ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم های مستقل
فیلم سینمایی

فیلم های مستقلی که نمی‌دانستید توسط کارگردانان مشهور ساخته شده‌اند

در بخش‌های کمتر دیده شده‌ کارنامه‌های هنری بسیاری از کارگردانان بزرگ، فیلم های مستقل وجود دارند. فیلم‌های کوچکی که قبل یا بین فیلم‌های بزرگ ساخته شده‌اند، آزمایش‌‌ها و آثار تجربی که برای مخاطبان کوچک منتشر ...

سارا میرجوادی
نوشته شده توسط سارا میرجوادی | ۲۷ آبان ۱۴۰۱ | ۱۴:۰۰

در بخش‌های کمتر دیده شده‌ کارنامه‌های هنری بسیاری از کارگردانان بزرگ، فیلم های مستقل وجود دارند. فیلم‌های کوچکی که قبل یا بین فیلم‌های بزرگ ساخته شده‌اند، آزمایش‌‌ها و آثار تجربی که برای مخاطبان کوچک منتشر شدند، یا حتی فیلم‌هایی که اصلاً قرار نبود اکران شوند.

این آثار اغلب در مقابل تلاش‌های تحسین‌شده‌تر و شناخته‌شده‌تر فیلمسازانشان نادیده گرفته می‌شوند، اما با این وجود، این آثار ارزش فوق‌العاده‌ بالایی دارند. آن‌ها بهتر و عمیق‌تر حقیقت درونی کارگردانان را به تصویر می‌کشند و نشان می‌دهند وقتی این هنرمندان بدون محدودیت‌های یک استودیو کار کنند چه چیزی خلق می‌کنند و مشخص می‌کند که چه داستان‌ها و ایده‌هایی واقعاً به قلب آنها نزدیک‌تر است. اگر آنها می‌توانستند به سادگی فیلم بسازند - و نه اینکه صرفاً‌ با آن امرار معاش کنند - شاید این همان چیزی بود که فیلموگرافی آنها بیشتر به آن شباهت پیدا می‌کرد.

فیلم‌های زیر جزو فیلم‌های کمتر دیده این فیلمسازان است، برخی از آن‌ها به گونه‌ای ساخته شده‌اند که توسط همکارانشان مورد مطالعه قرار گیرند و برخی دیگر جواهراتی هستند که منتظر مانده‌اند تا مخاطبان آن‌ها را کشف کنند. اما تمامی آنها ارزش تماشا شدن دارند و کارنامه هنری این فیلمسازان را تکمیل می‌کنند - حتی اگر گاهی اوقات، به معنای واقعی کلمه بزرگترین ضعف‌های آنها را به نمایش بگذارند.

جاناتان دمی - Storefront Hitchcock

فیلم های مستقل رابین هیچکاک در Storefront Hitchcock
رابین هیچکاک در کنسرت فیلم Storefront Hitchcock محصول سال ۱۹۹۸

جاناتان دمی (Jonathan Demme) همانطور که آثار استودیویی برجسته‌ای مانند «سکوت بره‌ها» و «فیلادلفیا» را کارگردانی می‌کرد، فعالیت‌های خود به عنوان یک مستندساز، فعال فیلم‌سازی و موسیقی‌دان را نیز ادامه می‌داد. مشهورترین مستند او فیلم کنسرت گروه Talking Heads به نام Stop Making Sense است، اما او در سال ۱۹۹۸ با کنسرت فیلم Storefront Hitchcock فیلمی به همان اندازه خوب، اگر چه کمتر دیده شده، درباره رابین هیچکاک (Robyn Hitchcock) خواننده و ترانه سرای بریتانیایی ساخت.

دمی به‌جای تولید سنگین «Stop Making Sense»، رویکرد مینیمالیستی را برای «Storefront» اتخاذ کرد و هیچکاک را در ویترین فروشگاهی به نمایش گذاشت که تنها تماشاگران آن، افرادی بودند که بدون توجه از کنار ویترین عبور می‌کردند. هیچکاک به هیچ حواس پرتی روی صحنه نیاز ندارد. او فقط با نواختن موسیقی زیبای خود و مونولوگ‌های سورئال و خنده‌دار بین آهنگ‌ها به اندازه کافی تاثیر خود را می‌گذارد.

