نقد فیلم Noelle – تفاوت پودر قهوه فوری با شکلات واقعی
اِی چارلز دیکنزِ دوستداشتنی، خدایت بیامرزد. با خواندن کتاب به یادماندنیِ سرود کریسمس (1843)، بدون آنکه مسیحی باشیم، میفهمیدم که روح این جشنِ هر ساله، مثل همهی جشنهای کشورهای دیگر، چیزی جز سخاوت و نوعدوستی ...
اِی چارلز دیکنزِ دوستداشتنی، خدایت بیامرزد. با خواندن کتاب به یادماندنیِ سرود کریسمس (1843)، بدون آنکه مسیحی باشیم، میفهمیدم که روح این جشنِ هر ساله، مثل همهی جشنهای کشورهای دیگر، چیزی جز سخاوت و نوعدوستی نیست. حتی اسکروج تلخ و خسیس هم میتواند به پیرمردی شیرین و تولیدکننده شادی تبدیل شود. اما ایده تکراریِ «فقط یک بابانوئل واقعی وجود دارد» و باقی آنها جعلی هستند چیست؟ مگر نمیشود تنها داستانی زیبا از یک پیرمرد مهربان، با لباس و کلاهی قرمز تعریف کرد که میتواند هر آدمِ مالدار یا حتی طبقه متوسطیِ دست به خیری باشد.
مارک لارنس به عنوان نویسنده و کارگردان فیلم اصرار زیادی دارد تا معجزاتی پیغمبرگونه نیز برای خاندان بابانوئل طراحی کند. چنانچه در آثار کلاسیک نیز نام فیلم «معجزه در خیابان سیوچهارم» به چشم میخورد؛ فیلمی با دو نسخه قدیمیتر (1947) و جدیدتر(1994) و حتی مستند «چهره واقعی بابانوئل» که از شبکه بی بی سی پخش شد.
همگی میدانیم که بابانوئلِ آشنا به تمام زبانهای زنده دنیا با سورتمهای جادویی و هدایایی حاضر و آماده، وجود خارجی نداشته و افسانهای پر و بال گرفته از واقعیتی سادهتر است. پس چرا این ایده که شبیه به دفاعیهای از یک شخصیتِ حقیقی و حقوقی به نظر میرسد تمامی ندارد؟ این موضوع میتواند در جای خودش بررسی شود اما سوال اینجاست که چرا مدام باید با ایدههایی شبیه به هم مواجه باشیم آن هم از سوی کمپانی دیزنی که این اواخر زیادی دست به تکرار زده است. ویجیاتو را در نقد فیلم Noelle همراهی کنید.
- نویسنده و کارگردان: مارک لارنس
- تهیهکننده: سوزان تاد
- بازیگران: آنا کندریک، شرلی مکلین، بیل هیدر
- شرکت تولید و توزیع: والت دیزنی پیکچرز
بابانوئل واقعیِ فیلم، متعلق به طبقه مرفه از جامعهای کوچک در قطب جنوب است. گرچه در فیلمها و کتابها بیشتر نام قطب شمال را دربارهاش میشنیدیم. در هر صورت او از روی حس مهربانی اجدادی، هر سال با کمک جادوهای خدادادی و ذهنخوانی، بچههای بیشمار خوب جهان را تشخیص داده و طبق نیاز اصلیشان هدایا را آماده میکند. خبری هم از دستیار شلاقزنِ بابانوئل برای بچههای بد نیست. البته در اکثر نسخههای سینمایی خبری از او نیست درحالیکه در متون مختلف وجود دارد.
وقتی بابانوئل پسر از وظیفه موروثی اش بعد از مرگ پدر بیزار است و فرار را بر قرار ترجیح می دهد، بابا نوئل پسرعمو جایش را می گیرد. نظرات او بر پایه تکنولوژی و ریاضی بوده و با مراسم سنتی یک بابانوئل اصیل تفاوت دارد. بنابراین در نبود یک وارث خوب، تنها یک نفر باقی میماند. گرچه این پسرعمو هیچ کارایی بخصوصی در ماجرا نداشته و موی دماغ وارثان نیز نمیشود و همه چیز به راحتی برای بابانوئلِ جدی آماده است. در واقع به فانتزیترین شکل ممکن، مراسم پذیرش جانشین صورت میگیرد.
