نقد فیلم The Souvenir – خودویرانگریِ یک هنرمند
بعضی فیلمها به ظاهر پیچیدهاند و تا حدی غیرقابل پیشبینی و سرکش به نظر میرسند اما این ویژگیها لزوما به فیلمی خوب نمیانجامد. در اینگونه مواقع که قصهای وجود ندارد و پیرنگ اصلی خستهتر و ...
بعضی فیلمها به ظاهر پیچیدهاند و تا حدی غیرقابل پیشبینی و سرکش به نظر میرسند اما این ویژگیها لزوما به فیلمی خوب نمیانجامد. در اینگونه مواقع که قصهای وجود ندارد و پیرنگ اصلی خستهتر و رقیقتر از آن است که ما را با خود همراه کند، باید منتظر ماند تا عناصر دیگری به کمک بشتابند. ویجیاتو را در نقد فیلم The Souvenir همراهی کنید.
این فیلم برای چه کسانی ساخته شده است؟
فیلم The Souvenir که در فارسی به رهآورد، سوغات و یادبود ترجمه شده است، درباره دختر جوانی به نام جولی ( با بازی Honor Swinton Byrne) است که قصد دارد فیلم بلند بسازد و همزمان خود را وارد یک رابطه سخت و نامتناسب میکند. در واقع کل فیلم یک پیرنگ اصلی دارد که با ریتمی بسیار کند پیش میرود.
در این میان حواشی زیادی نیز وجود دارد. گفتوگوهای طولانی و عموما غیرقابل دریافت درباره هنر و فیلم که تنها گفته میشوند تا مخاطب چیزی از آنها سردرنیاورد. باید دانشجوی هنر و سینما بوده باشید تا بفهمید در این گفتوگوهای عبث و به ظاهر پیچیده چه میگذرد. علت استقبال اکثر منتقدین غربی از این فیلم نیز به همین نکته برمیگردد.
این منتقدین به قدری درگیر مباحث روشنفکرانه هستند که وقتی فیلمی درباره زیست خودشان میبینند به وجد میآیند. این موضوع نشان میدهد که تصور آنها از زندگی روزمره یک جوانِ هنرمند تا چه حد با سردی، سکوت، غمانگیزی و رخوت، درونگراییِ بیش از اندازه و خودویرانگری عجین شده است.
ترجیح میدهم که بین ترجمههای فارسی، «رهآورد» را انتخاب نکنم چون این کلمه بیش از اندازه برای این فیلم، حماسی به نظر میرسد. عنوان «یادبود» مناسبتر است. فیلم یادبود تا حد بسیار زیادی از شور و هیجانِ زندگیِ یک هنرمند، خالی است و تنها به قسمتهای عبث و تکرارشونده آن توجه دارد.
به دلیل ریتم کند، سرد بودن فضا و آدمها که تنها بخشی از آن را شامل میشود، مخاطب عام چندان مایل نیست که چنین فیلمی را ببیند. در واقع فیلم از همراه کردن مخاطبان گسترده با خود ناتوان است و حتی به شیوه ای عمدی به مخاطب عام بی اعتناست. منظورمان در اینجا از «عام»، تعداد وسیعی از مخاطبینی است که اتفاقا فیلمبینهای خوبی هستند و به سطحی نبودنِ یک فیلم اهمیت میدهند اما به همان میزان از وجودِ هیجان و حرارت نیز لذت میبرند.
البته مخاطبان خاص هم که به احتمال بیشتری بینندگان اصلی این فیلم هستند، به دفعات در افکار خودشان فرو میروند و دیدن فیلم را به فراموشی می سپارند. ناگفته نماند که فیلم در قسمت هایی احساسات ما را برمی انگیزد و با وفاداری به روزمرگی ها، ملال آور بودن یک رابطه دشوار را نشان می دهد. اما این «ملال» آنقدر به آن نسخههای سرد اروپایی پایبند است که چشم ما را در حین دیدن خسته میکند. از طرفی نیز این روزمرگی با یک داستان تاثیرگذار روایت نمیشود.