به شکل عجیبی دمی هر بار با فیلمبرداری‌ای منحصر به فرد این مرد گیتار به دست را به تصویر می‌کشد و طراحی لباس‌ اندک فیلم- مانند لامپ و مخروط ترافیک - برای تأکید بر جهان بینی عجیب و غریب و شیرین هیچکاک بسیار مفید است. در پایان، دمی و هیچکاک تنهایی را چیزی عمیق و مستحق تجربه کردن، فرصتی برای خلاقیت و شادی، حتی با اندوهی که گاهی اوقات آن را فرا می‌گیرد، به تصویر می‌کشند.

فرانسیس فورد کاپولا - Youth Without Youth, Tetro, و Twixt

فیلم های مستقل Youth Without Youth, Tetro, and Twixt
وینسنت گالو در فیلم تترو.

هنر فرانسیس فورد کاپولا (Francis Ford Coppola) همیشه عمدتاً با کارهای او در دهه ۷۰ میلادی شناخته می‌شود، اما تلاش‌های تجربی و جالبی در دهه‌هایی مختلفی که او به فیلمسازی پرداخته است، وجود دارد. شاید جالب‌ترین، اگر نگوییم بهترین، کار حرفه‌ای او سه گانه‌ای از آثار کم هزینه‌ای است که او از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ ساخت، «جوانی بدون جوانی»، «تترو» و «توئیکست».

کاپولا که کاملاً خارج از سیستم استودیو کار می‌کرد، آزاد بود تا در هر سه فیلم، فیلم‌های عجیب و غریب‌تر و شخصی‌تر از قبل بسازد. تنها چیزی که این سه اثر را به هم متصل می‌کند، استفاده کاپولا از فناوری جدید (در آن دوره) فیلم‌سازی دیجیتالی است که به او اجازه می‌داد تا تصاویری ساختگی و به زیبایی تصاویری که با ابزارهای آنالوگ در «دراکولای برام استوکر» و «یکی از قلب» خلق کرده بود، پدید بیاورد.

فضای بصری سورئال، برازنده هر سه فیلم است، به ویژه داستان متراکم «جوانی بدون جوانی» در مورد دستکاری زمان و کشف رازهای انسانیت در این فرآیند. «توئیکست» به مکان‌های عجیب و غریب مشابهی قدم می‌گذارد و معمای قتلی را به تصویر می‌کشد که در آن روح ادگار آلن پو (Edgar Allan Poe) درگیر می‌شود. این اثر تا حدی از کابوس‌های واقعی کاپولا اقتباس شده است. «تترو» متعارف‌ترین و در عین حال قدرتمندترین آن‌ها است که از سبک هنری و برجسته کاپولا برای به نمایش گذاشتن ملودرام خانواده‌ای استفاده می‌کند که در آن پسران در مقابل پدرشان قرار گرفته‌اند. ده‌ها سال پس از «پدرخوانده»، کاپولا هنوز از استعدادی خاص برای به تصویر کشیدن تراژدی‌های قدرتمند خانوادگی برخوردار است.

مارتین اسکورسیزی - Boxcar Bertha

فیلم مستقل Boxcar Bertha
باربارا هرشی در فیلم Boxcar Bertha.

دمی، کاپولا و چندین کارگردان محبوب و معروف دیگر، همه کار خود را زیر نظر تهیه کننده‌ای به نام راجر کورمن (Roger Corman) آغاز کردند و این فیلم های مستقل را تا حد امکان سریع و ارزان ساختند. یکی از برجسته‌ترین فارغ‌التحصیلان کورمن، مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) است که اولین فیلم خود در سال ۱۹۶۷ با عنوان «Who's That Nocking At My Door» را با فیلم جنایی «Boxcar Bertha» به تهیه کنندگی کورمن دنبال کرد.

«Boxcar Bertha» بیشتر به خاطر حرف جان کاساوتیس (John Cassavetes) به اسکورسیزی معروف است. کاساوتیس به اسکورسیزی گفت که وقتش را برای ساخت این فیلم تلف کرده است، او گفت: «فیلم خوبی است، اما تو بهتر از آدم‌هایی هستی که این نوع فیلم‌ها را می‌سازند». پس از این گفتگو، اسکورسیزی فیلم «خیابان‌های پایین شهر» (Mean Streets) با بازی هاروی کایتل (Harvey Keitel) و رابرت دنیرو (Robert De Niro) را ساخت که اثری شخصی‌تر را است و با آن سبک شناخته شده‌ای را که تا به امروز ادامه داده است، آغاز کرد.

