
دردویلی که دیگر نمیشناسیم؛ چگونه Daredevil: Born Again مت مرداک را نابود کرد؟
اساس داستان این سریال، بر پایه تصمیمگیریهای غیرمنطقی کاراکترها، بهویژه مت مرداک، بنا شده است.
با پخش فصل نخست از سریال Daredevil: Born Again در دیزنیپلاس، حالا ترکیب اصلی شخصیتها بهخوبی شکل گرفته است. تماشاگران کمکم با انگیزهها و درونمایههای چهرههای جدید آشنا شدهاند و در عین حال، دوباره به دیدار شخصیتهای آشنای سابق رفتهاند. اما چیزی در مورد خود «دردویل»، همان مت مرداکی که «چارلی کاکس» نقشش را بازی میکند، فرق کرده. چیزی ظریف اما عمیق.
«مت مرداک» روزها وکیل خونسرد و متینیست که از دل دشوارترین پروندههای قضایی عبور میکند؛ و شبها، نگهبانی خاموش برای خیابانهای نیویورک است. یا دستکم، قبلا اینگونه بود. در این پروژه جدید، بسیاری از تصمیماتش بیمنطق، یا دستکم ناآشنا به نظر میرسند. مرداک معمولاً انسانی دقیق و باهوش است؛ کسی که بهواسطهی نابیناییاش، جهان را نه با چشم که با ذهن و حواس دیگرش میبیند، و اغلب توانایی دارد حریف را با چند قدم فکر جلوتر شکست دهد.
اما کجای مهارت وکالت جا دارد که وسط دادگاه، ناگهانی و بدون مقدمه، بزرگترین راز موکلاش را فاش کند؟ این دیگر کدام نسخه از مرداک است که روبهرویش ایستادهایم؟
محاکمه وایت تایگر
در قسمت سوم، مت مرداک باید از «هکتور آیالا» (با بازی «کامار د لوس رِیس») دفاع کند؛ همان ابرقهرمانی که با لقب «وایت تایگر» شناخته میشود و حالا متهم است به قتل عمد یک افسر پلیس. محاکمه تا مدتی به نفع مت پیش میرود، تا اینکه شاهدی کلیدی از جانب دفاع، ناگهان در دادگاه تصمیم میگیرد دروغ بگوید. مرداک چه میکند؟ تصمیم میگیرد هویت واقعی هکتور را برملا کند: او همان وایت تایگر است. حرکتی رادیکال، که اگرچه در نهایت به نفع پرونده تمام میشود، اما پیامدی مهم به دنبال دارد؛ هکتور بعدها بهدرستی گلایه میکند که: «تو حتی نپرسیدی اجازه دارم؟»

مت مرداک در دادگاه از وایت تایگر دفاع میکند. و در عین حال، از پاسخ دادن به این سؤال ساده که چرا بدون هماهنگی، راز او را فاش کرده، طفره میرود. در صحنهای بعدتر، هکتور بهصراحت میپرسد که چرا مرداک نظر او را نپرسیده بود. پاسخ؟ مت با آرامش میگوید: «نمیدونم.» و تمام. این مسئله نه دوباره مطرح میشود، نه جایی در داستان تبدیل به نقطه عطف یا تأمل میشود. نه خود مرداک لحظهای به درون خودش نگاه میکند، نه حتی مرگ بعدی هکتور در روایت با این تصمیم گره میخورد. اینطور به نظر میرسد که نویسندگان سریال دچار اشتباه شدهاند، اما بهجای بازنویسی منطقی داستان، مثلاً اینکه نشان دهند هکتور با این تصمیم موافق بوده، ترجیح دادهاند اصلاً هیچ توضیحی ندهند. اما مسئله فقط این نیست.