در نتیجه به خاطر سپردن فیلم یادبود کار بسیار دشواری است. فیلم از همان ابتدا با رنگ رقیقی که بر تصویر دارد، آدمهایی شبحوار را نشان میدهد که پوچ بودن حرفها و رفتارشان بسیار به چشم میآید. فیلم به صورت ضمنی هنر را نیز امری پوچ معرفی میکند. در واقع جولی توسط رابطهای که در آن قرار دارد تا حد زیادی ویران میشود و هنر هیچ راه حلی برای نجات او ندارد.
اکثر فیلمهای روشنفکرانهای که در حاشیه خود به هنر و مراحلی از ساخته شدن یک اثر هنری میپردازند، معمولا از چنین فضاسازیهایی استفاده میکنند که تا حد زیادی با ماهیت افسونگر، پرحرارت و لذتبخشِ هنر فاصله دارد.
باز هم درباره «زن بودن»
فیلم درباره سختیهای یک زن در یک رابطه دشوار است اما تنها به نحوه برخورد این زن بخصوص با شرایط اشاره دارد و نه همه زنان. زمانی که در یک فیلم با شخصیت اصلی زن طرف هستیم سیل زیادی از نظرات درباره ماهیت زنانه آن فیلم یا مانیفستهایی درباره «دنیای زن بودن» به راه میافتد. این در حالی است که جولی شبیه به خیلی از زنان نیست و شبیه به خیلی از زنان دیگر هست.
در فیلمهای ژانر بلوغ و یا فیلمهای نوجوانانه و حتی فیلمهایی که قرار است به تبعیضهای جنسیتی بپردازند، میتوان گفت که «زنانگی» و «مردانگی» اهمیت پیدا میکند. اما در اینجا، درباره فیلم یادبود، داستان فیلم توسط موضوع جنسیت به حاشیه رفته است.
زنانِ منتقد نیز در اینگونه موارد، بیش و قبل از دیگران توجه مخاطبان را به جنسیت جلب میکنند. کمتر پیش میآید درباره «مرد بودنِ» کاراکتر اصلی فیلمهایی از این نوع، خطابههای غلیظ گفته شود اما تا پای یک زن وسط میآید مفاهیم پرطمطراقی از این دست: «زنان چگونه در یک رابطه به بلوغ میرسند» و «زنان چگونه به هنر میاندیشند» از دهان منتقدین بیرون میآید.
گویی زنان بستههای متحدالشکلی هستند که نقطه اشتراکشان جنسیت آنها است. ناگفته نماند که فیلم یادبود حتی درباره اینها هم نیست. این فیلم ناتوانتر از این است که به بلوغ یک زن در یک رابطه دشوار بپردازد. ناتوان است از اینکه به دنیای هنرمندانه یک زن بپردازد.
جولی به طور عجیبی در رابطه با آنتونی (با بازی Tom Burke) ساده، سطحی و بسیار ناپخته رفتار میکند و تا انتها نیز همینطور باقی میماند. تنها کاری که او میکند پذیرش ماهیت وجودِ آنتونی، وابسته شدن بیشتر بدون تعقل و در نهایت پذیرش تقدیروارِ سرنوشت این مرد است. از تیزهوشی یک زن جوان هنرمند در او خبری نیست. در گفتوگوهای دانشجویی نیز حرفی برای گفتن ندارد. در مباحثههای خانوادگی و مسائل سیاسی روز نیز به همان اندازه تاثیرپذیر و ساکت است.
حتی اگر فرض کنیم که او دختری درونگرا بوده و بیشتر مشغول کاراکترهای ذهنیِ فیلماش است، ما چنین چیزی را نمیبینیم. به جز اوایل فیلم که درباره کاراکترهای فیلماش با حرارت حرف میزند، در بقیه قسمتهای فیلم به طور کامل آنها را به فراموشی سپرده است.
فیلمِ او درباره رابطه و اتصالِ عمیق یک مادر و پسر است که در شهری در شمال انگلستان به نام «ساندرلند» زندگی میکنند. پسر در ترسی همیشگی قرار دارد که نکند مادرش را از دست بدهد. اما حتی یک پلان در فیلم وجود ندارد که نشان دهد جولی به محل سکونت این اشخاص رفته تا بتواند در دنیای درونگرای خودش به این دو شخص نزدیک شود.