کریسمس به سبک دیزنی
در کنار شادی و سرور که یک روی سکه هستند، این جشنها (از جمله جشن نوروزِ خودمان) روی دیگری نیز دارند. مصرفگرایی در نزدیک شدن این روزها بیداد میکند و ما در چنین شبهایی بیش از پیش شاهد درختهای قطع شده، اختلاف طبقاتی، چشم و همچشمی و ...هستیم؛ جشنهایی بدون روح.
خب این فیلم رنگارنگ دیزنی شما را چندان با این روی سکه روبرو نمیکند. تنها دختر فقیرِ فیلم هم خوشحال است و گلهای از بیخانمانی ندارد. همه لبخند میزنند و لباسهای رنگی تند و گاه جیغی پوشیدهاند و تهمایههای خاکستری به هیچ عنوان وجود ندارد؛ نه در لباسها نه دکورها.
در مراسم صف کشیدن بچهها برای دریافت هدیه، «بابانوئلِ پسر» (پسرِ بابانوئل واقعی که به شکل موروثی این لباس به او نیز رسیده) روی یک صندلی اشرافی نشسته است. بد نیست به این مراسم در فیلمهای کریسمسی قدیمیتر نگاهی بیندازید و سادگی و صمیمیتِ در آنها را با تشریفات این فیلم مقایسه کنید. ناگفته نماند که فیلم جدید دیزنی، چیزهای زیادی را از فیلمهای کریسمسیِ قدیمیتر وام گرفته است و نباید خیلی از ایدههایش را بامزگیهایی نو تلقی کرد.
برگردیم به بحث. از خانه کرینگلها (بابانوئلِ واقعی) و محلهشان میگویم و دلتان نخواهد؛ خانههایی زیبا که ما را به یاد ویلاهای از بیرون ساده و از داخل مجهزِ مجزا از خانههای مردمِ عادی میاندازد. اینجا با پرنس و پرنسس طرفیم، با زندگی بیغمِ خانواده بابانوئل. بچههای خانواده از تخفیفات ویژه فروشگاهها در محلهشان برخوردارند و دست به سیاه و سفید نمیزنند چون پالیِ خدمتکار همه کارها را برایشان انجام میدهد.
اصلا نور زیاد و تجمل کوچهها در تمام صحنههای فیلم (چه محلهی کوچکِ فانتزی در قطب جنوب و چه شهر واقعیترِ فینیکسِ آریزونا)، حسی از اینکه در استودیوهای هالیوود حضور داریم را به ما میدهد.
همین محله فنیکس آریزونا با شکلات داغ و نعناع تندش، باری تبلیغی در فیلم دارد. همان مقدار که داشتن یک آیپد برای تمام بچهها بلااستثنا تجویز میشود. بچههایی که همگی صاحب گوشی موبایل هستند. این پدیده آیپد اصلا بد نیست (بگذریم که اصلا مسئلهی استفاده کودکان از تکنولوژی یک بحث جدی در محافل علمی است) اما تکرارش بخشی از سودآوری جشن کریسمس محسوب میشود و این موضوع قابل تامل است.
دیزنی بار دیگر میخواهد به کمک بازار امریکا بیاید و ماموریتش را به خوبی انجام میدهد. تبلیغات کوکاکولا به همراه عکسِ بابانوئل از قدیمیترین و مشهورترینِ این اقدامات تجاری محسوب میشود و چرا دیزنی که یکی از کارویژههایش فروش اسباببازی و کالاهای مصرفی کودکان است از این ماجرا پا پس بکشد؟
نمیدانم فیلم معجزه در خیابان سیوچهارم (1947) را دیدهاید یا نه. کرینگل در این فیلم کلاسیک قدیمی حاضر نمیشود کریسمس را آلوده تبلیغات تجاری و سودآوری کند و سالها با این موضوع جنگیده است. کرینگل در ابتدای این فیلم سیاه و سفید با لباسی معمولی در خیابانها راه میرود و نزاکت را به بابانوئلِ مست هشدار میدهد. پس تنها میتوانم باز هم بگویم با دیدن مقایسهای فیلمها است که میتوان گفت «تفاوت را احساس کنید»
شخصیتپردازیها چگونه است؟
وقتی یاد کرینگلِ این فیلم قدیمی با آن ریشهای طبیعی میافتم، نمیتوانم کرینگلِ پدر را با آن ریشهای مصنوعی در فیلم Noelle باور کنم. آنجا کرینگل باید از تستهای روانشناسی عبور کند و در نهایت انگِ دیوانگی به او میزنند اما کرینگل در اینجا تنها لحظاتی کوتاه در ابتدای فیلم میآِید و نمیتوانیم ارتباط حسی خوبی با این پدر بین المللی و دوستدارِ همه بچهها برقرار کنیم. ما قطعا به یک ریش طبیعی و خاطرات فرزندانش با او شده در قالب فلش بک در میانههای فیلم نیاز داشتیم.
