نقد فیلم Child’s Play – عروسک دهشتناک
Child's Play از آن دسته فرنچایزهایی است که معمولا سروصداهای زیادی به پا میکند و در نهایت اثری را ارائه میدهد که از نظر کیفی نمیتوان خیلی روی آن حساب کرد. چهار نسخه قبلی این ...
وقتی فسقلیها شاخ شوند
ایده استفاده از عروسکهایی که قصد ترساندن مخاطب را دارند، دیگر آنچنان هم بکر نیست. از طرفی «آنابل» توانسته جای خود را در ژانر ترسناک پیدا کند و با افتوخیزهایش، باز هم محبوبیت خود را حفظ کند. اما اینکه یک عروسک را در زیرژانر اسلشر، آن هم در حال بهپاکردن خونریزیهای متنوع ببینیم، کمی عجیب است. بنابراین، ایده کلی فیلم نیز مشکلاتی دارد و ازهمین ابتدا کمی مضحک به نظر میرسد. شاید این موضوع بتواند تبلیغات گسترده صورت گرفته برای این ریبوت را توجیه کند. این کمپین بهقدری مؤثر بود که توقعات بسیاری (از جمله خودم) بیشتر شده بود. به هرحال، وقتی شخصیتهای انیمیشن Toy Story را نابود کنید و روی موسیقی فیلم تمرکز عجیبی داشته باشید، باید با عواقب مختلفی نیز کلنجار بروید.
چند دقیقه ابتدایی فیلم، درست در راستای همان هدفی است که پیشتر نیز به آن اشاره شد: مدرنیزهکردن ستینگ داستان. با تماشای این صحنههای متوالی، متوجه میشویم با دنیای بهروز طرف هستیم که از جهاتی، حتی پیشرفتهتر از جهان کنونی است. «بادی» به عنوان عروسکی کودکانه اما هوشمند معرفی میشود. او میتواند با وسایل هوشمند خانه صاحب خود ارتباط برقرار کند و کنترل موارد مختلفی را بر اساس دستور مالکش، برعهده بگیرد. روش تبدیل او به چاکی شیطانی فیلمنامه اما کمی از زیرکانه بودن فاصله گرفته است.
درست است که نسخه اصلی هم چندان از بینش صحیح و واقعیت پیروی نمیکرد، اما همچنان ماوراءالطبیعهبودن آن بیشتر معضلات پدیدآمده را جبران میکرد. در Child's Play امسال، این شروع سَرسَری مشکلاتی را ایجاد کرده که طی دیدن فیلم و با گذشت زمان، بیشتر به چشم میآیند. سؤالات بهوجودآمده تا انتهای اثر پاسخ داده نمیشوند و احتمالا هرگز جوابی برای آنها پیدا نکنیم. چرا فرد ذکر شده به آن کارمند توهین کرد؟ شاهد مشکلی شخصی بودیم یا در کل، به قلدریهای کنونی جامعه اشاره شد؟ چرا یک کارمند دونپایه باید بتواند با زدن چندین دکمه تمامی سیستمهای محافظتی را غیرفعال کند؟
عروسک تغییریافته که در نهایت نام چاکی را دریافت میکند، در یک کلام بیشخصیت است. او فقط برای خوشحال کردن صاحب ۱۳ سالهاش، به سلاخی دیگران میپردازد. البته، نباید تلاشهای مارک همیل در راستای رفع این معضل را فراموش کرد. همیل توانسته بخشی از اشکالات را از بین ببرد و چاکی را به عنوان یک شخص به بیننده معرفی کند. اما صداپیشگی مثالزدنی او هم نمیتواند شخصیت منفی فیلمنامه را از گزند نداشتن قوس شخصیتی مناسب نجات دهد. حتی خبری از CGI و جلوههای ویژهای نیست که کمی به صورت او احساس ببخشند. به همین دلیل، تمامی موشنهایی که صورت چاکی دارد، تأثیرگذار نیستند.