تنها چیزی که در اوایل فیلم میبینیم چند عدد عکس رنگ و رو رفته از زندگی سخت و کارگری در ساندرلند است به همراه جملاتی که جولی روی این تصاویر بیان میکند. او هنگامی که با تعدادی از مردانِ داور در مقابل خود مواجه میشود نقش روشنفکری را بازی میکند که قصدش از ساخت چنین فیلمی، فهمیدن نوع زندگی است که با زندگی خودش تفاوت زیادی دارد. اما در عمل زمانی که به سراغ فیلمبرداری قسمتهایی از فیلمش میرود بسیار سردرگم و سربههوا به نظر میرسد و حال و حوصله چندانی برای ساخت ندارد.
تقریبا در هیچ قسمتی از فیلم جولی به رابطه بین آن مادر و پسر نمیاندیشد. حال و هوای پشت صحنه فیلماش نیز بیش از اندازه ساختگی و تصنعی است و شباهت چندانی با ایده تاثیرگذاری که بیان میکرد ندارد. آنتونی نیز نه تنها الهام بخشِ زندگی جولی نیست بلکه با عذابی که برای او ایجاد میکند، جولی را بیش از پیش از دنیای هنر و کارش دور میکند. البته در لحظاتی که شخصیت واقعی آنتونی هنوز برای جولی فاش نشده، باز هم منبع الهامی وجود ندارد.
میتوان گفت که جولی بیش از آنکه درونگرا باشد منفعل است. وقتی متوجه حال و روز واقعیِ آنتونی میشود هیچ گونه تلاشی نمیکند تا این مردِ افسردهحال را از این وضعیت نجات دهد. او حتی سعی نمیکند که شکل رابطهاشان را تغییر دهد و از آنتونی بخواهد که رفتار متفاوتی در پیش بگیرد. کمتر زنی وجود دارد که تا این اندازه تقدیرگرا (در حالتِ منفی کلمه) باشد و در عین حال همچون جوانان هنرمند و مدرن رفتار کند. جولی یا کنشی انجام نمیدهد یا وقتی کاری میکند، نوعی خودزنی محسوب میشود.
میتوان حس کرد که فیلم تلاشی ناموفق در خلق یک عاشقانه متفاوت است. فیلم قصد دارد متفاوت باشد اما نیست. بیش از اینکه با عاشقانهای با زاویه دید تازه روبرو باشیم با اثری مخلوط از رابطه بدون بلوغ، زیادهگویی، سیاست و پشت صحنه مواجهیم. تنها قسمتهایی که اندکی به رابطه جولی و آنتونی امیدوار میشویم و سعی میکنیم این ارتباط را درک کنیم، مربوط به دِکلمههایی است که جولی بر روی تصاویری از یک بیشهزار میخواند. یکی از آنها نامهای عاشقانه است از سمت آنتونی که اندکی به احساس او میپردازد.
دکلمه بعدی با آنکه نگاه جولی به رابطه فروپاشیدهشان را عیان میکند اما تا حدی بیربط است. او وقتی به شخصیت واقعی آنتونی پی میبرد از بخشش حرف میزند، حال آنکه اگر خواستارِ تغییر رفتارش میشد هرگز به این معنا نبود که با او سرِ جنگ دارد.
در واقع بخشش نیز جزئی از ماهیت منفعلانه و آزاردهنده جولی است که ما را از او دور میکند. شاید هم به همین دلیل است که آنتونی چندان به خودش فشار نمیآورد که درستتر رفتار کند. تنها تاثیری که آنتونی بر جولی دارد یک اثرگذاری منفی است که جولی در آخرین دکلمهاش به آن اشاره میکند؛ دکلمهای که در آن جولی پوچگراتر و منفعلتر از همیشه شده است.
چیزی که میتوانست به فیلم انسجام بدهد
برخلاف نظر عموم منتقدین، معتقد هستم با فیلم بسیار متوسطی طرف هستیم که نتوانسته از ظرفیتهای مضمونی و تصویری خودش به طور کامل و درستی استفاده کند. بعد از ورود آنتونی و تغییراتی که در زندگی جولی رخ میدهد، مخاطب شباهتهایی به لحاظ مضمونی بین زندگی او و داستانِ فیلم او مییابد؛ رابطه مادر و پسری که از طرف پسر با وابستگی زیادی همراه است و در نهایت آن چیزی که پسر را میترساند رخ خواهد داد.
وابستگی جولی نیز به آنتونی و سرنوشت رابطه آنها، میتواند در همین جهت تعریف شود. نشان دادن تابلویی با مضمون عاشقانه از «ژان اونوره فراگونار» نیز بیش از اینکه بخواهد به عشقی دوطرفه اشاره کند، به نگاه پرستشگونه زن به معشوقش اشاره دارد. اما با وجود چنین شباهتی، ذرهای اتصال بین دو دنیای واقعی و ذهنیِ جولی ایجاد نمیشود. تنها نکتهای که سعی دارد اتصالی ظاهری را ایجاد کند، سرنوشت محتومِ آنتونی و مادر بوده که رخدادی قابل پیشبینی است. باز هم معتقدم که این ضعف به نحوه شخصیتپردازی جولی برمیگردد. جولی به طور کامل در هنر و کارش، فاقد دنیای ذهنی است. در زندگی شخصیاش نیز فاقد اثرگذاری است و تنها به غصه و گریه بسنده میکند.
چنین شخصی نمیتواند یک رابطه دراماتیک و الهامبخش بین داستان فیلم و داستان زندگیاش ایجاد کند. در واقع ضعف فیلمنامه به شدت در این قضیه موثر است. فیلمساز اسیر روزمرگی شده و درام را به فراموشی سپرده است. وقتی درامی وجود ندارد کشمکشی نیز وجود نخواهد داشت.
در قسمتهای انتهایی فیلم یکی از اساتید دانشگاه هنر همین موضوع را در حد دیالوگ به جولی سفارش میکند. او از جولی میخواهد که اتصال و ارتباطی بین زندگی و داستانش ایجاد کند. موضوعی که نه فیلمساز و نه شخصیت اصلی فیلم توجهی به آن ندارند.
قسمتهایی که احساسات ما را برمیانگیزد
با وجود همه ضعفهایی که در فیلمنامه، بسط مضامینِ فیلم و شخصیتپردازیِ جولی وجود دارد، کارگردانی خوب و قابل توجه است. شخصیت آنتونی نیز میتوانست به مکملی قوی تبدیل شود اگر جولی تا این حد منفعل و سرد تصویر نمیشد. در واقع تضادی که باید ایجاد شود به وجود نمیآید. آنتونی اندکی جذابتر حرف میزند و به موقع اظهار نظر میکند اما به اندازه جولی سرد، افسردهحال و بیانگیزه است و معلوم نیست که چطور کارمند وزارت خارجه بریتانیا، مشکلات مالی به این عمیقی دارد.
با همه این نواقص، جوآنا هوگ به عنوان کارگردان فیلم، قابهای تفکر برانگیز و حسابشدهای را انتخاب میکند. با وجود اینکه این قابها در ایجاد ریتمی بهتر و فیلمی منسجمتر کمکی نکرده است اما توانسته تا حد زیادی در برانگیختن احساسات ما موثر باشد. احساساتی که در یک یا دو صحنه به اوج میرسد. در واقع کارکرد این قابهای ایستا و بیحرکت در جهتِ تکمیل کردن فضای اندوهباری بوده که او به عنوان نویسنده خلق کرده است.
این سکون با تقسیم تصویر و جایگیری بازیگران در قسمتهای راست و چپ تصویر بیشتر به چشم میآید. بیتحرکی کاراکترها و آرام قدم زدنشان در صحنه نیز به لحاظ دیداری آن را تشدید کرده است. دوربین نیز گاه آنقدر به کاراکترها نزدیک میشود که دوست دارد ذهن آنها را بخواند. زمانی که بازیگران روبروی دوربین قرار میگیرند و به کاراکتری که در آنسوی دوربین قرار دارد نگاه میکنند، بسیار قابل فهم و همذاتپنداری هستند. هرچند وقتی که فیلم از زوایای خاص و دیدنی خود فاصله میگیرد، دوباره به اثری عبوس و غیرقابل همذاتپنداری تبدیل میشود.
ناگفته نماند که بهترین صحنه فیلم دقیقا از همین قابهای ایستای هوگ به وجود میآید: زمانی که جولی آنتونی را که در بدترین حالت ممکن قرار گرفته نظاره میکند. برشهایی که بیشتر از قبل بین جولی و آنتونی فاصله میاندازند و هر دو را در یک ویرانی نشان میدهند. نمای جالب دیگری نیز که در فیلم وجود دارد، قاب دوربین روی پیغام جولی است که نگرانی او را قبل از رخ دادن سرنوشت محتوم به خوبی بیان میکند و حاوی ترحمی بزرگ است.
اگر جولی به جای منفعل بودن تمام تلاشش را میکرد که رابطه را بهبود ببخشد و باز هم نمیتوانست تغییری در رفتار آنتونی ایجاد کند بهتر از اینها میشد به وسیله بخشش و ترحم روی مخاطب تاثیر بگذارد. اما او از همان اول همه چیز را فدا میکند و نتیجه غمانگیز را میپذیرد. در آخر باید گفت مخاطبینی که به اینگونه فیلمها علاقه دارند میتوانند منتظر قسمت دوم فیلم یادبود باشند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
پشیمونم از وقتی که گذاستم برای دیدن این فیلم. ارزشش را نداشت، به هیچ وجه.
فیلم سوغات بهترین فیلم سال هست.وقتی قدرت درک این شاهکار سینمایی رو ندارید وقتی شناختتون از سینما بسیار محدوده و خودتون رو عادت به دیدن بنجل های هالیوودی دادین و از درک آثار هنر ممتاز عاجزید دلیلی نداره در موردش نقدی هم بنویسید.واقعا متاسفم برای نگارنده این متن که سواد سینمایی پایینی داره و اصلا نتونسته این شاهکار امسال نما رو بفهمه و دربارش بنویسه.جدیدا هر کس از راه میرسه واسمون میشه منتقد
دوست عزیز به جای نگاه از بالا به پایین و شرح وصفیات هزار و یک شب بهتر بود از نقاط قوت فیلم بگید.
مثلا این فیلم چه چیزی به سینما اضافه کرد که شاهکار سال میدونینش ؟
یا اصلا چه چیزی بر بیننده اضافه کرد ؟
بهترین و کامل ترین نقد ممکن بعد از دیدن فیلم (که زمان 2 ساعتش 20 ساعت گذشت ) اولین کاری که کردم پاک کردن این فیلم از ارشیوم بود چون ممکن دوباره امتیاز تقلبی فیلم فریبم بده و دوباره رنج دیدن این بنجلو تحمل کنم
بله بعضی مواقع امتیازاتی که تعدادی از منتقدین به فیلم ها می دن به طرز ناباورانه ای فریبنده ست
سوونیر بهترین فیلم سال هست.امتیاز فیلم درسته.شما سواد سینماییت رو بالا ببر
شما بهتره به جای دیدن شاهکار های هنری سینما بری و همون چرندیات هالییودی رو ببینی.این فیلم واسه هر کسی قابل درک نیست و مخاطب این فیلم خوره های سینما هستن نه عموم جامعه...
فکر نکنم کسی اینجا به شما گفته فیلمو نبینید. اگه لذت میبرید از این فیلم متوسط و ناقص دلیل نداره به کسیایی که دوست نداشتن توهین کنید. روشن فکری و سینمای هنری فقط یه جلده که متاسفانه پشتش فقط مغز خالی و ادعاست. این فیلم قطعا جزو فیلمای بسیار ضعیف امساله
بله کاملا موافقم..پوسته فریبنده ای داره با درونی خالی. این فیلم حتی برای مخاطبان خاص هم که سلیقه کم و بیش متفاوتی نسبت به مخاطبان عام دارند، چیزی در چنته نداره