مرداک، آن ذهن تحلیلگر وکالتدیده، انتخابهای بسیار دیگری هم میتوانست داشته باشد. شاید روزگاری وکیل برجستهای بوده، اما این پرونده، چیز دیگری را نشان میدهد. گویی دقتش را از دست داده، یا شاید دنیایی که در آن قدم میزند دیگر برایش آنقدرها آشنا نیست. حتی با وجودی که در آن لحظه دیگر نقش دردویل را بازی نمیکند، اگر کسی باید اهمیت پنهان نگهداشتن هویت را بفهمد، آن شخص باید مت مرداک باشد. نقطه آغاز این فصل از زندگیاش از کجا بود؟ از دست دادن «فاگی» (با بازی «الدن هنسن»)، بهترین دوستش، آن هم در پی ماجرایی پر از انتقام و خشونت. حالا که چنین بهایی را داده، چطور هنوز نمیفهمد که افشای هویت وایت تایگر، میتواند خانواده هکتور را در معرض خطر قرار دهد؟
اینهمه در حالیست که مارول، حتی خودش هم هنوز تکلیف موقعیت قانونی «پارتیزانها» را روشن نکرده. گاهی آنها را قهرمان میبیند، گاهی قانونشکن. بهویژه حالا که «ویلسون فیسک» (با بازی «وینسنت دنآفریو») دوباره در حال قدرت گرفتن است و شعار ضد-پارتیزان سر داده، مرداک باید هر دلیل ممکن را برای عدم افشای هویت هکتور در اختیار میداشت. او میتوانست با قاضی همکاری کند تا شاهد را به بیان حقیقت در محیطی امن ترغیب کند؛ کاری که بههرحال طبق سوگند، شاهد موظف به انجامش بود. میتوانست افسر بازمانده را در بازجویی به چالش بکشد و تناقضهای داستانش را آشکار کند. یا دستکم به هیئت منصفه یادآوری کند که تنها در صورتی میتوانند هکتور را گناهکار بدانند که دادستانی، بدون هیچ شک منطقی، اثبات کند که جرم را او مرتکب شده. و با توجه به ضعف پرونده دادستانی، این هم کار چندان سختی نبود.
از قهرمان تاریکی تا نماد بیتفاوتی

«آنجلا دل تورو» (با بازی «کامیلا رودریگز») بعد از مرگ عمویش بهشدت به مت مرداک وابسته میشود. او از مت میخواهد که راه عمویش را ادامه دهد و دوباره لباس پارتیزان بودن را به تن کند. به باور آنجلا، عمویش به راز بزرگی پی برده بود؛ رازی که شاید دلیل مرگش هم باشد. اما این درخواست، بهشکلی واضح، نشانه یک موقعیت خطرناک است. حتی اگر مت در آن لحظه هنوز چیزی از قاتل زنجیرهای ماجرا نمیداند، بهخوبی میفهمد که وارد شدن یک نوجوان به مسیری که مرگ یک پارتیزان در پیاش بوده، تصمیمی نیست که بتوان از کنارش گذشت. بنابراین، صراحتاً به آنجلا میگوید که دست از پیگیری بردارد و بگذارد پلیسها پیگیر شوند. آنجلا عصبانی دفتر را ترک میکند، اما نه پیش از آنکه جملهای تهدیدآمیز به زبان بیاورد: «اگه بخوای کاری انجام شه، باید خودت دستبهکار شی.»
آنجلا مت را بابت مرگ عمویش به چالش میکشد. اما مت، برخلاف تمام شناختی که ازش داریم، فقط نگاه میکند. نه تنها جلوی او را نمیگیرد، بلکه وقتی میفهمد آنجلا بعد از خروج از دفتر هرگز به خانه نرسیده، واقعاً شوکه میشود. و چیزی عجیبتر از همه؟ این است که ناگهان و بدون هیچ زمینهسازی، بهدقت میداند قاتل زنجیرهای او را به کجا برده است. اگر قرار بود از تواناییهایش برای ردیابی او استفاده کرده باشد، هیچ صحنهای از این فرایند در سریال نشان داده نمیشود.