اما فیلم «Boxcar Bertha» شایستگی‌های خود را دارد و به اسکورسیزی اجازه می‌دهد یکی از فیلم‌های گانگستری را که در کودکی دوست داشت، بدون آرمان‌ها و فشارهای فیلم‌های جنایی بعدی‌اش بسازد. همچنین فرصتی نادر برای دیدن یک فیلم جنایی اسکورسیزی به رهبری یک زن است. در این اثر باربارا هرشی (Barbara Hershey) در نقش یک زن جوان فقیر که به سازمان دهنده اتحادیه با بازی دیوید کارادین می‌پیوندد تا در مجموعه‌ای از سرقت‌های راه آهن شرکت کند.

ماجراجویی‌های آن‌ها سرگرم‌کننده است، به جز زمانی که به خشونت تبدیل می‌شود، یعنی زمانی که استعداد آینده اسکورسیزی برای نوعی وحشیگری هنرمندانه، خودی نشان می‌دهد.

نوآ بامباک - Highball

نفر دوم از سمت راست: نوآ بامباک.

نوآ بامباک با فیلم های مستقل غریبه نیست اما «Highball» کمتر دیده شده‌ترین اثر در فیلم‌شناسی این کارگردان آمریکایی است و او دوست دارد این چنین باقی بماند.

«Highball» که در عرض یک هفته و با بازیگران و عوامل فیلم دوم بامباک به نام «آقای حسادت» (Mr. Jealousy) فیلمبرداری شد، داستان زن و شوهری را روایت می‌کند که سه مهمانی فاجعه‌بار را در آپارتمان خود برگزار می‌کنند. بامباک بعداً گفت که به خود فرصت کافی نداد تا فیلمبرداری و تدوین «Highball» را به درستی به پایان برساند، و پس از اینکه آن را رها کرد، بدون رضایت او و با نام مستعار جایگزین او به عنوان نویسنده و کارگردان، به صورت DVD منتشر شد.

بامباک درست فکر می‌کند که نسخه ۱۹۹۷ ناتمام باقی مانده است، به دلیل ویرایش ناخوشایند و بی‌توجهی کلی به تصاویر، این کاملاً حقیقت دارد. این اثر با پوستری به بازار عرضه شد که آن را شبیه فیلم «سوینگرز» می کرد. اما زمانی که نتیجه نهایی یکی از خنده‌دارترین فیلم‌هایی باشد که بامباک ساخته است، این کمبودهای ظاهری چندان به چشم نمی‌آیند. این اثر ویترینی عالی برای نشان دادن همکاران اولیه بامباک، بازیگران کمدی با استعدادی مانند کریس ایگمن (Chris Eigeman)، اریک استولتس (Eric Stoltz)، و کارلوس جاکوت (Carlos Jacott) است، که بامباک تا حد زیادی بعد از این فیلم همکاری با آنها را متوقف کرد.

شاید بامباک می‌توانست کار بهتری در به تصویر کشیدن فیلمنامه انجام دهد، اما این چیزی از خنده‌دار بودن فیلم کم نمی‌کند. ایرادات فنی فقط گاهی اوقات به چشم می‌آیند، و زمان کوتاه هفتاد و نه دقیقه‌ای این اثر تضمین می‌کند که کسی حوصله‌اش سر نرود.

گرتا گرویگ - Nights and Weekends

بن سوانسون و گرتا گرویگ.

شروع کار گرتا گرویگ (Greta Gerwig) در اواسط دهه ۲۰۰۰ با جنبش فیلم های مستقل به نام «مامبلکور» (Mumblecore) بود که به خاطر جلوه‌های بصری شسته رفته نشده، مکالمات اغلب بداهه و داستان‌هایی درباره روابط و زندگی آدم‌ها در بیست سالگیشان شهرت داشتند. بیشترین همکاری گرویگ در دوران مامبلکور با کارگردانی به نام جو سوانبرگ (Joe Swanberg) بود و او اولین بار به عنوان شخصیت اصلی فیلم سوانبرگ «Hannah Takes the Stairs» با این کارگردان همکاری کرد. آخرین فیلم گرویگ با سوانبرگ، «شب‌ها و آخر هفته‌ها» با اولین تجربه کارگردانی گرویگ گره خورد. او همراه با سوانبرگ این فیلم را کارگردانی کردند و یک دهه بعد گرویگ اولین فیلم خود یعنی لیدی برد (Ladybird) را ساخت.

