ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد سریال کرگدن – کوله‌باری از سوال

در قسمت‌های چهارم و پنجم، هم عیب‌ها عمق بیشتری پیدا کرده‌اند و هم نکات مثبت و قابل توجهی رخ نشان داده‌اند. باید دید کفه ترازو در کدام سمت سنگین‌تر است. ویجیاتو را با نقد سریال ...

منا سهیلی
نوشته شده توسط منا سهیلی | ۲۰ آذر ۱۳۹۸ | ۲۰:۳۰

در قسمت‌های چهارم و پنجم، هم عیب‌ها عمق بیشتری پیدا کرده‌اند و هم نکات مثبت و قابل توجهی رخ نشان داده‌اند. باید دید کفه ترازو در کدام سمت سنگین‌تر است. ویجیاتو را با نقد سریال کرگدن همراهی کنید.

از نکته‌های خوبِ سریال

بهتر است اول به سراغِ نکات مثبت سریال کرگدن در قسمت‌های چهارم و پنجم برویم چرا که تا حدی توانسته نسبت به قسمت‌های پیشین، گرم‌تر ظاهر شود. اولین نکته مثبت به شخصیت‌پردازیِ مافیایِ مذکر مربوط می‌شود.

هر چقدر که انگیزه‌ها و رفتار ونوشه به عنوان رییسِ اصلی باند، غیر منطقی و غیرقابل فهم و در نتیجه غیرقابل همذات‌پنداری است (در ادامه به آن می‌پردازم)، رفتارِ افشین کم کم می‌رود که منطق خاص خود را پیدا کند.

افشین آنگونه که کیانا فکر می‌کرده، رئوف و سخاوتمند نیست و خط قرمزهای خاص خودش را دارد. صحنه‌ای که او وکیل را به میانِ نیزارهای درون رودخانه می‌برد از جمله صحنه‌های خوب فیلم است که بالاخره بعد از چهار قسمت، می‌تواند توجه ما را به کاراکترِ افشین جلب ‌کند.

قطعِ به موقع نیز در این صحنه، کارکرد مورد نظر نویسنده را تامین کرده و جلوی تصنع و اغراق را می‌گیرد، در نتیجه بر مخاطب تاثیر خود را می‌گذارد. تضادِ رفتاری افشین با کیانا و مارک نیز در این صحنه، نویدِ کشمکش‌های بیرونی بین این سه کاراکتر را می‌دهد.

در واقع انچه در صحنه رودخانه مهم است، شناخت تدریجیِ افشین در چشمِ کیاناست. به طور کلی بازیِ محمد امین در نقشِ افشین در قسمت پنجم، قطعا به ایجاد این حسِ سنگدلی کمک کرده، سنگ‌دلی‌ای که حد و اندازه پیدا کرده است.

نکته مثبت دومی که قابلِ ذکر است، عمیق شدن تضادِ ذاتیِ بین دو تا از کاراکتر‌های اصلی، یعنی دانیال و کاظی است. دانیال یک ورزشکار با بدنی قوی است اما کاظی هوش بیشتری دارد. این دو با یکدیگر دچار کشمکش می‌شوند، هر چند که کاظی عاقل‌تر از آن است که با زورِ دانیال دربیفتد.

این تضاد باعث شده این دو کاراکتر خودی نشان بدهند. در واقع تصمیمات دانیال است که باعث جلو رفتنِ موضوع می‌شود (او می‌پذیرد با پدرِ نوید دوباره صحبت کند) و اگر او همچنان یک «نهِ» قاطع به گروه می‌داد، گروه نیز ناچار بود بپذیرند.

از آن‌سو کاظی نمی‌تواند تصمیم‌گیرنده باشد چون برای این کار بیش از اندازه غیرجدی و ترسوست اما می‌تواند جزییاتی را بفهمد که برای پیشبرد کار لازم است. در واقع تصمیمات دانیال و یافته‌های کاظی است که موضوعات را در این دو قسمت جلو می‌برد.

هجوم کلیشه‌ها

قسمت چهارم با یک غافلگیریِ خوب شروع می‌شود  و بستر مناسبی را فراهم می‌کند تا دوباره به گذشته برویم و ماجراها را از نزدیک مشاهده کنیم. اما چیزی نمی‌گذرد که موضوعات کلیشه‌ای بیش از پیش غلبه می‌کنند؛ یکی در قسمت چهارم و دیگری در قسمت پنجم. در قسمت چهارم، داستانِ نازنین پررنگ‌تر می‌شود و او را وارد یک انتخاب می‌کند.

