نقد فصل سوم سریال Barry – تاریکی ابدی بری
سه سال پیش، وقتی که بری دوباره وارد آن تاریکی ناخواسته زندگیاش شد، مخاطبان برای دیدن سرنوشت او فهمیدند باید حداکثر یک سال منتظر بمانند. به لطف کرونا، این انتظار یک ساله، به انتظاری سه ...
سه سال پیش، وقتی که بری دوباره وارد آن تاریکی ناخواسته زندگیاش شد، مخاطبان برای دیدن سرنوشت او فهمیدند باید حداکثر یک سال منتظر بمانند. به لطف کرونا، این انتظار یک ساله، به انتظاری سه ساله تبدیل شد. مخاطبان حیران و سرگردان، منتظر این بودند که آیا این بار، واقعاً بری تاریکی را قبول کرده است؟ آیا دیگر به روشنایی و شادی، امیدی ندارد؟ Barry بعد از سه سال برگشت. فصل سوم Barry نه تنها بهترین فصل سریال تا به الآن است، بلکه آن را به یکی از ترسناکترین، خشنترین و افسرده کنندهترین سریالهای تلویزیون تبدیل میکند. با ویجیاتو، برای نقد فصل سوم Barry به طور مفصل همراه باشید!
کارگردانی و فرم
ذهنیتی که بیشتر مخاطبان، از همان وقتی که خبر ساخته شدن سریال Barry، درباره آن داشتند، یک سریال کمدی کلیشه بود. به هر حال، بیل هدر هم از دار و دسته تیم SNL بود و کمتر کمدینی بود که در آن زمان از پس چالش ساختن یک پروژه کمدی منحصر به فرد، سربلند بیرون بیاید. اما از همان فصل اول، بینندگان Barry فهمیدند بیل هدر یک نابغه است! فارغ از بحث بازیگری و داستان، او یک کارگردان بینظیر است. اغراق نمیکنم و قبول دارم این حرف، شاید عجیب باشد اما او در همین اوایل راه خود، چندین سکانس بینظیر خلق میکند که بسیاری از کارگردانان امروزی، از ساختنشان ناتواناند.
بیل هدر و الک برگ به طور کامل، بر روی صحنه و طراحی آن تسلط دارند و تنها به فیلمنامه هر قسمت، برای روایت و انتقال مفاهیم داستان اتکا نکردهاند. نقطه اوج کارگردانی بیل هدر، در سکانس اکشن GTA گونه قسمت 710N است. بدون هیچگونه موسیقی متن و یا تدوینهای هالیوودی، او با استفاده از تکنیک سنترینگ، تماماً حس یک اکشن سوم شخص را به مخاطب القا میکند. در سکانس پایانی قسمت دوم نیز با کلوز آپ بر روی صورت بری و جین، آن حس وحشت و تنشی که در جریان است را بیشتر میکنند.
در قسمت پایانی نیز، با یک فیلمبرداری محشر و تمرکز بر روی شخصیت نوهو، قبل از اینکه او از زندان بیرون بیاید، تنها با کلوزآپ از روی صورت او و صدای وحشت و ترس دیگران در پس زمینه، برای یک وحشت و ترس ما را آماده میکند. از سویی دیگر، وقتی که نوهو میخواهد به سراغ کریستوبال برود، رقاص چنان در پس زمینه نقش بسته که انگار یک موجود بیگانه و ترسناک در آن اتاق حضور دارد! کارگردانی و بخش فرم Barry، بینظیر و خارق العاده است و امیدوار یک روز، بیل هدر یک فیلم بلند نیز بسازد.
بازیگری
تیم بازیگری Barry انگار واقعاً در کلاس جین کوسمو هستند و هر بار، برای اینکه جین آنها را از کلاس اخراج نکند، بهتر و بهتر میشوند! گل سر سبد تیم بازیگری، خود شخص بیل هدر است. ما در تصویر، دیگر آن بیل هدر شاد و شنگول را نداریم که بیاید تقلیدی از دوایت شروت یا توماس لروی قوی سیاه انجام بدهد. او در بری برکمنی غرق شده است که میخواهد به هر روشی که شده، از تاریکی وجودش فرار کند. او در این فصل باید آن استرس، اضطراب و افسردگی بری را به نمایش میگذاشت که این کار را به بهترین نحوه ممکن انجام داد.
بری در این فصل، بیشتر عصبانی و ناراحت است. هر بار که او داد میزند، آن حس وحشت و ترس به مخاطب منتقل میشود و هر بار که گریه میکند، میخواهیم با او گریه کنیم. بیل هدر بیشک لایق جایزه امی و گلدن گلوب امسال است و نمیتوان برای او رقیبی تصور کرد. از سوی دیگر، هنری وینکلر بینظیر را داریم. حال او که حقیقت را فهمیده، در دو راهی مانده که آیا به بری تن بدهد و او را ببخشد یا انتقامش را بگیرد. او هر بار بین وحشت از بری و رو به رو شدن با عواقب کارهایش رفت و آمد دارد و هنری وینکلر، با استادی هرچه تمام، از پس این کار برآمده است.
سارا گلدبرگ، با تمام وجود در نقش سالی رید فرو رفته است. انگار واقعاً سارا گلدبرگی در کار نیست و یک زن از جاپلین، میزوری، حال میخواهد سریالش را بسازد و رابطه سمیاش با بری را حفظ کند. وحشت و خشمی که سالی نشان میدهد، مخاطب را به وحشت میاندازد و او را حیران میکند. بازی سارا گلدبرگ در این فصل، محشر است. آنتونی کاریگان، شیرینی این فصل Barry است. اگر به لطف بامزگیها و لحن جالبش نبود، شاید این فصل تلخ تلخ میشد. اما آنتونی کاریگان چنان با استادی جذابیت نوهو هنک را حفظ کرده که نه آنقدر لوس و بیمزه شود و نه آنقدر جدی و اعصاب خورد کن. بازی کاریگان در این فصل، شکل خودش را پیدا کرده و شخصیت نوهو هنک را بهتر میسازد.
استفن روت، یک شخصیت آشغال و دست پا چلفتی را به لطف بازی عالیاش میسازد. فیوکس از ابتدای سریال تا به حال، عامل اصلی تاریکی درون بری بوده و حال، نحوه انتقام گرفتن او و تغییر شکل دادنهایش، سبب شده همانقدر که از او تنفر داشته باشیم، به تلاشهایش بخندیم و از بازیاش لذت ببریم. تیم بازیگری در این فصل، هر کدامشان ترکاندهاند و در این بخش نیز، قطعاً جوایز را درو خواهند کرد.
روایت و شخصیت پردازی
تمرکز بیل هدر و الک برگ در فصل سوم، بر روی مفاهیم بخشیدن، فرار کردن از گذشته و تبدیل به شخصی جدید شدن است. بری سریال شخصیت محوری است که هر شخصیت، به خوبی روایت مخصوص خودش را به دوش میکشد و همین، سبب شده سریال به طور کامل از پراکندگی روایت و داستان به دور باشد. هر داستانی که هر شخصیت دارد، با داستان شخصیتهای دیگر تداخل دارد و این سبب شده در نهایت یک داستان واحد و جذاب پدید بیاید. چیزی که این روزها در مدیوم سینما و تلویزیون کمتر دیده میشود.
بری دیگر تاریکی را با تمام وجود قبول کرده است. دوست ندارد به بازیگری ادامه بدهد و قاتل بودن را ادامه میدهد. با یک جک ترسناک در همان قسمت اول، متوجه میشویم مفهوم بخشندگی برای بری معنایی ندارد. در ادامه روزش، متوجه میشویم که به طور کامل در قاتل بودنش، غرق شده و دیگران را در حالی تصور میکند که تیری به مغزشان شلیک کرده است. همانند قسمت اول فصل اول که او تنها در آلونکش، خودش را غرق متالیکا و ویدئو گیم میکرد، حال دوباره به همان خانه اول برگشته است.
بری در نهایت، متوجه میشود که جین از قاتل بودن او باخبر شده است. التماسهای مکرر جین، باعث میشود دل بری به حال او بسوزد و سعی کند برای او نقشی پیدا کند. بری همچنان به دنبال روشنایی و امید است، حال بخواهد در یک کلاس بازیگری باشد یا وسط بیابان و برهوت. او از قتل، کشتن و جان گرفتن متنفر است و نمیخواهد هدف زندگیاش، قاتل بودن باشد. از سویی دیگر، او تاریکی وجودش را شدیداً در آغوش گرفته و در حالی که زندگی دوگانهاش از بین رفته، سعی دارد با همان شخصیت بری قاتل، رفت و آمد داشته باشد و کارهایش را راه بندازد.
میگویند که: اگر تاریکی وجودت را قبول کنی و در آن به طور کامل غرق بشوی، دیگر راحتتر میتوانی از آن بیرون بیایی یا به زندگیات ادامه بدهی. بری در طول این فصل، دیگر زور نمیزند خودش را خوب نشان بدهد یا شاد باشد. او شخصیت کثیفش را قبول کرده و سعی دارد با محبت و کمک کردن به دیگران در قالب این شخصیت، به نوعی خودش را نجات بدهد. او راحت با سالی درمورد اخاذی کردن از مدیران صحبت میکند و بدون ترس و وحشتی، بمب گذاری انجام میدهد.
زیباترین لحظه مربوط به شخصیت بری ( و زیباترین لحظه سریال)، هنگامی است که بری به دنیای پس از مرگ میرود. به زبان سادهتر بگویم، آن دنیا را تجربه میکند. یک منظره زیبا از دریایی که انتهایش مشخص نیست و آدمهایی که به آن، زل زدهاند. تشخیص دادن تمامی آنها، کار سختی است ولی این مورد واضح است که همهشان، کسانی بودهاند که بری آنها را کشته یا تاثیری بد بر روی زندگیشان داشته است. شاید آن دریا، استعارهای از آرامش ابدی باشد، آرامش ابدی که نه نصیب بری میشود، و نه نصیب کسانی که جانشان را گرفته است.
اما وحشت روانی بری به همین جا ختم نمیشود. وقتی که آلبرت تصمیم میگیرد او را بکشد، بری شروع میکند به داد زدن و گریه کردن. واقعیت تلخ همین است: بری آدم بدی نیست، بلکه با آدمهای بد تا خورده است. اگر فیوکس نبود، اگر بری دیگر راهش را از مافیای چچن به طور کامل جدا میکرد و هزاران اگر دیگر، بری مجبور نبود وجه تاریکی به خودش اضافه کند. آلبرت او را میبخشد و همان خط آخر بری در قسمت آخر فصل یک را به او میگوید: از الآن، شروع کن.
متاسفانه همه چیز قرار نیست برای بری خوب پیش برود. جین به او خبر میدهد میخواهد جیم ماس را بکشد تا همه چیز، ختم به خیر شود. در راه رفتن بری به سمت جین، دو نوشته بر روی خیابان خودنمایی میکنند، حتی خیابان از بری میخواهد به آن خانه نرود و برای یک بار هم که شده، همه چیز را از اول شروع کند. اما پایان خوشی در انتظارمان نیست، عدالت برای کارآگاه جنیس ماس دوست داشتنی اجرا و از سویی دیگر، آینده و اوضاع بری در آینده مبهم میشود.
در فصل اول، ما شاهد بریای بودیم که از زندگی کنونیاش خسته و افسرده است و میخواهد همه چیز را عوض کند. در فصل دوم، بری به شخصی که میخواهد تبدیل شده و از سویی، گذشتهاش او را ول نمیکند و هر بار، مجبور میشود به آن سری بزند و ادامه بدهد. در فصل سوم، همانقدر که در بری قاتل غرق شده، باز هم میخواهد مهربان باشد و مهربانی دریافت کند. اما در نهایت، همین مورد سبب میشود که خودش را در دردسر بیاندازد. باید دید بری این بار، شانسی برای نجات پیدا کردن مییابد یا نه.
سالی دیگر آن دختری که کمبود اعتماد به نفس دارد و کارهایش را با شک و تردید جلو میبرد، نیست. حال به آن شخصی تبدیل شده که بسیاری از دختران آرزو دارند مانند او باشند. رئیس، قوی و موفق، بدون آنکه وابسته به شخصی باشد. سریالی که او ساخته، حالت بیوگرافی دارد و با الهام گرفتن از زندگی خودش، داستانش را میگوید. اما از سویی دیگر، او همچنان درگیر بری و کمبودهایی است که از قبل داشته است. بری راحت به سوی او میآید و سرش داد میکشد و سالی، فکر میکند حال وظیفه او است که بری را خوشحال کند.
در خط داستانی سالی، شخصیتی جدید و جذاب وجود دارد به نام: کیتی هریس. کیتی، کسی است که بدون داشتن شناختی قبلی از بری، شخصیت کنونیاش را میبیند. او میفهمد یک جای کار بری میلنگد و سالی، خود را درگیر یک رابطه سمی کرده است. کیتی، به سالی میفهماند که در رابطه اشتباهی افتاده است. سالی، با قطع کردن رابطهاش با بری، نوید یک شخصیت قویتر و مستقلتر را میدهد که ناگهان، رویای هالیوودی و سریال او از بین میرود.
در خط داستانی سالی، بیل هدر سعی دارد از وضعیت کنونی شبکهها و سرویسهای پخش فیلم و سریال، انتقاد کند. سالی سعی داشت سریالی درباره خشونت خانگی و چیزهایی که در جاپلین، میزری گذرانده روایت کند. اما خبرنگاران به جای آنکه درباره سریال و مفاهیمش از او سوال بپرسند، چیزهایی از او میپرسند که بسیار زرد و مسخره هستند! در نهایت، یک سریال که بیشتر محتوای جنسی دارد، سالی را از دور خارج میکند. سالی بابت این موضوع که ساختهاش، به خاطر یک سری الگوریتم و المانهای مسخره ناپدید شده، آرام آرام وارد یک تاریکی میشود.
حال سالی وارد تیم نویسندگی همان سریال میشود و نشان میدهد که هر چیزی لازم نیست حول محوریت مسائل جنسی باشد و او، این قابلیت انتقال دادن مفاهیم سنگین را در هرجا دارد. ضربهای که او میخورد و وارد تاریکی میشود، این است که ناتالی، رفیق او، ایدهاش را به نحوی دزدیده و با استفاده از الگوریتمی که سریالش را ترند کند، در حال ساخت و پخش آن است. سالی در مرز تاریکی و روشنایی زندگیاش میایستد. وقتی که موتورسوار بری را بیهوش کرد و سعی داشت سالی را خفه کند، سالی با بیرحمی و خشونت تمام، او را میکشد. در نهایت، سالی به همان خانه اول اولش برگشته است. باید دید در فصل جدید، سالی چه چیزهای دیگری را تجربه خواهد کرد و آیا، میتواند دوباره از صفر شروع کند یا نه.
جین، به نوعی نسخه قاتل بری در سینما و بازیگری است. او بیرحم است، از بدترین الفاظ و کلمات برای انگیزه دادن به هنرجویانش استفاده میکند اما به لطف جنیس، این خصلت در او کم رنگتر میشود. حال جین در فصل سوم، نه تنها میخواهد انتقام جنیس را بگیرد، بلکه باید با عواقب کارهایی که در گذشته نیز انجام داده، رو به رو شود. عشقش نسبت به جنیس زیر سوال میرود و در آخر، بری را برای اجرای عدالت در تله میاندازد. به طور کلی بخواهم جین را توصیف کنم، او شخصی است که تا ضربه شدیدی نخورد، متوجه نمیشود چه تاثیراتی بر روی زندگی دیگران گذاشته است.
جین در این فصل، شخصیت مکمل بری است و به نوعی، نماینده آن تعداد فراوان شخصیتهایی است که به نوعی میخواهند انتقام کشته شدهشان را از او بگیرند و موفق نمیشوند. جین این لطف را در حق آنان انجام میدهد و در نهایت، عدالت را در حق بری اجرا میکند. از طرفی، جین در موقعیت خوبی به لطف بری قرار گرفته و میتواند به روزهای اوج خود برگردد. باید دید در فصل آینده، جین تا چه حد در مسیر خود موفق عمل خواهد کرد.
نوهو هنک، در دو فصل گذشته چاشنی کمدی سریال بود و هر بار او را در صحنه میدیدیم، منتظر یک جک یا اکت بامزه بودیم. اما این بار، وارد روابط عاطفی او میشویم و در نهایت، وجه شخصیتی خشن و ترسناک او را میبینیم. نوهو به لطف وابستگی به مافیای چچن، در سه قسمت آخر سریال در یک کشتار حضور داشت و زنده ماند. حال در وحشت زدهترین حالت خود، باز هم از تلاش دست نمیکشد و کریستوبال را نجات میدهد. احتمال زیادی وجود دارد ادامه خط داستانی نوهو در بولیوی روایت شود و به یک روایت فرعی در سریال تبدیل شود.
اگر قرار باشد یکی از رومخترین شخصیتهای تلویزیون امسال را نام ببریم، قطعا فیوکس جز سه تای اول است! او هم میخواهد به نحوی از بری انتقام بگیرد و از آنجایی که در برگرداندن او به شغل قاتلی و کشت و کشتار ناموفق بود، حال با این کار، عقدهاش را خالی کند. فیوکس همان گذشته بری است که او، نمیتواند از آن فرار کند. شاید اگر بری، فیوکس را میکشت و جسدش را گم و گور میکرد، حال زندگی بهتری داشت. اما نه، فیوکس همواره مانند سایه شومی، به دنبال بری است و بری هرجا برود و هر مسیری را انتخاب کند، باز هم جایش در کنار فیوکس است.
سریال در ساختن کمدی و سکانسهای طنز، بسیار موفق عمل کرده است. جکها لوس و از مد افتاده نیستند و حول محور موضوعات ترند آن لحظه، نمیچرخند. بیل هدر این نکته را به خوبی میدانست که ارجاعات زیاد، از بامزگی یک جک کم میکند و به همین دلیل، بیشتر کمدی خود را حول محور موقعیتهای ناجور قرار داده است. از طرفی دیگر، اینکه بیل هدر در SNL جز بازیگران و عوامل اسطورهای (!) است، سبب شده در بخش کمدی سریال، پیشرفت درخشانتری داشته باشد.
ارزش نهایی
از همین الان، اگر کسی به شما بگوید سریال Barry از Breaking Bad، Sons of Anarchy و هزاران سریال درام دیگر حول محور آدمهای بدی که میخواهند خوب بشوند، ترسناکتر است، حرف مزخرفی نزده است. بیل هدر به بهانه کمدی، چنان چندین شخصیت را مورد بررسی قرار میدهد و ترسهای درونیشان را بیرون میریزد که در پایان هر قسمت، یک حس ترس و وحشت داشته باشیم. Barry همانند Bojack Horseman، میخواهد گذشته بدش را رها کند و در مسیری مثبت، قدم بردارد. اما غافل از اینکه گذشته، هیچوقت، هیچوقت آدم را رها نخواهد کرد، حال اگر بخواهد هر کاری بکند و در کلاس بازیگری شرکت کند!
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.