نقد سریال Stranger Things | بخش اول فصل پنجم
بازگشت شکوهمند به دنیای عجیب و غریب هاوکینز!
چند روزی از انتشار بخش اول فصل پنجم سریال Stranger Things میگذرد و مخاطبان و طرفداران باری دیگر شاهد کشمکشها و ماجراهای عجیب مردم هاوکینز هستند. بخش اول این سریال، توانست رکوردشکنی بزرگی در پلتفرم نتفلیکس از نظر تعداد بیننده کند و سر و صدای زیادی کرد.
با گذشت مدتی از آخرین دیدار ما با شخصیتهای سریال، اکنون گروه درحال انجام ماموریتهای کاوش برای پیدا کردن وکنا هستند؛ ویل، الون، مایک، استیو، داستین، جویس، هاپر، لوکاس، نانسی، رابین و جاناتان هر کدام به نوبه خود درگیر انجام کارهای مختلف برای پیدا کردن وکنا هستند و درگیر کشمکشهای بزرگی میشوند که مخاطب را به اوج هیجان میرسانند. در ادامه با نقد بخش اول فصل پنجم سریال Stranger Things همراه ویجیاتو بمانید.
پیش از ادامه پیشنهاد میکنم به مقاله الون در سریال Stranger Things دقیقا چه قدرتی دارد؟ سر بزنید.
اتمسفر و موقعیت

به جرات میتوان گفت که یکی از اصلیترین نقاط قوت سریال در طول چهار فصل گذشته، موقعیت و اتمسفر سریال بود. تماشای نوجوانان دهه هشتاد میلادی و نوع فرهنگ آنها، چیزی بود که برای مخاطبان دنیا جذاب بود.
سریال با هوشمندی زیادی توانست، نسخهای محبوب و عالی از اتمسفر دهه 80 میلادی را به نمایش بگذارد. لباسها، شکل شهر و موسیقی آن دوره، همگی به بهترین شکل تداعی کننده دوران طلایی دهه هشتاد بودند. حال به این اتمسفر فوق العاده، دنیایی عجیب و پر از رمز و راز اضافه شده بود که جذابیت آن را دو چندان میکرد.
فصل پنجم تلاش زیادی کرد تا آن اتمسفر جذاب را حفظ کند و خوشبختانه در این زمینه موفق عمل کرد. در قسمت اول فصل پنجم، سکانسی وجود دارد که در آن رابین و استیو در یک مرکز رادیویی درحال اجرای یک برنامه رادیویی هستند؛ این سکانس دو کارکرد مهم دارد: یک اینکه به مخاطب یادآوریهایی از گذشته و اتفاقات سریال میشود و دو اینکه اتمسفر و موقعیت جذاب داستان باری دیگر جایش را محکم میکند تا بیننده آماده ورود دوباره به این دنیای جذاب شود.
یکی دیگر از عناصر موقعیت داستانی که در طول چهار فصل گذشته به بهترین شکل در داستان قرار داشت، دنیای وارونه بود. دنیای وارونه در طول سریال، عنصری مهم برای پیش بردن داستان، ایجاد تعلیق و بحران در شخصیتها بود. مخاطب دنیایی را میدید که در آن همه چیز رنگ و بوی سرد و مردهای دارد. هر گوشه از این دنیا خطری وجود دارد و شخصیتها از بودن در آنجا اجتناب میکنند؛ زیرا هر لحظه ممکن بود توسط یک دموگورگن شکار شوند.

بخش اول فصل پنجم اما نتوانست چنین جلوهای را از دنیای وارونه ارائه دهد؛ بزرگترین ایرادی که میتوان به سریال گرفت همین موضوع است. در این بخش، از عنصر دنیای وارونه به وفور استفاده میشود و حتی ارتش یک پایگاه مشخص و پویا آنجا بنا کرده است. چنین چیزی باعث این شده که مخاطب دیگر منتظر دیدن اتفاقات عجیب در دنیای وارونه نباشد. درست مانند اینکه برگ برنده را بارها رو کنید و به مرور شاهد این باشید که این برگ برنده ارزشش را از دست میدهد.
دنیای وارونه در چهار فصل گذشته سریال یک ویژگی مهم داشت؛ تعلیق. فرقی نمیکرد که اتفاقی رخ دهد یا نه، با ورود شخصیتها به دنیای وارونه و کاوش در آن، مخاطب در تعلیق غرق میشد. چراکه دنیای وارونه به شکلی مرموز، دست نیافتنی و پر از سوالهای گوناگون به نمایش گذاشته میشد.
حتی در فصل پنجم، رویکرد شخصیتها نسبت به دنیای وارونه تغییر کرده است. انگار برای آنها تبدیل به یک عنصر سرگرمی شده است. آنها خیلی راحت رفت و آمد میکنند و این موضوع با اینکه در داستان توجیه منطقی دارد، اما زیادی است و باعث میشود ظرفیتهای این دنیا به شدت از بین برود.

از بحث دنیای وارونه که خارج شویم، میرسیم به کودکان؛ عنصر جدانشدنی از سریال Stranger Things. این سریال از همان قسمتهای اولیه توانست با نمایش ماجراجوییهای کودکانه و شوق و ذوق آنها برای کشف حقیقت مخاطبان زیادی جذب کند. چیزی که در سه فصل اول بسیار دیدنی و جذاب بود و حتی فصل چهارم نیز توانست آن را حفظ کند.
فصل پنجم به دلیل تاخیر زیاد و طول کشیدن روند تولید (با توجه به کیفیت ساخت، کاملا این همه تاخیر منطقی بود) بازیگرهای نقش اصلی بزرگ شدند. آن شوق و ذوق کودکانه دیگر قابل لمس نیست و ما با شخصیتهایی طرف هستیم که اکنون هر کدام قد و هیکلی برای خود دارند و سخت میتوان آنها را مثل قبل نگاه کرد.
با این حال، این حس و حال کودکانه و ماجراجوییهای شخصیتهای کوچک بامزه، به لطف حضور دو شخصیت هالی (خواهر مایک) و درک (کودک قلدر و بامزه مدرسه) همچنان در سریال حفظ شده و کارکرد خوبی دارد. این شخصیتهای کودک، باعث شدند تا در کنار شخصیتهای اصلی که اکنون بزرگ شدند، تداعی کننده فصلهای ابتدایی سریال باشند.
درک به خوبی یادآور شجاعت، حماقت و بامزگی داستین است و به سریال یک فضای مفرحی میبخشد. در مقابل شخصیت هالی، با وجود اینکه آنچنان پرداخت خوبی ندارد، اما یادآوری گم شدن شخصیت ویل در فصل اول است و اینبار گروه به دنبال او میگردند.
شخصیتها و عناصر دراماتیک

بخش اول فصل پنجم سریال Stranger Things از نظر شخصیت پردازی مثل همیشه پر قدرت عمل میکند و میداند کجا و از چه عنصری برای بیان روابط بین شخصیتها و کشمکشهای درونی استفاده کند. یکی بزرگترین نقدهایی که به سریال میشود، بزرگ شدن بازیگران کودک است؛ که البته من مشکلی با این مورد ندارم چراکه میتوانیم لایههای عمیقتری از شخصیتها و کشمکشهاب دوران بلوغ و رشد آنها ببینیم و این موضوع به روند سریال تنوع میبخشد.
شخصیت داستین با بازی گیتن ماتارازو، در این فصل به بهترین شکل پرداخته شده و به خوبی شاهد روند تحول او از فصل قبل تاکنون هستیم. چیزی که باعث تغییر روحیه او شد، مرگ ادی، بهترین دوست او بود.
او به حد زیادی برای ادی و دیدگاه او ارزش و احترام قائل میشد. سریال از ادی به عنوان نمادی از یک الگو و خط فکری برای داستین استفاده کرده بود و حذف شدنش از سریال، باعث شد داستین همیشه بازیگوش و گاها شوخطبع، تبدیل به یک شخصیت آشفته، عصبانی و سختگیر شود.
بخوانید: شوکهکنندهترین لحظات سریال Stranger Things
این روند تحول، حس واقعی بودن میدهد. در اینجا میفهمیم که سریال قصد دروغ گفتن به مخاطبانش را ندارد و میخواهد از حقیقت بگوید. روند تحول یک کودک نیز از همین حقیقتها است که باید گفته شود. رابطه دوستانه داستین و استیو نیز دچار کشمکش شده و هر دو نسبت به یکدیگر در تقابل قرار دارند و جدال بین آنها زیاد است. این نیز یکی دیگر از پیامدهای رشد اخلاقی داستین است؛ چراکه دیگر به چیزهای مختلف نکاه ثابتی ندارد.
اما یک عنصر داستانی مهم که به نظر میرسید یک پیرنگ فرعی سرگرم کننده و درگیر کننده باشد اما آنچنان رنگ و بوی خوبی به سریال نبخشیده بود، مثلث عشقی بین استیو، نانسی و جاناتان بود. این موقعیت دراماتیک میتوانست تنوع داستانی سرگرم کنندهای باشد، اما اولین برخورد ما با این مثلث عشقی، یک رقابت احمقانه بین جاناتان و استیو برای تحت تاثیرگذاشتن نانسی بود. این سکانس تقریبا هیچ کارکردی نداشت و حتی بار کمدی هم نداشت. صرفا یک نمایش عجیب و غیرضروری برای معرفی این پیرنگ بود که میتوانست نباشد.