اما این دوراهی دقیقا از جنسِ دوراهی‌های تصنعی و ساختگیِ اغلب سریال‌های ایرانی است که سعی دارند به هر زوری شده بحرانی برای کاراکترها ایجاد کنند. نازنین ناچار است بخاطر سلامتی برادرش به کاری تن بدهد که برای هر دختری آزاردهنده است.

اما ساختگی بودنِ ماجرا از جایی شروع می‌شود که فیلمنامه‌نویس دست خودش را وارد قصه می‌کند و مخاطب نیز آن دست را می‌بیند. (آغاز خطر اسپویل) نوید که در این فلش‌بک، ظاهرا برای کار به بندر رفته است و برای طاهر و خانواده پول می‌فرستد، دچار سانحه می‌شود. در واقع نشان داده می‌شود که نوید به بندر نرفته و در حال دروغ گفتن به طاهر است.

در این میان نویسنده به کلی فراموش کرده که به مخاطب بگوید نوید چه موقع با ونوشه و باندش آشنا شده. اگر به بندر نرفته و هنوز خواهرش را در شهر دیدار می‌کند، پس چگونه توانسته برای طاهر پول بفرستد؟ دو حالت وجود دارد.

یا نوید در این بخش از فلش‌بک هنوز با ونوشه آشنا نشده و به کار پنهانی دیگری مشغول است (که اصلا نشان داده نمی‌شود) و یا نوید در این بخش، تازه با ونوشه و باندش آشنا شده و در نتیجه پول را از فعالیت‌اش در این باند تامین می‌کرده و برای طاهر می‌فرستاده (که باز هم نشان داده نمی‌شود).

در هر دو حالت نوید باید در حال پول درآوردن باشد. پس به چه دلیل بعد از تصادف و رفتن به بیمارستان پولی ندارد که خرج کند؟ یعنی نوید که سفارش خورشت به خواهرش می‌دهد تا این حد بی‌غیرت است که بیکار و علاف در شهر بچرخد؟ بدتر و گنگ‌تر از آن، رفتنِ دوباره نوید به بیمارستان در اثرِ عفونت همان پا است که در نهایت نازنین را مجبور می‌کند به خواسته کارفرمایش تن بدهد (پایان خطر اسپویل).

اینکه نویسنده به غیرمنطقی‌ترین شکل ممکن، شرایط را به گونه‌ای فراهم کند که نازنین به آن کار تن بدهد، بسیار توی ذوق می‌زند. در نهایت نویسنده ترجیح می‌دهد چهره منفوری از کارفرما نشان ندهد، که این باز نکته جالبی است و تا حدی غیرکلیشه‌ای اما علتِ این ملیح بودن کارفرما را مشخص نمی‌کند.

اگر کارفرما قصد سوء استفاده ندارد چرا سعی می‌کند از راهِ پول نازنین را به سمت خود بکشاند. در نتیجه زهرِ این معامله به شدت کم می‌شود بدون اینکه علت و منطقی برای آن ایجاد شده باشد.

البته خرده قصه نازنین، از قصه کلیشه‌ای رها بهتر از آب درآمده و تا حدی قابل همذات‌پنداری است. در واقع اگر بازیِ معصومانه، احساسی و ترحم‌برانگیزِ ستاره پسیانی نبود، موضوعِ باج دادن به کارفرما، بیش از این‌ها تصنعی می‌شد.

اما درباره رها، آنچه تا حدی مخاطب را کنجکاو کرده بود تا درباره او و گذشته‌اش بداند، دستِ آخر یک موضوع بسیار کلیشه‌ای از آب در‌می‌آید که بارها در سریال‌ها و فیلم‌های سینمای ایرانی شاهدش بوده‌ایم. (آغاز خطر اسپویل) رها که تا اینجای ماجرا، دختری نسبتا به روز با سابقه ورزشی تعریف شده بود، در بازگشت به گذشته، دختری کاملا زبان‌بسته، کاملا ظلم‌پذیر و در کل کاملا بدبخت تصویر می‌شود که با شوهری لاابالی و خشن زندگی می‌کند و در نهایت باید به عقد برادر شوهرش دربیاید که البته همت می‌کند و زیر بار این یکی نمی‌رود.

رازی هم که مدام می‌خواسته به نوید بگوید همین بوده. البته امیدوارم راز دیگری در کار باشد چون این موضوع به کلی قضیه رها را غیرجذاب جلوه داده است (پایان خطر اسپویل). معلوم نیست چرا فیلمنامه‌نویس از میان این همه راز، چنین قصه کلیشه‌ای را انتخاب کرده که هیچگونه نسبتی با رها ندارد.