«شب‌ها و آخر هفته‌ها» محصول سال ۲۰۰۸ با فیلم‌های بعدی که گرویگ کارگردانی یا با نوا بامباک نوشت، قابل مقایسه نیست. نقطه قوت گرویگ به عنوان یک فیلمساز، دیالوگ‌های شوخ و دقیق اوست که اغلب در ژانری که به دلیل بداهه نوازی بالای فیلمنامه‌ها شناخته می‌شود، دیده نمی‌شود و در کنار ساختار فشرده «لیدی برد» یا «فرانسیس ها» شکل خودش را از دست می‌دهد. اما داستان فیلم، رابطه‌ای از راه دور که کم رنگ و کم رنگ‌تر می‌شود، آنقدر قدرتمند است که بر چنین مشکلاتی غلبه کند.

داستان فیلم زمانی شکل گرفت که رابطه واقعی گرویگ و سوانبرگ شروع به فروپاشی کرد و فیلم صمیمیت ناخوشایندی از تماشای یک زوج واقعی را به تصویر می‌کشد که با مشکلاتی روبه رو هستند و نمی‌توانند آنها را حل کنند. گرویگ که معمولاً بیش از هر چیز بازیگری پرجنب‌وجوش است، در پایان این کار خسته و شکست خورده به نظر می‌رسد، زیرا می‌داند که نمی‌تواند برای مدت طولانی‌تری در کنار شریک زندگی‌اش باشد.

ام نایت شیامالان - Praying with Anger و Wide Awake

شاید به نظر برسد که ام نایت شیامالان (M. Night Shyamalan) ظاهراً با فیلم «حس ششم» (The Sixth Sense) ناگهان خودی نشان داد و موفقیت پرفروشی را تجربه کرد و مورد تحسین قرار گرفت. اما «حس ششم» در واقع اولین فیلم او نبود. شیامالان دو فیلم کمتر دیده شده را چند سال قبل ساخت، «Praying with Anger» در سال ۱۹۹۲ و «Wide Awake» در سال ۱۹۹۸. آنها شباهت‌های زیادی با یکدیگر دارند و به هیچ فیلم دیگر شیامالان شباهت چندانی ندارند، درواقع یک نسخه موازی و جایگزین از یک شیامالان نشان می‌دهند که هرگز فیلم ترسناک نساخته است.

«Praying with Anger» و «Wide Awake» هر دو داستان‌هایی مردان جوانی را دنبال می‌کنند که در پی تراژدی‌های خانوادگی تلاش می‌کنند تا معنای زندگی را پیدا کنند. خود شیامالان نقش مرد جوان را در Praying with Anger بازی می‌کند و در حالی که بعداً برای حضور در فیلم‌هایش مورد تمسخر قرار گرفت، او در این نقش بد ظاهر نمی‎‌شود و تنها مشکلش این است که باید دیالوگ‌های نه چندان مناسب خودش را بخواند. دیالوگ‌های این اثر تقریباً به طور کامل سخنرانی‌های طولانی هستند و صحنه به صحنه فیلم پر است از شخصیت‌هایی که به جای انجام هر کاری، خودشان را توضیح می‌دهند.

شیامالان ظاهراً از زمان ساخت Wide Awake به عنوان یک نویسنده رشد چندانی نکرده است، هنوز هم شخصیت‌هایش باید احساسات خود را با توضیحات طولانی نشان دهند. «Wide Awake» حتی بدتر از «Praying with Anger» است، چرا که در میان غم و اندوه موجود در فیلم شوخی‌های بدی چپانده شده‌اند. یکی از تنها چیزهایی که فیلم را در زمان اکران کمی نجات داد این بود که رزی اودانل به تازگی برنامه گفتگوی روزانه خود را راه اندازی کرده بود و در آن زمان حسابی مشهور شده بود. با این وجود، این اثر اولین و کم‌تاثیرترین پایان ناگهانی شیامالان را داشت.

پال ورهون - Tricked

پس از یک فیلم پرفروش هالیوود که شامل «Starship Troopers» و «روبوکاپ» بود، پل ورهوفن (Paul Verhoeven) پس از ناامیدی هنری «Hallow Man» به زادگاهش هلند بازگشت. در آنجا او فیلم جنگی و عاشقانه تحسین شده Black Book و همچنین فیلم مستقل Tricked را ساخت. داستان چگونگی ساخته شدن Tricked یا «فریب خورده» جالب‌تر از داستانی است که خود فیلم روایت می‌کند و همین باعث می‌شود عنصری قابل توجه در فراموش‌شدنی‌ترین پروژه حرفه‌ای ورهوفن وجود داشته باشد.

فریب خورده با تک صحنه‌ای به کارگردانی ورهوون شروع شد و پس از آن از کاربران اینترنتی خواسته شد تا فیلمنامه‌هایی را بنویسند و داستان را به روش خود تکمیل کنند. سپس ورهوون چندین مورد از این فیلمنامه‌های نوشته شده به دست کاربران را برای ایجاد نسخه نهایی «فریب خورده» در سال ۲۰۱۲ انتخاب کرد و اثری ۵۵ دقیقه‌ای ارائه داد.