وقتی دید مخاطب درست تعریف نشود
وقتی درک چاکی تقریبا غیرممکن میشود، مخاطب سعی میکند ذهن خود را با دیگر شخصیتها درگیر کند. «اندی»، همان صاحب چاکی است. او مشکل شنوایی دارد و از سمعک استفاده میکند، مادر مجردش سرپرستی او را بر عهده دارد و از نداشتن دوست رنج میبرد. او ترجیح میدهد بهجای پیدا کردن افراد مناسب برای ایجاد رابطه، با گوشی خود بازی کند. در نتیجه، نشانههایی از جامعهستیزی نوجوانان را مشاهده میکنیم. مادر او هم کارمند فروشگاه بزرگی است که اسباب بازی هم میفروشد. به عنوان یک مادر مجرد، «کارن» مشخصا میخواهد روابط جدیدی را تشکیل دهد. پس تضاد درستی بین مادر و پسر ایجاد شده که میتواند کشمکشهای خوبی را شامل شود. در محصول نهایی، این موضوع مورد کملطفی واقع شده و از نظر انتقال پیام، بسیار سطحی دنبال میشود. حتی دیالوگنویسیهایی که در این زمینه صورت گرفته نیز میخواهد بهگونهای تیتروار آن را از سر باز کند. به همین دلیل، کانسپت عشق مادر-پسر تا انتهای فیلم هیچ تأثیری روی بینندهای نمیگذارد که نتوانسته عمق آن را درک کند.
دینامیک بین اندی و چاکی وجه دیگری از مشخص نبودن روند ایجاد نقطه نظر برای بیننده است. در نسخه اصلی، کودک چندین سال کوچکتر و تقریبا هماندازه چاکی است. به همین دلیل، عدم توانایی او برای مقابله با یک عروسک درک میشود. در ریبوت نهتنها از نظر فکری و عقلانی با نوجوانی پختهتر طرف هستیم، بلکه از بعد فیزیکی نیز تناقض بزرگی مشهود است. این نوجوان حتی نمیتواند همانند کودک نسخه اصلی گول بخورد و گمراه شود. به همین دلیل، نسبت دادن مشکلات عقلانی به این نوجوان، درست همانند عدم مراجعه به پلیس امری بیهدف تلقی میشود. در نتیجه، کل پرده اول بیهدف و بدون هیچ ایده غالبی پیش میرود. نکته دیگری که هرگز پاسخ داده نمیشود، علت قدرت بسیار زیاد چاکی است. در نسخه اصلی، این قدرت را مدیون ماوراءالطبیعه بودن داستان میدانستیم، اما در ریبوت نمیتوانیم دلیل آن را متوجه شویم.
فراموشی نقاطی که حیاتیاند
نویسندگان هم برخی سرنخهایی که خود دادهاند را فراموش میکنند. برای مثال، کارن چاکی را در محفظه شیشهای زندانی کرد. چاکی نیز با شکستن شیشه از این مخمصه رهایی مییابد. اما تا انتهای فیلم، هیچ اشاره دیگری به این موضوع نمیشود. کارن حتی از خود نمیپرسد چه اتفاقی رخ داده. حتی فیلمنامه مشخص نمیکند او به این دلیل بیخیال این ماجرا شده که گمان میکند اندی مقصر است. بنابراین، نقص بزرگی در پیشرفت فیلم حاصل میشود.
لحن روایی فیلم جای دیگری است که ضعف نویسندگی آشکار میشود. داستان سعی دارد فقط برای عوض کردن جو، جکهایی را عرضه کند و مجددا به اتمسفر قبلی خود برگردد. به همین علت، سردرگمی خاصی در مخاطب ایجاد میشود که باید کدام صحنه را طنز بداند و کدام صحنه را ترسناک. از وحشتبرانگیزبودن سلاخیهای صورت گرفته نیز به همین دلیل کاسته شده و دیگر خبری از حس خالص اسلشرهای کلاسیکی همچون نسخههای قبلی Child's Play نیست.
