نقد سریال Watchmen (قسمت چهار تا آخر) – ابرقهرمانان نمیمیرند
وقتی درباره قسمتهای یک تا سه واچمن مینوشتم، حدس میزدم که با توجه به هدایتگر دقیق و عالم پشت سریال، واچمن تغییر پیدا کند و در حد یک سریال با شعارهای پروپاگانداگونه باقی نماند و ...
وقتی درباره قسمتهای یک تا سه واچمن مینوشتم، حدس میزدم که با توجه به هدایتگر دقیق و عالم پشت سریال، واچمن تغییر پیدا کند و در حد یک سریال با شعارهای پروپاگانداگونه باقی نماند و خودش را محدود به سر دادن فریاد علیه نژادپرستی نکند. این مساله از اواخر قسمت سوم نیز پیدا بود و حدس و گمانها بعد از پخش قسمت چهارم بهتر شد و در نهایت از قسمت پنجم به بعد، ورق کاملا برگشت و واچمن همان چیزی شد که باید میشد. سریال حالا به جرات یکی از بهترین سریالهای چند سال اخیر محسوب میشود و با وجود اینکه احتمالاتی برای ساخت فصل بعدی نیز میرود اما همین نه قسمت کنونی هم میتواند به تنهایی یک مینیسریال جذاب باشد.
از بعد از دیدن قسمتهای چهار و پنج، متوجه شدم که کارگردان رکب بدی به همه و به خصوص به طرفداران زده؛ او در کمال احترام به کمیک پیش رفته و نقدهای منفی و واکنشهای تند اولیه را به جان خریده تا قصه خودش را ذره ذره به خورد مخاطب دهد. حالا طرفداران دوآتشه کمیک هم میدانند که وفاداری به کمیک آلن مور در سریال واچمن شکل درخشانی دارد و داستان خیلی قویتر از آنچه تصور میشد با روایت مور گرههای ارتباطی دارد. در واقع سریال واچمن از یک زاویه دیگر به داستان نگهبانان نگاه کرده و هرچند تصمیم گرفته تا بیشتر شخصیتهای اصلی آن را به حاشیه ببرد ولی با ادای دین به دیگر شخصیتهای مهم نظیر هودد جاستیس، قصه جدیدی را روایت میکند.
حالا مشخص است که گروه مریدان رورشاک، کینهای عمیق از دکتر منهتن دارند و نژادپرستی آنها چه دلایلی دارد. حضور منهتن در سریال و همچنین روایت شدن قصه Origin هودد جاستیس، دو برگ برندهای بودند که واچمن با رسیدن به آنها، در هر اپیزود به سمت تکامل خود پیش رفت. سریال، تمام قصههایی که در کمیک روایت شده را مورد بازی خود قرار داده و آنها را با یک جمله What If (چه میشد اگر؟) که در جهان کمیک بوکها، عبارت چندان غریبهای نیست؛ به تصویر میکشد. حمله ماهی مرکب غول پیکر، جهان ایدهآل منهتن، رفتن منهتن از کره زمین و... همه و همه در اینجا سر و شکل دیگری دارند که پیش از این تصورش غیرممکن بود.
بازی با خط زمانی که در سریال واچمن میشود یک بازی پیچیده و در عین حال ساده است؛ همانطور که از مفهوم زمان برمیآید. زمان پیچیدهترین موضوع جهان هستی است که در نگاه اول بسیار ساده به نظر میآید ولی پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. ما در ذهن خود میتوانیم در زمان سفر کنیم و در آن واحد به بیست نفر و بیست مکان مختلف فکر کنیم. این قدرت رویاپردازی انسانهاست که در شخصیت دکتر منهتن متبلور شده؛ یک فرد با قدرتهای ماورایی که نمیتوان به آن لقب سوپرهیرو یا ابرقهرمان داد چرا که رسما هیچ عنصری از قهرمانی در او دیده نمیشود.
دکتر منهتن از پیچیدهترین شخصیتهای تاریخ کمیک بوک است و پیش از این در فیلم واچمن به سطحیترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده بود (البته اینکه گریم و ظاهر واچمن فیلم زک اسنایدر به مراتب بهتر از ظاهر فیزیکی فعلی او در سریال است به بودجه محدود سریالها برمیگردد) دکتر منهتن در سریال واچمن به طرز مرموزانهای ظاهر میشود و تا آخر سریال نیز آن حس و حال رمز آلود خود را دارد ولی از آنسو یکی از دلنشینترین کاراکترهای با قدرت فراانسانی است که تاکنون در قاب تصویر دیدهایم.
منهتن قدرتهای مافوق بشری دارد و از آنها استفاده چندانی نمیکند. برای او آینده، گذشته و حال معنایی ندارد و هیچکس برایش مهم نیست. حتی عشقی که او در این فصل از سریال دارد، به نظر چندان پایدار نیست. همگی میدانیم که منهتن پیشتر معشوق کاراکتر لوری بوده و حالا دقیقا مشخص نیست فرجام آن عشق به کجا رسیده که منهتن تصمیم میگیرد زندگی زناشویی با یک زن دیگر داشته باشد. به نظر میآید عشق و زندگی انسانی برای منهتن معنای خاصی ندارد و با اینکه در اپیزودهای آخر سریال، سعی میشود تا وجهه انسانیتری به منهتن داده شود ولی این مهم شکل نمیگیرد. منهتن به خاطر ماهیت خداگونه خود دیگر نمیتواند یک انسان باشد که بخواهد ادای آنها را در بیاورد.