ممکن است که شخصی در گذشته خصایصی داشته باشد که به مرور این خصایص تغییر کند اما این موضوع که هیچ‌گونه اثری از رهای فعلی در  رهای سابق وجود ندارد غیرقابل باور است. حتی اگر بپذیریم که اتفاقی که برای شوهر سابق رها می‌افتد، باعثِ این تغییر می‌شود، باز هم چنین علاقه‌ای به ورزشِ پارکور نمی‌تواند به این سرعت و بدون نشان دادن مراحلِ تغییر باورپذیر باشد. حتی اثراتی هر چقدر هم اندک ازعلاقه به این ورزش در گذشته رها وجود ندارد. به همین دلیل کاراکتر رها به تمامی تخریب می‌شود تا بتواند این قصه کلیشه‌ای را در خود جای دهد.

چقدر باید به مخاطب اطلاعات بدهیم؟

در سریال‌های خوبِ خارجی، نویسنده یا نویسندگان (عموما به صورت تیمی نوشته می‌شوند) از انگیزه شخصیت‌ها در همان قسمت‌های ابتدائی پرده بر می‌دارند چرا که می‌دانند مشخص نبودن انگیزه لطمه بزرگی به کاراکتر و مرحله شخصیت‌پردازی می‌زند.

آن‌ها معمولا سوالی را در ذهن مخاطب می‌کارند و جواب آن را در قسمت بعدی‌اش می‌دهند و در عوض سوال جدیدِ دیگری در ذهن مخاطب ایجاد می‌کنند. اولین سوال مهم این است که انگیزه اصلی یک کاراکتر چیست. این سوالی نیست که در سریال‌های خارجی تا چندین قسمت بی‌جواب بماند چرا که آن‌ها خوب می‌دانند مشخص نبودنِ انگیزه یک کاراکتر باعث می‌شود که مخاطب نتواند با آن همذات‌پنداری کند.

اگر انگیزه یک کاراکتر نامشخص باشد مثل این است که کاراکتری ساخته نشده است که بعد بخواهد مخاطب را دچار چالش کند. نویسندگان در سریال‌های خارجی نیازی ندارند که انگیزه‌ها را مدام مخفی نگه دارند. هنر در ایجاد بحران‌های عمیق‌تر است و ایجاد سوالاتِ عمیق‌تر.

اما در سریال کرگدن آنچه بیش از پیش آزاردهنده شده است، مشخص نبودن انگیزه مافیای سریال، در ماجرای درگیر کردنِ رها و دوستانش است. ونوشه چه نیازی دارد که یک گروه را به چالش کرگدن دعوت کند و در نتیجه برای خودش یک رقیب عشقی بسازد؟ هیچ زنی آنقدر احمق نیست که متوجه عواطف مردان به زنی دیگر نشود. ونوشه دو دستی نوید را به زن دیگری تقدیم کرده و سپس ناراحت هم می‌شود.

انگیزه او همچنان بعد از 5 قسمت نامشخص است و در نتیجه اجازه نمی‌دهد مخاطب با ونوشه ارتباط برقرار کند. در نتیجه همانقدر که نوید به ونوشه بی‌احساس است، ما نیز در مقابل اشک‌های او بی‌احساس هستیم و تحت تاثیر قرار نمی‌گیریم.

در صحنه‌ای که ونوشه روی قایق موتوری با نوید تنها می‌شود کاملا جا داشت که انگیزه‌اش را بیان کند چرا که می‌خواست یکبار دیگر به نوید یادآوری کند که ماجرا همه‌اش یک بازی است. درنتیجه می‌توانست غیرمستقیم به مخاطب اطلاعات بدهد. اما در این صحنه نیز به دستور نویسنده از این کار طفره می‌رود و همچنان باعث می‌شود تا کاراکتر ونوشه به حیاتِ بی‌منطقِ خود در سریال ادامه ‌دهد.

در واقع آنچه باعث شده مخاطب تا حد زیادی گیج شود و نتواند با تعدادی از کاراکترها ارتباط برقرار کند این است که نویسنده سوالات ابتدائیِ مخاطب را هم هنوز پاسخ نداده است و آن‌ها را گرو نگه داشته تا مخاطب پای قسمت‌های بعدیِ سریال بنشیند. اما زمانی که حجم سوالات بالا می‌رود و جوابی به آن‌ها داده نمی‌شود، به همان اندازه کنجکاوی مخاطب نیز به دانستن جواب آن‌ها کاهش می‌یابد.

از آن سو جواب‌های بسیار کلیشه‌ای به سوالات (مثل قضیه رها) باعث می‌شود مخاطب دیگر نتواند به هوشِ نویسنده اعتماد کند چرا که حس می‌کند قرار نیست با جواب‌های غافلگیرکننده، منطقی و جذابی طرف باشد. چنانچه نویسنده هر دلیلی هم که بیاورد، غیرمنطقی بودن نقشه ونوشه را تغییر نمی‌دهد، آن هم زمانی که او می‌گوید نوید مهم‌ترین مساله زندگی‌اش است.