ظاهر نوئل، یک دختر ریزنقش با موهای بلند، کنتراست زیادی با چهره مرسوم یک پیرمرد سپیدمو با شکمی بزرگ دارد. درست است که در نهایت وجود یک بابانوئل زن برایمان خوشآیند میشود اما بخاطر نبود چهره پدرش در نود و نه درصد فیلم این جایگزینی به طور ناخودآگاه طول میکشد. چنانچه طول میکشد تا لباس گشاد جادویی، خودش را با بدن لاغرِ او تطبیق دهد. باقی بابانوئلها هم که واقعا بدند و همهچیز برای یکهتازیِ دخترِ ماجرا طراحی شده است. انتخاب آنا کندریک با ظاهری معمولی و دوستداشتنی در این احساس سهم زیادی داشته است.
موضوع این فیلم درباره کریسمس و هدیه به بچهها است اما ما کمترین ارتباط را با بچهها در قالب بازیگرانِ فعال فیلم برقرار میکنیم. کودکی نوئل و برادرش به سرعت تمام میشود و جز پسربچهی فیلم که گاهی سر و کلهاش پیدا میشود خبری از یک کاراکتر مهمِ کودک در فیلم نیست. عوضش مدام باید شاهد دیالوگهای نوئل و جیک (کاراگاه پرمشغله) باشیم یا نیک را در مراسمهای خلسهوارِ یوگا (برای تبلیغ هرچه بیشترِ هندوییسم و بودیسم در هالیوود) دنبال کنیم.
سازنده فیلم ترجیح داده بجای جذب کودکان با روایتهایی بر محور ارتباط یک بزرگسال و یک کودک مثل فیلم «چگونه گرینچ کریسمس را دزدید؟» با رنگها و همان موسیقیهای همیشگی، مخاطبان کم سنو سالش را جذب کند. پالی (بازیگرِ نقش اصلیِ فیلم ایرما خوشگله از بیلی وایلدر) خدمتکار و دایهی اِلفِ نوئل، بامزه و دوستداشتنی است و لباسهای عجیبی میپوشد درست مثل گروه کُر که با لباسهای سبز رنگشان توجه ما را جلب میکنند.
از طرفی با تزریق روحیهای کودکانه به شکل غلیظ در کاراکتر نوئل این کمبود را جبران کرده است. نوئل ساده و بسیار مهربان است و به همه چیز نگاهی مثبت دارد. هرچند که دیلوگهای بامزهای میان او و اهالی شهر جدید رد و بدل میشود اما جاهایی زیادهرویهایی را نیز برای بامزهسازی کار صورت گرفته است. نوئل از ابتدای فیلم از رژ لب و ریمل استفاده کرده اما نمیداند کرم صورت چیست و نباید آن را داخل چشم کرد. فارغ از این صحنه، در شخصیت نوئل علاوه بر سادگی نوعی خنگیِ معصومانه نیز دیده میشود.
گوزنهای انیمیشنی فیلم کارکرد بخصوصی در فیلم ندارند و صاحب شخصیت نیستند درحالیکه در داستان بابانوئل هر کدام اسم متفاوتی دارند و ویژگیهای ظاهری مختلفی؛ یکی سه شاخ و دیگری بزرگتر و ... . در این بین گوزنِ کوچک سفید تنها برای بامزگی به فیلم اضافه شده تا هر چه بیشتر دلِ مخاطبان کودکِ خود را ببرد.
کاراکترهای دیگر از جمله افراد هیئت منصفه دادگاه با دیالوگهای اندکشان و جزییاتی مثل چکشِ آبنباتی برایمان در حد کافی جالب میشوند. حضارِ همیشه در صحنه نیز که اهالی محله در قطب جنوب هستند با واکنشهای مختلف چهرهشان با ما ارتباط برقرار میکنند.
بالاخره هستی یا نیستی؟
اگنس گونجا بویاجیو معروف به مادر ترزا، زنی متولد آلبانیا بود که به هندوستان رفت و جمعیت مبلغان خیریه را در این کشورِ معروف در فقر تاسیس کرد. بعد از مرگش عدهای تلاش کردند که پیشوندِ قدیس را برایش بگذارند و معجزاتی را برایش بشمارند. اما او همان کسی است که تندیسش در کوزوو به ما میگوید؛ زنی سادهپوش در کنار بچهای تهیدست و نیمه برهنه.
