نقد فصل سوم سریال Westworld – دوزخی زمینی
سریال پرتماشاگر شبکه موفق HBO بعد از مدتها انتظار به فصل سوم رسیده. وستورلد با شروع طوفانیاش توحه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کرد و توانست خودش را در ادامه به یک جمعبندی ...
سریال پرتماشاگر شبکه موفق HBO بعد از مدتها انتظار به فصل سوم رسیده. وستورلد با شروع طوفانیاش توحه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کرد و توانست خودش را در ادامه به یک جمعبندی کلی و مناسب برساند. اما نکته اینجاست که وستورلد از جایی به بعد تغییر بزرگی را در رویکرد خود پذیرفت. در ادامه با نقد فصل سوم سریال Westworld (دو قسمت ابتدایی) از ویجیاتو همراه باشید.
وستورلد در ابتدا وسترنی بود که عناصر مدرنی به آن معنا میبخشیدند. اما همچنان هم المانهای وسترن را در خودش حفظ میکرد و سعی داشت آنها را پرورش دهد. از همان ابتدا هم نویسندگان و سازندگان اثر که نام «جاناتان نولان»، نویسنده Memento نیز در کنار آنها به چشم میخورد، قصد داشتند پازلها، معماها و تعلیقها، اشارات ادبی و از همه مهمتر فلسفه را در اثر جای دهند و در این زمینهها حرفهایی برای گفتن داشته باشند. اما محصول نهایی فرازونشیب زیادی داشت. گاهی به شکلی شاهکارگونه مخاطب را میخکوب میکرد و گاهی هم احساس فقدان چیزی در صحنهها موج میزد. اما حتی در همان صحنهها هم میتوانست مخاطب خود را حفظ کند و استانداردها را بهجا بیاورد.
به شخصه پیچشهای داستانی فصل دوم را چندان تحسین نمیکنم. گویی که این پیچشها صرفا برای اذیتکردن مخاطب طراحی شدهاند و هدف کلی و خاصی را دنبال میکنند. پیچشها یا همان توییستهای داستانی باید در خدمت داستان کلی باشند و آن را جلو ببرند؛ نه اینکه برای طرح کردن سخنرانیها و مفاهیمی به ظاهر پیچیده و از درون پوچ استفاده شوند. بنابراین حتی در بازبینیهای مجدد هم به این نتیجه رسیدم که شاید باید سختگیری خود را کمتر کنم و به جنبه سرگرمی ماجرا بپردازم. اما قطعا مخاطبان سختگیرتری پیدا میشوند که قادر به انجام چنین کاری نخواهند بود و داستان را از نقطهای به بعد آزاردهنده میبینند.
بعد از ماجراهای خونین قسمت پایانی فصل قبل، حال پارک دیگر تعطیل شده و خبری از شبیهسازی نیست. در عوض، دیگر داستان را در دنیای واقعی دنبال میکنیم. دنیایی که المانهای آیندهمحوری دارد و از عناصر آثار سایبرپانکی همچون Blade Runner استفاده کرده. اما پرسش بسیار مهمی را مطرح میکند که باعث میشود به آینده سریال امیدوار باشیم. چه میشود اگر چیزی که آن را به عنوان جهان واقعی در سریال میشناسیم، در اصل یک شبیهسازی عظیم باشد و پارک نیز یک شبیهسازی دیگر درون یک شبیهسازی باشد. این ایده جدیدی است که نولان در فصل سوم به کار گرفته تا مشکلات فصل دوم را همراه خود به فصل سوم نیاورد.
در راستای این پوستاندازی و تحولی که فعلا چندان موفق نبوده خودش را نمایان سازد، تمرکز روی شخصیتهای کمتری قرار گرفته. از طرفی «دلورس» با بازی «ایوان ریچل وود» را داریم و از طرف دیگر «کیلب» با بازی «آرون پاول» معرفی شده. دلورس که هماکنون تبدیل به شخصیتی میان ترمیناتور و «نئو» از ماتریکس شده، میخواهد داستانی درباره کشف هویت و انتقامی زنانه (با همان چاشنی همیشگی فمینیسم این روزهای دنیای فیلم و سریال) را معرفی کند و درباره آن سخن بگوید. در سوی دیگر، کیلب که یک ارتشی سابق است، سعی میکند زندگی خود را بگذراند و از المانهایی مانند سیستم اعتباری اجتماعی در این سابپلات استفاده شده که پیش از این در Black Mirror آن را دیده بودیم.
از طرفی در خلق اتمسفر شهر لس آنجلس سریال، گویی تنها به موارد ظاهری پرداخته شده و جهان این شهر هرگز بهقدری قدرتمند ظاهر نمیشود که مخاطب را درگیر کند. برخلاف اتمسفری که فصل اول به خوبی آن را درک و سپس ایجاد کرده بود، فصل سوم تنها سعی کرده شاخصهایی بلاکباستری را در نظر بگیرد و به آنها بپردازد. بخشی از این ماجرا به بزرگتر شدن جهان سریال برمیگردد که نویسندگی بادقتتری را میطلبد. وقتی ابزارها و سلاحهای جدید و از همه مهمتر، شخصیتها ثروتمند دنیای بیرون معرفی میشوند، حفظ آنها سر جای خودشان برای استفاده در زمان مناسب کار سختی است که تا به اینجا ضعیف نبوده، ولی عالی نیز لقب نمیگیرد.
مرحله دیگری که فصل سوم در قسمتهای ابتدایی مجبور به طی کردن بود، خلق ماجرایی پرتعلیق محسوب میشود که موضوع مرگ و زندگی شخصیتها را به میان بکشد. در دنیا وستورلد اما مرگ دیگر اهمیت دنیای واقعی خودش را ندارد و تنها به وسیله و ابزاری ساده در دست نویسنده تبدیل شده. اگر بخواهم مثالی از اثری دیگر بزنم ک هبه همین سرنوشت دچار شد، باید به سریال Sherlock اشاره کنم. پس از پایان فصل دوم با خودکشی و شرلوک و زنده شدن وی در فصل سوم، دیگر مرگ او در چشمان مخاطب تأثیرگذاری قبل را ندارند.
به همین دلیل بود که فصل چهارم شرلوک رویکردی شخصیتر را به کار گرفت و به جای تمرکز روی خود معما، روی شرلوک و درگیری او با معما زوم کرد تا بتواند درگیری دراماتیک خلق کند (که در قسمت آخر هم دچار مشکل شد). از این طرف، در وستورلد هم باید شاهد رویکردی اینچنینی با اجرایی بهتر باشیم. هر چند تا به اینجا، شخصیت دلورس گامی در این راستا برنداشته. این مشکلات شخصیتپردازی خصوصا باعث شده تیم بازیگری قدرتمند و پرهزینه سریال به هدر بروند و بازیگران با تمام تلاشی که میکنند و با تمام استعدادی که به کار میگیرند، به صورتی ناامیدانه در تأثیرگذاری نهایی شکست میخورند.
اما دلیل این سختگیریها به نحوه روایت فصل سوم، رابطه مستقیمی با چیزی دارد که سازندگان در نخستین قسمتها و نخستین فصل نشان دادند. هزارتویی بسیار خوشساخت که از همان پایهریزی تا انتها کاملا دقیق حرکت میکرد و شاید پیچشهایش به اندازه توییستهای دومین فصل پرزرقوبرق و خودنمایانه نبودند، اما هر کدام در جهت شخصیتپردازیها حرکت میکردند و رابطه مستقیمی با پرداختهای پیش از خود داشتند. حتی میشود این تغییر را در اشارات سینمایی هم مشاهده کرد. قبلا این اشارات چندان در ظاهر کار وجود نداشتند و یا به صورتی ارائه میشدند که مخاطبان با دقت آنها را تماشا کنند، یا در لایههای معنایی جا خوش کرده بودند. فکر نکنم چنین رویکرد پاپ کالچرمحوری برای هشت قسمت قابل تحمل باشد و به مرحلهای نرسد که چشمان بیننده را خسته کند.
در کل، آغاز فصل سوم بیش از اینکه یک جواب و یک بیانیه مهم برای تماشاگران باشد و رویکرد خود را برای آنها توجیه کند، به مطرح کردن سؤالات ریشهای بیشتری میپردازد. و میتوان حدس زد هدف از این کار چیست و به کجا ختم خواهد شد. یا این سؤالات به قدری زیاد میشوند و گستردگی آنها به قدری غیرقابل کنترل میشود که مخاطبان را آزردهخاطر و ناامید سازند، خود نویسنده هم نتواند پاسخ درستی برای آنها ارائه کند و اگر هم پاسخی ارائه شود به قدری دیر باشد که نتوان مشکلات را نادیده گرفت، یا در همین قسمتهای پیش رو پاسخ برخی از سؤالاتمان را در نقاط مناسب و درستی میگیریم و جا برای تفکر به سؤالات دیگر باز میشود. در نتیجه تعلیقهای جدید و ماندگارتری خلق خواهند شد. باید صبر کرد و دید روند قسمتهای بعدی چگونه خواهند بود.
با تمام این تفاسیر، Westworld هنوز هم سریالی خوب و سرگرمکننده محسوب میشود. درست است که از شاهکار و عالی بودن فاصله گرفته و هنوز هم تمام تلاش خود را میکند به آن مرحله برگردد، اما از بسیاری از دیگر آثار دنیای شلوغ و بههمریخته سریالهای تلویزیونی سرتر است.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
چرا اون وسط شرلوک رو اسپویل میکنی؟
من که قسمت ۴ رو دیدم گذاشتم کنار، دیگه اون حال و هوای فصل ۱ رو نداره، احساس میکنم تو یک دنیای ذهنی همه دارن اینطرف و اونطرف میرن، همه توهم زدن و خیالاتی شدن، یسری چیزا جور درنمیاد. مثلا پول دیگه بدست آوردنش برای کسی که کد نویسی شده نباید سخت باشه که بره گروگانگیری برکنه و نمونه اثر انگشت بده! بعد انتهایی رو نمیتونم برای سریال و کاری که دلورس میکنه تجسم بکنم، میخواد جون کی یا چی رو نجات بده؟ همه کد نویسی شدید و میتونید بمیرید و دروباره یک بدن دیگه برای خودتون تولید بکنید، دقیقا چی رو میخواد از دست انسان ها بگیری که به چی برسی؟ چیزی که از خودم میپرسم اینه که چرا یک ربات باید هدفی جز چیزی که بهش دستور داده شده داشته باشه و بخواد انتقام بگیره؟ سریال برای من تموم شد مابقیش پوچ بازی و وقت تلف کردنه. همون لحظه که همه رفتن تو ی دنیای خیالی تو ی شبیه ساز سریال تموم شد.
به نظر من هنوز برای نقد فصل 3 باید صبر کرد. قسمت اول میشه گفت همون چیزی بود که فن ها میخواستن. قسمت 2 واقعاً ناامید کننده بود. ولی قسمت سه از نیمه به بعد خیلی جذاب شد. تو این فصل علاوه بر هوش مصنوعی و گونه شبه انسان، خود انسانها هم رو به چالش کشیده
مشکل اینجاست که تعداد قسمتهای محدود فصل 3 آدمو میترسونه که نتونن خوب جمع کنن قضیه رو ?
فصل 1 مثل افسانه ای بود که همه با وجود تعجب ارتباط برقرار میکردن میکردن... فصل 2 مثل یه داستان سختی شد که همه به خودشون میگفتن شاید بعدا چند بار داستان و بخونم بفهمم.. ولی فصل 3 نه شعری نه داستانی ولی پر از باگ کارگردانی
والا سریال همش شده استعاره سازی الکی و قلمبه سلمبه که در بستر داستانی درست اجرا نمیشن و دقیقا الان بزرگترین مشکل سریال هم همینه به طوری که حتی نمی تونن ی صحنه اکشن استاندارد و درست حسابی رو به اجرا در بیارن.....سریال فصل اولش خیلی نوین و خلاقانه بود و دلیل موفقیتش اجرای درست داستان و پرداخت با حوصله مفاهیم داستانی بود که فصل ۲ همش شد پیچشای پشت سر هم و پیشبرد شلخته داستان.....فصل ۳ هم فعلا می لنگه ولی هنوز ی کورسوی امیدی دارم...