ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد فیلم IT – بگو پشت اون ماسک کیه؟

در دوگانه‌ی پرفروش «It»، پنی وایز موجودی نامعلوم با شکل‌های مختلف است که خورنده‌ی جهان بوده و از بچه‌ها تغذیه می‌کند. برای فریب آنها دماغ سرخ و موهای رنگی جواب می‌دهد چون «بچه‌های بیچاره و ...

منا سهیلی
نوشته شده توسط منا سهیلی | ۲۸ آذر ۱۳۹۸ | ۲۰:۳۰

در دوگانه‌ی پرفروش «It»، پنی وایز موجودی نامعلوم با شکل‌های مختلف است که خورنده‌ی جهان بوده و از بچه‌ها تغذیه می‌کند. برای فریب آنها دماغ سرخ و موهای رنگی جواب می‌دهد چون «بچه‌های بیچاره و احمق» فکر می‌کنند کار همه دلقک‌ها خنداندن است. درحالیکه همگی ما روشنایی را با پاکی و حقیقت می‌شناسیم، اینجا حرف از روشنایی مرگبارِ اوست؛ سه نوری که با صوتی مهیب در فیلم همراهی می‌شوند؛ این صدا تنها صدای واقعا ترسناک فیلم است. افراد زیادی هستند که پنی وایز را یکی از ترسناک‌ترین شخصیت‌های منفی و البته ترسناک‌ترین دلقک شناخته شده در ادبیات داستانی و سینما می‌دانند؛ دلقکی که دندان‌های چندطبقه‌‌اش، پشت دهان سرخ و آبدارش پنهان شده‌ است. شاید با آن‌ها درباره جایگاهش در ادبیات موافق باشم اما این کاراکتر در نسخه‌های سینمایی‌اش ( چه نسخه مربوط به سال 1990 و چه دوگانه‌ی جدیدتر)، یک مشکل جدی دارد. مشکلی که نمی‌گذارد از این قاتلِ خوش‌رنگ و لعاب آن‌طور که باید بترسیم. ویجیاتو را در نقد فیلم IT، پرفروش ترین فیلم ترسناک ایالات متحده آمریکا، همراهی کنید.

کتاب استیفن کینگ اثری برای بزرگسالان بوده اما بخش زیادی از آن مطلقا مربوط به دنیای کودکی و نوجوانی است. اگرچه طبق گفته او قرار بوده شاهد پلی میان کودکی و بزرگسالی باشیم اما به هر حال، کار رده‌بندی سنی فیلم به تبع رمان، کمی سخت شده است. فیلم «It: بخش اول» درحالی با درجه سنیِ R (متعلق به بچه‌های هفده سال به بالا است و بچه‌های زیر هفده سال تنها با نظارت والدین ببینند) به نمایش درآمد که کل فیلم حول نوجوانانی زیرِ هفده سال و بعضا کودکان می‌گذرد و مخاطبان زیادی را بین این گروه سنی داشته است.

ورود تازه نوجوانان (یک گروه هفت نفره معروف به بازنده‌ها) به مقوله عشق، روبرو شدن با ترس‌ها و استرس‌های دوران بلوغ، کتک خوردن در مدرسه و موارد دیگر داستانی، شاید چندان مطابق میل بزرگسالان که سالهاست از این دنیا دور شده‌اند، نباشد. برای همین است که قسمت اولِ این دوگانه را منهای چند صحنه‌ نسبتا خشن‌‌اش، فیلمی آموزشی برای نحوه روبرو شدن نوجوانان با ترس‌های هالووینی‌شان می‌دانم. گرچه وجود بعضی بددهنی‌های شخصیت‌های حتی مثبت (که زیادی به یک امر رایج در فیلم‌ها تبدیل شده)، وجه آموزشی فیلم را کمی دچار اختلال‌ می‌کند.