پس باید بپذیریم با کاراکتر نادانی طرفیم که بی‌خود ادعای زرنگی می‌کند اما در واقع مهم‌ترین مساله زندگی‌اش را مثل آب خوردن به وسیله رها برباد داده است. مگر اینکه فرض بگیریم نوید بسیار در ابراز عشق دروغگوست و عشقی به رها ندارد و ونوشه به درستی نوید را در این نقشه جاسازی کرده است و در نتیجه بپذیریم که تمام صحنه‌های فلش بک برای فریبِ مخاطب بوده است. که این موضوع هم اصلا برای مخاطب دلچسب و جذاب به نظر نمی‌رسد.

سوالات دیگری که در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود درباره تشخیص زمان گذشته و حال است. رفت ‌و آمد بین حال و گذشته در بعضی موارد با فکر و با نشانه‌گذاری انجام شده است (مثل خوردن غذا و جواب دادن به تلفن)، اما در بعضی موارد نیز باعث سردرگمی مخاطب می‌شود که نویسنده باید به طور جدی از آن بپرهیزد. به طور مثال در صحنه جشن (غافلگیر کردن ونوشه) مخاطب باید مدام فکر کند که آیا این مربوط به گذشته است یا زمان حال. وجود سهیل در آن جشن نیز مخاطب را سردرگم می‌کند.

از خود می‌پرسیم اگر زمان گذشته است پس چرا سهیل که در باند ونوشه حضور دارد، در چند صحنه قبل پول حتی یک پلاتین را هم نداشت که به نازنین بدهد. اصلا این فلش‌بک‌ها خودشان در چه فاصله زمانی از هم قرار دارند. این سردرگمی باز هم بخاطر پرش نویسنده  است که نمی‌تواند گذشته را با تربیت درستی ارائه کند. نویسنده به کلی از نحوه آشنایی نوید و سهیل و باند خودداری می‌کند یا اصلا این موضوع را فراموش کرده است.

به همین دلیل مخاطب هم ناچار است زمان حال و گذشته را تشخیص دهد و هم در زمان گذشته به این فکر کند که چرا سهیل و نوید به یکباره و ناگهانی از اشخاصی که پول یک جراحی را نداشته‌اند به اشخاصی با کت و شلوار شیک در یک جشنِ بزرگ تبدیل شده اند. تازه در انتهای قسمت پنجم مخاطب متوجه می‌شود که صحنه جشن مربوط به گذشته خیلی دور است و نه زمان حال. اینکه مخاطب ناچار است مدام دقت کند، تا حد زیادی لذت دیدنِ سریال را تحت شعاع قرار داده است.

سرانجامِ ویدئوی نوید

نویسنده تلاش کرده است برای ویدئوی نوید دلیلی بتراشد و به سوال ما در نقد پیشین جوابی بدهد. اینکه از کجا معلوم ویدئوی نوید متعلق به گذشته نیست؟ چطور با دیدنِ یک ویدئو به سرعت نتیجه گرفته‌اند که نوید زنده است. البته جواب دانیال برای مخاطب قابل باور نیست چرا که روی هیچ ویدئوی نوشته نمی‌شود که این تصاویر مربوط به دو هفته پیش است.

در واقع این ویدئو هیچ نشانه‌ای ندارد و معلوم نیست چطور کاظی در آن پی به نشانه برده است. آنچه کاظی در ویدئوی نوید می‌بیند از چشمِ مخاطب کاملا دور نگه داشته می‌شود و مخاطب باید تصور کند آنچه کاظی می‌گوید در تصویر وجود دارد.

در نتیجه آخرین صحنه قسمت پنجم، با وجود بامزه بودن کاظی و تلاش فراوان‌اش برای پی بردن به حقیقت، برای مخاطب غیرقابل باور باقی می‌ماند. حال آنکه در اغلب فیلم‌های خارجی، تصاویر یک ویدئو کاملا با دقت ساخته و پرداخته می‌شود و به مخاطب نیز فرصت داده می‌شود که چیزی را کشف کند.

این است جزییات بسیار مهمی که یک سریال خوب خارجی را با یک سریال ایرانی متفاوت می‌کند. قضاوت من این است که در قسمت چهارم و پنجم، کفه ترازو همچنان در بخش عیب‌ها سنگین‌تر است هر چند که نکات مثبت تا حدی این عیب‌ها را پوشانده‌اند.

بیشتر بخوانید:

نقد سریال کرگدن – پوستی نه چندان زمخت (نگاهی به قسمت اول)

نقد سریال کرگدن- گاهی خوب، گاهی بی‌رمق (نگاهی به قسمت دوم و سوم)

 

 

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی