۵ قصه دردناکی که Dark Souls روایت کرد و خیلیها متوجهاش نشدند
سری بازیهای دارک سولز در کنار سختی بیش از حدشان به خاطر فرم متفاوتی که در روایت قصهها دارند معروفند. میازاکی به جای اینکه قصه این آثار را در دل دیالوگها و کاتسینها جای دهد، ...
سری بازیهای دارک سولز در کنار سختی بیش از حدشان به خاطر فرم متفاوتی که در روایت قصهها دارند معروفند. میازاکی به جای اینکه قصه این آثار را در دل دیالوگها و کاتسینها جای دهد، روایتش را مثل یک نقاشی در محیط بازی به تصویر میکشد و میگذارد که مخاطب با تجزیه و تحلیل آنچه با چشمانش دیده، راز و رمزهای داستان را کشف کند. اما خب باید به مخاطب هم حق داد که با این شیوه روایی آشنا نباشد و نتواند داستان بازی را آنطور که باید درک کند. برای همین در این مقاله به سراغ بخشهای غمانگیز داستان اولین نسخه دارک سولز رفتم و از قصههای دردناکی برایتان گفتم که احتمالا خیلیها متوجهشان نشدند. با ویجیاتو همراه باشید.
۵) حفاظت از آنور لاندوی دروغین
بدون شک یکی از جذابترین بخشهای قسمت اول دارک سولز، وقتی بود که برای اولین بار پا به آنور لاندو میگذاشتید. سرزمینی درخشان و زیبایی که هر کسی با دیدن معماری فوقالعادهاش انگشت به دهان میماند. اما متاسفانه این جهان زیبا روی راز تاریکی بنا شده بود که خیلیها قادر به فهمیدنش نبودند. از لحظهای که وارد آنور لاندو میشدیم همه شواهد حکایت از این داشتند که دختر گویین، یعنی گویینور کسی است که نظم و ثبات را در این سرزمین حفظ کرده. با این حال، زمانی که به گویینور میرسیدید، اگر با تیر و کمان یا بمبهای آتشزا به او ضربه وارد میکردید، دختر گویین در عرض ثانیهای از جلوی چشمتان غیب میشد. در این جا بازی با یک کاتسین به شما نشان میداد که اصلا نه گویینوری در کار است و نه آنور لاندو آن شهر درخشانی است که دیده بودید. همه چیز در اصل یک توهم بوده. توهمی که توسط گوییندولین یا به عبارتی پسر گویین ایجاد شده تا صدها محافظ آنور لاندو، شهر را ترک نکنند و با قدرت به محافظت از آن بپردازند. این یعنی در طی سالیان، صدها و حتی هزاران سرباز بیچاره در راه حفاظت از معیارهای یک سلطنت دروغین جان خود را از دست دادهاند. جالب اینکه بعد از برملا شدن راز تاریک شهر، اگر به آنور لاندو برمیگشتید، میدیدید که دیگر خبری از هیچ یک از این سربازها نیست و تمامشان خانه دوست داشتنی خود را به مقصدی نامعلوم ترک کردهاند.
۴) نگهبانی اسمو و اورنشتاین از یک توهم
اسمو و اورنشتاین قطعا یکی از منفورترین باسهای کل سری دارک سولز هستند. دلیلش هم واضح است. این دو برادر آنقدر بیرحمانه و همزمان به سمت گیمر حملهور میشدند که خیلیها بعد از مواجهه با آنها یک امضا روی زمین میگذاشتند و اعلام میکردند که دیگر توان ادامه دادن ندارند. با این حال، قصه این دو برادر هم مثل سرنوشت تمام محافظین آنور لاندو دردناک است. اورنشتاین در اصل شوالیه اصلی گویین بوده و افرادی مثل آرتوریاس زیر دست او کار میکردند. برادر او یعنی اسمو نیز خیلی میخواسته به جمع شوالیهها بپیوندد اما از آنجایی که علاقه خاصی به خوردن انسانها داشته، گویین حاضر نمیشود که او را به چنین لقبی نائل کند. اما اسمو تشنه قدرت بود و برای اینکه از دربار خارج نشود، تا آخرین لحظه عمرش به عنوان جلاد به تاج و تخت گویین خدمت میکند. بعد از مبارزه علیه تاریکی، آنها به آنور لاندو برمیگردند و همه توان خودشان را میگذارند تا دست کسی به تنها دختر گویین نرسد. دختری که در همین مورد قبلی به آن اشاره کردم و گفتم که در قصه اولین دارک سولز اصلا وجود خارجی نداشته. بله، اسمو و اورنشتاین نه تنها قربانی یک توهم فریبکارانه بودند، بلکه یکدیگر را هم فدا میکردند تا از همین توهم محافظت کنند.