نقد فیلم ITفکر می‌کنم بخش دوم این فیلم با رده سنی R  سنخیت بیشتری داشته باشد و از این حیث جذاب‌تر از نسخه اول به نظر برسد. به هر حال روابط شخصیت‌هایی که نزدیک چهل سال سن دارند، دیگر بر مبنای بلوغ نیست. آنها که سالهاست یکدیگر را ندیده‌اند، باید طبق عهدی مشترک، به دِری، شهر نوجوانی‌هایشان برگردند. چون «آن» بعد از 27 سال برگشته است و ظاهرا هیچکس قصد نابودی‌اش را ندارد. داوطلبان اندکِ این مبارزه، این‌بار قرار است وجوه پخته‌تری از خودشان را در برابر «آن» رو کنند.

نقد فیلم ITبعضی از آنها در سن بزرگسالی بیش از پیش ترسو شده‌اند و بعضی دیگر مثل مایک و بیل همچنان بیش از بقیه انگیزه مبارزه دارند. تفاوت شخصیت‌ها به اندازه کافی هست که ما از چیدمان‌شان در کنار هم لذت ببریم. درحالیکه نسخه اول فیلم it کمتر درگیرمان می‌کند اما نسخه دوم بخاطر کشاکش دوران بزرگسالی و نوجوانی و حضور بازیگران نوجوان در بخش‌هایی از فیلم، کار را پویاتر و دلچسب‌تر کرده است. تکلیف ترس‌های درونی یا عشق‌‌های پنهان‌شده‌شان نیز در همین قسمت حل و فصل می‌شود.

ما همان ابتدای شروع فیلم به دنبال شناسایی شخصیت‌ها هستیم تا ببینیم تک تک این گروه هفت نفره را چه کسانی هستند. یکی از غافلگیری‌های خوب در این‌باره مربوط به بزرگسالیِ بنِ تپل است. دو پسر در ابتدای فیلم فقط برای گمراه کردن ما جاسازی می‌شوند و غافلگیری خوب و هیجان‌انگیزی را رقم می‌زنند. گرچه شباهت بیش از اندازه یکی از دو پسر( هم چهره اش و هم آسم داشتنش) به ادیِ وسواسی و کمی مریض احوال، نوعی زیاده‌روی در شیطنت فیلمنامه‌نویس به حساب می‌آید و کار شناسایی را تا دقایقی دچار مشکل می‌کند.

تغییراتی که موشتی(کارگردان) درباره کاراکتر مایک هنلن انجام داده به نوعی پیروی از وجوه این کاراکتر در نسخه دهه نودی آن است. سیاه پوست سمجی که تنها عضو باقی مانده گروه در شهر دری است. او در پی کشف رازهای پیرامون دلقک، سالها خودش را در کتابخانه حبس کرده و تمام فکر و ذکرش شده است پنی وایز. درباره شناسایی ریچ همان عینک مشکی‌اش کافی است. نکته جالبی که درباره بورلیِ بزرگسال وجود دارد، این است که او را با مردی شبیه به پدرش (که همیشه آزارش می‌داد) می‌بینیم. چه خوب که راهیِ سفری می‌شود تا بتواند شادی را بدست آورد.

بازیگرانی بسیار خوب از جمله جسیکا میشل چَستِین، جیمز مَک آووی مهم‌ترین عوامل جذابیت‌ساز دیگری در «آن: بخش دوم» محسوب می‌شوند. بازی‌های حسی حرکتیِ تیم بازنده خوب است و در این میان بیلی (جیمز آووی) بهترین آنهاست. شخصا وجود او مهم‌ترین دلیلم برای دیدن فیلم بوده است. صحنه‌ای که بیلی به محله‌ی قدیمی‌اش سر می‌زند و دوچرخه‌اش را می‌بیند یا ملاقاتش با بچه‌ای که جورج را برایش تداعی می‌کند، یکی از بهترین صحنه‌های احساسی فیلم است. این صحنه در کنار اتاق آینه از خرده دلایلی محسوب می‌شوند که شما را حتما برای یکبار دیدن، جلب می‌کنند.

