Pain and Glory یک ملودرام چند لایه س که در طول روایت، این لایه ها به سطح داستان می ایند، و خوشبختانه با انتخاب ساختار مناسب، این لایه ها و داستانهای فرعی منجر به از هم گسیختگی روایت نمیشه.

    دوست داشتم بیشتر بنویسم ولی شما بخوبی به همه موارد اشاره کردی و چندجایی متن تون رو خیلی پسندیدم و فیلم رو در ذهنم به پیکره ی واحد و بامعناتری تبدیل کرد

مطالب پیشنهادی