روند ساخت «فریب خورده» با دیدن فیلم مشخص نمی‌شود، زیرا وقایع به‌طور یکپارچه پشت هم دنبال می‌شوند بدون نشانی دال بر اینکه از قطعات مختلف تشکیل شده است. به این ترتیب، "فریب خورده" یک موفقیت است، اما نتیجه نهایی یک موفقیت خلاقانه نیست. این اثر یک کمدی جنسی آشنا است که در آن خانواده‌ای ثروتمند درگیر روابط و مشکلات اقتصادی می‌شوند که آنها را تا مرز نابودی می‌کشاند.

این فیلم مستقل خنده دار، اما عمدتاً فاقد شوخ طبعی معمول آثار ورهوون است. کمدی فیلم و درام رمانتیک قابل پیش بینی است و بیشتر شبیه سیتکام است تا طنز اجتماعی. ورهوون به سرعت با نامزدی اسکار «Elle» به لیگ اصلی فیلمسازان بازگشت، و فریب خورده را انحرافی عجیب در زندگی حرفه‌ای خود دانست.

استیون سودربرگ - Schizopolis

استیون سودربرگ.

استیون سودربرگ (Steven Soderberg) حرفه‌اش را با ساختن فیلم های مستقل و غیرتجاری و پروژه‌های بزرگ هالیوودی گسترش داده است. او فیلم‌های «اوشن» را با فیلم‌های مستقل کم‌هزینه و زندگی‌نامه چه گوارا دنبال کرد. با این حال، هیچ چیز در فیلم‌شناسی عظیم او به اندازه «اسکیزوپلیس» (۱۹۹۶) غیرتجاری نیست. این کمدی آنارشیک همچنین بازتابی از ازدواج اول شکست خورده سودربرگ است.

سودربرگ در «اسکیزوپلیس» کارگردانی، نویسندگی و فیلمبردار خودش را بر عهده دارد، همانطور که در بسیاری از فیلم‌های پرهزینه‌اش انجام می‌داد. اما این اولین و تنها باری است که، سودربرگ به ایفای نقش نیز پرداخته است و دو نقش اصلی فیلم را ایفا کرد: یک سخنران برای یک برنامه ساینتولوژیست و یک دندانپزشک که با همسر سخنران، رابطه نامشروع دارد. بر اساس این شواهد، سودربرگ می‌توانست بازیگری را به عنوان یک حرفه انتخاب کند، زیرا او مملو از واکنش‌های عالی به دیوانگی‌هایی است که اطرافش را احاطه کرده است. او همچنین به خوبی زیربنای عاطفی «اسکیزوپلیس» را به تصویر می‌کشد: عدم توانایی در برقرار کردن ارتباط و شکست در یک ازدواج.

همسر سودربرگ در «اسکیزوپولیس» توسط همسر سابق واقعی او یعنی بتسی برانتلی (Betsy Brantley) به تصویر کشیده می‌شود و صحنه‌های آن‌ها با هم، حتی صحنه‌های خنده‌دارشان، بار سختی را به دوش می‌کشد چرا که شما درد اینکه نتوانید با نزدیک‌ترین فرد در زندگیتان ارتباط برقرار کنید را حس خواهید کرد. سودربرگ هرگز به خود اجازه نمی‌دهد که چنین کاری را دوباره در فیلمی تکرار کند، و این موضوع «اسکیزوپلیس» را به اثری نادر و جذاب از مردی که پشت برخی از بزرگترین و محبوب‌ترین فیلم‌های اخیر است تبدیل می‌کند. علاوه بر این، فیلم از کمدی استادانه‌ای برخوردار است.

کاترین بیگلو - The Loveless

ویلم دفو در فیلم The Loveless.

تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های کاترین بیگلو (Kathryn Bigelow)، به‌ویژه «The Hurt Locker» و «Point Break» مردانگی را از منظری بیرونی به نمایش می‌گذارند و هم شیرینی و هم خشونت ترسناک درون این مردان را می‌یابد. این مضمون از اولین تجربه کارگردانی بیگلو، درام جنایی «Loveless» آغاز شد. این درام محصول سال ۱۹۸۱ به خودی خود به عنوان اولین فیلم یک کارگردان، امیدوارکننده‌ای بود، اما بیگلو در آثار بعدی خود بینش بسیار عمیق‌تری در مورد روان مردان پیدا کرد.