به نظر می‌رسد که موشتی در انتخاب بازیگرانش، تا حدودی متاثر از نسخه دهه نودی‌ِ این فیلم است. به چهره بیل، هنری، استن، بن و پدرِ بورلی در هر دو نسخه قدیمی و جدید دقت کنید. پسرهای شرور این نسخه قدیمی بهتر از شرورهای نسخه‌ جدید هستند. گرچه ماجرای آنها در همه نسخه‌ها(چه قدیمی و چه جدیدترها) زیادی بی‌سر و ته به نظر می‌رسد. دلیلش را در ادامه توضیح خواهم داد.

 از ضعف‌های کوچک تا ضعف‌های بزرگ

کتاب استیفن کینگ طولانی است؛ بیش از هزار صفحه. اما دلیل نمی‌شود که «IT 2» از این موضوع پیروی کند. این فیلم اقتباسی با زمان 169 دقیقه، به قدری طولانی و کشدار از کار درآمده که با وجود بعضی صحنه‌های خوبش، شخصا آرزو داشتم که زودتر تمام شود.

وقتی می‌گویم زمان طولانی به این معنی نیست که تا بحال فیلم‌های بالای دو ساعت را ندیده‌ام. اتفاقا دیده‌ام حتی از نوع صامتش. اما این فیلم بخاطر تکرارهایش، حتی طولانی‌تر از این عدد زمانی به نظر می‌رسد. در هر دو قسمتِ فیلم «آن» چندین و چند بار شاهد بیان پیام اصلی هستیم؛ اگر بر ترس‌های قدیمی و ریشه‌دارت غلبه کنی، دیگر یک بازنده‌ی برنده خواهی بود. پیامی که هم در دیالوگ‌ها و هم در موقعیت‌های شبیه به هم، در داخل گوش‌ها و جلوی چشمانمان مدام رژه می‌رود.

اگر گری دابرمن به عنوان فیلمنامه‌نویس این اثر، به سراغ ایجاز در روایت می‌رفت و بیش از انتقال مداوم پیام، به تفاوت سینما و ادبیات می‌اندیشید، آیا ما همچنان از زمان بیش از اندازه فیلم گله‌ای داشتیم؟سکانس رهایی از دلقک (از وورد به کلبه مخروبه شروع شده و تا ویران شدن‌اش ادامه می‌یابد) نزدیک به چهل دقیقه طول می‌کشد.

درست است که بخشی از طول و طویل شدن فیلم ناشی از میل کارگردان برای هرچه تکنولوژیک‌تر شدن ماجراهاست اما تکرار ایده‌هایی مثل «بازی انتخاب سه اتاق»، فرارهای گروهی آنها از این سمت به آن سمتِ غار و  جِست‌وخیزهای دلقک باعث خسته شدن مخاطبان می‌شود. بخصوص که این صحنه‌ها قابل پیش‌بینی هستند و می‌دانیم که قرار است انتهایی شبیه به «آن: بخش اول» داشته باشد.

وقتی انقدر از ترس می‌گویی، دیگر نمی‌ترسم

به نظر می‌رسد که این دلقکِ مو نارنجی، فقط برای کسانی که فوبیای دلقک دارند، ترسناک است. چرا ما از «آن» نمی‌ترسیم؟ دلایل متعددی برایش وجود دارد که بخشی از قضیه به نحوه اقتباس فیلم از رمان برمی‌گردد و بخشی دیگر مربوط به ایده‌های اجرایی کار است. ابتدا به بررسی بخش دوم سخن، یعنی نحوه پرداختِ ایده‌ها می‌پردازیم.

به نظرم بهترین قاب از بازیگریِ اسکارشگورد، همین قاب است؛ درحالیکه برای اولین بار شیوه گریم کردنِ خودش را می‌بینیم. انگار این‌بار که واقعی‌تر از همیشه‌اش به نظر می‌رسد، ترسناک‌تر است. برخلاف گریم غلیظی که حس ترس ما را کم می‌کند.

