ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

مقالات فیلم سینمایی

بهترین سکانس های افتتاحیه تاریخ سینما | 13 سکانس برتر آغازین!

شروع‌هایی که مخاطبان را تا پایان نگه داشتند!

ایمان اکرمی
نوشته شده توسط ایمان اکرمی تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۴۰۴ | ۱۳:۳۱

فیلم‌های بزرگ، زمانی تاثیر خود را بر تماشاگر می‌گذارند که بتوانند یک قلاب مهم در آغاز قرار دهند؛ هیچ راه دیگری وجود ندارد تا بتوان مخاطب را با اشتیاق پای روایت نگه داشت، مگر اینکه فیلم یک افتتاحیه قدرتمند داشته باشد. سکانس‌های افتتاحیه قوی، گاهی طولانی و جامع هستند و حاوی اطلاعات مهم داستانی می‌شوند و گاهی کوتاه و مختصر که صرفا بیننده را با روند روایت آشنا می‌کند؛ فرقی نمی‌کند، در هر صورت، این سکانس یکی از مهم‌ترین سکانس‌های فیلم است چراکه بیننده معمولا با سکانس افتتاحیه تصمیم می‌گیرد که فیلم را با اشتیاق ادامه دهد یا اینکه آن را به حال خود رها کند تا تمام شود.

از نگاه بعضی کارگردانان و منتقدان سینما، سکانس افتتاحیه باید خود یک ایده بزرگ باشد؛ حتی خیلی‌ها می‌گویند که یک سکانس افتتاحیه خوب مثل یک فیلم کوتاه است که به تنهایی روی مخاطب تاثیر خود را می‌گذارد. به همین منظور ما در ادامه به معرفی بهترین سکانس‌های افتتاحیه تاریخ سینما می‌پردازیم. با ویجیاتو همراه باشید.

Scream

فیلم کلاسیک Scream که بعد‌ها تبدیل به یک فرانچایز مهم ژانر وحشت شد، اثری به کارگردانی وس کریون در سال 1996 است؛ این فیلم درباره مجموعه‌ای از قتل‌های زنجیره‌ای در وودزبورو در ایالت کالیفرنیا است. در این میان مادر سیدنی پرسکات قربانی قتل می‌شود و سیدنی همچنان با گذشت یکسال با غم و اندوه از دست دادن مادرش مبارزه می‌کند؛ اما طولی نمی‌کشد که خود او نیز هدف قاتل زنجیره‌ای قرار می‌گیرد و داستان با قتل هم‌کلاسی‌اش آغاز می‌شود.

سکانس افتتاحیه این فیلم، شخصیت کیسی را نشان می‌دهد که در خانه تنها است و چند تماس تلفنی عجیب از فردی ناشناس دریافت می‌کند. آن فرد ناشناس از سیدنی سوال‌های عجیبی در مورد فیلم‌های ترسناک از او می‌پرسد. این تماس به ندرت رنگ و بوی شومی به خود می‌گیرد، تا جایی که دوست پسر کیسی جلوی چشمان او کشته می‌شود. کیسی برای نجات جانش تلاش زیادی می‌کند اما در نهایت خود او نیز در صحنه‌ای تکان دهنده قربانی می‌شود.

نکته جالبی که وجود دارد این است که در ابتدا نقش اصلی فیلم یعنی سیدنی به درو بریمور پیشنهاد شده بود، اما خود او می‌خواست نقش کیسی را بازی کند، زیرا عقیده داشت که اگر تماشاگر در چند دقیقه‌ای ابتدایی شاهد مرگ بازیگری باشد که ظاهرا شخصیت اصلی است، حسابی شوکه خواهد شد و در فضای فیلم به او حس ناامنی دست می‌دهد.

The Social Network

فیلم زندگی‌نامه‌ای  The Social Network  یکی از بهترین برداشت‌های سینمایی دیوید فینچر از مارک زاکربرگ در سال 2010 است. با وجود اینکه این فیلم در به تصویر کشیدن زندگی واقعی زاکربرگ آزادی عمل زیادی به خرج داده، اما همین تغییرات نیز باعث شد تا این فیلم تبدیل به یکی از پر کشش‌ترین فیلم‌های دنیا شود. از همان آغاز فیلم، فینچر نشان می‌دهد که زاکربرگ انسانی خودخواه، مغرور و سخت گیر است؛ این ویژگی او در سکانس افتتاحیه به بهترین شکل نشان داده می‌شود.

