نقد فیلم Oppenheimer | علم، جنگ، سیاست
هر فیلم جدید کریستوفر نولان برای خودش یک اتفاق ویژه است؛ این کارگردان در چندین سال گذشته خود را به عنوان یک رویاپرداز درجه یک تثبیت کرده که میتواند هر طرح داستانی را به یک ...
هر فیلم جدید کریستوفر نولان برای خودش یک اتفاق ویژه است؛ این کارگردان در چندین سال گذشته خود را به عنوان یک رویاپرداز درجه یک تثبیت کرده که میتواند هر طرح داستانی را به یک اثر سینمایی خاص و پیچیده تبدیل کند. در واقع نولان به مخاطب رحم نمیکند، اما در ازای آن داستانهای فراموش نشدنی را به آنها هدیه میدهد که میتوان سالها پیرامون آن بحث کرد. داستانهایی که همه از نظر فنی عالی به نظر میرسند. اکنون جدیدترین داستان نولان یعنی «اوپنهایمر» از راه رسیده و میخواهد این مسیر را به سمت موفقیت ادامه دهد. اما سوال این است که آیا این کارگردان در این کار موفق شده است یا خیر؟! برای یافتن پاسخ با نقد فیلم Oppenheimer همراه ویجیاتو باشید.
داستان: در حالی که نازیها در سراسر اروپا با وحشت بر مردم حکومت میکنند، آمریکاییها تصمیم میگیرند به فیزیکدانی مرموز به نام جی رابرت اوپنهایمر (کیلین مورفی) اعتماد کنند تا قبل از اینکه آلمانها بمب هستهای خود را بسازند، آنها به کمک اوپنهایمر یک بمب هستهای بسازند. این روایت، با سفر اوپنهایمر به عنوان یک فیزیکدان جوان در کمبریج برای رهبری پروژه منهتن شروع و در نهایت به عنوان مدافعی برای توقف مسابقه تسلیحاتی بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به پایان میرسد.
در اصل، اوپنهایمر به سه بخش تقسیم میشود. بخش اول به بررسی پیشینه و سیستم اعتقادی او میپردازد و اوپنهایمر را به عنوان یک فیزیکدان نظری درخشان اما مردی خطاپذیر نشان میدهد. قسمت دوم فیلم نیز به زمان حضور او در پروژه منهتن و ساخت بمب با دیگر همکارانش اختصاص دارد. و فیلم در پرده نهایی بر روی عواقب پس از جنگ جهانی دوم متمرکز است.
نقد و بررسی: چه در زمان حال و چه در سالهای آینده، کریستوفر نولان بهعنوان یک فیلمساز انقلابی مورد احترام همه قرار میگیرد؛ اما چرا؟ چون این فیلمساز در اکثر آثار خود از طریق داستانسرایی غیرخطی، فیلمبرداری مسحورکننده و طراحی صدای ویژه درون اکثر آثارش، در موضوع ترکیب فیلمهای تجاری و هنری تسلط عجیبی پیدا کرده است. زیباییشناسی سینمایی نولان، اگرچه به اندازه فردی مانند وس اندرسون برجسته نیست، اما مطمئناً از تعداد زیادی از فیلمسازان عصر حاضر متمایز است.
و از نظر بصری و طراحی صدا، نولان از زمان «Interstellar» الگوی مشابهی را دنبال کرده است. این را میتوان تا حد زیادی به این دلیل نسبت داد که نولان از فیلم میانستارهای در سال ۲۰۱۴ با فیلمبردار هویته ون هویتما و از سال ۲۰۲۰ با آهنگساز لودویگ گورانسون همکاری کرده است. بنابراین، جدیدترین اثر او یعنی اوپنهایمر عناصری را از میانستارهای، دانکرک و «Tenet» به عاریت گرفته است تا فیلمی عمیقاً ناراحتکننده و در عین حال تفکر برانگیز و متقاعد کننده به مخاطبش ارائه دهد.
پیش از هر چیزی باید بدانید کریستوفر نولان و کیلیان مورفی سزاوار همه ستایشهایی هستند که تا کنون مورد خطاب آن قرار گرفتند، اما همچنین باید بدانید که این اثر سینمایی «غیرتجاریترین فیلم» نولان از زمان «بیخوابی» است که به فروش نزدیک به یک میلیارد دلار رسیده است.
اما بیایید بررسی این اثر را با اجرای ویژه مورفی شروع کنیم؛ بدون شک یکی از قوی ترین عناصر اوپنهایمر در بازی بازیگران آن نهفته است. بازی کیلیان مورفی در نقش جی رابرت اوپنهایمر یک اجرای مناسب و درخور توجه است. او درخشش، درگیریهای درونی و معضلات اخلاقی این فیزیکدان مشهور را به طرز متقاعدکنندهای به تصویر میکشد. توانایی مورفی در تجسم شخصیت پیچیده اوپنهایمر، فیلم را از چیزی که به نظر میرسد ارتقا میدهد و آن را به یک مطالعه شخصیت جذاب تبدیل میکند. بنابراین، مایه تاسف است که بازیگری در سطح کیلیان مورفی هرگز مانند برخی بازیگران دیگر در میان کارشناسان هالیوود به رسمیت شناخته نشده است.
باید توجه داشت عملکرد او به عنوان شخصیت اصلی، که به طور گسترده به عنوان «پدر بمب اتمی» شناخته میشود، سنجیده و دقیق است. قدرت بازی مورفی را میتوان زمانی بهتر درک کرد که در پرده سوم، احساسات اوپنهایمر و قوای ذهنی او بدون دیالوگ یا توضیح به مخاطب منتقل میشود. در واقع، نولان در بازی گرفتن از مورفی بر توانایی او در بیان داستان شخصیتش تنها با چشمانش تکیه دارد. و این چشمان مورفی است که داستان مردی را روایت میکند که معتقد است به بشریت ابزاری برای نابودی خود داده است.
طرفداران «Peaky Blinders» با هنر مورفی آشنا هستند تا کاملاً خود را در شخصیت او غرق کنند. اما کسانی که کار او را از ۲۸ روز بعد، صبحانه در پلوتون، بادی که در مرغزار میوزد و همکاریهای مکرر این بازیگر با نولان دنبال کردهاند، بدون شک پس از دیدن بازیاش در این فیلم به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران این نسل مورد احترام قرار میدهند. اوپنهایمر بوم نقاشی مورفی است تا به جهانیان نشان دهد که چرا او انتخاب نولان برای نقش آفرینی در جاه طلبانه ترین پروژه فیلمساز تاکنون است.
در بخش بازیگری امیلی بلانت احتمالا یکی از بازیگران مورد علاقه من در این فیلم بود. این بازیگر به عنوان شخصیت همسر اوپنهایمر خیلی پرداخت خاصی ندارد، اما او در این فیلم چند لحظه کلیدی داشت که در آن به سادگی میدرخشید و احتمالاً در بین همه شخصیتهای اطراف اوپنهایمر قابل ارتباطتر به نظر میرسید. از سوی دیگر مت دیمون با توجه به نقش خود در قامت ژنرال گرووز جونیور نیز بسیار خوب بود. علاوه بر این، دیالوگهای تند و تیز و شوخی بین مت دیمون و کیلین مورفی ارزش سرگرمی فیلم را افزایش میدهد.
با این حال، یکی از بالقوه ترین بازیگران این فیلم کسی نیست جز رابرت داونی جونیور. او به طور کامل در نقش لوئیس استراوس ناپدید شده، و اجرای او به قدری خوب است که جای تعجب نیست که اگر امسال نام او را برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد اسکار در نظر بگیریم.
اما جدا از بازیها باید به داستان فیلم اشاره کرد؛ داستان فیلم احتمالاً به اندازه برخی دیگر از فیلمهای نولان جذاب نیست، اما مضامین احساس گناه را بررسی میکند که مدتها پس از تماشای فیلم در ذهن مخاطب باقی میماند. این روایت همچنین به گشودن گفتمان متعادلتری درباره کمونیسم و شکار افراد مختلف توسط دولت آمریکا در مورد کسانی که با حزب کمونیست در اوج جنگ سرد مرتبط بودند، اشاره میکند.