سپس، به مقوله جان دادن به یک بیجان میرسیم که این فیلم بیش از هر چیزی، سعی داشته روی آن مانور دهد. روایت و فیلمبرداری دست در دست هم میدهند تا جاندار بودن چاکی را به بیننده ثابت کنند. برای مثال، استفاده کلوبرگ از نماهای نقطهنظر چاکی بسیار زیاد صورت میگیرد. چه زمانی که کل قاببندی مربوط به آن میشود و رسما در نقش او قرار میگیریم، چه زمانی که شاهد تصاویر ضبط شده دوربین او از مانیتورها و تلویزیونهای متنوع هستیم. اما معضلی که باعث میشود این شیوه کار نکند، عدم وفاداری به طرز درست طبقهبندی اطلاعات است. این نماها سعی دارند اطلاعات مخاطب را از محل و اعمال بعدی عروسک جانی مطلع سازند و به همین دلیل، موجب میشوند تعلیق درستی ایجاد نشود. در حقیقت، سطح اطلاعات ما از اطلاعات قربانی بالاتر میرود و درک وحشتی که وجود او را فراگرفته، امری تصنعی شناخته میشود. همچنین، تغییرهای عظیم سبکی در موتیفهای داستان موجب ساخته نشدن فضای ذهنی مد نظر سازندگان میشود.
صداگذاری Child's Play امسال کلاس درسی است که کارگردانان اسلشرهای جریان کنونی باید از آن درس بگیرند تا اشتباهات آن را مرتکب نشوند. صداهای این فیلم ناهمخوان و جدا از صحنه در حال وقوع به نظر میرسند و به همین دلیل، در بهترین مواقع فقط قصد دارند سکوت را پوشش دهند. برای مثال، چرا به صدای اره برقی میزی اشاره نشد؟ آن هم در حالی که اره برقی درست نمادی از اسلشرهای شناخته شده میان مخاطبان عام است. سپس خنده معروفی که از چاکی بهیاد داریم نیز فراموش شده. این موضوع مشکل همیل نیست، بلکه تلاش نویسندگان برای خلق مجدد این شخصیت جانی محسوب میشود. آنها سعی دارند این مورد را القا کنند که این اثر، مسیر اختصاصی خودش را طی میکند.
پاراگراف بعدی بخشی از داستان فیلم را اسپویل میکند
در پرده پایانی، شاهد صحنهای در فروشگاه هستیم که سعی دارد به نوعی قیام وسایل الکترونیکی را نشان دهد. در این صحنه، چاکی دیگر اسباب بازیهای در محل را هک میکند و حملهای درهموبرهم به مردم بیگناه را آغاز میکند. صحنهای که میتوانست خیلی بهتر از آب در بیاید و فقط نمایشی شلخته از رنگ سرخ، دویدن و جیغ کشیدن نباشد. در همان سکانسها شاهد استفاده از پهپادهایی برای کشتن افراد هستیم. این پهپادها نه تنها تیغه تیتانیومی دارند که کمی عجیب و غیرواقعی است، بلکه از نظر دنبال کردن نیز سخت هستند و مخاطب نمیتواند به خوبی خشونت حاضر در صحنه را هضم کند. همچنین، مشکل دیگری که شخصا نتوانستم آن را درک کنم، مربوط به صحنه کشته شدن مادر کارآگاه بود. در این صحنه کمربند به طور اتوماتیک باز میشود و ایربگهای اتومبیل غیرفعال شدهاند. فکر نکنم هیچکدام از شرکتهای خودروسازی چنین قابلیتی را در نظر بگیرند. به هر حال، این اشکالات باعث شده مفهوم اشکالات هوش مصنوعی داستان کمی بیش از حد بهنظر برسد و اغراقی حس شود که چاشنی واقعیت از آن کاسته شده. پایان اسپویل
مفاهیمی که در قالب یک اسلشر شکست خوردند
ریبوت Child's Play پر از مشکلاتی است که بهجای ساخت نسخهای باهوشتر از چاکی، به پردازش ورژن مضحکتری از آن پرداخته. زمانی که داستان سعی میکند مفاهیمی مرتبط با زندگی انسان کنونی را مطرح کند، سرگرمی صرف موجب جدینگرفتن آن میشود و عدم ارائه مسیری درست و هوشمندانه، به پاشنه آشیل محصول نهایی تبدیل شده. آنتاگونیستی در این فیلم وجود دارد که به درستی توسط مخاطب درک نمیشود و هرگز، بار احساسی خاصی بر دوشش گذاشته نمیشود. بیشتر قربانیان هم به عنوان شخصیتهایی دوستنداشتنی و معمولا نفرتانگیز به بیننده معرفی شدهاند و به همین دلیل، از نظر احساسی هیچ ایدهای پشت مرگ آنها نیست. بههر حال، Child's Play همان بازی بچهگانهایست که تا رسیدن به بلوغ، سالها جای کار دارد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.