در این سکانس، زاکربرگ همراه با دختری به نام اریکا در بار نشسته و درحالی که به لیوان نوشیدنی‌اش خیره شده، افکارش درگیر باشگاه‌های نخبه‌گری دانشگاه هاوارد است. او از خودش یک رفتار به شدت مغرورانه نشان می‌دهد و نسبت به آن دختر کم توجه است. این بی توجهی باعث دلخوری اریکا می‌شود و بحثی پر تنش میان آن‌ها شکل می‌گیرد. زاکربرگ در گفت و گویی تنش آمیز به اریکا توهین می‌کند و هوش او را زیر سوال می‌برد. اریکا نیز در پاسخ می‌گوید رابطه با او شبیه قرار گذاشتن با یک ماشین خسته کننده است. این بحث در نهایت به اوج خود می‌رسد و اریکا با یک جمله دردناک آنجا را ترک می‌کند. او به مارک زاکربرگ می‌گوید دلیل اینکه زن‌ها از او خوششان نمی‌آید صرفا هوش زیاد غیر طبیعی‌اش نیست، بلکه بیشتر به دلیل خودخواهی او زن‌ها سمتش نمی‌آیند. 

دیوید فیچر می‌خواست تا این سکانس هرآنچه که لازم بود بیننده از شخصیت زاکربرگ و کشمکش‌های روانی او بداند را ارائه دهد. برای اینکه این سکانس تاثیر خودش را بگذارد، فینچر بیش از 99 برداشت انجام داد تا خروجی نهایی تبدیل به یکی از به یاد ماندنی‌ترین سکانس‌های افتتاحیه تاریخ سینما شود.

The Dark Knight

یکی از درخشان‌ترین آثار سینمایی دنیای شخصیت بتمن، سه گانه مشهور کریستوفر نولان (The Dark Knight Trilogy) است. اما بی تردید فیلم دوم این‌ مجموعه به عنوان شوالیه تاریکی که در سال 2008 منتشر شد، برترین قسمت این سه گانه است. این فیلم به دلیل داستان‌پردازی هوشمندانه، کارگردانی نوآورانه‌ی نولان، فیلم‌برداری چشم‌گیر و صد البته بازی خارق العاده هیث لجر فقید در نقش جوکر، توانست جایگاه بسیار بالایی در دنیای سینما پیدا کند. 

بخوانید: به یادماندنی‌ترین دیالوگ های جوکر

در سکانس افتتاحیه فیلم، گروهی از سارقان نقاب‌دار با ماسک دلقک وارد یک بانک بزرگ می‌شوند تا نقشه سرقتی پیچیده را اجرا کنند. آن‌ها در حین انجام نقشه مدام از رئیس مرموز خود حرف می‌زنند که لقب او جوکر است و به نظر می‌رسد بین آن‌ها حضور ندارد. آن‌ها توافق می‌کنند تا غنیمت را پس از سرقت میان خود تقسیم کنند، اما کار به خیانت کشیده می‌شود چند نفر کشته می‌شوند.

در پایان این سکانس، پس از یک حرکت خیره کننده با یک اتوبوس مدرسه، نقاب یکی از دلقک‌ها برداشته می‌شود و مشخص می‌شود او همان جوکر معروف بوده است. او در نهایت آخرین افراد گروه و حتی مدیر بانک را می‌کشد و سپس در خیابان‌های‌ گاتهام محو و ناپدید می‌شود. این سکانس افتتاحیه به خوبی نشان می‌دهد که قرار است در طول فیلم با چه دشمنی طرف باشیم.

Pulp Fiction

فیلم Pulp Fiction شاهکار کوئنتین تارانتینو محصول 1994 به بهترین شکل از تکنیک روایت غیر خطی برای ارائه داستان خود استفاده می‌کند. در ابتدا، نمایی از دو شخصیت داریم که به نظر ربطی به داستان ندارند، اما جلوتر، داستان به این دو شخصیت پیوند می‌خورد. این فیلم دارای برخی از به یادماندنی‌ترین دیالوگ‌ها و سکانس‌های تاریخ سینما و همچنین شامل یکی از بهترین سکانس‌های افتتاحیه تاریخ می‌شود.

فیلم در یک غذاخوری معمولی در لس‌آنجس آغاز می‌شود. تمرکز اصلی روی دو شخصیت تیم راث و آماندا پلامر است. آن‌ها با ریتمی سرسام‌آور در مورد موقعیت خود صحبت می‌کنند. در نهایت مخاطب متوجه می‌شود که این دو با اسم‌های مستعار پامپکین و هانی بانی درحال برنامه‌ریزی برای سرقت از همین غذاخوری هستند. درست زمانی که آن‌ها با مسلسل شروع به اسلحه کشیدن می‌کنند، موسیقی شروع به پخش می‌کند و فیلم رسما آغاز می‌شود.