جلوتر این پیرنگ اوضاع بهتری به خود میگیرد، مانند مکالمه جاناتان با استیو در ماشین که بار دراماتیک نسبتا خوبی دارد؛ اما دیگر به آن اشاره خاصی نمیشود. شاید در قسمتهای بعدی، بیشتر شاهد این پیرنگ باشیم. از طرفی داستانهای اصلی سریال آنقدر زیاد است که طبیعتا فرصتی به پرداختن به چنین پیرنگهای فرعی داده نمیشود.
شخصیت ویل بایرز، در فصل اول تا چهارم، به عنوان یک شخصیت قربانی، منفعل و آسیب دیده به تصویر کشیده شد. فصل اول سریال به طور کلی در مورد ناپدید شدن او بود و سه فصل بعدی نیز ما بارها شاهد آسیب دیدن او بودیم. اتصال مشترک ویل با وکنا با اینکه از نظر داستانی در فصل چهارم پر کارکرد بود، اما شخصیت ویل را بسیار ضعیف و شکننده نشان میداد. او با هر بار الهام، داد و فریاد میکرد و شدیدا گریه میکرد و این از او یک تصویر ضعیف و منفعل ساخته بود.
فصل پنجم خوشبختانه این رویکرد منفعل بودن ویل را تغییر داد و لایههای عمیق جدیدی به شخصیت او اضافه کرد. برای مثال، در سکانسی از سریال، او به شکلی فعالانه مقابل خواسته مادرش میایستد و دیدگاه خودش را پیش میبرد. او با کمک رابین، خط فکری خودش را خلق میکند و آن را پیگیری میکند.
مهمترین دلیل تحول شخصیت ویل، رابین است. رابین یک شخصیت و نماد دختر یاغی و ماجراجو است که هیچ کس نمیتواند جلوی امیال و دیدگاه او را بگیرد. صمیمی شدن رابطه دوستانه ویل و رابین باعث شد تا شخصیت ویل از نظر روانی تغییر کند. او برای اولین بار برای خود یک خط فکری منسجم طراحی کرد و آن را جدا از تیم پیش گرفت.
در سکانس پایانی قسمت چهارم، ویل به اوج فعال بودن میرسد و تبدیل به یک شخصیت مستقل با قابلیتهای مهم میشود. انتظار میرود در ادامه سریال، او تبدیل به قطب مهمی در داستان شود؛ چراکه توانست الهاماتش را درک کند و دموگورگنها را با نیروی اتصالش بکشد. چه بسا در ادامه شاهد این باشیم که ویل دموگورگنها را کنترل کند.

اما میرسیم به دو شخصیتی که در فصل اول، به نوعی شخصیتهای اصلی حساب میشدند و رابطه آنها یکی از قدرتمندترین عناصر داستانی بود: مایک و الون. این دو شخصیت در فصل پنجم به طور عجیبی اکثر اوقات درحاشیه قرار دارند. حتی به رابطه بین آنها اشاره زیادی نمیشود. الون که اکنون بیشتر شبیه به یک ماشین تحت تعلیم قدرتمند شده، پشت سایه هاپر قرار دارد و نقش فعالی به جز در قسمت چهار ندارد.
شخصیت مایک نیز همان ویژگیهای گذشته را دارد با این تفاوت که بزرگتر شده. او کشمکش درونی ندارد و لایهی عمیقی برای شخصیت او تعریف نشده است. بلکه صرفا همان شخصیت دوست داشتنی است که هوشمندانه عمل میکند و توانایی رهبری تیم را دارد. در چهار قسمت اول، از شخصیت مایک هیچ خواسته، آرزو و یا ضعفی رو نمیشود و به طور کلی پرداخت خوبی ندارد.
در قسمت چهارم الون کمی به روال سابق بر میگردد و فعالانه در داستان شرکت میکند. با اینکه در طول سه قسمت اول پرداخت خوبی به رابطه پدر و دختری الون و هاپر نمیشد، اما در قسمت چهارم بالاخره سریال این رابطه را نشان داد و برای آن زمان گذاشت. سکانسی که در آن هاپر قصد دارد یک فداکاری مهم انجام دهد به بهترین شکل اجرا شده، اما در نهایت به اوج خود نمیرسد و تبدیل به یک کلیشه میشود.
کشمکشهای داستانی

یکی از عناصری که سریال Stranger Things در آن بسیار موفق بوده، طراحی کشمکشهای داستانی سرگرم کننده و هیجان انگیز است. چهار قسمت ابتدایی فصل پنجم نیز نشان داد که برادران دافر هنوز میتوانند داستان جذاب و گیرایی با کمک عناصر کشمکش روایت کنند.
یکی از بخشهای جدانشدنی از سریال Stranger Things که تا اینجای فصل پنجم نیز به آن پرداخته شده، طراحی نقشهها و اجرای آنها توسط شخصیتها است. شخصیتهای داستان با ایجاد هر بحران دور هم جمع میشوند و هرکدام موضع خود را نسبت به ماجرا میگویند. سپس آنها شروع به طراحی یک نقشه میکنند. بعد بارها نقشه را مرور میکنند و هر شخصیت ضعفهایی پیدا میکند. در نهایت آنها با اتفاق نظر به یک نقشه خوب میرسند.
شکل اجرای این نقشهها میز منحصر به فرد و دیدنی است. همه شخصیتها تبدیل به تیمهای دو نفره و سه نفره میشوند و هرکس باید وظیفه خود را انجام دهد. همه چیز ابتدا خوب پیش میرود اما یک جا اشتباه میشود و شخصیت در بحران قرار میگیرند. جذابترین بخش ماجرا همین است که ما شاهد تقلا کردن شخصیتها برای رهایی از بحرانهای غیر قابل پیشبینی هستیم.
این یکی ازمعروفترین تکنیکهای نویسندگی است که در آن نویسنده شخصیتهایش را در یک تنگنا بزرگ و غیر قابل پیشبینی قرار میدهد تا شخصیتها روی واقعی خودشان را نشان دهند و هر کاری از دستشان بر میآید انجام دهند.

طراحی شکل همکاریها نیز همچنان مثل قبل است و حتی در مواقعی بهتر عمل میکند. تبدیل شدن تیم به گروههای کوچکتر کارکردهای داستانی خوبی دارد. در این بخش از سریال است که به شخصیتها و پیرنگهای فرعی آنها فرصت میشود. برای مثال ما در چهار قسمت اول به لطف این تقسیمبندی شاهد چند پیرنگ جذاب بودیم: رابطه دوستانه رابین و ویل، پرداخت به روابط پدر و دختری هاپر و الون، مثلث عشقی استیو، جاناتان و نانسی و پیرنگ رشد ویل.
طراحی اکشن و جلوههای ویژه سریال درچهار قسمت اول، به خوبی نشان میدهد که چرا این همه سال تولید این سریال طول کشید. همه چیز دقیق و دیدنی است. سکانس شکار دموگورگن در خانه درک، به قدری جذاب و دیدنی است که مخاطب را در آن لحظه به اوج هیجان میرساند. خوشبختانه سریال در این چهار قسمت به خصوص قسمت چهارم، توانست سطح اکشن سریال را به رخ بکشد و انتظار مخاطبان را برای نبردهای بعدی بالا ببرد.
در نهایت…

بخش اول فصل پنجم سریال Stranger Things نوید یک فصل پر تنش، هیجان انگیز و سرگرم کننده را میدهد و انتظار مخاطب را برای تماشای یک پایان درخور حسابی بالا میبرد. این بخش باری دیگر شخصیتها را به مخاطب نزدیک میکند، اتمسفر زیبای دهه 80 را تثبیت میکند و در نهایت یک اکشن جذاب با جلوههای ویژه تماشایی ارائه میدهد. اگر به بزرگ شدن بازیگران و بی راهه رفتن برخی از شخصیتهای اصلی زیاد سخت نگیریم، این فصل شروع بسیار قدرتمندی داشت.
بخش اول فصل پنجم سریال Stranger Things فارق از بزرگ شدن بازیگرها و از دست دادن چند ظرفیت خوب داستانی، همچنان جذاب، دیدنی و سرگرم کننده است. این سریال هنوز قدرت درونی خود را دارد و نوید یک پایان هیجان انگیز و درخور را میدهد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.