تغییری طبیعی در شخصیت؟
شاید بشود گفت دلیل این همه رفتار غیرمنطقی، به بدبینی تازه دردویل برمیگردد. او دیگر نمیخواهد پارتیزان باشد. حتی جایی میگوید که نیویورک لیاقت کسی مثل فیسک را دارد. چنین چرخش فکریای میتواند آدمی را به سمت تصمیمهای شتابزده و واکنشی بکشاند. مت مرداک، رسماً با دردویل خداحافظی میکند. اما همچنان میخواهد آدم خوبی باشد؛ حالا از دل سیستم حقوقی.
مت تصمیم میگیرد با ابزار قانون و بهعنوان وکیل، در این دنیای کج و معوج مفید باشد. و دقیقاً همین انتخاب است که نباید برایش جایی برای فیالبداههکاری بگذارد. او میتوانست پیش از افشای هویت هکتور، حتی برای چند دقیقه، موضوع را با خود هکتور یا وکیل دیگر پرونده در میان بگذارد. اما نکرد. باز هم همان الگوی رفتاری؛ تصمیمهایی عجیب و یکتنه، بدون مشورت، بدون زمینه، بدون منطق.
نقشه نهچندان خوب دردویل

باور کردنی نیست، اما یک مثال دیگر هم هست از جایی که دردویل بدون مشورت با شریکش، ناگهان تصمیمی عجیب میگیرد. در یکی از اپیزودها، گروهی دزد یک بانک را گروگان میگیرند. مت نقشهای میریزد که در ابتدا بسیار امیدوارکننده به نظر میرسد: با استفاده از مهارتهایش، چندتا از دزدها را بهصورت جداگانه از پا درمیآورد، سپس در خزانه اصلی را باز میکند تا بفهمد دنبال چه چیزی بودند. مت و دوستش دوباره به سالنی برمیگردند که بقیهی گروگانها و دزدها آنجا هستند؛ اینبار با جواهری نادر در دست، همان جواهری که هدف سرقت بوده.
پلیس در حال نزدیک شدن است، و مت میداند هر لحظه ممکن است همه چیز به خشونت کشیده شود.
در چنین شرایطی، بهجای اینکه جواهر را پنهان کند و به دزدها بگوید فقط زمانی مکانش را لو میدهد که گروگانها را آزاد کنند، یعنی راهی منطقی برای دور کردن بیگناهان از آتش احتمالی، مت تصمیم میگیرد جواهر را بلند کند تا زیر نور بدرخشد. دزدها چه دلیلی دارند که به او حمله نکنند، جواهر را نگیرند، و آمادهی درگیری نهایی با پلیس نشوند؟ با این حرکت نسنجیده، نهتنها خودش را به خطر انداخت، بلکه همان افرادی را که آمده بود تا نجاتشان بدهد، در معرض خطر بیشتری قرار داد.
چه بر سر دردویل خواهد آمد؟
Daredevil: Born Again، اگر هیچ نکته دیگری هم نداشته باشد، شاید تبدیل به مثالی شود. مثالی برای اینکه وقتی نویسندهها هوش یک شخصیت را نادیده میگیرند، چه فاجعهای برای قصه رخ میدهد. اساس داستان این سریال، بر پایه تصمیمگیریهای غیرمنطقی کاراکترها، بهویژه مت مرداک، بنا شده است. این فقط به خط داستانی آسیب نمیزند و حفرههای روایی ایجاد نمیکند، بلکه ذات شخصیت دردویل را هم تغییر داده و او را به شکلی ضعیفتر و دور از منطق قبلیاش تبدیل کرده است.

با اینکه چارلی کاکس تمام توانش را در بازیگری گذاشته، نمیتوان انکار کرد که وقتی مخاطب نتواند روند فکری یک شخصیت را دنبال کند، ارتباطش با او از بین میرود.
حالا باید دید این وضعیت چه تأثیری در بلندمدت بر محبوبیت دردویل و فصل دوم خواهد گذاشت. سریال در هفتهی اول با حدود ۷.۵ میلیون بیننده شروع کرد. اما عددی که اهمیت واقعی دارد، عددیست که در ادامه خواهیم دید: چند نفر تا پایان میمانند تا نسخه جدید دردویل را دنبال کنند؟
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.