با این حال این سکانس افتتاحیه کمی با دیگر صحنه‌های آغازین متفاوت است؛ زیرا در ادامه فیلم دوباره شاهد آن هستیم.  این صحنه‌ی در نهایت اهمیتی حیاتی پیدا می‌کند و حتی باعث می‌شود وینسنت وگا و جولز وینفیلد، دو آدمکش که داستان‌هایشان در بخش‌های مختلف فیلم در هم تنیده شده، در واپسین لحظات فیلم وارد ماجرا شوند.

Kill Bill Vol. 1

فیلم Kill Bill: Volume 1 اولین قسمت از مجموعه دو قسمتی بیل را بکش، به کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. در این فیلم اوما تورمن در نقش یک مادر ستم دیده و عروسی بازی می‌کند که مورد سو قصد قرار گرفته است. فیلم با یک فلش بک کوتاه از تلاش برای قتل اوما آغاز می‌شود. اما سکانس افتتاحیه اصلی ، درست پس از این چند ثانیه فلش‌بک است.

در سکانس افتتاحیه، ما شاهد کیدو هستیم که با لقب عروس شناخته می‌شود. او سوار یک کامیون، در یک محله مسکونی حومه‌شهر با رنگ‌آمیزی شاد قرار دارد و قصد دارد به خانه جینی بل برود. او زمانی یکی از اعضای گروهی بود که قصد داشتند عروس را بکشند. 

پس از رخ دادن یک درگیری وحشیانه و نفس‌گیر بین این دو زن، با ورود دختربچه بل، (نیکی) به خانه، وقفه‌ای موقت ایجاد می‌شود. عروس که نمی‌خواهد مادر نیکی را پیش چشمان او بکشد، به طور توافقی درگیری را به بعدا موکول می‌کنند. اما در یک حرکت شوکه‌کننده، بل سعی می‌کند او را غافلگیر کند و در اینجا عروس، چاره‌ای جز حمله ندارد. در لحظه آخر، نیک شاهد کشته شدن مادرش به دست عروس می‌شود. سکانس افتتاحیه بیل را بکش، از جهت ارائه یک اکشن قدرتمند، رساندن مفهوم انتقام‌جویی و معرفی شخصیت اصلی، یکی از بهترین افتتاحیه‌های تاریخ سینما است.

The Big Lebowski

یک شخصیت به یادماندنی بی شک سزاوار یک صحنه معرفی به همان اندازه به یادماندنی است. خوشبختانه شخصیت دود با بازی جف بریجز، در فیلم The Big Lebowski محصول سال 1998 یک آغاز قدرتمند دارد. این اثر در واقع یک تفسیر هوشمندانه و مدرن از فیلم کلاسیک The Big Sleep است که در آن دو شخصیت به نام‌های جفری لبوفسکی (یک آدم بیخیال و تنبل) و جف بریجز (میلیونر) مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. زمانی که همسر لبوفسکی گم می‌شود، دود، با تیپ عجیبش که شامل یک ردا و دمپایی است، ناخواسته وارد یک ماجرای بزرگ و پیچیده می‌شود.

اما نکته جالب این است که در آغاز فیلم، بینندگان اصلا دود را نمی‌بینند و به جای آن ما شاهد یک صحنه از غلتیدن یک بوته خشک در چشم‌انداز کالیفرنیا هستیم که در آن صدای سام الیوت به عنوان راوی پخش می‌شود. او درباره‌ی دود صحبت می‌کند و او را مردی توصیف می‌کند که شاید خیلی منطقی نباشد؛ اما شخصیتی جالب دارد و حتی شاید نوعی قهرمان باشد.

در پایان این روایت، بالاخره شاهد دود هستیم؛ ما او را در حالی می‌بینیم که ردای حمام، عینک آفتابی و صندل‌هایش را پوشیده و در حال نوشیدن یک نوشیدنی در یک فروشگاه مواد غذایی در لس‌آنجلس است. زمانی که او برای خریدهایش با چک شخصی پرداخت می‌کند، بیننده نه‌تنها کاملا شخصیت دود را درک می‌کند، بلکه حال‌و‌هوای فیلم را نیز به‌صورت کامل دریافت می‌کند.

Gone Girl

فیلم هیجان‌انگیز و موفق Gone Girl اثری رازآلود به کارگردانی دیوید فینچر است که بر اساس رمانی به همین نام نوشته گیلیان فلین است. این فیلم به عنوان انتقادی بی پرده و تند و تیز به مفهموم ازدواج، رابطه و اعتماد عمل می‌کند.

با آغاز روایت فیلم، ما شاهد نیک دان با بازی بن افلک هستیم که در آستانه پنجمین سالگرد ازدواجش است؛ اما وقتی به خانه‌اش می‌آید، متوجه می‌شود که همسر او ایمی ناپدید شده و نشانه‌هایی از یک درگیری به جا مانده است. نیک خیلی زود مظنون اصلی ناپدید شدن و احتمالا قتل ایمی می‌شود و حال باید یک راز بزرگ را پشت سر بگذارد.

در نهایت در پس ماجرای به ظاهر ربوده شدن ایمی، داستان بسیار عمیق‌تری نهفته است و ماجرا به جاهای باریکی کشیده می‌شود. در این فیلم دو صحنه آغاز و پایان دقیقا یک شکل هستند، اما کارکرد‌شان بسیار متفاوت است. در شات‌های اولیه، مخاطب دست نیک را می‌بیند که مو‌های همسرش را نوازش می‌کند و ما شاهد یک نمای نزدیک از سر ایمی هستیم. در همین حین، نیک به عنوان راوی می‌گوید:«وقتی به همسرم فکر می‌کنم، دلم می‌خواد گذشته‌اش را بفهمم» او سپس به طرز خشنی می‌گوید که ای کاش می‌توانست سر او را بشکافد تا ببیند چی در سر او می‌گذرد. در نهایت او می‌گوید:«ما چه بلایی سر هم آوردیم» و سپس فیلم آغاز می‌شود. در پایان نیز، درست زمانی که به نظر می‌رسد داستان نیک و ایمی به پایان رسیده، صحنه آغازین تکرار می‌شود و این تکرار به ما یادآوری می‌کند که این زوج در یک چرخه دردناک و بی پایان گیر افتادند که هر بار به سمت نابوی کشیده می‌شوند.

Baby Driver

ادگار رایت، فیلم‌های خود را همیشه با یک سبک خاصی از شوخ طبیعی و طنز ساخته است؛ از سه گانه کترنتو گرفته تا فیلم اسکات پیلگریم در برابر دنیا، همگی با حسی قوی از شوخ طبعی و سبک خاص خود رایت آمیخته شدند. طبیعتا فیلم Baby Driver محصول سال 2017 از این قاعده مستثنی نیست.

شخصیت اصلی و محوری این فیلم بیبی است؛ راننده فراری و بدهکار یک گروه خلافکار به رهبری داک که شخصیت ساکت اما حرفه‌ای دارد. داستان از جایی شروع می‌شود که بیبی شاهد اولین عشق زندگی‌اش است و او برای شروع یک زندگی جدید دست به خطر‌های بزرگی می‌زند.

هرچند در طول فیلم، شخصیت بیبی به ندرت صحبت می‌کند، اما او یک عنصر ارتباط قوی دارد؛ موسیقی. با آغاز فیلم، همکاران بیبی درحال سرقت از یک بانک هستند، در همین حین بیبی از این فرصت استفاده می‌کند تا برای خود یک پلی لیست بی نقص آماده کند. در نهایت پس از ورود همکارانش به ماشین، بیبی در یک تعقیب و گریز مرگبار ماشینی با یک موسیقی هماهنک غرق می‌شود.

او در عین کم‌حرف بودن، سلیقه موسیقی بی نظیری دارد و اغلب‌ برای‌ جدا کردن خود از دنیای‌ بیرون به هدفون‌هایش متکی می‌شود. در سکانس افتتاحیه می‌بینیم که چگونه این شخصیت حتی در حساس‌ترین لحظات زندگی‌اش از موسیقی بهره می‌برد.

Get Out

فیلم Get Out اولین تجربه کارگردانی جردن پیل در سال 2017 بود و توانست به موفقیت خیره کننده‌ای برسد. این موفقیت باعث شد تا جردن پیل که وظیفه نویسندگی و کارگردانی این اثر را داشت، جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را دریافت کند و او خیلی زود تبدیل به یکی از درخشان‌ترین چهره‌های هالیوود تبدیل شد. با وجود اینکه سکانس افتتاحیه این فیلم بسیار موفق است، اما بیشتر طرفداران به خاطر صحنه پیچش داستانی بزرگ این فیلم را به یاد دارند.