یک: بیل اسکارشگورد(بازیگر نقش دلقک) با ویژگی‌های خاص چشمانش، در بعضی از قسمت‌های فیلم فرصت هنرنمایی پیدا می‌کند. آن قسمت‌هایی که سکوت کرده یا بدون هیچ تحرکی خیره می‌شود؛ اینگونه مرموز و ترسناک به نظر می‌رسد. اما به محض حرف زدن و حرکت، واقعا ترسناک نیست فقط و فقط خنده دار است. مسئله اینجاست که نود و نه درصد کنش‌ها و واکنش‌های نوشته شده برای او، متعلق به قسمت خنده‌دار قضیه است و ای کاش اینطور نبود.

این موجود فقط زمانی که کودکان را فریب می‌دهد، جالب به نظر می‌رسد. بهترین موقعیت‌های دوگانه «IT» نیز دقیقا مربوط به دو پسربچه (یکی از آنها مربوط به صحنه ابتدایی «IT 1» و دیگری پسربچه در اتاق آینه در «IT 2») و دختربچه است.

دو: از طرف دیگر حضور بی‌رویه‌اش در فیلم، تیر خلاصی بر حس ترس ما می‌زند؛ «این که باز دوباره اومد». این موضوع در بخش اول این دوگانه، نقطه ضعف بسیار مهمی به حساب می‌آید که نباید آن را دستِ کم گرفت. اینگونه می‌شود که به طور کامل حس دلهره نسبت به او را از دست می‌دهیم. «انگار هیچ فرقی با یک دلقک عادی نداره» اما در بخش دوم این ضعف کمتر شده و قرار نیست هر چند دقیقه یکبار سر و کله‌اش پیدا شود.

سه: درحالیکه پنی وایز ماسک‌های زیادی دارد و خودش را به راحتی شبیه به جورج، پدر بورلی و تابلوی نقاشی و ..در می‌آورد اما از این حربه معلوم نیست چرا برای کشتن گروه بازنده‌ها استفاده نمی‌کند. عملی که رخنه را عمیق‌تر کرده و می‌توانست دلهره ما را بیشتر کند. تنها یکبار در ظاهر بورلی درمی‌آید تا به بن آسیب بزند که البته به سرعت شناسایی می‌شود. اصولا شیوه‌های به قتل رساندن خیلی زود لو می‌رود و عمدتا (نه همیشه) موقعیت خلاقانه‌ای ندارد.

چهار: از چیزی که بسیار بدم می‌آید دست بردن فیلمنامه‌نویس برای نجات کاراکترهای اصلی است. درحالیکه دلقک بی‌معطلی و بدون کوچکترین مکث، آدریین(قربانی اولین صحنه فیلم)، دختر بچه، جرج (برادر بیل) و کاراکترهای فرعی و غیر مهم را با خشونت زیادی می‌کشد اما در خیلی از موقعیت‌ها بیخودی این دست آن دست می‌کند تا کاراکترهای اصلی بدون هیچ دلیل قانع کننده ای زنده بمانند.

در قسمت اول می‌بینیم ادیِ کاملا تنها که آماده یک لقمه شدن توسط دلقک است به راحتی قسر در می‌رود. دلقک در قسمت دوم فیلم، بالای سر بن قرار می‌گیرد اما بجای خوردن سرش، ترجیح می‌دهد آرام آرام گلوی او را ببُرد تا بورلی به اندازه کافی وقت برای نجات دوستش داشته باشد. بماند که نجات بورلی در «it 1» اوج این پارتی‌بازی فیلمنامه‌نویس به حساب می‌آید. این وجه ترسناک نبودن فیلم بخاطر همین خرده دلایل پیش آمده و تصادفی نیست.

