آنچه در Life is Strange 2 گذشت – قسمت اول و دوم
قسمت سوم Life is Strange 2 تا 4 روز دیگر یعنی 19 اردیبهشت عرضه میشود و داستان جنجالی برادران دیاز به نیمه دوم و پایانی خود میرسد. اما اگر فاصله زمانی بین اپیزودها به خصوص ...
قسمت سوم Life is Strange 2 تا 4 روز دیگر یعنی 19 اردیبهشت عرضه میشود و داستان جنجالی برادران دیاز به نیمه دوم و پایانی خود میرسد. اما اگر فاصله زمانی بین اپیزودها به خصوص قسمت اول و دوم باعث شده تا به درستی وقایع گذشته را به یاد نیاورید، نگران نباشید چرا که در این مطلب میخواهیم به سبک سریالهای تلویزیونی مروری کوتاه و خلاصه ای از Life is Strange 2 داشته باشیم بر آنچه که در دو اپیزود قبلی فصل دوم Life is Strange افتاد. اگر هنوز موفق به تجربه این فصل نشدید، مراقب باشید چرا که در ادامه برخی از مهمترین وقایع فصل دوم را میخوانید و در غیر این صورت با ویجیاتو همراه شوید.
راستی نقد و بررسی قسمتهای اول و دوم نیز پیش از این نوشته شده که میتواند شما را در تصمیمگیری برای تجربه Life is Strange 2 راهنمایی کند. چندی پیش در مطلبی هم از انتظاراتمان از قسمت سوم گفتیم که خواندنش خالی از لطف نیست.
قسمت اول - جادهها
فصل دوم Life is Strange با یک روز عادی از زندگی شان (Sean) و دنیل دیاز، دو برادر 16 و 9 ساله، شروع میشود که با پدرشان استبان به تنهایی زندگی میکنند. شان به همراه دوست صمیمیاش لایلا (Lyla) در حال برنامهریزی برای یک مهمونی با بچههای دبیرستان است، دنیل مثل همیشه در حال شیطنت بوده و مشخص نیست که همسر استبان و مادر برادرها کجاست.
شان که کنترل کامل آن در تمام اپیزودها در اختیار شما است، به ترتیب وسایل مورد نیاز برای مهمانی را از سراسر خانه جمعآوری میکند، دنیل نیز همزمان به مناسبت جشن هالیووین مشغول طراحی لباس زامبیهاست و با لباسی مثلا خونین به بیرون از خانه میرود. شان با لپتاپش و از طریق اسکایپ با لایلا تماس میگیرد تا خبر دهد همه وسایل آماده است که ناگهان متوجه میشود دنیل با پسر جوان یکی از همسایهها درگیر شده.
شان به سرعت از خانه بیرون میآید و جلوی برت (Brett) میایستد، همان همسایه نژادپرستی که به خاطر ریختن خون روی لباسش عصبی است و به برادران دیاز به خاطر نژادشان و زندگی در آمریکا توهین میکند. جر و بحث ساده آنها به سرعت رنگ خشونت به خود میگیرد و پلیس هم زودتر از آنچه که کسی تصورش را کند، از راه میرسد. استبان، پدر دنیل و شان نیز که متوجه سر و صدا شده خودش را میرساند و چند لحظه بعد سر برت با حمله شان به سنگ روی زمین اصابت میکند و افسر پلیس مضطرب نیز به استبان شلیک کرده و او را میکشد. دنیل از ترس و خشم فریاد میزند و همان لحظه طوفان عجیبی درختها و ماشین پلیس را واژگون میکند.
ادامه قسمت از فرار شان و دنیل به سمت جنوب کشور آغاز میشود و به نظر میرسد که دنیل هیچ خبری از اتفاقات افتاده ندارد. او فکر میکند بعد از جر و بحث روز گذشته همراه با برادر بزرگترش به مسافرت و کمپینگ رفته است. در ادامه مسیر انتخابات ریز و درشتی به شان داده میشود که به طور واضحی روی شخصیت دنیل و رفتارش تاثیر میگذارد. پیشزمینه نژادپرستی در ادامه اپیزود هم بسیار پررنگ دنبال میشود و یکی دیگر از شخصیتهای منفی بازی به نام هنک (Hank)، شان را به اتهام دزدی از فروشگاه سر راه، زندانی کرده و البته در نهایت دنیل او را نجات میدهد.
البته همه شخصیتهای معرفی شده در «جادهها» منفی نیستند. برادران دیاز در همان فروشگاه با فرد جالب و خوش برخوردی به نام برودی (Brody) آشنا میشوند که با وجود خبر داشتن از تحت تعقیب بودن برادران دیاز، به آنها کمک میکند و مقداری پول در اختیارشان قرار میدهد. در آخر اپیزود دنیل در نهایت با تماشای اخبار تلویزیون متوجه کشته شدن پدرش میشود و بار دیگر کل اجسام داخل اتاق به آسمان میرود. در واقع مشخص میشود که دنیل به دلایلی از قدرت جابهجایی اجسام برخوردار است که البته هنوز کنترل کامل آن را در اختیار ندارد.
سوالاتی که پاسخ نداده باقی ماند
- مادر دنیل و شان کجاست؟
- آیا داستان فصل دوم به Life is Strange ربطی دارد و ممکن است مکس و کلویی را نیز بار دیگر ببینیم؟
- آیا قدرت مافوق بشری دنیل یا همان «دورجنبانی» دلیلی بود که باعث شد آرکیدیا بی (Arcadia Bay) در فصل قبلی نابود شود؟
- آیا برت، همسایه نژادپرست دیازها، جانش را از دست داد؟
قسمت دوم - قوانین
«قوانین» با یک پرش زمانی کوتاه و در حدود یک ماه شروع میشود. شان و دنیل در ادامه فرارشان از سیاتل، در میان جنگل خانهای متروکه پیدا کردند و چند روزی است که در آن سکونت دارند. زمستان از راه رسیده و کریسمس هم نزدیک است، خانه متروکه آنها را از سرمای شبهای زمستانی نجات میدهد اما دنیل مریض است و روز به روز هم بدتر میشود.
بنابراین شان تصمیمی خارج از برنامه میگیرد و به دنیل میگوید که فردا صبح زود هنگام، پناهگاه متروکهشان را به مقصد خانه مادربزرگ و پدربزرگ مادری ترک خواهند کرد. صبح روز بعد و قبل از رفتن، دنیل برای دقایقی ناپدید میشود تا آنکه شان در نهایت برادرش را گریان و عصبی در حال معلق کردن پلنگی وحشی میبیند که سگ آنها یعنی ماشروم را کشته است. از این نقطه به بعد و تا آخر اپیزود شان میتواند تصمیماتی بگیرد و دیالوگهایی به زبان آورد که چون گذشته تاثیرات واضحی روی شخصیت دنیل میگذارد.
بعد از نمایش چندین سکانس هنری از سفر جدید برادران دیاز، آنها در نهایت شب هنگام به بیور کیریک (Beaver Creek)، محل زندگی استفان و کلیر رینولدز، میرسند. مادربزرگ و پدربزرگ، آنها را به داخل خانه راه میدهند، از دنیل مراقبت میکنند تا حال عمومیش بهتر شود و با وجود خبر داشتن از اتفاقات دردناک افتاده و تحت تعقیب بودن دیازها، به آنها اجازه میدهند در خانهشان بمانند به شرطی که برخی قانونهای مهم را رعایت کنند.
از بین تمامی قوانین وضع شده، مهمترین آنها این است که شان و دنیل نباید به اتاق حالا متروکه مادرشان وارد شوند و همچنین نباید به تنهایی بیرون از خانه بروند چرا که ممکن است یکی از ساکنان شهر آنها را شناسایی کند. همسایه دیوار به دیوار رینودلزها، پدر و پسری به نام چارلز و کریس است که در نسخه فرعی The Awesome Adventures of Captain Spirit با آنها آشنا شده بودیم. کریس و دنیل با هم دوست صمیمی شده و رابطه آنها به آشنا شدن شان و چارلز نیز منجر میشود.
در تمام طول اپیزود مهم نیست چقدر به حرفهای مادربزرگ گوش داده یا قوانین سفت و سختی برای دنیل تعیین کرده باشید، در اواخر قسمت و کمی قبل از شروع کریسمس، دنیل و شان همراه با چارلز و کریس برای خرید درخت کریسمس به بازار محلی شهر میروند. این بازدید کوتاه از شهر فرصتی برای شان ایجاد میکند تا در صورت تمایل شما برای برادر کوچکترش هدیه کریسمس بگیرد و همچنین با شخصیت جدید و به ظاهر مهمی به نام کسیدی آشنا شود.
بعد از خرید درخت کریسمس و بازگشت به خانه، دنیل که موفق نمیشود جلوی کنجکاویش را بگیرد، از نبود پدربزرگ و مادربزرگش سو استفاده کرده و در اتاق مادرشان را باز میکند. دقایقی بعد رینولدزها از راه میرسند در حالی که آنها را در اتاق دخترشان پیدا میکنند. جروبحث کوچکی به راه میافتد و استفان که از حساسیتهای بیش از حد همسرش عصبانی است، به اتاقش میرود که ناگهان صدای فریاد بلندی از او بلند میشود.
شان، دنیل و مادربزرگشان همگی به سرعت خودشان را به طبقه پایین میرسانند و استفان را در وضعیتی میبینند که کمد اتاقش به روی پایش افتاده و گیر کرده است. در اینجا شان یا به عبارتی شما میتوانید تصمیم بگیرید که دنیل برای بیرون آوردن او به شکل صحیح و سالم کاری کند یا خیر. اما در هر صورت تنها لحظاتی بعد صدای آژیر ماشین پلیس به گوش میرسد و کلیر نیز در نهایت نقش مادربزرگ مهربان را ایفا کرده و مجال کوتاهی در اختیار برادران دیاز میگذارد تا از در پشتی فرار کنند.
در انتهای اپیزود یکی از ماشینهای پلیس متوجه دنیل و شان میشود و در همان لحظه کریس به وسط خیابان میپرد تا جلوی پلیس را بگیرد. در این لحظه اتفاقی که میافتد، کاملا بستگی به انتخابات و تصمیمات قبلی شما در طول اپیزود دارد و ممکن است کریس با خودرو پلیس تصادف کرده یا کاملا جان سالم به در ببرد. در هر حالت اپیزود دوم یا «قوانین» با یکی از این سکانسها تمام میشود.
سوالاتی که پاسخ نداده باقی ماند
- در صورت تصادف کردن کریس، آیا او هم به یکی دیگر از قربانیهای این فصل تبدیل میشود؟
- آیا انتخاب دیالوگها در مکالمه بین کریس و کسیدی در قسمت بعدی و ملاقات دوباره آنها تاثیری میگذارد؟
- چه کسی برادران دیاز را لو داد و آیا او قرار است به شخصیت مهمی در قسمتهای بعدی تبدیل شود؟
سوالات شما
اگر هنوز بخشی از دو قسمت قبلی هر چقدر ساده یا کوتاه برایتان گنگ باقی مانده، حتما در بخش نظرات با ما در میان بگذارید تا در اسرع وقت در مورد آنها صحبت و بحث کنیم. همچنین خوشحال میشویم اگر تئوریهای شما در مورد ادامه داستان این فصل را نیز بخوانیم، بنابراین وقت تلف نکنید چرا که منتظر دیدگاههای خوبتان هستیم.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.