با شروع فیلم، مخاطبان با مردی ناشناس روبرو می‌شوند که سعی دارد راه خروج خود را از یک محله‌ی سرسبز و بی‌نام پیدا کند. او ظاهرا پشت تلفن با دوستی درد دل می‌کند و از گیر افتادن در حومه‌های سفیدنشین شهر شکایت دارد و حتی می‌گوید که احساس می‌کند در یک هزارتو گرفتار شده است؛ در اینجا فیلم یک ارجاع که رنگ و بوی ادای احترام داشت، به فیلم درخشش اثر استنلی کوبریک قرار داشت. 

اما صحنه ناگهان تغییر جهت می‌دهد؛ یک ماشین شروع به تعقیب این غریبه‌ می‌کند و در عرض چند دقیقه، یک مهاجم نقاب‌دار مرد را بیهوش کرده و به داخل ماشین سفید مرموز می‌کشاند؛ این در حالی است که قطعه‌ی «Run Rabbit Run» در پس‌زمینه پخش می‌شود. هویت این مرد بسیار جلوتر در فیلم فاش می‌شود و باعث می‌شود تا این صحنه بیش از پیش برای کل داستان حیاتی شود.

Up

انیمیشن‌های پیکسار هنر خاصی در به بازی گرفتن احساسات مخاطبان دارند؛ این موضوع به خوبی در شاهکار انیمیشنی Up محصول سال 2009 مشخص است. در این انیمیشن، قبل از اینکه حتی داستان فیلم رسما آغاز شود، یک سکانس افتتاحیه بسیار دردناک و غم‌انگیز وجود دارد که اشک مخاطبان را در می‌آورد. ما در طول انیمیشن، شاهد همکاری یک پیرمرد بد خلق به نام کارل و یک نوجوان ماجراجو به نام راسل هستیم؛ اما سکانس افتتاحیه، کل داستان را پی‌ریزی می‌کند و دلیل بد خلقی پیرمرد را نشان می‌دهد.

در سکانس افتتاحیه مشخص می‌شود که کارل زمانی یک مرد خوشحال بود، اما همه چیز پس از دست دادن همسر محبوبش، الی تغییر کرد. در یک مونتاژ خیره‌کننده و بدون دیالوگ، فیلم Up روزهای اولیه‌ی رابطه‌ی شاد کارل و الی را به تصویر می‌کشد و حتی با وجود موانعی مانند ناباروری و بیماری، به نظر نمی‌رسد عشق آن‌ها به یکدیگر کم شود. با این حال، یک چیز هست که کارل به سادگی نمی‌تواند از آن عبور کند و آن از دست دادن الی است؛ زنی که آخرین لحظاتش را با درخواست از کارل می‌گذراند تا دفترچه‌ی خاطراتی را که همیشه با هم پر می‌کردند، تکمیل کند. کارل در نهایت میراث الی را زنده نگه می‌دارد، اما قابل درک است که چرا این ‌پیرمرد منزوی در ابتدا نمی‌خواهد از محدوده‌ی امن خود فراتر رود.

2001: A Space Odyssey

با شنیدن عنوان شکوه‌مند ادیسه فضایی، شاهکار استنلی کوبریک، مخاطب انتظار یک سکانس افتتاحیه حماسی دارد؛ اما کوبریک بزرگ یم درس شگفت‌انگیز درباره صبر، خویشتن‌داری و مینیمالیسم ارائه‌ می‌دهد. در سکانس آغازین فیلم، موسیقی متن به اوج خود می‌رسد و هم‌زمان نمایی از طلوع خورشید را داریم که با ماه و زمین هم‌تراز شده است. در میان ضربات کوبنده درام و صدای ترومپت‌های موزیک، نام کوبریک روی پرده نمایان می‌شود و مخاطب را آماده‌ی تماشای یک شاهکار می‌کند.

با وجود اینکه این افتتاحیه به معنای واقعی کلمه هیچ چیزی در مورد داستان فیلم فاش نمی‌کند؛ اما نمونه استادانه از این مثال است که چگونه یک تصویر ساده و یک موسیقی متن می‌توانند یک تصویر هنری خلق کنند. این فیلم همچنان یکی از بهترین آثار کلاسیک چند سال اخیر است و بعید است مخاطبان صحنه افتتاحیه چشم‌نواز آن را فراموش کنند.