۳) عشق خواهرانه دختران آیزالث
زمانی که برای اولین بار کوِیلنگ را میبینید، قطعا با خودتان میگویید این دیگر چه اهریمنی است. البته اگر قصه او را میدانستید، قطعا چنین حرفی نمیزدید. کویلنگ در اصل یکی از دختران جادوگری به نام آیزالث است. کسی که با ایجاد طلسمی به خصوص سعی میکند به گویین برای ورود به عصر آتش کمک کند. البته طلسم آیزالث بیشتر از آنکه به گویین کمک کند، روی خود و دخترانش تاثیر میگذارد و زیبایی آنها را به زشتی و پلیدی تبدیل میکند. اثر این طلسم را به خوبی میتوانید روی بدن کویلنگ ببینید. دختر زیبارویی که حالا نیمی از بدنش تبدیل به موجودی شبیه عنکبوت شده و مجبور است برای همیشه گرمای مواد مذاب تولید شده در بدنش را حس کند. اما نکته اینجاست که کویلنگ یک هیولای شیطانی نیست و برای اینکه شما را آزار دهد به سمتتان حملهور نمیشود. نه، کویلنگ در اصل دارد از خواهر ضعیفش که پشت یک در مخفی قرار گرفته محافظت میکند و حاضر است برای زنده نگه داشتن او، حتی از جان خودش نیز بگذرد.
۲) در آغوش کشیدن تاریکی توسط آرتوریاس
به عقیده من آرتوریاس یکی از غمانگیزترین قصههای تاریخ سری دارک سولز را به خودش اختصاص داده. در جریان مبارزه علیه تاریکی، سه شوالیه گویین پا به منطقه تحت سلطه منث، پدر تاریکی میگذارند. اما تنها کسی که جرات میکند وارد ابیث شود و با منث مبارزه کند، کسی نیست جز آرتوریاس و گرگ وفادارش سیف. با تمام این اوصاف اما شجاعت آرتوریاس برای کشتن منث کافی نیست و او در این مسیر شکست میخورد. با این حال، او در آخرین لحظات، جان سیف را با استفاده از سپرش حفظ میکند و با در آغوش کشیدن تاریکی، مانع از پخش شدن پلیدی در جهان میشود. آرتوریاس برای سالها در سرزمینهای تاریکی باقی میماند و منتظر میشود تا یک نفر برای رهاییاش بیاید. این یعنی ما با شکست دادن او در حقش خیانت نمیکردیم. بلکه داشتیم او را از زندان تاریکی که در آن گرفتار شده بود نجات میدادیم.
۱) پایان غمانگیز سیف
شاید باورتان نشود ولی میازاکی برای معرفی باسفایت سیف، دو کات سین کاملا متفاوت از هم در بازی قرار داده. اگر در حالت عادی وارد فضای این باس فایت شوید، سیف بدون معطلی به شما حمله میکند و تمام توانش را میگذارد تا دستتان به قبر آرتوریاس نرسد. با این حال، اگر اول بسته الحاقی بازی را تجربه کنید و منث را به همراه سیف شکست دهید، با نزدیک شدن به سنگ قبر آرتوریاس، سیف از بویتان شما را میشناسد. اما در نهایت چارهای ندارد جز حمله کردن به شما. تفاوت قصه اینجاست که این بار سیف برای حفاظت از قبر آرتوریاس به شما حمله نمیکند. بلکه این بار برای حفاظت از جان خود شما جلویتان میایستد. او نمیخواهد که شما هم به دردی که اربابش به آن گرفتار شده مبتلا شوید و میخواهد به عنوان یک دوست از شما مراقبت کند. از طرفی دلش برای اربابش نیز تنگ شده و از شما میخواهد که در یک نبرد شرافتمندانه راحتش کنید و بگذارید که در دنیایی دیگر، به آغوش آرتوریاس برگردد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
یه چیز دیگه هم بود
توی dlc بعد از کشتن آرتویاس،ciaran رو میدیدیم که سر قبر آرتوریاس نشسته و داره گریه میکنه
و اگه بعد از مبارزه با سیف،پشت قبر ارتوریاس رو نگاه کنی،جسد ciaran معشوقه ی آرتوریاس رو می دیدی که سالها اونجا مونده....
کاتاریناو سولیر چی?
سولیر رو میشد نجات بدی
کاتارینا هم همینطور
پس velstadt و fume knight تو دارک سولز 2؟
داستان از اون غم انگیز تر؟
این پست برای دارک سولز یک بود
سیف و بوچلینگ به یک اندازه دردآور بودن ولی نمیدونم چرا سیف یکم دردناک تر بود
ممنون از مقاله
P:S اسمو و اورنشتین برادر نیستن
مخلصم. حقیقتش من خودمم چندتا روایت شنیدم در این مورد. اولم چون مطمئن نبودم نمیخواستم بنویسیم. ولی دیدم بار درام قضیه بیشتر میشه اینجوری.
عاشق اینجور روایتای عمیق و زیر پوستیم.افسوس که خیلی از بازیای مثل dmc و...اینجوری نیستن...
بازی پر مغزی واقعا دارک سولز.
فقط آخر مبارزه با سیف که داره لنگ می زنه و جونی نداره :(( چقدر آزاردهنده بود این قسمت از بازی
اشک آدم رو در میاره.
فوق العاده بود خسته نباشید عالی بود دوباره از این مقاله ها بزار کیف کردیم
چشم حتما.
اقایون بین بازیای سولز لایک مثل دیمن سولز و بلاد بورن و دارک سولز و سکیرو هیچ ایستر اگی وجود نداره؟
مثلا داخل بلاد بورن یه شخصیت از دارک سولزی چیزی باشه؟
یکی از سخصیت های بلادبورن شبیه پچز توی دارم سولزه بعضیا فک میکنن خودشه
پچز کیه ؟
خیر ولی بلادبورن دنباله معنوی دارک سولز به حساب میاد
توی دانجن های bloodborne چندین ایستراگ از demon's souls هست
یه چندتا هست. اولین خود سیفه. سیف یه گرگه که اگه آخر فایت، ضربه نهایی رو بهش نزنی میبینی داره شل میزنه و دست چپش شکسته. میگن یه جورایی ایستر اگ سکیروئه این قضیه. چون ترجمه سکیرو میشه گرگ یک دست.
یکی دیگه هم شمشیر موون لایته که تقریبا تو همه نسخهها منجمله بلادبورن هم بوده. توی سکیرو هم بهش یه اشاره ریزی میشه.
سلام خسته نباشید. خیلی جذا بود نمی دونستم ی بازی به این سختی هم میتونه داستان هایی به این زیبایی روایت کنه.
لطفا در مورد sbmm هم ی مقاله برید.
مخلصم. خیلی جذابه. به نظرم به سختیش میارزه. تجربهاش کن حتما.
مرگ حقه
خسته نباشید اقای افشین
داستان ارتوریاس و سیف واقعا خیلی غم بود :(
من تو مورد 3 اشتباهی و ناخواسته زدم با شمشیر سنگین (از اونا که شانسی با کشتن شوالیه ها بدست میاد) بیچاره رو کشتم تا چند وقت ناراحت بودم چرا بیخود کشمتش :(
مخلصم برادر. آره واقعا دردناکه رویارویی با سیف.
واقعا دارک سولز یه شاهکاره ، میشه باهاش زندگی کرد ... با اون موزیک های محشر ، داستان های عمیق ، گیم پلی عالی !!! چندین بار تمومش کردم هر ۳ نسخه اش رو ولی بازم دلم میخوام بازیش کنم از اول .
من واقعا از تجربه همه نسخههاش لذت بردم و هر کدومشون جزو بهترین بازیهای عمرمن.
بیشتر از سرگذشت ارتوریاس مبارزه باهاش غم انگیزه و اشک ادمو درمیاره 6تا سبک مبازه کاملا متفاوت داره و معمولا الگوی خاصی تو ضربه هاش نیست و کلا جهنم کامل
اقای فرشین ای کاش یه موردم مینشوتین قصه اون گیمرای نوب بیچاره ای که برای اولین بار دارک سواز بازی کردن
اینم میتونست باشه :)))
خسته نباشی آقا نیما .
اگه میشه یه مقاله درباره بازیهایی که بهترین موسیقی ها رو دارن برید .
خیلی مخلصم. اینو بچههای دیگه هم درخواست داده بودن. چشم حتما کارش میکنم.
اولیش میشه لست
دومیش میشه devil may cry
سیف ?
:(((
خسته نباشید اقا نیما مثل همیشه عالی بود واقعا خیلی غم انگیز و دردناک بودند مخصوصا مبارزه با سیف
خیلی مخلصم. من اصلا دلم نمیومد به سیف ضربه بزنم. آخرین لحظه هم که دیگه پای چپش شل میزد دیگه اصلا نمیتونستم آخرین ضربه رو بهش بزنم. خیلی غمانگیز بود واقعا.