نقد فیلم تعارض – اعترافات ذهنی خطرناک یک آدم مسخره
محمدرضا لطفی چند سال پیش با یک اثر Mockumantary (مستندنما) در ژانر وحشت پا به سینمای ایران گذاشت و فیلمی ساخت که شبیه به آثاری چون پروژه جادوگر بلر یا سری Rec و «فعالیت ماوراالطبیعه ...
محمدرضا لطفی چند سال پیش با یک اثر Mockumantary (مستندنما) در ژانر وحشت پا به سینمای ایران گذاشت و فیلمی ساخت که شبیه به آثاری چون پروژه جادوگر بلر یا سری Rec و «فعالیت ماوراالطبیعه در سینمای ملل بود: «ماجرای گم شدن مریم» فیلمی بود که با اکران بسیار محدودی در سینماهای ایران مواجه شد ولی تقریبا تمام کسانی که موفق به تماشای این فیلم شدند آن را پروژهای نسبتا موفق در زمینه بومی سازی یک فیلم ترسناک میدانستند. لطفی چند سالی از سینما دور بود تا نهایتا با فیلم تعارض دوباره به این عرصه بازگشته و یک اثر تجربی را کارگردانی کرده؛ اثری که روی سوژه جالب توجهی تمرکز میکند و داستان آن روی کاغذ جذاب به نظر میرسد اما این جذابیت فقط در خطوط نوشته شده روی کاغذ ارزش دارد و بس.
داستان روایتگر اعترافات یک مرد جلوی دوربین است؛ مردی که ظاهرا نامش رضا است و با یک روانکاو در حال صحبت است و از زندگیاش میگوید. رضا گاهی با یک مامور پلیس هم حرف میزند و گاهی از طریق نریشن (نریشینهای زیاد، خیلی زیاد!) با مخاطب صحبت میکند و البته گاهی هم با آهنگهای اندی و کوروس، جلوی دوربین قر فراوانی میدهد. صحبتهای رضا در دقایق اولیه پیرامون زندگی سیاه و حالت افسردگی او میچرخد و کم کم ماجرا به اینجا کشیده میشود که او اعتراف به انجام یک جنایت (کشتن همسرش) میکند. داستانی که رضا تعریف میکند، یک سر و شکل واحد ندارد و چندین بار توسط این مرد بیمار روانی بازتعریف میشود و هر بار روند قصه جور دیگری پیش میرود و ماجرای قتل رخ داده، ابعاد تازهتری پیدا میکند.
سوژه فیلم تعارض جذاب است و بازتعریف یک ماجرا به شکل چندباره آدمی را یاد آثار موفق بسیاری در سینما میاندازد (از Hero سینمای آسیا گرفته تا آثار متفاوت و تجربی در هالیوود). لطفی در فیلم دوم خود هم به سبک فیلمبرداری نوینی روی آورده؛ او که پیشتر زاویه تماما دوربین روی دست را در فیلم قبلی خود به کار گرفته بود، این بار با نگاهی خلاقانهتر، دوربینهای مداربسته را پنجره روایت قصه خود انتخاب کرده است. دیدن یک فیلم که تماما با دوربین مدار بسته ضبط شده باشد، به نظر موضوعی خلاقانه میآید (مانند فیلم Searching که تماما از طریق دوربین دیوایسهای دیجیتالی ضبط شده بود) اما مشکل کجاست که تعارض علی رغم تمام این جذابیتهای ظاهری، قافله را بدجوری میبازد؟
استفاده از دوربین مدار بسته و کادر بسته و محدود این نوع تصویر، باعث شده که کارگردان و دیگر عوامل اجرایی تنبل به بار بیایند و تقریبا خبری از طراحی صحنه و یک میزانسن دقیق و حساب شده برای فیلم نباشد. کارگردان مسئولیت تمامی صحنهها را به بازیگرش (رضا بهبودی) سپرده که تا حد زیادی میتواند از پس این مهم بربیاید ولی در بسیاری مواقع نیز او مانند هر بازیگر دیگری که در این وانفسا گیر کند، کم میآورد. بهبودی در این فیلم پروژه سنگینی را نسبت به کارنامه هنری خود انتخاب کرده و تمامی زورش را زده که بتواند خودی نشان دهد اما متاسفانه اسیر مرداب مردهای شده که کارگردان آفریده و تصور کرده که داستان مثلا معماییاش و گنجاندن یک سری سکانس در لا به لای این قصه کند، میتواند مناظر این مرداب را دیدنی کند.
انتخاب صحنههای سیاه و سفید برای فیلم، انتخاب هوشمندانهای بوده ولی در راستای همین مردگی بیش از حد، حالت سکون فیلم را مضاعف میکند. فیلمی با چنین تعلیق داستانی در روایت خود، میتواند یک اثر به شدت هیجان انگیز و در عین حال تجربی باشد اما اتفاقی که برای تعارض میافتد در همه حالت باخت دارد. بازیگر نمیتواند به تنهایی فیلم را بر دوش بکشد و داستان به جای هیجان انگیز بودن ملال آور است و دیالوگها (با اینکه در آنها معدود گزینههای جذابی وجود دارد) به شدت خسته کننده. معلوم نیست در این میان و در یک اثر کشدار صد دقیقهای چرا باید نزدیک به پانزده دقیقه را نیز صرف دیدن رقاصی رضا بهبودی کنیم و به نظر میرسد وجود این صحنهها که مشخصا با صدای بلندتری نیز پخش میشود، صرفا برای پرانیدن چرت از مخاطب بوده و بس!
رضا مرد تنهایی است و این تنهایی از ابتدای امر در صحبتهای او نمو پیدا میکند. برای رضا که تنها است، ناامید است و تنها روزنه ارتباطی او با زندگی بیرون، مادرش است، این دوربین مداربسته بهمثابه دریچهای برای ورود به دنیایی آرمانی میشود. دنیایی که رضا میتواند در آن عاشق شود، خوشحال باشد و زندگی کند. دنیایی که او میتواند کمترین نیازهای فردیاش، مثل تنها نبودن و دوست داشته شدن را برآورده کند. اتفاقی که در طول داستان فیلم رخ میدهد و نهایتا به یک پایان بندی مثلا کوبنده منجر میشود، تقریبا برای همه تماشاگران قابل حدس است. کارگردان به حس رودست زدن و ورق آس رو کردنی که در انتهای فیلم از خود نشان میدهد شاید ببالد اما باید گفت رودست بزرگ را او خورده که معمای قصهاش قابل حدس است.
مشکل دیگر کاراکتر رضا (به عنوان شخصیت اصلی یا به نوعی تنها شخصیت داخل فیلم!) عدم ایجاد حس همذات پنداری بین او و تماشاگر است. اینکه یک کاراکتر نزدیک به دو ساعت با تماشاگر صحبت کند و بعد چهارم را در هم بشکند اما در نهایت نتواند در دل مخاطب حسی به عنوان همراه او در قصه عجیب و غریبش ایجاد کند، هنری است که تنها عوامل فیلم تعارض از پس آن برآمدهاند. رضا در انتهای فیلم همانقدر غریب و مسخره به نظر میرسد که در ابتدای فیلم چنین بود و نمیتوان درک کرد که او چرا به این حد از جنون رسیده است و دلیل دیدن چنین کابوسها و زندگی برای او از چه روست؟
سوژه و فرم فیلم تعارض برای یک اثر صد دقیقهای، لااقل به این شکلی که محمدرضا لطفی سراغش رفته، زیادی بزرگ است. روایتهای تکراری رضا شاید برای بار اول و دوم برای تماشاگر جالب به نظر برسد اما در ادامه شبیه به عذابی بیانتها میشوند. سوژه جسورانه لطفی در استفاده از دوربین مدار بسته کار او را سخت کرده ولی او ترجیح داده این سختی را روی دوش بازیگر و نهایتا تدوینگرش بیندازد و خودش از دور ناظر قصهای باشد که احتمالا فقط گویندهاش با آن انس میگیرد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.