Jaws

مدت‌ها است که استیون اسپیلبرگ به عنوان یکی از بهترین کارگردانان تاریخ سینمای مدرن شناخته می‌شود و فیلم‌های بسیار بزرگ و‌ موفقی را درکارنامه هنری خود به‌ثبت رسانده است. فیلم Jaws محصول سال 1975 یکی از شاهکار‌های سینمایی او است. این فیلم که از یک رمان نوشته پیتر پنچلی به همین نام اقتباس شده، داستان یک شهر ساحلی را‌ روایت می‌کند که توسط یک کوسه سفید بزرگ مورد حمله قرار می‌گیرد.

رئیس پلیس شهر، یک زیست‌شناس دریایی و یک شکارچی کوسه، که به‌ترتیب توسط روی شایدر، ریچارد دریفوس و رابرت شاو بازی می‌شوند، در مواجهه با این هیولای عظیم‌الجثه‌ای که شهروندان و گردشگران را به قتل می‌رساند، باید به جستجوی کوسه بپردازند تا آن را بکشند و شهر را نجات دهند.

کل فیلم آرواره‌ها یک اثر هیجان‌انگیز است، اما صحنه‌ی هولناک آغازین آن همچنان یکی از مشهورترین لحظات فیلم باقی مانده است. پس از یک مهمانی در ساحل، یک زن جوان تصمیم می‌گیرد برای شنای شبانه به اقیانوس برود، در حالی که از خطر زیر امواج بی‌خبر است. همان‌طور که کوسه نزدیک می‌شود، اسپیلبرگ از یک ترفند هوشمندانه استفاده می‌کند که گفته می‌شود به‌دلیل مشکلات بودجه‌ای به ذهنش رسیده است؛ او از دید کوسه فیلمبرداری می‌کند و این نما که اکنون بسیار مشهور شده است را با موسیقی متن جان ویلیامز به‌طور تسخیرکننده‌ای ترکیب می‌کند. شاید فیلمبرداری آرواره‌ها دشوار بوده باشد، اما رویکرد اسپیلبرگ به صحنه‌ی آغازین همچنان بی‌نظیر است.

Inglourious Basterds

کوئنتین تارانتینو به‌خوبی می‌داند چگونه از همان لحظه‌ی ابتدایی، توجه تماشاگر را به خود جلب کند. او تمام چیزهایی که درباره‌ خلق یک سکانس افتتاحیه‌ عالی آموخته بود را در فیلم Inglourious Basterds محصول 2009 به رخ کشید.  

در صحنه‌ای که کمی کمتر از 20 دقیقه طول می‌کشد، مخاطب با شخصیت سرهنگ هانس لاندا با بازی کریستف والتز آشنا می‌شود؛ یک افسر اس‌اس که به خاطر مهارت ویژه‌اش در شکار پناهجویان یهودی شهرت دارد. پس از آنکه تیتری روی صفحه اعلام می‌کند داستان در فرانسه‌ی دوران جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود، لاندا و افرادش به دیدار کشاورزی فرانسوی به نام پریه لاپادیت با بازی دنیس منوشه می‌روند. لاندا در ابتدا رفتاری صمیمی و حتی شیرین دارد، اما وقتی ناگهان از زبان فرانسوی به انگلیسی تغییر لهجه می‌دهد، مقاصد واقعی‌اش به شکل ترسناکی آشکار می‌شود. او آمده تا خانواده‌ی دریفوسرا پیدا کند؛ همان خانواده‌ای که کشاورز در زیر کف خانه پنهانشان کرده است.  

این صحنه‌ی افتتاحیه نه‌تنها یک نمایش خیره‌کننده از کریستف والتز است؛ بلکه کلاسی تمام‌عیار در تعلیق دراماتیک، کارگردانی و فیلمنامه‌نویسی از تارانتینو است. بی‌تردید باقی فیلم هم از بهترین آثار تارانتینو به‌شمار می‌آید، اما این سکانس آغازین بی‌اغراق یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای او در تمام دوران کاری‌اش است.  

سخن آخر

در این مقاله تلاش کردیم تا با کنکاش در تاریخ سینما، لیستی از بهترین سکانس‌های افتتاحیه را رتبه‌بندی کنیم. در اینجا 13 مورد از بهترین سکانس‌های افتتاحیه تاریخ سینما را برای شما شرح دادیم. هر کدام از این سکانس‌ها، قابلیت تبدیل شدن به یک اثر هنری جداگانه را دارند. به نظر شما کدام سکانس افتتاحیه دیگر مناسب حضور در این لیست است؟

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی