نقد فیلم سازهای ناکوک ؛ فیلمی که میخواست روانشناسانه باشد
عمومِ کارگردانهایی که در سینمای ایران، فیلمِ اول خود را میسازند، تصور میکنند با وجودِ یک ایده دوخطیِ خوب و چند بازیگر مطرح، فیلمشان به ثمر مینشیند. در حالیکه اغلب کارگردانان مطرحِ امروز، از حاتمیکیا ...
عمومِ کارگردانهایی که در سینمای ایران، فیلمِ اول خود را میسازند، تصور میکنند با وجودِ یک ایده دوخطیِ خوب و چند بازیگر مطرح، فیلمشان به ثمر مینشیند. در حالیکه اغلب کارگردانان مطرحِ امروز، از حاتمیکیا گرفته تا اصغر فرهادی که دو سرِ یک طیف محسوب میشوند، آثارِ خود را با قصهها و خردهپیرنگهای پرکشش جلو بردهاند. نقطه ایدهآل هم این است که افرادِ تازهکار در عرصه کارگردانی و فیلمنامهنویسی، در بیانِ قصههای خود پیشروتر باشند اما چیزی که در عمل دیده میشود، تعداد زیادی فیلمساز است که به کم راضی میشوند. ویجیاتو را در نقد فیلم سازهای ناکوک همراهی کنید تا ببینیم چگونه یک ایده خوب از رسیدن به نقطه اوج بازمیماند.
یک ایده اولیه خوب
سازهای ناکوک نقطه ضعفهای زیادی دارد اما نقطه ضعف اصلی یا همان پاشنه آشیلاش این است که نمیتواند مخاطب را به لحاظ حسی به اوج برساند.
این درحالیست که ایده دو خطیِ فیلم اصلا بد نیست و تا قسمتهایی حسی از دلهره و کنجکاوی در مخاطب ایجاد میکند، اما به دلایلی که اشاره خواهم کرد، نمیتواند تیر را به قلب بزند. بهتر است در ابتدا ایده اصلی را با هم مرور کنیم تا بعد به سراغِ باقیِ ماجرا برویم.
فیلم سازهای ناکوک درباره دو خواهر به نام هدیه (غزال شاکری) و هلیاست (هنگامه قاضیانی) که فقط همدیگر را دارند. هدیه از یک بیماری خاصِ افسردگی رنج و گاهی هم لذت میبرد و هلیا که یک روانپزشک است، تمام لحظاتی را که سر کار حضور ندارد، برای مراقبت از هدیه سپری میکند.
در این میان ازدواج هدیه با پارسا (حامد کمیلی)، تغییراتی در زندگیِ این دو خواهر ایجاد میکند. در ادامه نیز این ایده دو خطی با یک کشمکش بسط پیدا میکند؛ دقیقا زمانی که پارسا به هدیه اصرار میکند تا برای مقابله با توهماتش به خانه پدریش که جایی قدیمی است برود و از آن سو هلیا که خاطره بدی از آن خانه دارد، سعی میکند مانع از ماندنِ هدیه در آنجا شود.
تا اینجای فیلم مخاطب به دیدنِ ادامه فیلم جذب میشود، به خصوص وقتی هلیا از پارسا به عنوان یک فردِ روانی یاد میکند. در نتیجه از همان ابتدا، چند سوال کلیدی در ذهن مخاطب شکل میگیرد؛ سوالاتی که نحوه پاسخ دادن به آنها میتواند سرنوشت یک فیلم را مشخص کند.
خطرِ به اوج نرسیدن
اتفاق ناگواری که در سازهای ناکوک میافتد این است که به سوالهایی که در ذهن مخاطب ایجاد میکند، یا بدترین جوابها را میدهد و یا تا پایانِ فیلم به آنها هیچ جوابی نمیدهد.
سوال اول این است که چرا پارسا به دختری مثل هدیه آنقدر علاقهمند شده که چشماهش را بر روی هر عیبی بسته و تازه بعد از ازدواج پیگیرِ مسائل شخصیتی و خانوادگیِ او میشود؟ هدیه دختری افسرده، با اعتماد به نفسِ پایین، تنهاگزین و آرام است که تمایلاتِ خودکشی در خودش دارد.
در واقعیت، کمتر مردی به چنین زنی جذب میشود مگر آنکه مردی با شخصیتی خاص یا حتی غیرعادی باشد. در ابتدا بخاطر حرفهای هلیا گمان میکنیم پارسا یک مردِ روانی است اما در ادامه این کنجکاویها به صفر میرسد و میبینیم که او به جز عاشقبودن هیچ ویژگی دیگری ندارد.
این موضوع زمانی بدتر میشود که پارسا متوجهِ درستیِ حرفهای هلیا میشود و تمایلات خودکشی را به وضوح در هدیه میبیند اما باز هم هیچگونه تغییری در رفتارش ایجاد نمیشود. پارسا حتی درباره ادامه دادن به زندگی با هدیه دچار نگرانی و تردید هم نمیشود.
در نتیجه هدیه با یک زندگی بدون چالش به زندگی با پارسا ادامه میدهد، بدون اینکه خطری این رابطه را تهدید کند و هدیه را به ورطه بدی بکشاند.
سوال دوم این است که اگر ژنِ خودکشی در هدیه وجود دارد و گاهی او را تحت تاثیر قرار میدهد، پس چرا خودِ هدیه از بیماری خود آگاه نیست و حتی آن را انکار میکند؟ این انکار تا حدی پیش میرود که حتی فیلمنامهنویس نیز در پایان آن را به فراموشی میسپارد.
چطور میشود تمایل به خودکشی که از کودکی با هدیه بوده، در طی یک سفرِ عادی و آن هم در یک هوای مهآلود، به جای تشدید شدن از بین برود؟ به طوری که میلِ هدیه به خودکشی، در پایان فیلم، کوچک و ناچیز تصویر میشود و مراقبتهای هلیا و خسته شدن هدیه از این اوضاع، به مساله مهم فیلم تبدیل میشود. این موضوع باعث شده است که نتیجه فیلم به کلی بیمنطق و غیرقابل باور و غیرجذاب جلوه کند.
سوال سوم این است که دقیقا چه رازی در گذشته خانوادگی هلیا و هدیه وجود دارد؟ اگر تنها راز آن خانه، همان قضیه خودکشیِ مادر است، این را هدیه هم به خوبی میداند.
حتی مخاطب نیز خیلی زود از آن آگاه میشود. پس چه چیز دیگری وجود دارد؟ چرا هدیه نباید کمد مادر را باز میکرد؟ چرا نباید جلوی هلیا از گذشته حرف میزد؟ حتی موسیو، این کافهدارِ ارمنی هم که ادعا میکند خانواده آنها را به خوبی میشناسد، حرف جدیدی برای گفتن ندارد و کارکردی جدیای هم در فیلم ندارد.
در واقع فیلمنامهنویس در حد یک ایده بسیار ناچیز توقف میکند و امکان قصهپردازیِ بیشتر را از خود میگیرد. هیچ رازی هم وجود ندارد و تنها تفاوت این است که هلیا خودکشی مادر را به چشم میبیند اما هدیه پشت در میماند و این صحنه را نمیبیند.
نکته جالبی که در اینجا وجود دارد این است که اگر با یک فیلم هالیوودیِ خوشساخت طرف بودیم، حتما یک صحنه فلشبک (بازگشت به گذشته) از آن روزِ به اصطلاح تلخ (خودکشیِ مادر) میدیدیم و به حس و حال دو دختر نزدیک میشدیم. جذابیتهایی جزئی اما تاثیرگذار که در فیلمهای ایرانی خیلی کمتر شاهد آن هستیم.
سوال چهارم که به نوبه خودش اهمیت دارد این است که چرا هلیا به عنوان خواهر بزرگتر، هیچ زندگی شخصیای برای خود ندارد؟ چرا درباره علاقه او به یک مرد یا مسائل عاطفیاش چیزی به مخاطب گفته نمیشود.
چرا تا این حد نسبت به هدیه احساس وظیفه میکند و جوانیش را به پای او گذاشته است؟ همه اینها سوالاتی است که هیچ پاسخی در فیلم برایشان وجود ندارد و در نتیجه از هلیا، زنی بیمنطق و بیمار میسازد که انگیزههایش نامعلوم و مبهم است.
سوال پنجم این است که اگر هدیه تا این حد به ساخت آهنگی جدید علاقهمند است و بخاطر گمشدنِ سازَش حالِ بدی پیدا میکند، پس چرا در پایان به یکباره و بدونِ دلیل خاصی با مسئولِ اجرا تماس میگیرد و اظهارِ بیحوصلگی میکند و زمان اجرایش را کنسل میکند؟
گویا فیلمنامهنویسان فیلم سازهای ناکوک، هر از چندگاهی دچار فراموشی میشوند و حتی علایقِ کاراکترهای خود را نیز از یاد میبرند.
به این دلایل سه کاراکترِ هلیا، هدیه و پارسا نمیتوانند شخصیت و هویتی در فیلم داشته باشند و در نتیجه نمیتوانند ذهن مخاطب را درگیر کنند. این موضوع باعث میشود که سازهای ناکوک با وجود ایده خوبی که دارد، برای مخاطب به اوج نمیرسد و به فیلمی متوسط و رو به ضعیف بدل میشود.
تعدادی از نماهای خوب فیلم
چند نما در صحنههایی از فیلم وجود دارد که یا به لحاظ زیباییشناسیِ تصویری یا به لحاظِ حسی، توجه مخاطب را جلب میکند؛ نماهایی که در روند فیلم نقش دارند و تا حدی در ما همذاتپنداریِ موقتی ایجاد میکنند.
(آغاز خطر اسپویل) یکی از آنها صحنهای است که هلیا از خانه قدیمی خارج میشود اما به دلیل نگرانیاش پشت در منتظر میماند، از آن سو هدیه به کنار ایوان نزدیک میشود و میلاش به پرتاب کردن خودش از بلندی را شبیه به یک بازیِ کودکانه بروز میدهد.
در صحنهای دیگر میبینیم که پارسا برای هدیه، گل و دلمه خریده، از آن سو، هلیا نیز همین موارد را از موسیو خریداری کرده و برای هدیه آورده است. نمای میزی که در دو سوی آن هدیه و پارسا نشستهاند و هلیا بین آنها ایستاده، برای اولین بار حسی از حسادت هلیا را آشکار میکند، نکتهای که مثل خیلی موارد دیگر توسط فیلمنامهنویس به فراموشی سپرده میشود.
در صحنهای دیگر، هدیه که گمان میکند پارسا از خانه رفته، به آرایش صورتش میپردازد و خودش را به مادرش شبیهتر میکند و پارسا که او را از دور و پنهانی برانداز میکند، برای اولین بار متوجه رفتار عجیب هدیه میشود. البته این موارد نیز تحولی در ارتباط منفعلانه پارسا و هدیه ایجاد نمیکند (پایان خطر اسپویل).
نتیجهگیری
فیلمِ سازهای ناکوک نه یک فیلم روانشناسانه با فیلمنامهای پر از جزییاتِ دقیق است و نه یک فیلم در ژانر ترسناک با دقایقی پر از دلهره. اما در بعضی صحنهها سعی میکند درونیات کاراکترها را مطرح کند و در بعضی صحنهها نیز سعی میکند دلهره و ترس ایجاد کند و البته فیلم در هیچکدام از این موارد موفق نیست.
شاید اگر فیلمساز (علی حضرتی)، مباحث روانشناسانه را که درش تبحری ندارد کنار میگذاشت و ایده را به سمت ژانر ترسناک و دلهره میبرد، میتوانست تا حدی مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
فیلم خوبی بود