اگر بابانوئل (معروف به سانتا کلاوس در امریکا و سینتر کلاوس در اروپا) طبق مستندات بسیاری که برایش میسازند، یک کشیش با نام نیکلای است لزومی ندارد او را بیش از اندازه برای بچهها بزرگ کنیم تا بجای حمل هدایای کوچک برای آنها، کیسه سنگین انواع اسباببازی را برای خوشآمدِ جیب تاجران به دوش بگیرد.
تا جاییکه واقعی بودن یا نبودن این پیرمرد برای جوامع مسیحی امروز و والدین بچهها تبدیل به یک دردسر و مسئله شده است. اینکه محور اصلی داستان در فیلم Noelle نیز همین واقعی بودن و نبودن این شخصیتِ افسانهای- اسطورهای شده یعنی سازندگان همچنان در تلاش برای پاسخ دادن به سوالی اشتباه هستند.
برای بچهها چه فرقی میکند که بابانوئل واقعی باشد یا نه. به هرحال اکثریت آنها او را در طول زندگیشان نخواهند دید و این والدین هستند که باید بخاطر تبلیغات هدایای بابانوئل در ویژه برنامههای رنگارنگ تلویزیون و گروههای بزرگ خیابانی، برای بچههایشان با سطح درآمدی متفاوت، هدایای رضایتبخشی بگیرند؛ محصولاتی که هیچگاه تمامی ندارند و بچههای زیر هفت سال(مخاطبان اصلی بابانوئل) هرچیزی را که ببینند میخواهند.
پینوشت: هیچ کس در واقعی بودن حضرت عیسی علیه السلام شکی ندارد؛ مردی با معجزه نان. او در تنگدستی و فشار زورگویان، همچنان سخاوتمند بود. بهتر است بچههای مسیحی در کریسمس، بجای جست و جوی بابانوئل که در جای خودش کاراکتری دوستداشتنی است، به دنبال او (که واقعا صاحب معجزه بوده است) باشند؛ البته اگر رسانهها و کتابهای منتسب به اجازه دهند.
با هدایای اینترنتی چطورید؟
این فیلم چه فایدهای برای بچههای جهان دارد وقتی واقعا خبری از هدایا نیست. حتی منتقدان بابانوئل میگویند صاحبان این لباسِ ترکیبیِ قرمز و سفید در جامعه امریکا، بیشتر به سراغ بچههای ثروتمند میروند. راستش ایده «بابانوئلِ پسرعمو» که بدون جادوی گوزن و سورتمه حاضر بود جوایزی اینترنتی به بچهها بدهد (هرچند که در این امر زیادی خسیس بود درحالیکه هدایا را از جیب خودش قرار نبود پرداخت کند) باز هم بهتر و منطقیتر از یک تخیل زیبا اما تقریبا غیرممکن است. من مدافع زندگی واقعی همراه با تخیلات بدردبخور و افسانهها و اسطورههای بامعنا هستم ولی واقعا نمیتوان از تخیلات بیش از اندازه دفاع کرد.
این فیلم با داشتن جزییات نسبتا خوب و تعدادی دیالوگِ واقعا بانمک که گاهی موجب خنده ما میشود، از جمله فیلمهای فانتزی متوسطِ رو به خوبِ سال 2019 به شمار میآید. ملودرامی مثل همه کارهای پیشینِ دیزنی که چیز عجیب و متفاوتی داخلش پیدا نمیشود. میتوان یکبار آن را دید و پشیمان نشد؛ حسی که در مقابل بیشتر فیلمهای جدید به ما دست میدهد. برای کسانی که کریسمس را جشن میگیرند تکرار دیالوگِ «کریسمس تان مبارک» در فیلم، میتواند بسیار خوشآیند باشد. برای ما هم که به نوروز تعلق داریم، یادآورِ ماری پاپینز ، آوازها و پنگوئنها است. یک نوع یادآوری نوستالژیک و امان از این حس مشترکِ همه ما که برای کمپانیها حسابی پولساز شده است.
پیداست که آنها برای جشنهایشان بیش از ما کارِ داستانی انجام میدهند برخلاف سینما و تلویزیون ما که به ساخت ویژهبرنامههای سلبریتیمحور اکتفا میکنند و حوصله دراماتیکسازیِ عمو نوروز و حاجی فیروز را ندارند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
اون تیکه اولش عالی بود ?
سپاس :)