همچنین داستان این اثر مخاطب را وادار می کند تا کمی عمیقتر به ایدههای فاشیسم، کمونیسم و مهمتر از همه، مسابقه تسلیحاتی و بازدارندگی آن بپردازد. باید توجه داشت نولان از احساسات ناخوشایند و سؤالات تفکر برانگیز این داستان ابایی ندارد. چیزی که دلخراش است این است که چگونه فیلمساز ماهیت بیرحم و بیتوجهای را به تصویر میکشد که چگونه کسانی که به دنبال قدرت بودند از این رویداد برای نیازها و منافع شخصی خود استفاده کردند. این پرسشی را مطرح میکند که بشریت باید در محاسبه خود با آن روبرو شود: چه کسی واقعاً از اقدامات جنگی سود میبرد؟!
اما این فیلم در نهایت داستانی درباره مردی است که ناامیدانه تلاش میکند تا با ایجاد وسیلهای که میتواند در عرض چند دقیقه آخرالزمان را رقم بزند، کاری خاص انجام دهد. این داستانی است که فقط نولان میتوانست آن را روی پرده نقرهای بیاورد و با وجود کند بودن، توجه مخاطب را در تمام مدت زمان ۳ ساعتهاش جلب کند. نولان برای ارتقای تجربه سینمایی و داستان سرایی، مانند فیلم Dunkirk و Interstellar، به صفحه نمایشهای عظیم IMAX و صدای زنده آنها تکیه کرده است.
از منظر سینماتوگرافی، اوپنهایمر یک هنر است. بین نولان و فیلمبردار هویته ون هویتما، آنها یک رویداد بصری طلسمکننده ساختهاند. نماهای انتقالی و استعاری در این فیلم وجود دارد که به تصاویر فرانسیس فورد کاپولا و مایکل بالهاوس در دراکولای برام استوکر تنه میزند، زیرا هر نما داستان زیرپوستی خود را روایت میکند. موسیقی لودویگ گورانسون در اینجا به همان اندازه مهم است، زیرا آهنگساز لحظات مناسبی را انتخاب میکند تا اجازه دهد ضربها و غرشها بر تنش بیشتر بیافزایند و در زمان مناسب از قدرت سکوت برای رساندن پیامی تلخ به مخاطب استفاده میکند.
از نگاه فرمی باید بدانید که داستان این فیلم از دیدگاه اوپنهایمر و استراوس با بازی رابرت داونی جونیور روایت میشود. در واقع وقتی روایت به دیدگاه استراوس تغییر میکند، داستان سیاه و سفید روایت میشود. در حالی که صحنههای رنگی افکار ذهنی شخصیت اصلی هستند و از دیدگاه اوپنهایمر روایت میشوند. این لحظات رنگی مملو از توهمات اوپنهایمر از دنیای کوانتومی زیر اتمی و تصورات گناه آلود پس از بمباران هیروشیما و ناکازاکی است.
در بخش فنی تمام نکات با گذر از فیلتر و امضای نولان در اوپنهایمر در بهترین حالت خود قرار دارد. اما بهترین بخش فیلم از نگاه بصری، همان تصورات ذهنی اوپنهایمر بود که برای انتقال فشار ذهنی که او در طول پروژه منهتن با آن مواجه شده، استفاده میشود. باید توجه داشت با نمایش این تصاویر، نولان میخواهد وزن تصمیماتی را که اوپنهایمر باید میگرفت و همچنین مفاهیم عمیق کارش را برای مخاطب به تصویر بکشد. البته من دلیل خاصی برای بخشهایی که به صورت سیاه و سفید گرفته شدهاند پیدا نکردم، شاید این صحنههای کنتراست بصری چشمگیری ایجاد میکنند، اما به صحنههای حیاتی عمق بهتری نمیبخشند.
اما هرچه این سیاه و سفید بودن کمک خاصی به بهتر شدن فرم کار نکرده، اما در مقابل من واقعاً تحت تأثیر این قرار گرفتم که چگونه طراحی صدا و موسیقی نقش مهمی در تقویت لحظات کلیدی فیلم داشتند. از صداهای کر کننده میدان آزمایش بمب اتمی گرفته تا آهنگهای موسیقی متن با اتمسفری وحشتناک، همه عناصر صوتی به تأثیر احساسی فیلم کمک میکنند.
همچنین در بخش کارگردانی باید به این نکته توجه ویژه داشت که تنش و تجمعی که منجر به لحظه ایجاد بمب اتمی میشود به طرز ماهرانهای توسط نولان مدیریت شده است. برای مثال این تصمیم درخشان نولان بوده است که در برخی لحظات کلیدی همه صداها را قطع کند. بهعنوان بیننده، تقریباً در این سکانسها احساس میکردم که پس از این همه تعلیق، هنوز شاید در پس این سکوت لحظهای وجود دارد که در انتظار آن باید نفس خودم را حبس کنم؛ و این مستقیم از کارگردانی نولان میآید.