فلشبکهایی که در سریال واچمن به چشم میخورند از جمله فلشبکهای ضروری هستند و با اینکه تعدادشان بالاست، ولی در هویت سنجی و روانکاوی کاراکترها نقش بسزایی دارند. کارگردان درست مانند سریال چند سال پیش خود یعنی «لاست» به گذشته بیشتر کاراکترهای خود سرک میکشد و آنها را واکاوی میکند تا مخاطب بتواند تصمیم بهتری برای دوست داشتن یا نداشتن شخصیتها بگیرد. ناگفته نماند که سریال در اواخر این فصل، یک آنتاگونیست نیز به ماجرا وارد میکند که متاسفانه از موهبتی که گفته شد (واکاوی شدن کاراکتر) در آن خبری نیست و مقواییترین آنتاگونیستی است که میشد در یک سریال اینچنین بینظیر آن راه مشاهده کرد. در واقع تنها نقطه ضعف سریال در همین شخصیت منفی به چشم میآید که اولا با ذات و اساس داستانهای واچمن و دنیای آن درخور نیست و در ثانی، بیشتر شبیه یک ملکه بدجنس است تا یک شرور با پتانسیلهای قوی.
ضعف فیلمنامه به پرداخت شخصیت منفی محدود نمیشود و در برخی موارد که باید حرفی برای گفتن داشته باشد، سکوت میکند. فیلمنامه واچمن در عین حال که سعی میکند پاسخهای جالبی برای حفرههای کمیک بوک ارائه نماید، خودش طراح سوالهایی میشود که بیجواب باقی میمانند. دنیایی که آزیمندیس در آن زندگی میکند، دنیای دیوانهواری است که نمیتوان چندان آن را درک کرد و شاید هم این عدم برقراری ارتباط دلایل خاص خودش را دارد تا به مخاطب بفهماند که این جهان،جهانی نیست که ما انسانها از پس هضم آن برآییم. پیچشهای ناگهانی خود کاراکتر آزیمندیس در طول سریال نیز با فلسفه واچمن تضاد دارد و سرنوشت نهایی او (که بخشی از پایان بندی نسبتا ضعیف سریال است) بیشتر شبیه به یک قسمت از سریال پلیسی درجه دو میماند.
غرق شدن در سریال واچمن کار سختی است؛ نباید فراموش کنیم که سریال برای کسانی که چیزی از دنیای واچمن نمیدانند بیش از حد گنگ است و سازندگان بر این اساس قصه خود را روایت میکنند که مخاطبینشان جملگی با فضای داستان آشنایی دارند. در واقع باید گفت که سریال واچمن به خودی خود یک اثر ماندگار و شاهکار نیست و با تکیه بر شاهکار کمیک بوکی خود، یک مکمل غذایی بینظیر به حساب میآید که البته در نهایت نتیجه چندان جالبی هم از خود نشان نمیدهد ولی ضرری هم به وجود نمیآورد.
دنیای ابرقهرمانان در سریال واچمن یک فاز دیگر دارد، فازی که مثل آن شناخته شده نیست. جهانی که سریال خلق کرده، از یک طرف یک آینده کاملا عجیب و غریب و از یکسو یک آینده کاملا ملموس است. تکنولوژی، سیاست و فناوری در این جهان شکل دیگری دارند که تصورشان دور از ذهن نیست و در نتیجه در این دنیای نسبتا وارونه (یا به بیان بهتر، خیلی متفاوت) ابرقهرمانان نیز سر و شکل دیگری دارند. نگهبانان در این جهان از خود مردمی ستمدیده و مخالف ظلم هستند که لزوما همگیشان، قهرمان نیستند. اینجا سوپرمنها شنل قرمز و شورت قرمز ندارند و جلوی موشک نمیایستند یا کره زمین را بر خلاف جهت زمان نمیچرخانند! بلکه نظارهگر سرنوشت هستند و برای بهبود آن تا جایی که به چرخه گیتی خدشهای وارد نشود، کمک میکنند و یارانشان انسانهایی هستند که با تفنگها و کلاههای پشمی خود، برای بهبود جهان تلاش میکنند. قهرمانی در واچمن معنای پیروزمندی و قهرمانانهای که در ذهن تداعی میشود را ندارد؛ هرچند این مساله در کمیک بیشتر به چشم میآید و سریال در قسمت پایانی خود بیشتر و بیشتر به عادی بودن و شبیه دیگر آثار بودن نزدیک میشود.
داستان سریال واچمن، یک ادامه آبرومندانه است که با وجود نواقص خود میتواند طرفداران را خوشحال کند و عدهای را نیز با این جهان آشنا سازد به امید آنکه به سراغ کمیک بروند و بیشتر در آن غرق شوند. سریال HBO درس جدیدی برای اقتباسسازی و روایت زمان در قاب تصویر است که به راحتی نباید از آن گذشت؛ آن را از دست ندهید.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.