
اقتصادیات فیلم روبوکاپ؛ نگاهی به کاپیتالیسم درنده جهان پل ورهوفن
به مناسبت ۴۸ سالگی روبوکاپ
فیلم روبوکاپ، نخستین اثر «پل ورهوفن» در سینمای آمریکا که در سال ۱۹۸۷ ساخته شد، نهفقط یک اکشن علمیتخیلی، بلکه آینهای تیزبین برای بازتاب ارزشهای دوره «رونالد ریگان» و سرمایهداری درندهخو بود. در دنیای فروپاشیده دیترویت قدیم، جایی که نظم اجتماعی رو به زوال رفته، شرکت عظیم و بیرحم Omni Consumer Products (یا همان OCP)، مأمور اداره نیروی پلیس شده است. اما پشت پرده، برنامهای عظیمتر در جریان است: پروژه ماشینیسازی اجرای قانون با ساخت ربات غولپیکری بهنام ED-209 که بیشتر به تانک میماند تا مأمور قانون؛ ابزاری نظامی برای جنگی داخلی با نام «مبارزه با جرم».
این جاهطلبیها اما فقط پیشدرآمدی است برای زایش دوباره شهر در قالب «دلتا سیتی»، اتوپیایی نوین با وعده دو میلیون شغل. اما در دل این چشمانداز درخشان، «دیک جونز»، معاون شماره دو شرکت، با پروژهاش دستوپنجه نرم میکند؛ پروژهای که پر از «ایرادات فنی» است. در این میان، همکار تشنه قدرتش، «باب مورتون» (با بازی میگل فرر)، طرح پشتیبان خود را پیش میبرد: ساخت RoboCop، افسر سایبورگی بیچهره، وفادار به شرکت و تماما مطیع. تنها چیزی که نیاز دارد، یک «داوطلب» است که بیصدا به قلب خطرناکترین منطقه شهر اعزام شده، در ماموریت کشته شود و سپس بهواسطه قراردادش که او را دارایی شرکت میداند، به ماشین بدل شود. همزمان، دیک با تبهکار روانپریش، «کلارنس بادیکر» (کرتوود اسمیت)، همدست است تا از نیروی کار مهاجر که قرار است این آرمانشهر را بسازد، سود ببرد.
داوطلب مورد نظر، افسر «الکس جی. مورفی» (با بازی پیتر ولر) است؛ مردی که باید از دل حافظه پارهپاره خود، دوباره انسانیتش را بازیابد تا انتقام ستمی را که بر او رفت، بگیرد. گرچه طرح داستان سنگین مینماید، لحن اثر، یادآور کمیکبوکهاست؛ پر از کنایه، خشونت اغراقشده و طنازی سیاه. گویی قاضی درد (Judge Dredd) از میان صفحهای مصور بیرون جهیده است.
میانپردههایی با عنوان Media Breaks، با لحن خبری و مجریانی لبخند به لب اما بیروح، به ما تصویری کاریکاتوری از جامعهای میدهند که تنها یک گام با واقعیت ما فاصله دارد: گرمایش زمین، انفجار تصادفی لیزرهای فضایی در خانههای بازنشستگان، سقوط هواپیماها و «آشوب در مرز مکزیک». همه اینها زیر شعار مضحک اما نیشدار: «سه دقیقه وقت بدهید تا تمام جهان را برایتان بیاوریم.» گویی فاکسنیوز است.

شاید همین ترکیب بیرحمانه طنز، خشونت، اغراق تصویری، جلوههای ویژه پیشرو، دیالوگهای ماندگار و البته نمادپردازی مسیحوار از قهرمانی که مرگ را پشت سر گذاشته تا ریاکاری معابد سرمایه را در هم شکند، رمز ماندگاری فیلم روبوکاپ باشد؛ فیلمی که نهتنها پیر نشده، بلکه هنوز هم یک گام از زمانه جلوتر است.
این همه، تنها به سینما محدود نمانده. بنا بر گزارش Marketplace.org، برای دههها، پلیس آمریکا از طریق برنامهای جنجالی بهنام 1033، تسلیحات نظامی همچون نارنجکانداز و خودروهای زرهی را با هزینه اندک از وزارت دفاع دریافت کرده است. بیش از ۷ میلیارد دلار تجهیزات نظامی مازاد، به بیش از ۸۰۰۰ اداره پلیس محلی منتقل شدهاند. در همین راستا، گزارشگر Newsbreak، «جسی پرکینز»، بر نظامیسازی پلیس تأکید میکند: «RoboCop کیست؟ چیست؟ از کجا آمده؟ او جدیدترین سرباز شرکت OCP در برنامه انقلابی مدیریت جرم است. سخنگویان شرکت مدعیاند که این ماشین بیباک، جنایتکاران دیترویت را به فرار واداشته است.»
شاید، همین ترکیب پیشگویی و طعنه، خشونت و رستگاری، باشد که هنوز هم فیلم RoboCop را زنده نگه داشته؛ نه بهعنوان یک افسر قانون، بلکه بهمثابه آینهای برای قانونشکنان بزرگتر: اربابان سرمایه.
تصور کنید که شرکتهای خصوصی چنگالهای خود را در چنین قراردادهایی فرو کردهاند؛ آنگاه است که جهان RoboCop با تمام بیرحمیاش، چهره واقعی خود را نمایان میسازد. حتی جنایتکاران نیز همهچیز را در قالب سرمایهداری آزاد میفهمند. امیل (با بازی پل مککرین) با لحنی رپگونه میگوید: «برای پول درآوردن باید اول پول خرج کنی. ما پول میدزدیم تا کوک بخریم، بعد کوک رو میفروشیم که پول بیشتری دربیاریم. یه سرمایهگذاریه، داداش.»
شاید لازم بود کارگردانی بیگانه، همچون پل ورهوفن هلندی، این واقعیت تلخ را چنین با هیجان و شیرینی به تصویر بکشد؛ هرچند خودش ابتدا به پروژه بیمیل بود. فیلمنامه را «اد نیومایر» و «مایکل ماینر»، دو چهره نسبتاً تازهکار، نوشتند. جرقه اولیه ایده، وقتی خورد که نیومایر یواشکی وارد لوکیشن Blade Runner شد و در پشتصحنه مشغول کار شد. از یکی پرسید: «داستان چیه؟» پاسخ دادند: «یه پلیسه که دنبال رباتها میگرده.» نیومایر با خود اندیشید: «چرا برعکسش نه؟ یه ربات پلیس که دنبال انسانهای خلافکاره؟»
جالب آنکه ماینر هم همزمان داشت روی طرحی مشابه با عنوان Supercop کار میکرد. ورهوفن که آن زمان تازه از تحسین بینالمللی برای فیلم قرون وسطایی Flesh and Blood بیرون آمده بود (که آن هم توسط اوریون منتشر شده بود، درست مثل فیلم روبوکاپ)، در تعطیلاتی بههمراه همسرش در سواحل جنوب فرانسه، نسخه دوم فیلمنامه را خواند. خودش بعدها گفت: «یه نگاه سرسری انداختم و انداختمش کنار. مزخرف بهنظرم اومد.» اما وقتی برای شنا به آب رفت، همسرش که رواندرمانگر بود، برگهها را برداشت، لایههای معنایی پنهان را دید و متقاعدش کرد که این متن پتانسیل دارد. ورهوفن برگشت، اینبار با دقت بیشتر و حتی با کمک فرهنگلغت برای درک اصطلاحات عامیانه، فیلمنامه را دوباره خواند و اینبار شیفتهاش شد. به نویسندگان گفت: «میخوایم برگردیم به نسخه اولیه شما.» با بازنویسیهای پیدرپی، سرانجام نسخه پنجم را برای فیلمبرداری انتخاب کردند.

اما آنچه عناصر طنزآمیز و کنایهدار فیلم را به اوج رساند، شوک فرهنگی ناشی از تماشای تلویزیون آمریکایی در هتلش بود. او در گفتوگویی با Empire در آگوست ۲۰۱۲ تعریف کرد که چگونه با شگفتی دیده بود حادثه فاجعهبار شاتل فضایی چلنجر بهصورت زنده پخش میشود و با فاصله هر ده دقیقه، تبلیغات رنگارنگ برنامه را قطع میکردند. از همینجا بود که ایده تبلیغ تختهبازی Nukem به ذهنش رسید. این عناصر، پیشتر در متن فیلمنامه وجود داشت، اما ورهوفن بود که آنها را به سطح آورد؛ صریح، گزنده و عریان.
«آرنولد شوارتزنگر»، در پی موفقیت The Terminator، نخستین گزینه برای ایفای نقش اصلی فیلم روبوکاپ بود. اما «راب بوتین»، طراح لباس و چهرهپرداز برجسته، سازندگان را متقاعد کرد که این انتخاب اشتباه است. لباس ربات از پیش حجیم و سنگین بود و برای آنکه درست روی بدن بنشیند، به چارچوبی باریک نیاز داشت؛ نه پیکر عضلانی و ستبر شوارتزنگر. اینجا بود که «پیتر ولر» وارد صحنه شد. بازیگری با نگاهی عمیق و ذهنی تحلیلگر که چنین اندیشید:
درون بدن این ربات، انسانی است که دارد با فقدان خود دستوپنجه نرم میکند و به دنبال روح گمشدهاش میگردد. این تمی کلاسیک است که از اسطوره فرانکنشتاین گرفته تا دیو و دلبر امتداد دارد. تمام فرهنگها اسطورههایی دارند که با این کشمکش سروکار دارند. این بود فیلمی که من میخواستم بسازم. با شناختی که از آثار دیگر ورهوفن داشتم، میدانستم او هم همین فیلم را میخواهد، چون همیشه با شخصیتهایی کار میکرد که در تلاش برای یافتن هویت خود هستند.
برای تجسم درست این کاراکتر، ولر هفت ماه زیر نظر «مونی یاکیم»، هنرمند مشهور حرکت و پانتومیم، آموزش دید تا بتواند حرکاتی آرام، مواج و مارگونه انجام دهد. اما وقتی زمان فیلمبرداری رسید، لباس هنوز آماده نبود. بهناچار، دو هفته نخست را بدون لباس RoboCop و در قالب مورفی انسانی، با همبازیاش، «آن لوئیس» (با بازی نانسی آلن)، جلوی دوربین رفت.
وقتی لباس بالاخره رسید، پوشیدنش تقریباً یک روز کامل طول کشید و ولر نمیتوانست طبق آموزشهایی که دیده بود، حرکت کند. او به همراه بوتین و ورهوفن تهیهکنندگان را راضی کردند تا پروژه را برای دو هفته متوقف کنند، تا هم لباس اصلاح شود و هم تمرینهای حرکتی، با توجه به شرایط جدید، بازآفرینی شوند. یاکیم اینبار توصیه کرد: «همهچیز را آهسته کنید. باید بزرگ باشد، همچون یک جانور. پایان هر حرکت باید قطعهقطعه باشد، نه نرم و پیوسته.»
سرانجام توانستند زمان پوشیدن لباس را به دو ساعت کاهش دهند، هرچند ولر در گرمای طاقتفرسای محل فیلمبرداری در دالاس که جای دیترویت را گرفته بود، بسیار عرق میریخت و فرسوده میشد.
با آنکه لباس مخصوص پیتر ولر طراحی شده بود، وقتی خبر تعلیق فیلمبرداری به گوشها رسید، عوامل و مدیر برنامههای بازیگران دیگر به تکاپو افتادند تا اسم موکلانشان را مطرح کنند. اد نیومایر بعدها به شوخی گفت: «داشتیم دنبال کسی میگشتیم که همسایز کفش ولر باشه!» و این کاملاً با ماهیت کاراکتر همخوان است. RoboCop نه نشان دارد، نه شماره شناسایی؛ تنها یک نوشته کوچک «OCP Police» در کناره کلاهخودش حک شده.

وقتی لوئیس میپرسد او کیست، مورتون با لحنی بیاحساس پاسخ میدهد: «بذار یه چیزو روشن کنم. اون اسم نداره. اون یه برنامه هست. یه محصوله. فهمیدی؟»
در جهانی که عدالت در قالب پوستهای فلزی و بیچهره عرضه میشود، هر کسی میتواند بدل به گلوله بیهویت عدالت ناشناس شود. تنها کسی که در پس آن آلیاژ سرد، انسانی را به یاد میآورد، همان لوئیس است؛ آن هم از روی حرکات چرخاندن اسلحه که مورفی از یک سریال پلیسی به نام T. J. Lazer تقلید میکرد تا پسرش را تحت تأثیر قرار دهد.
مایکل ماینر، یکی از نویسندگان، برداشتی اسطورهای از شخصیتشان داشت: بازگشتی به مردی با نقاب آهنین و قصههایی درباره قهرمانانی که در زیر سرکوب سیاسی محو میشوند. او میگفت: «این در واقع هسته داستان ماست.» اما لایهای دیگر نیز بر پیکر روایت نشسته؛ روایت بازگشت مسیح از مرگ، اینبار خشمگین. وقتی مورفی بهدست بادیکر و دار و دسته دیوانهاش گیر میافتد، بهجای میخ در کف دست، گلوله انفجاری کل دستش را میپراند.
راب بوتین برای این صحنه، بدنی مکانیکی ساخت که با پدال دوچرخه حرکت میکرد تا لرزشهای دردناک حین اصابت گلوله به سر را طبیعیتر نشان دهد. پس از شلیک نهایی، تنها چیزی که باقی میماند، پیکری مصلوب، ازهمدریده و بیجان است که لوئیس، وحشتزده، خود را به آن میرساند پیش از آنکه مأموران OCP پیکرش را برای «تولد دوباره» با خود ببرند.
نانسی آلن بعدها گفت: «اون صحنه واقعاً آزاردهنده بود. من باید دنبالش میگشتم، صدای جیغشو میشنیدم و وقتی رسیدم پیشش... فقط کافی بود یه نگاه بهش بندازم. انقدر ناراحتکننده بود که نیازی به بازی نداشتم. جلوههای ویژه، تمام کار رو برای من انجام دادن. انقدر واقعی بود که میترسیدم.»
وقتی حافظههای حسی مورفی رفتهرفته به سطح میآیند، او به خانه قدیمیاش در حومه شهر سر میزند؛ به بهشتی ازدسترفته که حالا به فروش گذاشته شده، با فروشندگانی ویدیویی که مزایای ملک را با لبخند تبلیغ میکنند. چه کنایهآمیز است که RoboCop بعدها بر سطح آب قدم میگذارد و حال بازمیگردد تا عدالت انتقامجویانه خود را اجرا کند.

بودجه ابتدایی فیلم روبوکاپ ۱۰ میلیون دلار در نظر گرفته شده بود، اما در نهایت با رقمی نزدیک به ۱۲ میلیون دلار به پایان رسید. چندینبار در طول تولید، پروژه در آستانه لغو قرار گرفت. برای آرام کردن خیال مدیران اجرایی، ورهوفن صحنهای ویژه طراحی کرد و در نهایت نه صحنهای پر از انفجار یا تعقیب و گریز، بلکه صحنه معروف دستشویی بود که آنها را قانع کرد.
در این سکانس، باب مورتون (بیخبر از حضور دیک جونز در یکی از اتاقکهای سرویس بهداشتی مخصوص مدیران ارشد) با غرور از موفقیت برنامه RoboCop و افول جایگاه جونز سخن میگوید. مدیران دیگر که از حضور جونز آگاهاند، دستپاچه محل را ترک میکنند؛ یکیشان آنقدر شتابزده که لکه ادرار روی شلوارش جا میماند. جونز سپس از اتاقک خارج میشود، بهسمت مورتون میرود، از قراردادهای میلیاردی ازدسترفته گلایه میکند، و هشدار میدهد: «بهتره دعا کنی اون هیولای نحس تو گند نزنه به همهچی.»
«رانی کاکس»، بازیگر نقش جونز، بعدها گفت: «وقتی داشتیم اون سکانس رو تمرین میکردیم، میگل (بازیگر نقش مورتون) واقعاً مخالف بود که من موهاشو بگیرم. میخواست از شخصیتش محافظت کنه. نمیخواست اونجوری تحقیر بشه. بهش گفتم: میگل، ما بازیگریم، میدونیم که کنترل اوضاع دست خودمونه. ولی هیچچیزی این رابطه قدرت رو مثل این حرکت مشخص نمیکنه. من واقعاً حس میکردم باید اون صحنه، دقیقاً همونطور اجرا بشه.»
لباس ربات و گریمهای چشمگیر فیلم روبوکاپ بیتردید شایسته تحسیناند. اما گاه در مرورهای تاریخی، سهم «فیل تیپت» در جانبخشی به فرزندخوانده دیک جونز، یعنی ED-209، آنطور که باید دیده نمیشود. این در حالی است که تیپت برای همین کار، نامزد جایزه بفتا شد. انجمن فیلمبرداران آمریکا نیز در سال ۲۰۲۲ نگاهی دوباره به این اثر درخشان از استاپموشن انداخت.

تیپت، بههمراه «هری والتون»، «رندی دوترا» و «تام استآماند»، هنرمندان ILM، عروسک ED-209 را با سبک کلاسیک استاپموشن، در برابر پسزمینهای که بهصورت پروجکشن از پشت پخش میشد، جان دادند؛ روشی که از دردسرهای ترکیب دیجیتالی پیچیده و پرهزینه میکاست.
تیپت میگوید: «بهترین نکته درباره کارمون روی فیلم RoboCop این بود که چون بودجه خیلی محدود بود، مجبور بودیم با سرعت کار کنیم و هر چیزی که میساختیم باید همون بار اول جواب میداد. دیگه فرصتی برای تکرار نبود. باید میرفتیم سراغ صحنه بعدی. این نوع خاصی از کاره، اما بهنظرم شیوه واقعی کار سینماییه. معمولاً صحنههای جلوههای ویژه رو به کارگردانهای واحد دوم میسپارن، ولی پل (ورهوفن) تا آخر خط با ما موند تا مطمئن شه هر صحنه دقیقاً اون تأثیر دراماتیکی رو که میخواد داره. این یه جور شعبدهبازی خاصه؛ شاید قله جلوههای ویژه نباشه، ولی قله فیلمسازی قطعاً هست.»
تیپت برای این پروژه دوباره به مدرسه رفت؛ مدرسه «ری هریهاوزن»، استاد بزرگ استاپموشن.
او به یاد میآورد: «تهیهکنندهمون، جان دیویدسن، کاملاً متوجه شده بود که باید راه ارزونتری برای ساخت این صحنهها پیدا کنیم. پس من برگشتم و فیلمهایی که ری هریهاوزن با چارلز اشنیر ساخته بود رو بررسی کردم. فهمیدم که اونها همه کارهاشون رو از یه سیستم واحد رد میکردن، از یه آسیاب، تا بتونن با هزینه کمتر، نماهای بیشتری تولید کنن. از همونجا بود که مسیر برام روشن شد: باید از ترکیب استاپموشن با پروجکشن پشتزمینه استفاده کنیم؛ درست مثل روش قدیمی هریهاوزن.»
البته این روش محدودیتهایی هم داشت: مثلاً بازیگرها نمیتوانستند از جلوی عروسک متحرک عبور کنند و تنها اجازه داشتند در اطراف آن حرکت کنند. پل ورهوفن با تیپت همکاری نزدیکی داشت تا نماها را بهگونهای طراحی کنند که همزمان هم زنده باشند، هم با انیمیشن هماهنگ شوند.
از همان آغاز، میدانستیم که به یک مدل تمامقد از ED-209 نیاز داریم و همین نکته به مرور برای ما تبدیل به امتیازی در فرآیند انیمیشن شد. راهحل ساده بود: از استاپموشن برای صحنههای متحرک استفاده میکردیم، اما وقتی قرار بود عروسک به وضعیت خاموشی برود و حرکت نکند، مدل بزرگ و واقعی را وارد صحنه میکردیم تا بتوانیم دیالوگهای طولانیتری داشته باشیم و جلوههای مکانیکی پیچیدهتری، مثل انفجارهای موشکی، را با حضور بازیگران در مقابل آن اجرا کنیم.
در صحنه رویارویی میان ED-209 و RoboCop روی راهپلههای ساختمان مرکزی OCP، ورهوفن بهدنبال واکنشی خندهدار از مخاطب بود؛ لحظهای که این هیولای آهنین در برابر یک پلکان ساده عاجز میماند و سرانجام از پلهها سقوط کرده و به پشت میافتد. ورهوفن پیشنهاد کرد که هنگام تقلا، ربات مانند یک «زنبور دیوانه یا نوزاد عصبانی» دستوپا بزند.
انیماتور این صحنه، هری والتون بود؛ کسی که در جانبخشی به تقلای ناامیدانه ED-209، از تمام قواعد مرسوم انیمیشن فاصله گرفت تا صحنهای کمیک و بهیادماندنی خلق کند. والتون گفت: «کاری کردم که واقعاً دیوانهبازی دربیاره. خلاف همه قوانینی که همیشه رعایت میکردیم، تا اون سکانس با یک چاشنی طنز به پایان برسه.»

ورهوفن هنگام ساخت فیلم RoboCop دوران سختی را پشت سر گذاشت؛دائما به خودش شک میکرد، با مسائل مختلف درمیافتاد، چندین بار مجبور شد صحنه را ترک کند تا ارام شود و بازیگران و عوامل بارها شاهد از کوره در رفتنش بودند. با این حال، وقتی «فرنک جی. یوریوسته»، تدوینگر فیلم، برخی صحنههای ابتدایی را موناژ کرد و به او نشان داد، کمی آرام گرفت. او بعدها به Total Film گفت: «خیلی طول کشید تا سر صحنه روبوکاپ به خودم ایمان بیارم. بعدش نمیتونستم باور کنم که این فیلم رو خودم ساختم.»
تماشاگران اما حاضر بودند برای این تجربه بیش از یک دلار خرج کنند؛ فیلم در گیشه آمریکا چهار برابر بودجهاش فروخت. فیلم روبوکاپ جایزه اسکار دستاورد ویژه برای بهترین تدوین صدا را از آن خود کرد و در بخشهای تدوین فیلم و صدا نیز نامزد شد.
یکی دیگر از بخشهای کمتوجهمانده، موسیقی متن درخشان «بازل پولدوریس» بود؛ همکاری دومش با ورهوفن پس از فیلم Flesh and Blood. پولدوریس در این موسیقی، صدای ارکستر Sinfonia of London را با افکتهای سینثسایزری طراحیشده توسط «درک آستین»، نوازنده بریتانیایی، در هم میآمیزد و دست به نوآوریهایی خلاقانه میزند؛ مثلاً صدای فلزی برخوردها، در واقع از کوبیدن آهن بر بدنه یک کپسول آتشنشانی بهدست آمده است. خود پولدوریس همچنین تمام موسیقیهای درونداستانی تبلیغات و آگهیها را نیز نوشت.
اگر بخواهیم حرف معروف «مرد پیر» را در آن لحظه که مورفی پس از اخراج دیک جونز، بالاخره از شر فرمان مخفی شماره ۴ رهایی مییابد و تیر نهایی را شلیک میکند بازگو کنیم: «عالی نشونهگیری کردی، ورهوفن!»
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.