اما با تمام این تفاسیر باید قبول کرد این اثر نولان هم بدون عیب نیست. اما چرا؟ اوپنهایمر بدون نقص نیست و من شخصاً بزرگترین مشکل فیلم را در تدوین آن دیدم. فکر میکنم این شیوه ویرایش باعث میشود دنبال کردن داستان برای مخاطب کمی دست و پا گیر و چالش برانگیز باشد. با توجه به مدت زمان سه ساعته، تدوین و ریتم، سرعت فیلم را به صورت محسوس کند کرده است.
مهمترین ایراد این سبک ویرایش فیلم در آن است که درست زمانی که فکر میکنید این اثر تماماً در مورد ساخت بمب است، ناگهان به سمت دیگری در مورد زندگی شخصی اوپنهایمر منحرف میشود و سپس با یک موج جدید در داستان و تدوین به سمت شکلگیری یک درام سیاسی میل پیدا میکند. در اصل، احساس میشد در این اثر نولان چندین فیلم در یک فیلم جمع شدهاند. و این چیزی خوبی نیست.
متاسفانه یکی دیگر از مشکلات این فیلم آن بود که اوپنهایمر نیز مانند دیگر آثار نولان به شدت شلوغ و گفتوگو محور است. البته جنس این گفت و شنودها در آثار نولان ویژه است. منظور من این است که برخی رد و بدل شدن دیالوگها در این فیلم برای مخاطب عام سنگین است. این یعنی به نظر میرسید در فیلم این فرض وجود دارد که بینندگان باید از قبل از سیاستهای حاکم در دهه ۱۹۴۰ آمریکا و جهان آگاه باشند و به نوعی مدرک فیزیک داشته باشند.
مسئلهای که من فکر می کنم ممکن است این چنین مشکلی ایجاد کند آن است که برخی افراد با تماشای فیلم نولان برای اولین بار با بسیاری از حقایق تاریخی یا علمی روبرو میشوند، پس این پیچیدگی در گفتار شخصیتها این فرصت را از چنین مخاطبی برای درگیر شدن واقعی با طرح از بین میبرد. علاوه بر این، درام سیاسی و حقوقی فیلم ممکن است برای برخی بینندگان سنگین باشد. در حالی که به تصویر کشیدن بافت سیاسی-اجتماعی آن دوران در چنین داستانی ضروری است، اما رویکرد ظریفتر می توانست تمرکز فیلم را برای مخاطب عام بهتر متعادل کند.
اما جنبه دیگری که مورد انتقاد قرار میگیرد، به تصویر کشیدن شخصیتهای زن در فیلم است. در حالی که بازی فلورانس پیو در نقش جین تاتلاک ستودنی است، اما معرفی و پرداخت شخصیت او فاقد جذابیت است. فکر میکنم این موضوع به یک مسئله مهم در فیلمنامه کار نیز اشاره دارد که مخاطب احساس وجود لنگر احساسی زیادی را در این داستان و شخصیتها دریافت نمیکند.
علاوه بر این، پرده سوم فیلم نولان نمیداند درباره چه چیزی میخواهد باشد. آیا این مجموعه ای از بازجوییهای افبیای در مورد فعالیت های کمونیستی است؟ آیا این داستان در مورد رقابت بین لوئیس استراوس و اوپنهایمر است؟ یا این همان چیزی است که باید باشد، یعنی مطالعه در مورد احساس گناه و عذاب درونی عظیمی که از زمان پرتاب بمب اوپنهایمر را تسخیر کرده است؟! این چیزی است که در مورد داستان اوپنهایمر مورد نقد است.
اما موضوع نهایی من با فیلم یک موضوع میکروسکوپی است، اما با این وجود باید به آن نیز اشاره کرد: صحنههای جنسی. من دنبال حرف عجیبی نیستم، اما آنها درون این فیلم کاملاً بیجا و غیر ضروری بودند. نمیخواهم خیلی چیزها را خراب کنم، بنابراین مبهم میگویم: اولی یک رونمایی غیرقابل توجیه تنبل و نابجا از دیالوگ «من تبدیل شدم به مرگ» بود، و دومی بهطور عجیبی آنقدر پوچ بود که باعث خنده مخاطب میشود.
نتیجهگیری: کریستوفر نولان مسلماً یکی از مشهورترین فیلمسازان امروزی است، کسی که احتمالاً تعداد طرفداران او فراتر از خیلی از نامهای آشنا در فیلمسازی رفته است، جایی که حتی مارتین اسکورسیزی، کوئنتین تارانتینو و استیون اسپیلبرگ ممکن است در این رقابت شکست خورده باشند. با این حال، برخلاف فیلمهای پرفروش قبلی نولان، اوپنهایمر فیلمی است که به جای ارزش تجاری، به ارزش هنری گرایش دارد.
اوپنهایمر یک غواصی عمیق در زندگی و انتخابهای جی رابرت اوپنهایمر است. اثری که با اجراهای برجسته، فیلمبرداری چشمگیر، و تنش گیرا، تجربهای فریبنده را برای مخاطبان به ارمغان میآورد. من معتقدم که بازاریابی اوپنهایمر کمی گمراهکننده بود زیرا در ابتدا این تصور را ایجاد میکرد که این فیلم درباره اوپنهایمر و پیشروی بمب اتم و اثر آن بر روی جهان است. اگر به این فکر میکنید که انفجاری دیوانهکننده و تلفات عظیم و مواردی از این دست درون این فیلم خواهید داشت، ناامید خواهید شد.
این یک فیلم بیوگرافی است که داستانهای زیادی برای گفتن دارد. و در برخی موارد این داستانها بسیار زیاد و درهم است. پس با این تفاسیر «اوپنهایمر» جدیدترین فیلمی است که منتقدان و برخی طرفداران نولان به اشتباه به عنوان یک «شاهکار» خطابش میکنند، اما به لطف بازی خوب کیلین مورفی، دستاوردهای فنی خیرهکننده و تصاویر درخشان، این اثر نیز همچنان فیلم محکم دیگری از کریستوفر نولان است. البته اگر فیلم در تمام طول مسیر حرکت خوب خود را حفظ میکرد، ممکن بود آن عنوان شاهکار را به دست آورد.
در حالی که من به طور کلی از اوپنهایمر لذت بردم، نمیتوانم بگویم که میخواهم دوباره این فیلم را ببینم. من احساس میکنم که نولان از لحاظ فنی کارهای زیادی را در فیلمهایش انجام میدهد که ساختن یک فیلم بد برای او واقعاً سخت است. با این اوصاف، نمیتوانم بگویم اوپنهایمر یکی از بهترین فیلمهای نولان است، اما بدترین فیلمهای او هنوز از بقیه بهتر هستند. من میتوانم بگویم که اوپنهایمر احتمالاً در کنار آثار برتری چون شوالیه تاریکی و دانکرک در رتبه پایینتری از فیلمهای خوب نولان قرار دارد.
در این مدت نکتهای که در مشاهداتم با افرادی که فیلم را دیدهاند متوجه شدم این است که عواملی وجود دارند که ممکن است به بیننده بستگی داشته باشند. برای آن دسته از شما که عاشق تاریخ هستید و از راه دور با حزب کمونیست، جنگ جهانی دوم و سیاست دهه ۱۹۴۰ میلادی آشنا هستید، پس این فیلم برای شما مناسب است. همچنین برای کسانی از شما که درک کلی از فیزیک دارید، پس این فیلم برای شما نیز مناسب است.
از سوی دیگر اگر از طرفداران سینمای نولان هستید و عاشق فیلمهایی مانند Tenet یا Dunkirk هستید، پس این فیلم واقعاً برای شما مناسب است. اما اگر در هیچ یک از این دسته بندیها قرار نمیگیرید، نمیگویم این فیلم برای شما مناسب نیست. من فقط میگویم برای چیزی بیشتر از آنچه که تبلیغ شده و میشود آماده شوید. با این وجود، مطمئن باشید فیلم اوپنهایمر از آثار شاخص این سال است.
چشم انداز اسکار: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی صحنه و لباس، بهترین تدوین فیلم، بهترین گریم و آرایش مو، بهترین طراحی تولید، بهترین موسیقی متن، بهترین صدا و بهترین جلوههای بصری.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.