از عواقب اقتباس آزاد

در تیتر قبل به «نحوه اجرای» ایده‌ها پرداختیم و وقتش رسیده که از شیوه اقتباس بگوییم. ایده دوگانه «آن» توسط گری دابرمن دست‌خوش تغییرات مهمی شده که کار دست فیلم داده است. قبل از اینکه به اصل رمان سر بزنیم بهتر است ابتدا روی ایده سینمایی آن تمرکز کنیم. اگر فیلمی مثل clown 2014 را دیده باشید متوجه ایده بسیار خوبش می‌شوید. ایده‌ای که برای باورپذیر شدنش پیش‌داستانی خوب طراحی می‌کند. ما می‌دانیم که شیطان بر اساس چه خطای بشری می‌تواند فرصت بچه‌خواری داشته باشد و محدودیت‌ها و ضعف‌هایش دقیقا چیست.

ما می‌دانیم که در این فیلم(دیدنش را حتما توصیه می‌کنم) شیطان از طریق یک لباس مشخص که نابود کردنش غیرممکن است، راهی برای جسمیت یافتن پیدا می‌کند. حتی در فیلم بسیار بسیار بد و فاجعه‌ی stitches 2012 (دیدنش را ابدا توصیه نمی‌کنم) ما با یک توجیه قابل قبول روبرو هستیم، به این صورت که حداقل یک منطق ساختگی برای یک دلقکِ زخمی از گوربازگشته تراشیده است.

اما دابرمن بیش از اندازه ایده‌‌اش را لخت نگه می‌دارد و تنها به دنبال بیان یک مضمون است؛ «اگر نترسی، ترسِ درونت، کوچک می‌شود». مضمونی که جاهایی واقعا خوب پرداخت می‌شود. یکی از بهترین موقعیت‌های نمایشی در این‌باره، مربوط به ادیِ عمدتا بی‌دست و پا و وسواسی‌ای است که می‌تواند از پس موجود زشتِ زبان دراز بربیاید.

مایک نیز در رستوران به خوبی این توصیه را به یاد آورده و به آن عمل می‌کند. اما در جاهایی از فیلم این ایده به هیچ وجه خوب نیست. چه کسانی از بچه‌ زیر ده سالی که قربانی دلقکِ قاتل شد، نترس‌تر بودند؟ دخترک بسیار بامزه فیلم که نقشی بجا مانده روی صورتش دارد، در اوج شجاعت دریده می‌شود. این ایده نام برده، بیشتر لحنی ملودرام و انگیزشی پیدا می‌کند تا ترسناک و دلهره‌آور. درست شبیه به ویدئوهایی که به ما می‌گویند قوی باش، شجاع باش، تو می‌توانی.

آنچه بیش از همه فکرم را بعد از دیدن فیلم «IT» به خود مشغول کرده این سوال است که چرا کاراکتر پنی وایز تا این حد رها شده و خام است؟ اصلا متعلق به چه دنیایی است؟ ما نه درباره زندگی و نحوه بوجود آمدنش چیزی می‌دانیم و نه انگیزه‌های او برای قتل روشن هستند. در قسمتی از فیلم «it 2» ما با بخشی از زندگی او آشنا می‌شویم. اینکه در سیرکی کار می‌کرده و اصولا در فاضلاب زندگی می‌کند. حتی تاریخی که بن مطالعه می‌کند حاکی از واقعیت داشتن اوست. اما این مطالب غیرمنسجم، ضرب العجل و پراکنده، اصلا کافی نیست که او را واقعی بپنداریم. بخصوص که بر ذهنی بودنش تا این حد تاکید می‌شود. نمی‌شود که نویسنده ما را با قتل‌های زنجیره‌ای روبرو کند و از سوی دیگر به ذهنی بودن دلقک نیز اصرار بوزرد.

«من همه اون چیزهایی هستم که ازش وحشت دارید. من اون کابوسی هستم که به حقیقت تبدیل میشم» اما شیوه این تبدیل شدن در هیچ کدام از نسخه‌های سینمایی معلوم نیست. او هرجا بخواهد سبز می‌شود حتی وسط اتاق بچه ها یا در پارک. «برات واقعی نیستم بیلی؟ برای جورجی به اندازه کافی واقعی بودم»

در تمام فیلم‌ها موجودات ذهنی تنها می‌توانند روی ذهن آدم‌ها تاثیر بگذارند که یا آنها خودشان دست به کشتن خودشان بزنند یا این قتل‌ها از طریق واسطه‌هایی شرور رخ دهد. چه موجود ذهنی خودش وارد بدن این واسطه‌ها شود و چه به آنها ماموریت دهد.

اما در این فیلم تنها یکبار می‌بینیم که پنی وایز بادکنکش را برای هریِ شرور می‌فرستد و در قالب یکی از دوستان مرده‌اش ظاهر شده و او را به سمت قتل دیگران می‌کشاند. این رویه دیگر در فیلم تکرار نشده و این دلقکِ به اصطلاح ذهنی، خودش همه قتل‌ها را انجام می‌دهد، بدون اینکه جسمیت یافته باشد و این اوجِ تناقض است.

به هرحال هرچقدر که واقعی به نظر برسد اما ذهنی است و قتل‌هایی واقعی و فجایعی بزرگ در شهر از سوی او روایت را به هم می‌ریزد. پیداست که تغییراتی که دابرمن داده و موشتی به عنوان کارگردان همراهی کرده، باعث این به هم ریختگی شده است.

تمام توصیفات بند اول این مطلب درباره پنی وایز مطابق با اصل رمان است. مسئله اینجاست که این موجود قاتل در رمان کینگ، تنها استعاره ای از یک ترس ذهنی نیست. کاری که نویسنده‌های این دوگانه سعی داشته‌اند که غلبه‌اش دهند و به دنبال فلسفه فکری پشت رمان نروند. از این رو با مشکل روبرو شده اند. پنی وایز در رمانِ استیفن کینگ، نه موجودی صرفا ذهنی که موجودی باستانی است که به زمین آمده تا دست به خون‌ریزی بزند. حتی برای این آمدن‌های هر 27 سال یکبارش، توجیه منطقی می‌تراشد؛ خواب زمستانی 27ساله. این منطق در فیلم وجود ندارد.

نگاه استیفن کینگ معطوف به اسطوره‌های الحادی(غیر الهی) ملل مختلف بوده است؛ چین، هند، بومیان امریکایی و ... . اندیشه‌های «خالق= طبیعت» و «خالق= بیگانه‌های فضایی» در رمان‌اش به وضوح لحاظ شده است و خلق جهان از منظر او ناشی از استفراغ یک لاکپشت بزرگ (Maturin) است و حتی ناشی از درگیری او به عنوان یک موجود خوب با خدای بدی‌ها (پنی وایز). نگاه ثنویت‌گرای کینگ (جهان یک خدا ندارد) به هیچ وجه راهی در فیلم نیافته و ما تنها با حجمی از استعاره‌ها پیرامون موضوع ترس طرف هستیم. دلقک شَمایلی از ترس های درونی هر یک از شخصیت‌ها را پیدا می‌کند و فقط با قدرت ذهنی آنهاست که شکست می‌خورد (که این قاعده هم در خود فیلم نقض می‌شود).

آیین مذهبی چاد که ریشه در جادو و عرفان‌های بخصوصی دارد (ذهنِ سالکانِ این مسلک با مواد تخدیرکننده گشوده می‌شود) نیازمند باور ذهنی شخصیت‌ها است. طبق رمان، این آیین که ناتورین به بیل و دوستانش می‌آموزد، در واقع عیاشی و میگساری دسته‌جمعی به افتخار خدایان است. در این باره می‌توانید عبارت ORGY را سرچ کنید.

پی‌نوشت: این نویسنده مشهور شخصا نقش کوتاهی (یک فروشنده اسقاطی) را نیز در فیلم دارد که اتفاقا صحنه خوبی هم از کار درآمده و دیالوگ‌های شیطنت‌آمیز او با بیلی، به خودش شبیه است. استیفن کینگ در حالی از فیلم تمجید می‌کند و آن را یک فیلم وحشتِ به موقع و البته وفادار می‌داند که این فیلم نه وحشتی در خورِ مخاطبان امروز دارد و نه درون‌مایه‌ی الهیاتی این نویسنده را در خود جای داده است. دوگانه it حتی از وجوه اجتماعی ماجرا نیز خالی است درحالیکه در مستند دلقک چروکیده (Wrinkles the Clown 2019) به خوبی به مسئله دلقک و ترس از آن، پرداخته می‌شود.

در منطقه فلوریدا والدین برای تنبیه کودکانشان از یک دلقک ترسناک کمک می‌گیرند که کارشان مصداق بارز کودک‌آزاری است و خبر ندارند. دلقک استخدام شده که یکی از شهروندانِ معمولی آمریکاست بابت کارش حقوق می‌گیرد. نگرانی‌های پلیس از عواقب این ماجراها، صحبت کارشناسان تعلیم و تربیت و همه انتقادات بجایی که توسط روشنفکران امریکایی به مراسم مسخ شده‌ی هالووین می‌شود، همگی حاکی از مسائلی کاملا جدی است. زبان فانتزی فیلم‌ها نیز بستری کاملا مناسب برای بیان موضوعات مهم اجتماعی به شمار می‌آید اما فانتزی دوگانه «It» چنانچه گفته شد، بهره‌ای از آن ندارد.

جمع‌بندی

فیلم در تمام مدت سعی می‌کند به ما بگوید که این موجود، شبه‌غولی ذهنی و ناشی از ترس‌های درونی ما است؛ کاراکترها مدام باید به خودشان یادآوری کنند که این دلقک و همه دنیای آشفته آن، واقعی نیست. همین تلقین واقعی نبودن موقعیت‌های زیادی از فیلم را شکل داده است. وقتی هفت جوان تیم بازنده در سن بزرگسالی خاطرات‌شان را جست و جو می‌کنند، مدام با این دغدغه سر و کار دارند. گاهی از پسش برمی‌آیند و گاهی هم نه.

پدرِ بورلی خون‌های دستشویی را نمی‌بیند درحالیکه دخترک را حسابی به وحشت انداخته و عین واقعیت به نظر می‌رسند. خون روی آلبوم نیز  توسط پدر و مادر بیلی در نسخه 1990 فیلم «آن» فقط در نظرِ پسربچه مجسم می‌شد و نه شخص دیگر. اصلا در همه نسخه‌های اقتباسی از اثر کینگ این ذهنی بودن و تخیلی بودنِ دلقک تاکید شده است.

اما مشکل دقیقا همینجاست. چرا یک ترس ذهنی که خودش را در قالب یک دلقک نشانمان می‌دهد، اینطور دست به آدم‌کشی‌های واقعی می‌زند و هر 27سال یکبار سر و کله‌اش پیدا می‌شود؟ آخر پنی وایز نمی‌تواند هم واقعی باشد و هم نباشد. شکاف مهمی در این‌باره وجود دارد که باعث از بین رفتن بن‌مایه کاراکتر پنی وایز شده و نقش مهمی در غیرترسناک کردن او دارد.

این درحالی است که پنی وایز برای استیفن کینگ موجودی ازلی و ابدی تصور شده با کلی تاریخ‌سازی اسطوره‌ای تا چیزی شبیه به کارکرد شیوا (اسطوره‌ای متعلق به هندوئیسم- الهه‌ی نابودی و وحشت‌) پیدا کند. در واقع کینگ با رمان it قصد توضیح الهیات مدنظرش را دارد.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (2 مورد)
  • Mehran_pex
    Mehran_pex | ۴ دی ۱۳۹۸

    عالی ?

    • منا سهیلی
      منا سهیلی | ۵ دی ۱۳۹۸

      ممنون از وقتی که گذاشتین

مطالب پیشنهادی