نقد سریال True Detective | فصل چهارم سرزمین شب
در روزهای گذشته پخش فصل چهارم سریال «کارآگاه حقیقی» با عنوان «سرزمین شب» پس از نمایش شش اپیزود در اچبیاُ به پایان رسید. علیرغم تمرکز سازندگان بر روی تِم فمینیستی فصل جدید، کارآگاه حقیقی کماکان ...
در روزهای گذشته پخش فصل چهارم سریال «کارآگاه حقیقی» با عنوان «سرزمین شب» پس از نمایش شش اپیزود در اچبیاُ به پایان رسید. علیرغم تمرکز سازندگان بر روی تِم فمینیستی فصل جدید، کارآگاه حقیقی کماکان فرم خوب و بی رحمی سابق خود در لحن را از دست نداده است؛ در واقع فصل چهارم برعکس، حتی خشنتر، تاریکتر و ماوراییتر نیز شده است. اکنون ما در ویجیاتو با نقد سریال True Detective (فصل چهارم) به شما خواهیم گفت که آیا ایده زنانه کارگردان جدید ایسا لوپز کمکی به این سریال کرده است یا خیر؟! در ادامه همراه ما باشید.
خلاصه داستان: لیز دنورز (جودی فاستر)، رئیس پلیس شهر خیالی انیس آلاسکا، وظیفه بررسی مرگ تکان دهنده دانشمندان از یک مرکز تحقیقاتی قطب شمال به نام سلال را بر عهده دارد. اما لیز با اکراه با شریک سابق خود، اوانجلین ناوارو (کالی ریس) برای حل این پرونده همکاری میکند. ولی هرچه داستان پیش میرود این دو متوجه میشوند که پرونده به طور غیرقابل توضیحی با قتل وحشیانه یک فعال محیط زیست به نام آنی کوتوک (نیوی پدرسن) مرتبط است. از آنجایی که زمستان شبهای بیپایانی را در این شهر کوچک به ارمغان میآورد، لیز و اوانجلین نیز باید با اتفاقات وهمآور و تقریباً فوقطبیعی که بر پرونده حاکم است کنار بیایند.
برای سالهای متمادی، True Detective چیزی شبیه دایرهالمعارفی از مردان شاخص بود که ایدئولوژیهایشان با زندگی روزمره در هم شکسته بود. اما اکنون فصل چهارم به بررسی زیستگاه زنانی میپردازد که به ندرت ازدواج کردهاند و نمیتوان آنها را به عنوان مادر تصور کرد. آنها توسط مردانی احاطه شدهاند که از طریق اینترنت به عروسهای روسی پیشنهاد ازدرواج میدهند و نمیخواهند در روند مسئولیتپذیری سهیم شوند.
حتی تیتراژ ابتدایی فصل چهارم از همان آستانه شروع داستان اعلام میکند که زمان خودنمایی زنان است و به جای صدای لئونارد کوهن این صدای بیلی آیلیش است که شنیده میشود. بینندهای که پیش از این به گرمای داغ و بی پایان کارآگاه حقیقی عادت کرده بود، اکنون با حضور لوپز در مرکز هدایت سریال، در بی زمانی سرد فرو میرود.
در این داستان دو شخصیت محوری لیز و اوانجلین هر دو رازهایی از گذشته خود دارند که آنها را به شکل خاطراتی از تجربیات و سایه هایشان آزار میدهد. ناوارو نمیتواند قتل حل نشده فعال محلی آنی (نیوی پدرسن) را فراموش کند و دختر ناتنی لیز در مبارزه برای حقوق بومیان دچار مشکل میشود: هر دو نقطه ضعف ذکر شده سرنخ هستند.
اما نکته اینجاست که قهرمانان سریال به هیچ وجه رفتار زنانه ندارند: سفتی، بدبینی و بسته بودن آنها به سختی با شخصیتهای کارآگاهان قبلی در تضاد است، همانطور که میل به حل همه چیز به تنهایی و گاهی اوقات با استفاده از نیروی بیرحمانه نیز شاخص رفتاری آنها به شمار میرود. ایسا لوپز درباره این فصل گفت: «سرد، تاریک و زنانه است»، اما به این معنا نیست که جنسیت بر رفتار شخصیتها تأثیر میگذارد. اما من میگویم مشکل همین است که جنسیتزدگی بر رفتار شخصیتها تأثیر مستقیم گذاشته است.
خب پیش از هر نکتهای باید گفت ده سال پس از انتشار اولین و محبوب ترین فصل کارآگاهان حقیقی، این سریال دوباره خود را در چنگال مارپیچهای غیبی و ماورایی قرار داده، اما مکان روایت داستان را تغییر داده است. این یعنی به جای یک ایالت جنوبی آفتاب سوخته و گوتیک در آمریکا، ما با سرزمین پوشیده از برف و غوطهور در شبهای آلاسکا روبرو هستیم. حتی به جای دو کارآگاه مرد و دختران کشته شده، در این فصل شاهد دو زن هستیم که به بررسی شرایط مرگ مشکوک دستهای از مردان میپردازند.
تغییرات در دراماتورژی فصل چهارم نیز قابل توجه است؛ این یعنی با تغییر نیک پیزولاتو با ایسا لوپز در مرکز تولید، اینبار به جای دو شخصیت متضاد، ما دو قهرمان بسیار شبیه به هم داریم که از نظر خلق و خو نیز به هم دیگر نزدیک هستند. و بنابراین، این دو شخصیت جدید نمیتوانند بیش از دو دقیقه با آرامش در یک کادر بمانند. از سوی دیگر رئالیسم جادویی فصلهای سابق در اینجا زیبایی حضور استعاری نیروهای نامرئی را از دست داده است. این یعنی «سرزمین شب» با عناصری از سبک وحشت ماورایی پوشیده شده که حتی سعی ندارد خود را از چشم مخاطب پنهان کند.
به طور کلی هر گونه شر و بدبختی در شهر خیالی انیس رخ میدهد، از آب کثیف در لولههای منازل مانند راکون سیتی بازی رزیدنت ایول گرفته تا شکاف در بافت واقعیت. در واقع مردگان در اینجا برمیخیزند و از زندهها میخواهند که نشانههایی را با این مردگان دنبال کنند. خب در نگاه اول چنین انتقال مکان، وارونگی و تغییر دینامیک سریال شاید جذاب به نظر برسد، اما مشکل اینجاست که ایسا لوپز در پایان جواب درستی برای نشانگذاریهای ماورایی خود ندارد.
بنابراین، مشکلات سریال کارآگاه حقیقی سرزمین شب بیشتر جنبه ایدئولوژیک دارد. ایسا لوپز به جای تجربه و کار جدید با قوانین ژانر، مضامینی آشنا، خشن و حتی تلخ را انتخاب میکند. واضح است که او در تلاش است تا به یک استاندارد هنری بسیار بالا دست یابد. بنابر همین رویکرد او از یک پالت رسا از رنگها استفاده میکند، و ما در این سریال شاهد تغییر نور گرم و ملموس فصلهای پیش با پالت رنگی سبک نوآر و تاریک هستیم. اما فیلمنامه این فصل به هیج شکل توانایی رقابت و مقایسه شدن با اولین فصل سریال را ندارد.
در حالی که «سرزمین شب» فاقد دامنه عاطفی و تضاد شخصیتی دیگر فصلهای سریال است، اما ایسا لوپز سعی میکند با علم، یک بازی متضاد شخصیتی را به بیننده ارائه ندهد. در نتیجه در این فصل سریال شخصیتها به دو دسته جذاب تقسیم نمیشوند. در مقابل ما در سرزمین شب شاهد شخصیتهای سرد و نچسبی هستیم که مدام در گوش شما بد و بیراه میگویند. اینجاست که باید گفت فیلمنامه لوپز به طور ویژه خالی از طنز کلامی و انسانیت است. و در واقع، از نظر عمق فکری یا فلسفه نیز چیز خاصی جز پوچی برخی شخصیتها نمایش نمیدهد.
با این حال، «سرزمین شب» آشکارا، در برابر شور فلسفی فصل اول ایستادگی میکند و بازی با نمادهای ماورایی را دیگر نه در عبارات سست و سخنان مبهم، بلکه در شکل و تصویر قرار میدهد. این یعنی کارگردان جدید بیشتر نه به انسان، بلکه به چیزی که فراتر از مرزهای اوست علاقه دارد؛ یعنی طبیعت، ابعاد جایگزین و غیرانسانی. با کمی توجه به سادگی میتوانید متوجه شوید که چگونه لوپز دائماً روی مشکل بینایی، روی توهمات، روی ناتوانی در دیدن چیزی در شرایط شبهای سرد قطبی و خطوط مبهم واقعیت یا خیال تمرکز میکند.
به طور کلی تاریکی برای کارگردان این فصل ابزاری برای افشای روح انسان است. منظور من استفاده از تاریکی برای نمایش دادن جلوههای تاریک یک انسان و طبیعت حیوانی اوست. اگرچه کارگردان لحنی بسیار خشن و اغلب آزاردهنده را برای روایت انتخاب میکند، اما شخصیتهایش را به فضایی یخی و دشوار میفرستد و این سنگینی عمدی فضا، به اندازه کافی عجیب، و البته در لحظاتی کارساز است.
اما بازهم میگویم مشکل بزرگ من با داستان و فضای این فصل وجود ابهام در لحظات ماورایی و به ظاهر عرفانی این داستان است. نویسندگان این ابهام را حتی در قسمت پایانی نیز حفظ کردهاند و مخاطب را وادار میکنند تا داستان را از منظر نگاه خود درک کنند. با این حال، فینال یک توضیح منطقی و ارزشمند برای رمز و راز پایه داستان ارائه میدهد، در حالی که جنبههای ماورایی و برآمده از عناصر وحشت را به تخیل مخاطب واگذار میکند.
جدای از این، True Detective همیشه یک نمایش بسیار بدیع بوده است که در آن همه چیز بر روی دیدگاه منحصر به فرد نویسنده، فیلمنامه نویس و کارگردان نیک پیزولاتو استوار بود. شما میتوانید نگرشهای متفاوتی نسبت به روش خلاقانه انساندوستانه او داشته باشید، اما نمیتوان انکار کرد که پیزولاتو مردی با استعداد و گاهی دیوانه است و پس از جدایی او به نظر میرسید سریال چهره خود را از دست داده است. شاید بگویید «سرزمین شب» نسبت به فصلهای گذشته کیفیت نقدهای بالاتری دارد، اما جایگاه آن در تاریخ سینما همچنان مبهم به نظر میرسد، در حالی که فصل اول «کارآگاه حقیقی» نقطه عطف مهمی در تاریخ تلویزیون جهان است.
بنابراین، به نظر من حتی دوستداران فصل جدید سریال هم موافق هستند که از نظر شیوایی و دیالوگهای جذاب، «سرزمین شب» از زاده فکر پیزولاتو پایینتر است. در نتیجه نمیتوان کاستیهایی را که مشخصه فصل چهارم است، نادیده گرفت، بهویژه رقتانگیز بودن عناصر ترسناکی که مانند شفقهای شمالی از هویت «سرزمین شب» سرچشمه میگیرد. حتی میتوان گفت پیامهای سریال نیز به طرز خطرناکی تبدیل به شعار میشود و پیامهای ضد سرمایه داری و اکواکتیویستی (کنشگری اقلیمی) نویسندگان نیز آنقدر مستقیم ارائه میشود که از همان دقایق اولیه مشخص میشود که شرور اصلی شرکت است.
دیگر نقدی که به سریال وارد است، ژست فمینیستی ایسا لوپز در شخصیتسازی است. اما نکته اینجاست که کارگردان شخصیت قوی زنانه را با تغییر کاربری اشتباه گرفته است. منظور من این است که دختر خوانده رئیس پلیس، لیز دنورز، مجموعهای از کلیشهها است، و شخصیتهای اصلی یعنی دنورز (جودی فاستر) و اوانجلین ناوارو (کالی ریس) مانند مردان سمی رفتار میکنند. این یعنی به جای فیلمبرداری «کارآگاه حقیقی» از دیدگاه زنانه، لوپز به سادگی مردان را با زنان مردنما عوض کرده است. شاید در نگاه برخی این یک موفقیت است، به خصوص اگر جودی فاستر بزرگ را در گروه بازیگران خود داشته باشید.
ولی با تمام این تفاسیر نمیتوان از بازی خوب جودی فاستر در این سریال گذشت. در واقع، فاستر یکی از دلایل اصلی تماشای این سریال است. تکامل جودی فاستر از مامور جوان FBI کلاریس استارلینگ در فیلم نمادین سکوت برهها به رئیس پلیس کهنه کار در فصل جدید True Detective: Night Country، گویای حرفه باورنکردنی اوست. فاستر دوباره، به سادگی برجسته است، و در اجرای خود در نقش لیز دنورز، طیفی باورنکردنی از جدیت و سردی یک انسان را به نمایش میگذارد. فاستر میتواند تعادل مناسبی بین ذهنیات آشفته درون لیز و بی میلی او برای دلبستگی بیش از حد به اطرافیانش پیدا کند.
در مقابل کالی ریس، به عنوان یک بوکسور حرفهای در دوران ابتدایی بازیگریاش، به خاطر همسانی سطح اجرا با فاستر در هر مرحله از نمایش شخصیت اوانجلین ناوارو، شایسته تحسین است. ریس اجرای ظریفی از شخصیتی ارائه میدهد که مانند شریک کاریاش لیز با آسیبهای شخصی دست و پنجه نرم میکند. از اساس نمیتوان ایرادی را به کل تیم بازیگری این سریال وارد کرد. و این یعنی همه بازیها به اندازه و مناسب اجرا شدهاند.
اما در پایان باید گفت که خود من مشاهده کردم که خیلی از منتقدان این فصل سریال را در میان دیگر کنایهها، با درخشش استنلی کوبریک و بیگانه ریدلی اسکات مقایسه میکنند. به نظر من لوپز ایستگاه سلال را از فیلم موجود کارپنتر برداشته، و مرگ مردان یخ زده را نیز با برداشت از همین اثر به فیلمش آورده است. در این میان بازدید ارواح با شخصیتهای اصلی میتواند از درخشش کوبریک گرفته شده باشد. و البته هزارتوهای غارهای آزمایشگاه مخفی زیر ایستگاه سالال نیز شبیه به راهروهای پیچیده سفینه فضایی نوسترومو در بیگانه ریدلی اسکات است.
به عبارت دیگر، «سرزمین شب» نه تنها یک اسپین آف از فصل اول، بلکه نوعی بوم سینمایی وصلهآمیز از همه چیز در جهان سینما است. اگر فصل اول از کار دو دیوید الهام گرفته شده بود - لینچ (توئین پیکس) و فینچر (هفت) - پس فصل چهارم کمی از هر چیزی وام گرفته است. این رویکرد را میتوان به روش پست مدرنیستی لوپز نسبت داد، یا میتوان آن را به ضعف تخیل او نسبت داد.
به طور کلی، لوپز در حفظ ریتم بسیار بد است. اگر فصل اول کارآگاه حقیقی هنوز به سادگی بازبینی میشود (اصلاً هیچ چیز اضافی در آن وجود ندارد!)، سرزمین شب از بد ریتمی در نشان دادن درست داستان رنج میبرد (مثلاً قسمت چهارم را در نظر بگیرید که هیچ اتفاقی اساسی نیفتاد). بنابراین، جای تعجب نیست که قسمت پایانی به جای 50 دقیقه استاندارد، یک ساعت و 10 دقیقه طول کشید. اما چرا؟ چون سؤالات زیادی وجود داشت که کارگردان باید به آنها پاسخ میداد.
اکنون با پایان داستان سوالات زیادی برای سریال باقی مانده است و این یک شکست آشکار برای فیلمنامه است. در نتیجه، علیرغم نقدهای تحسین برانگیز منتقدان غربی، نمیتوان گفت که ایسا لوپز به چیزی عالی دست یافته است. سرزمین شب بیشتر شبیه یک سریال پلیسی قابل قبول با مقدار زیادی شرور مردانه، پیامی ضد سرمایه داری و شیطان سازی دیگری از دانشمندان مرد است. با این حال، شما به عنوان مخاطبِ دوستدار این سریال انتظار بیشتری از بازگشت True Detective دارید.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
به نظر من True Detective فقط فصل اولش عالی بود. یادمه که بعد از اتمام فصل اول، نویسنده سریال (نیک پیزولاتو) در پاسخ انتقادهایی که ازشون شده بود که چرا کاراکتر زن قدرتمند در فصل اول نداشتند عنوان کرد که حتما در فصل دوم یکی از قهرمان ها زن خواهد بود. از همین دیدگاه (نوشتن کاراکتر براساس سیاست و نه داستان) مطمئن بودم که این سریال به باتلاق DEI خواهد افتاد و امیدی به فصلهای بعدی نیست. فصل دوم که مشخصا افت فاحشی داشت. حتی فصل سوم هم که به نسبت بهتر از فصل دوم بود با ذهنیت و هدف تنوع نژادی ساخته شده بود. حالا هم در فصل چهارم که ظاهرا تنوع جنسیتی و نژادی فصلهای قبل سازندگان سریال رو راضی نکرده کل قهرمانان فیلم رو با زنان (که یکی شون هم غیر سفید پوسته) جایگزین کردند (البته زنانی که بویی از زنانگی نبردند) و حتی از نویسنده و کارگردان زن استفاده کردند. سریالی که زمانی امتیازات تمام اپیزودهاش ۹ یا نزدیک به ۹ بود به جایی رسیده که تمام اپیزودهاش امتیازی زیر ۷ یا حتی نزدیک به ۵ دارند.
یسری سریالا تا فصل ۱ و ۲ خوبن برن جلوتر چون محتوای خوبی ندارن لوس می شن اینم از همون سریالاس
تا قسمت پنجم خوب بود اما همه چی آخرش خراب شد
فاستر نه لب های درشت داره، نه ابرو کاشته، نه پلک هاشو بلفاروپلاستی کرده
ولی با این حال صورت زیبایی داره