
نقد فیلم آماتور (The Amateur) | عملیات انتقام
وقتی سینمای انتقام به فرمولهای بیجان تن میدهد!

فیلمهای انتقامجویانه همیشه در سینما جایگاه ویژهای داشتهاند، از خشونتِ شعرگونهٔ «راننده تاکسی» اسکورسیزی تا سردیِ حسابشده «جان ویک». اما «آماتور»، اثر جدید جیمز هاوس (کارگردان «One Life»)، چه چیزی به این ژانر اضافه میکند؟ پاسخ ناامیدکننده است: تقریباً هیچچیز. این فیلم که با بازی رامی مالک (تهیهکننده و ستاره «بوهیمن راپسودی») در نقش یک رمزنگار سیا تبدیلشده به قاتل عرضه شده، بیشتر شبیه به مجموعهای از صحنههای اکشنِ بیریشه و شخصیتهای یکبعدی است که پیش از این بارها دیدهایم.
اما آیا این بازسازیِ بیروح از رمان رابرت لیتل (۱۹۸۱) حتی برای طرفداران پر و پا قرص ژانر هم جذابیت دارد؟ یا صرفاً نمونهای دیگر از تسلیمِ هالیوود در برابر فرمولهای امن اما خستهکننده است؟ در این نقد، هم سینماییترین ضعفهای فیلم را بررسی میکنیم و هم به پیام سیاسیِ سنگین آن میپردازیم، پیامی که شاید ناخواسته، واقعیتهای تلخِ قدرت را بهتر از خود داستان روایت کند.

سینمای ژانر معاصر بهسختی میتواند طرحهای روایی اصیل، ارزشمند، مستحکم یا حتی باورپذیر خلق کند. دلیلش ترس از جذب نشدن مخاطب است که باعث میشود تولیدکنندگان و هنرمندان بهصورت اجباری به فرمولهای کلیشهای گذشته متوسل شوند؛ فرمولهایی که نمیدانند با آنها چه کنند. این وضعیت ناخوشایند است، چرا که تماشاگر هم ناامیدی برای راضیکردن طیف وسیع مخاطبان را حس میکند و هم ناتوانی در استفاده از پیشزمینههای فرسوده یا حتی دوستداشتنیای که نیازمند افرادی با استعداد واقعی هستند.
مثلاً داستانهای انتقامجو را در نظر بگیرید؛ ژانری که در گذشته آثاری قابلتوجه ارائه میداد، چون میتوانست تصنعِ پُرطمطراقِ جنایی را با حقیقتِ دراماتیک تلفیق کند تا فراتر از جذابیتهای سطحی، توجیهی برای ماجرا باشد. در واقع، کل مسیر انتقامگیری زمانی معنا پیدا میکند که تعادلی بین علاقه به پیرنگ (یا انگیزهٔ عاطفی آن) و جذابیتِ «ایستگاههای» میانیِ مسیر تا رسیدن به مقصر اصلیِ مرگ یا بیاحترامیِ رخداده وجود داشته باشد. این الگو نیازمند یک دشمن نمادینِ خطرناک و مجموعهای از سکانسهای همسو با این ریتمِ روایی است.

آماتور (The Amateur، ۲۰۲۵) دومین فیلم بلند جیمز هاوِس، کارگردان تلویزیونی بریتانیایی، پس از اثر نسبتاً قابلقبولِ One Life، ۲۰۲۳ یک زندگینامهنگاری درباره «اسکار شیندلر انگلیسی»، نیکلاس وینتون (با بازی جانی فلین و آنتونی هاپکینز) که به نجات هزاران کودک در جنگ جهانی دوم کمک کرد، است. این فیلم تقریباً مجموعهای از تمام مشکلات صنعت بزرگ (و در بسیاری جهات، صنعت کوچک) سینمای امروز است:
- یک طرحِ عمیقاً هذیانآمیز
- مدتزمانِ بیدلیلِ طولانیشده
- صحنههای اکشنِ بیروح
- پسزمینهای روایی مرتبط با جیسون بورن (مت دیمون) و آن تریلرهای انتقامجویانهای که لیام نیسون از قرن بیستویکم ارائه داده، حداقل از زمانی که به لطف «ربودهشده» (Taken، ۲۰۰۸) پیر مورل به یک سوپراستار اکشن تبدیل شد.
- و در نهایت، یک شخصیت اصلیِ نِردمآب که از همان ابتدا کل ماجراجوییِ انتقامجویانه او برای کشتن قاتلان همسرش را غیرقابلباور میکند. اینجا صحبت از چارلز هلر است با بازی رامی مالک (که در اینجا تهیهکننده هم هست)؛ بازیگری که از زمان درخششش در «بوهیمن راپسودی» (۲۰۱۸) — فیلم برایان سینگر و دکستر فلچر درباره فردی مرکوری و گروه محبوبش، کویین — گمگشته به نظر میرسد.

این اثر یکی از آن ریمیکهایی است که از بودنِ خود احساس گناه میکند و بنابراین به عنوان اقتباسِ دوم از همان رمان اصلی معرفی میشود. در این مورد، منظور رمان همنامِ ۱۹۸۱ اثر رابرت لیتل آمریکایی است که دقیقاً در همان سال انتشار کتاب، توسط کارگردان بریتانیایی چارلز جاروت به سینما آورده شد و جان سیویج نقش مالک را بازی کرد. آن حماسه کانادایی اگرچه متوسط بود، اما هویتِ خاص خود را داشت؛ چیزی که در «آماتور» غیرممکن است پیدا شود.
نکته طنزآمیز این است که نوشتن فیلمنامه به گری اسپینلی و کن نولان سپرده شد، دو متخصصِ ادعایی در سفرهای پرهیجان، چون بین خودشان آثاری مانند (Black Hawk Down، ۲۰۰۱) ریدلی اسکات، (American Made، ۲۰۱۷) داگ لیمان، و (Only the Brave، ۲۰۱۷) جوزف کوزینسکی را دارند. حتی نولان قبلاً اثر دیگری از لیتل را برای مجموعهای نسبتاً قابلتحمل به نام «شرکت» (The Company، ۲۰۰۷) اقتباس کرده بود. اما این جزئیات ما را از مسخرهبازیِ رمزنگار سیا، هلر، نجات نمیدهد که با اخاذی از مافوقهای فاسد/ماکیاولیاش، آنها را مجبور میکند تا او را به عنوان قاتل آموزش دهند و سپس در اروپا به اعدام عاملان مرگ همسرش، سارا (ریچل بروزناهان)، در یک حمله تروریستیِ بهظاهر واقعی بپردازد.

هاوز و فیلمنامهنویسانش داستان را با شخصیتهای فرعیِ بهغایت قابلتعویض و بیرمزوراز پر کردهاند:
- یک «یاور» مرموز به نام اینکیلینو (کترینا بالف)
- یک مربی در هنرِ کلهشکستنِ بهظاهر ماهرانه به نام رابرت هندرسون (لارنس فیشبرن که دیگر برای این نقشها پیر شده)
- یک مدیرِ ناآگاهِ سیا به نام سامانتا اوبراین (جولین نیکلسون) که اتفاقاتِ مقابل چشماش را هم نمیبیند
- یک جفت شرورِ عالیرتبه در خودِ سازمان که عاشق عملیاتهای پرچمِ دروغین و کشتارهای سریعِ بیگناهان هستند: الکس مور (هالت مکالانی) و کالیب هوروویتز (دنی ساپانی)
- و البته یک جلادِ سایهنشین به نام هورست شیلر (مایکل استولبارگ) که تازه در آخرین پرده ظاهر میشود و بهطرز عجیبی، هلر پس از قتلِ بیرحمِ تمام همدستانش، او را دستگیر میکند — همان شستوشوی اخلاقیِ مسخرهٔ هالیوودی که میخواهد به ما یادآوری کند که چارلز یک شبهقهرمانِ خوشقلب است و نهادهای سرمایهداری هنوز هم قابلاعتمادند!
در نتیجه باید گفت آماتور فیلمی بهغایت خستهکننده با فقط یک صحنه انتقامگیری واقعاً جذاب (قتل میشکا بلازیک در استخرِ آپارتمانهای مرتفع مادرید) که بهخاطر کمبودنِ عشقِ صرفشده در پیرنگش تعجببرانگیز است، پیرنگی که با کمی جسارت یا خلاقیت یا بیپروایی میتوانست به اکشنِ خاص دهه هشتادی یا آن خشونتِ دهه هفتادی تبدیل شود...

در مجموع «آماتور» تلاشی است نافرجام برای احیای آن حس خشن و بیپروای سینمای انتقامجویانه دهههای گذشته، اما در نهایت تنها به مجموعهای از کلیشههای بیروح تبدیل میشود که حتی بازی نسبتاً متعهدانه رامی مالک نیز نمیتواند آن را از ورطه فراموشی نجات دهد. فیلم مانند قهرمانش—یک رمزنگار تبدیلشده به قاتل—درگیر تناقضی آشکار است: از یک سو میخواهد ما را با خشونتِ سرد و حسابشدهاش شوکه کند، و از سوی دیگر انتظار دارد به این افسانهٔ پوسیده «انتقامِ اخلاقی» باور داشته باشیم.
اما حقیقت این است که نه کاراکترها جاندارند، نه اکشنها به یادماندنی هستند، و نه حتی پیام سیاسیِ سنگیندستِ فیلم میتواند این واقعیت را پنهان کند که ما پیش از این، بارها و بارها این مسیر را طی کردهایم؛ و هر بار با تأسف بیشتر. شاید تنها نکته مثبتِ آشکار این اثر، یادآوری ناخواستهاش باشد به اینکه چگونه سینمای ژانر، وقتی در خدمت روایتهای سطحی و ایدئولوژیهای تهی قرار میگیرد، به سرعت به ورطه تکرار میغلطد.

برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.