«Loveless» علاوه بر اولین تجربه کارگردانی بیگلو، یکی از اولین نقش‌های اصلی ویلم دفو (Willem Dafoe) نیز است که در نقش یکی از اعضای یک گروه موتور سوار بازی می‌کند که وارد شهری کوچکی می‌شود و عاشق دختر مردی متعصب و ضد موتور سواران می‌شود. کاریزمای قابل توجه دفو در این فیلم وجود دارد و او دلیل اصلی تماشای این اثر با وجود ایرادات فراوان آن است.

ایده تاثیر گذاری، در مورد گیر افتادن معشوق دفو بین دو نوع متفاوت از مردانگی سمی در فیلم تصویر می‌شود، اما به اندازه کافی به آن پرداخته نمی‌شود. تماشای Loveless تنها هشتاد و پنج دقیقه طول می‌کشد، اما حشو در آن زیاد است تا اینکه به پایان خشن آن می‌رسیم. فیلم بعدی بیگلو «Near Dark» بود که در آن جای موتورسواران را با خون‌آشام‌ها پر کرد و هر ایده تاثیر گذاری که در «Loveless» وجود داشت را به طور جدی‌تر و البته ترسناک‌تر و جذاب‌تر به تصویر کشید.

تونی اسکات - Loving Memory

فیلم های مستقل Loving Memory

تونی اسکات (Tony Scott) از شروع حضورش در هالیوود تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۲ تقریباً به طور انحصاری فیلم‌های اکشن پرهزینه ساخت. اما همانطور که او ادامه داد، آن فیلم‌های هیجان‌انگیز به خاطر استفاده او از روش‌های آوانگارد در تولید صحنه‌های اکشن و آثاری بلاک باستر معروف شدند. چرخش دیرهنگام اسکات به سمت فیلم های مستقل ممکن است از سوی کارگردان «تاپ گان» غیرمنتظره باشد، اما پس از تماشای اولین فیلم او، اثری عجیب و پنجاه دقیقه‌ای به نام «Loving Memory»، چنین چرخشی از اسکات دیگر بعید به نظر نمی‌رسد.

فیلم ۱۹۷۱ جنبه هنری اسکات را بدون هیچ یک از ویژگی‌های فیلم‌هایی اکشن نشان می‌دهد. دو خواهر و برادر سالخورده پس از کشتن یک دوچرخه‌سوار، او را با خود به خانه می‌برند و وانمود می‌کنند که او برادر مرده آنهاست. سبک اسکات، تصاویر سیاه و سفید با حرکتی آهسته است که با صداهای بلندی که معمولی‌ترین وسایل خانه ایجاد می‌کنند، پر می‌شود. اسکات به طرز ماهرانه‌ای فضای ناراحت‌کننده‌ای ایجاد می‌کند و مخاطب را به همان اندازه که در آثار بعدی خود در هالیوود انجام می‌داد، از تعادل خارج می‌کند.

«Loving Memory» در نهایت به دلیل حضور اسکات به عنوان فیلمنامه نویس، به خوبی آثاری بعدی‌اش نیست. او دیگر هرگز در هیچ فیلمی در نقش نویسنده حضور پیدا نکرد. چنین تصمیمی به نفعش بود، زیرا فیلمنامه اسکات بیش از حد به مونولوگ‌هایی متکی است که هذیان‌های خواهر و برادر را به تفصیل شرح می‌دهند، در حالی که خود داستان برای به تصویر کشیدن این توهمات کافی است. اسکات به زودی متوجه شد که تصاویر می‌توانند ابزار بسیار مهم‌تری برای انتقال پیام‌های او باشند تا کلمات.

اسپایک لی - Red Hook Summer و Da Sweet Blood of Jesus

فیلم های مستقل
اسپایک لی

دو فیلم «BlacKkKlansman» محصول سال ۲۰۱۸ و «Da 5 Bloods» در سال ۲۰۲۰ به‌ عنوان کامبک اسپایک لی (Spike Lee) یا می‌شوند که دهه قبل را صرف ساختن آثاری کرد که نه باب میل منتقدین بودند نه در گیشه موفق شدند. دایره مخاطبان دو فیلم لی در دوره فیلم‌های، «Red Hook Summer» در سال ۲۰۱۲ و «Da Sweet Blood of Jesus» محصول سال ۲۰۱۴ خیلی خیلی کوچک شدند.

Red Hook Summer و Da Sweet Blood of Jesus وجه اشتراک زیادی ندارند. «Red Hook Summer» برشی از زندگی درباره پروژه‌های رد هوک در بروکلین است، در حالی که «Da Sweet Blood of Jesus» بازسازی لی از فیلم کلاسیک خون‌آشام سیاهپوستان به نام «Ganja & Hess» است. اما آنها در این دوره تمایل لی به جدایی از هالیوود را نشان می‌دهند و اینکه او می‌خواهد بدون فشارهای استودیوها فیلم‌ بسازد.

«Red Hook» با بودجه‌ای ناچیز ساخته شد و بسیاری از عوامل آن زمانی که لی در دانشگاه نیویورک تدریس می‌کرد، شاگردانش بودند و «Sweet Blood» کاملاً از طریق Kickstarter تأمین مالی شد. لی در این دوره علیه سیستم هالیوود صحبت کرد و از اینکه استودیوها به غیر از فیلم‌های امن که فروششان تضمین می‌شود از دادن چراغ سبز به آثار خلاقانه خودداری می‌کنند.

لی مطمئناً در هیچ یک از این فیلم‌ها گیشه را در نظر نمی‌گیرد و ریسک‌های هنری زیادی انجام می‌دهد. ریسک‌پذیری او، حتی در مواجهه با شرمساری احتمالی، یکی از ویژگی‌های تعیین‌کننده لی به‌عنوان یک فیلم‌ساز است و در حالی که ریسک‌هایش در این دو فیلم به ثمر ننشست، اما شکست‌هایشان نشان داد که او هنوز آنقدر شجاع است که خود را به چالش بیاندازد و نوآوری داشته باشد.

ریچارد لینکلیتر - SubUrbia و Tape

فیلم های مستقل 
ریچارد لینکلیتر - SubUrbia
جووانی ریبیسی، پارکر پوزی و استیو زان در نمایی از فیلم SubUrbia.

ریچارد لینکلیتر (Richard Linklater) دوست دارد فیلم‌هایی بسازد که تمرکزشان بر صحبت افراد با یکدیگر باشد و همین او را برای کارگردانی اقتباسی از یک نمایشنامه مناسب می‌کند. او دو اقتباس را در کارنامه خود دارد، «SubUrbia» در سال ۱۹۹۶ و «نوار» (Tape) محصول ۲۰۰۱، که هر دو از آثار کمتر شناخته شده او هستند و با نگاه بدبینانه او به زندگی از بقیه آثاری لینکلیتر متمایز می‌شوند.

«SubUrbia» الگوی آشنا فیلم‌های لینکلیتر را دارد، به تصویر کشیدن گروهی از بیست و چند ساله‌های بی‌هدف که در شهر خود پرسه می‌زنند و صحبت می‌کنند. دقیقاً با «Daded and Confused» یا «Everybody Wants Some!!» مطابقت دارد. حتی اگر بر اساس یک نمایشنامه نوشته اریک بوگوسیان (Eric Bogosian) باشد. اما قهرمان‌های لینکلیتر معمولاً در مورد رویاها و آرزوهای خود صحبت می‌کنند، در حالی که تمام آنچه که شخصیت‌های «SubUrbia» می‌خواهند انجام دهند این است که پارکینگ‌های فروشگاه‌های رفاهی را تسخیر کرده و ورود خود را به دوران بزرگسالی به تاخیر بیندازند.

اینها بچه‌های بدبخت و ناخوشایندی هستند و هیچ امیدی وجود ندارد که در آینده چیز بهتری در انتظار آنها باشد. این فیلم جووانی ریبیسی (Giovanni Ribisi) و استیو زان (Steve Zahn) را در کنار افراد محبوب لینکلیتر مانند نیکی کت و پارکر پوزی به تصویر می‌کشد.

شخصیت اتان هاوک در «نوار» به بن‌بستی مشابه با بچه‌های «SubUrbia» رسیده است و او می‌خواهد بهترین دوست سابقش (با بازی رابرت شان لئونارد) را با خود به پایین بکشاند. او لئونارد را مجبور می‌کند تا به راز تاریک دوران دانشگاه اعتراف کند، سپس با اطلاعات از او اخاذی می‌کند، بدون اینکه دلیل دیگری جز حسادت نسبت به موفقیت لئونارد داشته باشد. تماشای فیلم «نوار» با حضور اوما تورمن کار آسانی نیست، زیبایی‌شناسی ویدیوی دیجیتالی اولیه آن تحمل سوژه زشت داستان را سخت‌تر می‌کند، اما فقط برای تماشای بازی هاوک ارزش دیدن را دارد - تصویری بی‌باک از خود شیدایی، نفرت و بدبینی.

دنی ویلنو - Enemy

فیلم های مستقل
دنی ویلنو - Enemy
جیک جیلنهال در فیلم Enemy.

دنی ویلنوو در سال‌های اخیر با موفقیت فیلم «تلماسه» به‌ عنوان یک کارگردان پرفروش مطرح شده است، یک چرخش شگفت‌انگیز برای کارگردانی که آثارش اغلب بیگانه‌کننده و ترسناک هستند تا گیشه پسند. این امر به ویژه در مورد فیلم‌هایی که ویلنوو در زادگاهش کانادا ساخته است، از جمله آخرین فیلم کانادایی او تا به امروز، «Enemy» صدق می‌کند. Enemy یا «دشمن» پس از اولین فیلم آمریکایی او Prisoners یا «زندانیان» ساخته شد و در هر دوی آن‌ها نقش اصلی را جیک جیلنهال (Jake Gyllenhaal) بازی می‌کند. این اثر ویلنو ممکن است نفوذ ناپذیرترین فیلم کارنامه هنزی‌اش باشد و فضایی از عذابی وصف ناپذیر را به تصویر می‌کشد.

«دشمن» در یک نسخه کابوس‌آمیز از شهر تورنتو اتفاق می‌افتد، مکانی به زرد رنگ که در آن پروفسوری با بازی جیلنهال مردی را پیدا می‌کند که دقیقاً شبیه او است و جیلنهال نیز نقش او را بازی می‌کند. پروفسور مردی است کمرو و سرکوب شده، در حالی که همزادش زندگی برون گرایانه‌ای را که پروفسور آرزو آن را دارد زندگی می‌کند.

جدا از تصویر تکراری عنکبوت‌های غول‌پیکر در شهر، مثل موجودات غول‌پیکر عجیب و غریب مشابه در دیگر آثار ویلنو مثل «Arrival» و «تلماسه»، داستان «دشمن» تقریباً بیشتر درونی است تا بیرونی، دوئل شخصیتی، که ممکن است بدون توجه به اینکه کدام طرف پیروز می‌شود، نتیجه خوبی به همراه نداشته باشد. «دشمن» فیلمی چالش برانگیز اما جذاب است، با پایانی که گرچه درک آن سخت، اما فراموش کردنش سخت‌تر است.

آلفونسو کوارون - Sólo con tu pareja

فیلم های مستقل 
آلفونسو کوارون - Solo Con tu pareja
دانیل خیمنس کاچو و کلودیا رامیرز در نمایی از فیلم Solo con tu pareja.

حرفه آلفونسو کوارون (Alfonso Cuarón) برای بسیاری با اکران «Y tu mama tambien» در سال ۲۰۰۱ آغاز شد، اما او قبلاً دو بار به عنوان یک کارگردان در هالیوود خودی نشان داده بود. یکبار برای «شاهزاده خانم کوچولو» (A Little Princess) و بار دیگر با اقتباسی از «آرزوه‌های بزرگ» (The Great Expectations) نوشته چارلز دیکنز. برای هر دو هم مورد تحسین قرار گرفت، اما این کافی نبود. اولین فیلم او، کمدی جنسی اسپانیایی زبان Sólo con tu pareja حتی کمتر مورد توجه قرار گرفت و تا سال ۲۰۰۶ به هیچ عنوان در آمریکا اکران نشد.

فیلم مستقل Sólo con tu pareja بدون شک بهترین فیلم کوارون نیست، اثری مضحک و یکبار مصرف که در آن به مردی زن باره آزمایش خون کاذب داده می‌شود که طبق آن او مبتلا به ایدز است. کوارون از خراب شدن داستان تا حد ممکن جلوگیری می‌کند، اما در این فرآیند آنقدرها کسی نمی‌خندد و صحنه‌های کمدی بیشتر احمقانه هستند تا خنده‌دار. کوارون در فیلم «Y tu mama» نیز روابط جنسی را به خنده تبدیل می‌کند، اما به مراتب بهتر و پخته‌تر.

تأثیرگذارترین کار در این فیلم مستقل توسط وفادارترین همکار کوارون، یعنی فیلمبردارش به نام امانوئل لوبزکی (Emmanuel Lubezki) انجام می‌شود. البته این اثر از فیلمبرداری دستی با نور طبیعی که لوبزکی در دهه ۲۰۰۰ با آن شناخته شد فاصله دارد. به طور کلی، این فیلم ممکن است بیشتر از کوارون، نوید موفقیت‌های آینده لوبزکی باشد.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی