نقد و بررسی سریال Maid – اعترافات یک خدمتکار
ساختن سریالی که ما را با یک شخصیت بدبخت و بیچاره همراه کند و نشان دهد که در نهایت، او به یک فرد موفق تبدیل میشود، از سختترین کارهای ممکن است. مخاطب کنونی اگر از ...
ساختن سریالی که ما را با یک شخصیت بدبخت و بیچاره همراه کند و نشان دهد که در نهایت، او به یک فرد موفق تبدیل میشود، از سختترین کارهای ممکن است. مخاطب کنونی اگر از یک چیز متنفر باشد، آن شعار دادن و انگیزه دادنهای کلیشهای است. مسیر سینما و تلویزیون در سالهای اخیر، به گونهای بوده است که پایانهای تلخ برای شخصیت اصلی، که از قضا کلی تلاش برای بهتر شدن کرده است، بیشتر از پایانهای شاد مورد استقبال قرار میگیرند. اما آثار روحیه و انگیزه بخش هم مهم هستند. آثاری که دیدنشان میتواند به آن شخص کمک کنند تا خودش را جمع کند. چیزهای جدیدی از آنها یاد بگیرد و خودش را پیدا کند. مینی سریال Maid همچین چیزی است. سریالی که از این مانع، به خوبی میپرد و جز بهترین مینی سریالهای نتفلیکس قرار میگیرد. اما سازندگان این اثر چگونه این کار را انجام دادند؟ برای رسیدن به جواب، با ویجیاتو همراه باشید.
مینی سریال Maid، در ژانر درام کمدی ساخته شده است و پخش آن را نتفلیکس بر عهده دارد. ساخت سریال توسط مالی اسمیت متسلر صورت گرفته است که در کارنامه کاریاش، نویسندگی برای سریالهای Shameless و Orange Is the New Black دیده میشود. مارگارت رابی نیز، به عنوان تهیه کننده اجرایی در سریال مشارکت دارد. تیم بازیگری تشکیل شده از مارگارت کوالی، نیک رابینسون، اندی مکداول، آنیکا نونی روز و بیلی برک میباشد.
فیلمبرداری توسط گای گادفری، وینسنت دی پاولا و کوین ترن انجام شده است و موسیقی متن را کریستوفر استریسی و اِسته هیم (یکی از اعضای گروه راک HAIM) ساختهاند. سریال اقتباسی از خاطرات استفانی لند به نام خدمتکار: کار سخت، دستمزد پایین و اراده مادری برای زنده ماندن ساخته شده است. داستان مادری که سعی میکند مستقل باشد، اما با مشکلات بسیار زیادی دست و پنجه نرم میکند.
مخاطب، روز به روز سختگیرتر میشود. حق هم دارد، او میخواهد وقتش را پای چیزی بگذارد که به او "لذت" ببخشد. وای به حال لحظهای که آن لذت کافی را نبرد، همین موضوع، سبب شکست خوردن یک اثر میشود. مخصوصاً در سریالهای درام، که استقبال از آن این روزها کمتر شده است. دلیلش؟ کلیشهای، تکراری و آبکی بودن. حقیقتاً هرکسی باشد دیدن یک سریال پر از خون و خون ریزی بیمنطق را به دیدن دراماهای یک خانواده بیچاره ترجیح میدهد! اما Maid دقیقاً نقطه مقابل این موضوع است.
سریال توانسته در مدت کوتاهی به یکی از پرتماشاترینهای نتفلیکس تبدیل شود و نمرات بسیار خوبی را کسب کند. شخصیت پردازی، بازیهای بسیار خوب، موسیقی متن زیبا و فیلمبرداری خوبش، نه تنها آن را به یکی از بهترین آثار نتفلیکس تبدیل کرده، بلکه میتواند جز بهترین آثار دهه هم جای داشته باشد.
هرچقدر از ارزش شخصیت پردازی گفته شود، کم است. پاشنه آشیلی که میتواند یک اثر را از بین ببرد. مثال سادهاش، قوس شخصیتی اندرو برنارد در فصل آخر The Office یا آن افتضاحی که نویسندگان Game of Thrones در فصل آخر به بار آوردند. پردازش نادرست به شخصیتها، سبب ایجاد تنفر به یک اثر میشود. اما در Maid، یک شخصیت پردازی درست حسابی داریم. از الکس شروع میکنیم. او بعد از تحمل چندین سوءاستفاده احساسی و پرخاشگریهای شوهر الکلیاش، تصمیم میگیرد از خانه فرار کند و دخترش را هم با خودش ببرد. الکس در ابتدا، بیکس، گیج و ضعیف است. حال باید این شخصیت ساخته شود و به نقطهای برسد که لایقش است.
هدف اصلی Maid، بررسی معضل خشونت خانگی است. همانند 13 Reasons Why که درمورد خودکشی و راههای جلوگیری از این موضوع است، Maid هم میآید درمورد این مشکل، با مخاطب حرف میزند. در طول سریال، شخصیت الکس، به عنوان یک قربانی خشونت خانگی، اعمال درست و اشتباهی دارد. از همان ابتدا که به طور ناگهانی دخترش را برمیدارد تا خبر ندادن این اتفاق به پلیس، سبب میشود تماشاچیان به طور کامل بفهمند هنگام برخورد با این قضیه، باید چگونه رفتار کنند.
چیزی که در ذهن مردم، به عنوان خشونت خانگی ثبت شده است، درگیری فیزیکی و صدمه وارد کردن به آن شخص است. اما سازندگان Maid میآیند و به ما نشان میدهند که خشونت خانگی، تنها محدود به درگیری فیزیکی نیست. بلکه سوءاستفاده احساسی و امثال آن، میتواند جز خشونت خانگی محسوب شوند. این یک حرکت هوشمندانه از طرف عوامل ساخت Maid است که باعث شده است سریال، به یکی از محبوبترین و پربازدیدترین سریالهای هفتههای اخیر تبدیل شود. این واقعی بودن و نشان دادن یک مسیر پر پیچ و خم برای رسیدن یک قربانی به حاشیه امن، یک نکته مثبت برای سریال محسوب میشود.
در بحث روانشناختی، سریال بسیار خوب و قابل درک ساخته شده است. شخصیت الکس در ابتدا کسی است که نیاز شدید به پول دارد، و از طرفی نمیداند با مقدار کم زندگیاش را بچرخاند. کمک گرفتن از دولت، از دیگران، پناهنده شدن در خانه مربوط به قربانیان خشونت خانگی و... ، تمامیشان سبب شده او در یک تیغ باریک حرکت کند. او قبل از جدا شدن، از لحاظ مالی به شان، شوهرش، وابسته بود. کاملاً مشخص است که این نوع وابستگی، یک وابستگی احساسی و عاطفی را نیز پدید میآورد. الکس، به ما نشان میدهد که باید در برخورد با چنین افرادی، چگونه رفتار کرد.
از همان ابتدای سریال تا انتها، الکس در این تیغه راه میرود. تعادلش را از دست میدهد، دوباره ادامه میدهد، زخمی میشود و حتی، سقوط میکند و بیشتر از قبل زخمی میشود. معمولاً چیزی که به عنوان فرد قوی نشان داده میشود، فردی است که شکست نمیخورد و تمام مشکلاتش را به گونهای حل میکند. اما الکس، یک شخصیت قوی واقعی است. شکست میخورد، اشتباهات بدی را انجام میدهد و حتی به خانه اولش برمیگردد. این موضوع، سبب میشود او کاری کند که مخاطب با او همدردی داشته باشد. الکس را میتوانیم در کنار فیونا گلگر، بوجک هورسمن، فلیبگ و... قرار دهیم. شخصیتهایی که میخواهند تغییر کنند اما بارها و بارها، دچار لغزش و اشتباه میشوند.
فارغ از خط داستانی بسیار خوبی که سریال طی میکند، شخصیت پردازی متفاوت و جالب صورت گرفته است. الکس آنقدر از زندگی گذشته ضربه دیده است که در خیالاتش، فکر میکند همه از او متنفرند و به او فحش میدهند. چیزی که خودمان تجربهاش کردهایم. هر کسی با ما حرف میزند، حس میکنیم دارد ما را مسخره میکند یا هرچیزی را که میبینیم، انگار دارند بیخاصیت بودنمان را به رخمان میکشند. مرز بین واقعیت و خیالات الکس آنقدر زیبا شکسته میشود که سبب عمیقتر شدن شخصیت او و در نهایت، زیبا شدن سریال میشود.
شخصیتهای مکمل زیادی در سریال حضور دارند. از شان شروع کنیم. شان آدم تماماً بدی نیست. بله، او شرایطی همانند الکس گذارنده است و از خانوادهاش، ضربات بدی را دیده است. اما برخلاف او، همواره این خلا را با الکل پر میکند. از طرفی میخواهد بهترین مرد برای الکس باشد اما از طرفی، نمیخواهد تحت هیچ شرایطی او را از دست دهد. بهانه مستقل شدن الکس و اصرار او برای این موضوع، سبب شده این ترس او، بعدها به یک ابزار برای سلطه داشتن بر الکس شود. شان، مرز بین همراهی کردن و تسلط داشتن را گم میکند و باعث میشود دوباره به عادتها و رفتارهای قبلش برگردد. در کل، او تلنگری به مخاطبان میزند که اگر شرایط مشابه او را دارند، شبیهش نشوند.
مادر الکس، پاولا، شخصیتی کاملا مشابه مونیکا گلگر دارد. دوقطبی، بیاهمیت به اتفاقات اطرافش و آزاردهنده. قضیه از جایی جالب میشود که در یکی از پیچشهای غافلگیرکننده سریال، متوجه میشویم او نیز قربانی خشونت خانگی بوده است. او هم سعی کرده مستقل باشد و بتواند زندگی خوبی را برای الکس فراهم کند، اما او با این اتفاق کنار نیامد. دچار مشکلاتی شد و در نهایت، تبدیل به یک موجود آزاردهنده شد. ببینید، آدمها در طول زندگیشان درگیر مشکلات بسیار زیادی میشوند. بعضیها خودشان را دوباره پیدا میکنند بعضیها نه. پاولا خودش را پیدا نمیکند. آنقدر در آن لجن فرو رفته است که حتی آن باریکه نوری که به او امید ببخشد از این شرایط رهایی یابد، گم کرده است. نمیشود برای این شخصیتها ترحم خرید، اما قابل درک هستند؟ بله. بدانیم که این قضیه، چه خسارتهای جبران ناپذیری را میتواند به جا بگذارد.
بقیه شخصیتهای سریال، نماینده افراد دیگری از جامعهاند. پدر الکس، کسی است که دائماً دنبال ترحم خریدن و مظلوم نشان دادن خودش است. کسی که هیچوقت اشتباهاتش را قبول نمیکند و آن را زیر سر چیزهای دیگری میداند. رجینا، از طرفی نماینده قشر پولدار جامعه است که سعی دارد بر همه چیز و کس، مسلط باشد اما نمیتواند. مغرور است و از طرفی، از تمامی افراد زندگیاش ضربه خورده است. نیت، میخواهد بابت هر کار خوبش، پاداشی را بگیرد. احساس میکند هرکسی باید تحت هر شرایطی، بابت کارهای خوبش نیازهای او را برطرف کند. یک محبت با منت! توجه به شخصیتهای فرعی و کمرنگتر و عمیق شدن در آنان، وجه تمایز Maid با بیشتر از سریالهایی است که تا کنون عرضه شدهاند.
یک روش جالب سریال برای اینکه ما را بیشتر در جریان زندگی الکس قرار دهد، نشان دادن بودجهی او برای زندگی است. این کار سبب شده روند سریال منطقی و همچنین در بعضی جاها، استرس زا باشد. نکته دیگر، استفاده از داستانگوییهای متفاوت برای پیشرفت در داستان است. به طور مثال ناگهان میبینیم که اتمسفر سریال از یک درام کمدی، به یک ترسناک معمایی تبدیل میشود و استرس دیدن یک قاتل زنجیرهای از لابهلای درختها را داریم! این خلاقیت، سبب شده مخاطب سریال را تا آخرین قسمت و با هیجان، دنبال کند.
تیم بازیگری سریال، بدون شک، میتوانند جوایز را درو کنند. مارگارت کوالی که با جیل گاروی Leftovers و مادر بازی Death Stranding شناخته شده است، بهترین بازیاش را به نمایش میگذارد. بازی او به گونهای است که تماماً آن حس یک مادر نگران را به نمایش میگذارد. به احتمال زیاد، او بتواند دومین نامزدی امی خود را تجربه کند. نیک رابینسون که با Love Simon به شهرت رسیده است، قبلاً در Strange But True با مارگارت کوالی همبازی بوده است و حال، در نقش یک فرد گیج اما نگران به خوبی درخشیده است. او همانقدر که نشان میدهد تا چه حد نگران است، همانقدر نشان میدهد که میخواهد به شخصیت قبلی خود برگردد. اندی مکداوول که همان ریتای Groundhog Day است و مادر مارگارت کوالی در دنیای واقعی نیز است، یکی از محشرترین بازیهایش را به نمایش میگذارد. وراج بودن، غمگین بودن و مجنون بودنش، تمامی چیزهایی است که مکداوول به زیبایی به نمایش گذاشته است. آنیکا نونی رز، بیلی برک و ریموند ابلیک در نقشهای خود بازیهای بسیار خوبی را ارائه کردهاند و در مجموع، سریال در این بخش بسیار خوب عمل کرده است.
کارگردانی هر قسمت، عالی است و تا حد زیادی، متفاوت با دیگر سریالهای درام صورت گرفته است. فیلمبرداری عالی است و حتی به کمک داستان و نشان دادن غم و غصهی شخصیت اصلی میآید. موسیقی متن گوشنواز است و کمکمان میکند تا در آن جو تاریک سریال، فرو برویم. همچنین آهنگهایی که برای سریال انتخاب شدهاند، عالیاند و سبب میشوند لذت بردن از سریال، دوچندان شود. تدوین نیز بسیار خوب صورت گرفته است و نمیگذارد سریال، ریتم خودش را از دست دهد. عوامل ساخت سریال، به تمامی موضوعات توجه کردهاند و در این بخش نیز، یک اثر درجه یک تحویل دادهاند.
سریال Maid، غیرممکن را ممکن کرده است. همانند pursuit of happiness، ما را به یک ماجراجویی تلخ و شیرین میبرد و در کنارش، در مورد یکی از معضلات ما را راهنمایی میکند. کلیشهای نبودن و پر از عیب و ایراد بودن شخصیتهایش، دلیلی است که به یک درام آبکی و شعاری تبدیل نشود. در مدتی که سریال را میبینید، با آن میخندید، گریه میکنید و با الکس، همدردی میکنید. Maid به طور خلاصه، یکی از بهترین درامهای امسال و حتی، یکی از بهترینهای سال 2021 است.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.