نقد و بررسی سریال bizim hikaye – داستانی خوب برای آدمهای خوب
خانوادهای که مادری نسبتا خودخواه و پدری الکلی و درب و داغون دارد، خیلی نزدیک به فروپاشی است اما بچهها حلقه تنگی را شکل داده اند که به این راحتی قابل گسسته شدن نیست. در ...
خانوادهای که مادری نسبتا خودخواه و پدری الکلی و درب و داغون دارد، خیلی نزدیک به فروپاشی است اما بچهها حلقه تنگی را شکل داده اند که به این راحتی قابل گسسته شدن نیست. در این سریال تلخیها و سختی ها را میبینیم اما در کنارش دوستیها و مهربانیها هم عیان هستند. نه از واقعیتِ یک زندگی فقیرانه غافلمان میکند نه فقر را لزوما با کثیف بودن، خرابآبادی، ناامیدی و سیاهی مساوی میانگارد. اگر همسایه بد را نشان میدهد حواسش هست که همسایه خوب را نیز نشان دهد. اگر مردان و زنانی غیرمسئول را نشان میدهد، مردان و زنان مسئول و متعهد را نیز فراموش نمیکند. این موضوع یکی از سه نکته طلایی این سریال است. ویجیاتو را در نقد و بررسی سریال bizim hikaye همراهی کنید.
- کارگردان: سردار گوزلکلی (فصل اول) - کورای کریم اوغلو (فصل دوم)
- بازیگران: هازال کایا، بوراک دنیز، رها اوزجان، نسرین جوادزاده، یاگیز جان کونیالی
- پخش از شبکه فاکس ترکیه
- 1 یکی از بهترین «خواهر برادریها» را در این سریال میبینید
- 2 معرفی شخصیتها
- 2.1 پدری که دوستداشتنی نیست اما...
- 2.2 مادرِ یک هفتهای
- 2.3 ظریفِ قدرتمند
- 2.4 کودکانِ بالغ
- 2.5 چگونه فقر را باور میکنیم
- 2.6 عدالتِ فیلمنامهای
- 2.7 خطوط اصلی و فرعی ماجرا
- 2.8 تضادهای زیرپوستی
- 2.9 نقاط ضعفی که در واقع نقاط قوت هستند
یکی از بهترین «خواهر برادریها» را در این سریال میبینید
استفاده از طرح یک سریالِ دیگر (بخصوص اگر آن سریال بینندههای زیادی داشته باشد) تقریبا در جهان مرسوم است. دستاندکارانِ سریال امریکاییِ Shameless «بیشرم»، طرح کمدی خود را از یک سریال انگلیسی گرفتهاند که دقیقا همین نام را دارد. ترکیه نیز همین طرح را در دو فصل با دو کارگردان متفاوت، در سال 2017 ساخته است.
به نمایش درآوردنِ یک زندگی سختِ کارگری در قالب یک خانواده تقریبا پرجمعیت، دغدغه این طرح مشترک بوده است. در این سریالِ پربیننده ترکی، خانوادهی 6 نفره الیبولها، منهای مادری که سالهاست خانه و بچهها را ترک کرده، هسته مرکزیِ سریال محسوب میشوند.
فیلیز به عنوان بزرگترین بچه، مادرانه خواهرش گیلاس و دیگر برادران را آب و غذا میدهد به مدرسه میفرستد و تک تک مشکلاتشان را حل میکندالبته به موقع هم به آنها مسئولیتهایی میسپارد و سختگیریهای بجا و درستی هم دارد. در سریال همه این کارها را با جزییات کامل میبینیم و روزمرگیهای این خانواده به خوبی ما را به دنیایی سخت اما صمیمانه میبرد.
قسمتهای ابتدایی سریال شباهت زیادی به مقدمه یک کتاب دارد و برای یک سریال حدودا 70 قسمتی این موضوع کاملا طبیعی است. شاید احساس کنید هنوز وارد مسائل جدی و حیاتی و پرتعلیق نشده و آنقدرها گره و کشمکش ندارد. اما کم کم و بخصوص از قسمت نهم به بعد گرههای داستانی بیشتر و جدی تر میشوند و سریال از حالتِ معرفی کاراکترها، فضای کلی محله، مدرسه و روابط تازه شکل گرفته خارج شده و وارد فاز جدیدی میشود. گاهی اتفاقات متفاوت به طور موازی جلو میروند بدون اینکه نسبت به یکی از اینها بیمیل و بیرغبت باشیم. به همان اندازه که روزهای ابتدایی رابطه فلیز و باریش برایمان قابل دنبال کردن است، حماقتهای بی حد و حصر فکری، پدر خانواده هم قابل پیگیری است.
معرفی شخصیتها
پدری که دوستداشتنی نیست اما...
فکری با نقشآفرینی رها اوزجان اصلا پدری خلوضع است که مشائر درستی ندراد و بخشی از پول خانواده را از جیب عمه مرحومش بدون هیچ کار و زحمتی بدست میآورد. اولویتش هم خرید نوشیدنیهای مستکننده است و نه کتاب و دفتر و لباس برای بچهها. با همه اینها بیشترین قسمتهای طنزآمیزِ سریال متعلق به این کاراکتر است و ما بیش از اینکه بخاطر جلافتهای این پدرِ بیعقل او را سرزنش کنیم، در واقع به او میخندیم. احتمالا این جمله را بعد از رفتارهای فکری زیاد به کار بردهاید:«وای عجب خُلیه این». این خل بودن در تضاد کامل با رفتار همه بچههای اوست. اساسا بچهها به پدر و مادرشان نرفتهاند. این موضوع هم از نکات جالب سریال است.
پدری که دوستداشتنی نیست اما باز هم پدر است دیگر. چند موقعیت جالب در سریال پیش میآید که همین بچهها را دلنگران همین پدر میکند. در واقع ما در جاهایی عمیقا متوجه میشویم که نیازشان به محبت پدرانه هیچ گاه به صفر نرسیده و فقط سعی میکنند بینیاز به «نظر» برسند. به عبارت دیگر آنها فقط فراموش میکنند که نیازمندِ محبت والدین هستند و سرِ به زنگاه نیازشان به دست نوازشگر، سر باز میکند و احساسات بچهها بیرون میریزد. اینگونه لحظات دلنشین و غمانگیزی، درون یک اثر کمدیِ خانوادگی خلق میشود.
مادرِ یک هفتهای
قبل از ورود مادر به فیلم ما بیشتر دربارهاش شنیدهایم و با حضور به موقع و تاثیرگذارش، نقطه عطف جدیای در سریال ایجاد میشود. رودر رویی بچهها مقابلِ مادری که معلوم نیست چه در سرش میگذرد چندین قسمت را به خودش اختصاص میدهد که جزو قسمتهای واقعا جذاب سریال است؛ تقابل فلیز و مادر هم از بهترین تقابلهای آن. جذابیت این قسمتها به این خاطر زیاد است که شاهد تنوعِ واکنشهای تک تک بچهها نسبت به مادر هستیم. واکنشهای بعضی از بچهها حتی برای فلیز هم غیرمنتظره بوده و برایش یک بحران موقتی ایجاد میکند.
ظریفِ قدرتمند
فیلیز شخصیت محوری کلِ سریال، چگونه دختری است؟ او نه مادری دارد که زخمهای روحیاش را درمان کند و نه پدری که حداقل سپاسگزارش باشد. فلیز تقریبا در مسئولیتهای زندگی تنهاست. تحصیلاتش را بخاطر خانواده رها کرده تا اعضای دیگر خانواده درس بخوانند. مشخصه اصلیاش این است که سرش را در عین تنگدستی بالا میگیرد. شاید اولین ایده برای اکثریت فیلمسازان ما این باشد که فورا دختری در چنین وضعیت را به کام هرزگی بیندازند و نامش را رئالیسم اجتماعی بگذارند اما این سریال مایل ها از این ایدههای نخنما شده دور است.
جالبی قضیه این است که حتی شاهد یک سوژه کاملا مطبوع و دخترپسند در زندگی فلیز هستیم؛ پسری (بوراک دنیز) خوش قیافه، خواستار و مهربان، مالدار و دست و دلباز . کمتر دختری درباره داشتن چنین پسری این دست آن دست میکند اما فیلیز خالی از غرورِ اصولیاش نیست. بخاطر همین اصولش نیز گاهی بیش از بقیه درد میکشد اما بیخیال نمیشود. روند عشق و عاشقیهای فیلیز و باریش یک روندِ واقعی و به دور از اغراقهای عجیب و غریبِ سریال سازی های عاشقانه دیگر است.
رابطه فلیز و باریش در جاهایی اصلا قابل حدس نیست و جاهایی هم هست (کفه اولی سنگینتر است). درباره باریش که به نظر میآید پسر خاکی و صادقی بوده کم کم به شک میافتیم و شکمان به قطعیت تبدیل میشود اما چیزی در او هست که مانند فلیز نمیتوانیم به طور کامل بیخیالش شویم و او را از قلبمان بیرون کنیم. ما از باریش اظلاعات زیادی داریم و تمام رازهایش را میدانیم. بیشتر بودن اطلاعات ما نسبت به فلیز که یک طرفِ رابطه است، تعلیق نسبتا خوبی برایمان ایجاد میکند. میشود گفت ما دائما با دلهره رابطه آن دو را دنبال میکنیم و مشتاقیم واکنشهای فلیز نسبت به اتفاقاتی که پیشتر از آن باخبر شدیم را ببینیم.
کودکانِ بالغ
رحمت و حکمت برادرانِ دبیرستانی فیلیز هستند که هر کدامشان بعد از مدرسه مشغلههایی برای خودشان دست و پا کردهاند. پولشان اندک است اما با همان پول اندک کمکخرجهایی قابل اتکا محسوب میشوند. آنها نوجوانانی هستند که تقریبا کودکی نکردهاند و لحظات پرتعلیقی بخاطر آمدنها و رفتنهای ناگهانی مادرشان تجربه کردهاند.
رحمت برای پول درآوردن و کمک به خانواده از هوشش برای تقلب استفاده میکند و جای دیگران نمرههای بالا میگیرد. حکمت به کار در یک مغازه اکتفا کرده و بخاطر احساسی بودن و بیتجربگیاش اسیر عشقی غیرمجاز و نگرانکننده میشود که عاقبت خوبی در انتظارش نیست.
با اینکه این دو پسر مثل خیلی از پسرها حرفهایشان را به فلیز به عنوان یک خواهر/مادر نمیزنند اما یک تیم دو نفره خیلی خوبی برای هم هستند و همه چیز یکدیگر را میدانند. سریال روابط دو به دوی خوب کم ندارد که از بهترینهایش همین رابطه دو برادر است که درباره همین برادری هم، مسئلهای جالبی در سریال تدارک دیده شده است.
گیلاس خواهر کوچکتر خانواده نیز به تبع خواهر بزرگتر، دختر بالغی شده و بیش از دختران هم سن و سالش از دنیای بزرگسالان سر درمیآورد؛ تاثیر زیاد شخصیت خواهر بزرگتر را به وضوح میتوان در خواهر کوچکتر دید. اما به هر حال او نیز کمبودهای خاص خودش را دارد و مایل به کودکی کردن است. شرایطی که برای او بوجود میآید و شرایطی که شخصا بوجود میآورد از لحظات خوب سریال است.
اصولا بازیگران کوچکترِ سریال حتی کوچکترین عضو خانواده یعنی عصمتِ دو سه ساله نیز، حضوری دوستداشتنی و فعال دارند. عصمت در بیشتر قابهای داخل خانه هست، میخندد، نگاهش را روی کاراکترها میچرخاند و حتی گاهی دیالوگ با خانواده برقرار میکند که بسیار دلبرانه است. در کل میشود گفت یک بچه کوچکِ تزیینی به سبک خیلی از سریالها نیست.
چگونه فقر را باور میکنیم
ظاهر سریال در ایجاد باور در مخاطبان بسیار مهم است و چهرهپردازی و لباس و طراحی صحنه از این حیث، عواملِ حیاتی محسوب میشوند. جثه و چهره بازیگران بسیار عالی برای نقشهایشان انتخاب شده است. همگی بچهها لاغراندام هستند و اثراتی از کمغذایی در آنها کاملا مشهود است. انتخاب هازال کایا به عنوان نقش فیلیز مثل باقی بازیگران این سریال، انتخاب کاملا مناسبی بوده است. این بازیگر معروف ترکیه که پیش از این در سریال «اسمش را فریحا گذاشتم» نقش دختر فقیری را ایفا کرده بود اینبار نیز برای نقشی شبیه به آن انتخاب میشود و واقعا هم به خوبی از عهده این نقش برمیآید. در این بین بازیگر نقش حکمت نکته قابل تاملی دارد. او با وجود نقص کوچک جسمانی راه بازیگری را انتخاب کرده و باکی از این موضوع ندارد. چینش این بازیگرانِ خوب است که از دلِ یک طرح تکراری، پرداختی جذاب را رقم میزند.
حتی طراحی لباس هم حسابشده است. لباس های بچهها بسیار دیر به دیر تغییر میکند. آنها برخلاف کاراکترهای دیگر فیلم که وضعیت مالی بهتری دارند، نه لباس های متنوعی می پوشند و نه غذای متنوعی میخورند؛ در طول سریال تنها یک یا دو مدل غذای بسیار ساده در سفرهشان میبینیم. فقر در این اثر به قدری با جزئیات و دقت تصویر شده که باید بخاطر این نگاه ناتورالیستی به فیلمساز تبریک گفت. او واقعا فقر را میشناسد و معنای دستان مشترک در یک ماهیتابه را میفهمد.
عدالتِ فیلمنامهای
در اکثر سریالهای کشورِ ترکیه و چند کشورهای دیگر، مسئله عشق نقطه پرگارِ ماجراست و باقی اتفاقات در حولِ آن شکل میگیرند. در واقع عاشقها شخصیتهای محوری سریال هستند و کاراکترهای فرعی در کنارشان جَست و خیز میکنند. اما در سریال حکایت ما، آنچه بیش از همه پررنگ است، تنوع داستانیِ همین شخصیتهای فرعی است. آنها صرفا بهانهای برای پیشبرد داستان به نفع یا ضرر عاشق ها نیستند، بلکه برای خودشان دغدغهها و مسائل جدیای دارند. در یک محله جمعو جوری که ساکنینش یکدیگر را میشناسند همه جور کاراکتری میتوان پیدا کرد.
بعضی از کاراکترهای سریال از جایی به بعد به تکرار میافتند و بسیار کم قصه ظاهر میشوند. اما این کم قصه بودن هیچگاه به صفر نمیرسد. اگر فکری در چند قسمت فقط همان روزمرگیهای همیشگیاش را به ما نشان میدهد ناگهان یک دردسر بزرگ و جدی درست میکند. این رفت و برگشت سریال نسبت به کاراکترها باعث میشود حس نکنیم که با یک مشت فرعیِ ابزار مانند طرفیم.
حتی فرعیهایی مثل چنگیز (یکی از آدم بدها) هم برای خودشان صاحب فکر و مسئله هستند و با یک قلم مو پرداخت نشده اند. بین فرعیها تفاوت های قابل قبول زیادی وجود دارد. تولای و همسرش طوفان زندگی معمولیای دارند. ما شاهد حضور کمرنگ و گذریِ آنها در بیشتر قسمتهای سریال هستیم اما به موقع حضورشان پررنگ میشود و ما را درگیر قصهشان میکنند. احساسات مان نسبت به قصهی آنها به همان اندازه درگیر میشود که نسبت به کاراکترهای اصلی. این موضوع نقطه قوت مهمی است.
خطوط اصلی و فرعی ماجرا
تعلیق مهمِ سریال مربوط به شخصیت باریش است و سوالاتی که نسبت به حرفها و رفتارهای او برایمان پیش میآید. این خط اصلی داستانی، مسافت زیادی را تا حل شدن طی میکند. در کنار این خط اصلی باقی اتفاقات سریال اَشکال مختلفی دارند. گاهی کوچک و مهیج هستند که پیرامون این ماجرای کلیدی رخ میدهند، حل میشوند و اتفاق بعدی شکل میگیرد. به عبارت دیگر ما در عین داشتن سوالات ذهنی، موقتا درگیر مسائل موقتی دیگر میشویم. از جمله این اتفاقات موقتی میتوان به این موارد اشاره کرد:
پدر خودخواه و همیشه مست طی یک اتفاقی فکر میکند چیزی به عمرش باقی نمانده و موقتا تغیراتی در رفتارش نسبت به بچهها ایجاد میشود. شیما زن وسواسی ای است که سالها بیرون نرفته و به شیوه جالبی میتواند کم کم به ترسش غلبه کند. رحمت با هوشی که دارد در میان تقلبهایش بالاخره توسط یک استاد دانشگاه کشف میشود. استاد از آن فرعیهایی است که ما نیز احتمالا در زندگی مان دیدهایم. افرادی که جهت زندگی آدمها را با حضور کوتاهشان تغییر میدهند و امیدی در دل ناامیدی ایجاد میکنند.
شکل و مدل بعدی آن دسته از اتفاقاتی هستند که نه تنها حل نمیشوند که عمق و شدت بیشتری پیدا میکنند و پابه پای تعلیق اصلی سریال پیش میروند. ماجرای دلدادگیهای خامدستانه حکمت، پسر لاغر و نهیف خانواده از این نوع است. یکی از بهترین غافلگیریهای سریال نیز متعلق به اوست.
حتی پلیس محله که «داداش جمیل» صدایش میکنند، برای خودش درگیری و مسئله ای جدی دارد که در راستای گره اصلی سریال پر و پال گرفته و جلو میرود. او به عنوان یک رقیبِ عشقی برای باریش، کمی طول میکشد که به چشممان بیاید و مهم شود. اما چهره معصوم و بیآزارِ او به خوبی در میانههای ماجرا به پسری پیگیر و کنشگر تبدیل میشود. جمیل پسری نسبتا سنتی است. اگر باریش به تنهایی تصمیم گرفتن عادت کرده و شمایل و زبانِ هوشمند تر و زیرکتری در دلربایی از فیلیز دارد، جمیل تقریبا خام و بی تجربه است. حتی نحوه ابراز علاقه اش کاملا با باریش متفاوت است. میشود گفت او بهترین نقش مکمل را در مقابل باریش ایفا میکند و حضورش کم اما موثر است.
رقابت دو مرد بر سر یک زن، بارها دستمایه خیلی از فیلمها و سریالهای عاشقانه شده است. در این سریال با وجود اینکه بعضی از این کلیشهها باز هم تکرار میشوند، اما باورپذیری بازیِ بازیگران، موقعیتسازیهای جالب توجه و طی شدن منطقی بخش زیادی از روابط میان آدمها، توانسته یک کلیشه خوب را به ما تحویل دهد. خبری از یک عشق مثلثی از نوع عشق ممنوعه و ابتذالش، در این سریال نیست و خانوادهها میتوانند سریال «حکایت ما» را بدون نگرانیِ عجیب و غریبی دنبال کنند.
تضادهای زیرپوستی
این سریال به خوبی سختیهای قشر ضعیف جامعه ترکیه را نشان میدهد، کشوری که عدهای تصور میکنند سراسر از رفاه پر شده است. وقتی فلیز با تولای به دنبال خانه میگردند به قدری قیمت خانههای حتی معمولی و کلنگی برایشان بالاست که اشکِ فلیز نیز درمیآید؛ دختری که اشکش را به این راحتی نمیبینیم.
اختلاف طبقاتی به طور محسوسی در سریال نشان داده میشود. ماشینها و رستورانهای بسیار شیک کجا و خانههای کلنگی و مخروبه محله الیبولها کجا. تخاصم عجیب و غریبی میان قشر ثروتمند و فقیر در سریال وجود ندارد چراکه اصولا این دو طبقه با هم رفت و آمد نمیکنند و یک دیوار نامرئی بین آنها کشیده شده است. مادرِ باریش محلهای که فلیز در آن زندگی میکند را جایی چِندش آور و کثیف میداند درحالیکه ثروتش خوشبختش نکرده است. تنها کاراکتری که حلقه وصل این دو قشر است کسی نیست جز باریش؛ شخصیتی که توسط نویسنده طراحی شده تا هم درام کار را بیشتر کند و هم نقدی به دیدگاه اکثریت پولدوست و ظاهرپرست کشورش وارد کند. این نوع نگاه انتقادیِ سازنده، همان نکته طلایی دوم سریال است.
سریال، خانواده ثروتمندِ از هم پاشیدهای را در کنار خانوادهای فقیر اما مستحکم به نمایش میگذارد. در واقع ما با نگاهی از سوی سازندگان طرفیم که اگرچه پولدوستی را در مردمشان میبینند اما آنچه را که مردم «باید» به سمتش بروند را اصل کارشان قرار دادهاند؛ به عبارت دیگر آنها به اسم واقعیت، کلکسیونی از معایب فرهنگی کشورشان تهیه نکرده اند. کاری که متاسفانه اکثرِ فیلمسازانِ ایرانی را به خود مشغول کرده است. ریشه این موضوع به فکرِ امثالِ جمالزادهها و کتابهایی مثل «خلقیات ما ایرانیان» برمیگردد که به تمام معنا یک خودلِه کنیِ تمام عیار هستند.
پولدار بودن یا فقیر بودن تضاد مهمی است که سریال مطرحش میکند. سوالی که سریال به طور غیر مستقیم در ذهن ما ایجاد میکند سوال بسیار مهمی است: آیا دغدغه بسیار زیاد فلیز درباره تناسب وضعیت اقتصادیاش با شوهر آینده خود (شباهتِ وضعیت جیب و لباس و خانه) به این اندازه مهم است یا نیست؟
درحالیکه این موضوع به طور مداوم بخشی از کشمکشهای اصلی فلیز با باریش را در سریال شکل داده ما با تضاد جدیتری نیز روبرو میشویم؛ تضاد دنیای راستگوها و دروغگوها. فلیز دیالوگ مهمی در سریال دارد: «دنیای ما دنیای دروغگوها نیست». باریش سعی میکند خودش را متعلق به دنیای فقیرانه فلیز بداند و همه چیزش را در راه او بدهد اما از این موضوع خبر ندارد که اصل برای فلیز چیز دیگری است.
نقاط ضعفی که در واقع نقاط قوت هستند
اگر سریال را ندیدهاید شاید بهتر باشد که این مبحث را مطالعه نکنید.
در دوران آشنایی فیلیز و باریش، نقطه عطف مهمی رقم میخورد. باریش یکی از مهمترین اصول فیلیز را درست همان روزهای ابتدایی آشنایی و زمانی که فلیز به او واقعا علاقمند شده، زیر پا میگذارد. واکنش دختر چیزی نیست جز جدیت و خشم.
مشخص است که باریش انتظار چنین واکنشهایی را از سمت فلیز نداشته. گویا او شرط فلیز را مبنی بر «صداقت و دیگر هیچ» چندان جدی نگرفته است. اینگونه میشود که اولین دعوای بزرگ این دو شخصیتِ اصلی به خوبی رقم میخورد. نکته جالب توجه این است که در سریال بدون هیچگونه احساساتگرایی افراطی، آن دو باز هم به بودن در کنار هم ادامه میدهند.
برای اینکه فلیز شانس دوبارهای به باریش بدهد اتفاق منطقی و قابل قبولی رخ میدهد و ما شاهد یک حل و فصل واقعگرایانه هستیم. فلیزی که بخاطر رفتارِ مادری که ترکشان کرده، از دروغ از هر نوعش، به شدت بیزار شده تصمیم میگیرد بخاطر اولین دروغ تصمیم به جدایی کامل بگیرد. درحالیکه این قهر و جدایی پیش آمده است، فلیز با یک مشکل و مشاجره بیسابقه میان طوفان و تولای (دوست صمیمی فلیز که در همسایگی هم زندگی میکنند) روبرو میشود.
طوفان حقیقتی را درباره گذشتهاش از تولای پنهان کرده و هنگام ازدواج با او مجبور است که واقعیت را بگوید. اما عشق این دو نفر قضیه را راحتتر از آن چیزی که فلیز فکر میکرد به یکدیگر جوش میدهد. به این صورت است که ایده قابل بخشش بودنِ باریش آن هم بعد از پیگیریها و ابراز ندامتهایش، در ذهن فلیز شکل میگیرد و به شرط تکرار نشدن دروغ نخست او را میبخشد. این دو ماجرا که به طور موازی جلو میروند از ایدههای بسیار خوب سریال هستند.
بنابراین این توقع در ما ایجاد میشود که سیر روابط این دو نفر در سریال برای خودش منطق دارد. وقتی در مراسم معارفه دوم، فلیز از صفر با باریش شروع میکند و از او میخواهد بار دیگر و اینبار کاملا صادقانه خودش را معرفی کند، باریش بدون استرس لازم باز هم ناواقعیاتی را درباره خانوادهاش میگوید. در ابتدا فکر میکنیم که ضعف اول در همین مدل دروغگوییِ بدون دلنگرانیِ باریش است. بخصوص که اولین بحران را با فلیز پشت سر گذاشته و باید با دلهره بیشتری رابطهاش را پیش ببرد. اما میبینیم که استرس او تنها وقتی شروع میشود که از سمت پلیس مورد فشار قرار میگیرد.
ضعف دوم را مربوط به بخشی از این رازهای مگو تصور میکنیم. درحالیکه پنهانکاریهای باریش درباره وضع مالیاش قابل درک است اما دروغ درباره مادرش، مادری که دوستش دارد و با او زندگی میکند، کاملا غیر ضروری به نظر میرسد. میتوانست به راحتی حقیقت را بگوید و آب از آب تکان نخورد. باریش بالاخره رازش را میبایست به فلیز بگوید و گفتن همانا و جدایی همان. پس چرا این دروغ غیرمنطقی گفته میشود.
ضعف کوچک سوم را نیز در توضیح ندادنهای باریش بابت دروغهایش به فلیز میدانیم. با وجود اینکه چندین موقعیت برای توضیحدادنِ باریش به فلیز پیش میآید اما او چیزی نمیگوید جز طلب بخشش دوباره. فکر میکنیم سریال درباره این مسئله دچار کش پیدا کردنِ تصنعی شده است و چون باریش باید در قسمتهای بعدی توضیحاتش را بدهد پس در این موقعیتها کمی خام و منفعل به نظرمان میرسد.
اما بخصوص در قسمت بیست و ششم، پردهای از روی شخصیتِ باریش کنار میرود. در واقع همه این غیرمنطقی بودنها و نقطه ضعفها چیزی نبود مگر تراوشاتِ یک شخصیت. باریش اصلا برایش مهم نیست دروغ گفته که بخواهد توضیحی بدهد. مسئله دروغ برای فلیز بزرگ است اما برای باریش اصلا قبیح و وحشتناک نیست. او به دروغگویی عادت کرده و زندگیاش تماما همین بوده است.
اتفاقا از نکات مثبت سریال است که ما با یک تحولِ ناگهانی درباره کاراکتر باریش روبرو نمیشویم. درحالیکه فکر کردیم او بخاطر عشق از تمام گناهانش دست کشیده اما سر بزنگاه و موقعِ پول کم آوردن و کمک به همان عشق، باز هم به عادت بد قبلیاش برمیگردد و هدف وسیلهاش را توجیه میکند؛ کاری که فلیز در اوج بیخانمانی هم به آن فکر نمیکند. تضاد پررنگ یک اصولگرا و یک احساسگرا به خوبی در قالب دو کاراکتر فلیز و باریش نمود پیدا میکند و این سومین نکته طلایی سریال است.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
من عاشق این سریالم اگه عمرم قد بکشه هزار بار میبینمش و پیشنهاد میکنم حتما ببینید و گفتن ساخت فصل سه این سریال تایید شده خدارا شکر
شخصیت های مورد علاقم فیلیز الیبول.ساواش(باریش)اکتان،فکری الیبول و..................
من ازسریالهای ترکی متنفرم ولی عاشق این سریال شدم
من تا قسمت اخر فصل 2 دیدم میشه بگید کی فصل 3 ساخته میشه؟
تایید شده گمونم بعد کرونا البته من با سن کمم عاشق این سریالم
این فیلم چند قسمت داره
به نظر من هدف اصلی سریال اینکه بگه ثروت کثیفه بده..ولی فقر زیباست ..اسم فرد کثیف وپولدار فیلم ثروت انتخاب شده و بازیگرهای فقیر اسم زیبا و دوست داشتنی دارن
من سریال رو کم دیدم تا همینجایی که نقد کرده بودم در واقع.. بعید نیست اگر به این سمت رفته باشه چون رگه های نسبتا پررنگی از این کلیشه به غلط جاافتاده که گفتید درش به چشم میخورد. مرسی از اشتراک نظر خوبتون
شیملس نسخه ترکیه?
هرچند ظاهرا این سریال نسبت به اکثر سریالهای ترکیه ای با مضامین ضد خانواده، متفاوت دراومده. اما علیرغم جذابیتهاش، نکته زیرپوستیش اینه که بصورت شاید آگاهانه، انگار داره احترام پدر و مادرها رو میشکنه. دقت کنید بیشتر نقش پدر و مادرهای داخل سریال، آدمهای مشکل داری هستن و متقابلا سزاوار بی احترامی. یادمون باشه جریانهای ضدفرهنگی، اکثرا خودشون رو بصورت سرگرمی عرضه میکنن تا مخاطب به راحتی باهاش ارتباط برقرار کنه و موضوعات مدنظر سازندگان رو بدون هیچ آگاهی و مقاومتی بپذیره و هضم کنه.
شاید قبول کردن این حرف راحت نباشه و خیلیها بخوان با قسمت سرگرمیش مشغول باشن و لذتشو ببرن. اما این چیزی از اصل موضوع کم نمیکنه و چه بخوایم یا نخوایم، بذر فکری مورد نظر در ذهنمون کاشته میشه.
در صورت علاقه پیشنهاد میکنم مستند خارجی ظهور (Arrivals) رو ببینید.
ممنون از اشتراک نظرتون. تمام قسمتهای مستندی که نام بردید رو کامل دیدم. با نگاه جریانشناسانه به سریالهای ترکی (که مورد بحث ماست فعلا) به نتیجهای که میگید در رابطه با احترام به والدین، میرسیم و حرف شما صحیح هست. درباره این فیلم به طور خاص هم این قضیه وجود داره تا حدودی. پدرِ مژده، فکری پدرِ الیبولها و همچنین مادرشون، پدر و مادرِ باریش، همگی جوری نوشته شدن که بچهها چارهای جز رد کردن مداوم نظرات اونها یا پرخاش بهشون، چاره دیگهای ندارن. این نوع نوشتن قطعا جهتدارِ.
ممنون از اشاره بجای شما به این موضوع.
باز هم تولید شود.و آرزوی موفقیت برای خانواده الیبول دوست داشتنی و همه مجموعه.
با سلام و ممنون بخاطر تحلیل و نکات ریز و دقیق.من هم بدلیل رشته تخصصی خودم که ادبیات انگلیس و مباحث نقد است این سریال رو از این دیدگاه دیدم.و همین طور ژانر دراما و کمدی و تمام عناصر و کاراکترها با جزییات خاصی بیان شده .البته نکات ظریفی جزء نقاط ضعف که میتوانست برطرف شود.ولی نقاط بسیار قوی و داستانهایی که بصورت موازی اتفاق می افتند و راه حل های ساده و شخصیت های دلنشین و حس همزاد پنداری بسیار بیننده و کلایمکس های زیاد و طرح مسایل بی وقفه و قدرت حفظ خانواده الیبل ها و کشش و علاقه ای که بین کاراکترها و مخاطبین ایجاد شده .نویسنده و کارگردان خوب مجموعه که چه زیبا ۲ طبقه اجتمایی را به تصویر کشیده.و نوعی بیداری را به سبک آگاهانه و هوشمندانه در مخاطب ایجاد میکند.که زشتی دروغهای ممتد که با مهارت و ظاهری شیک بسیاری از مخاطبین پنهان میکنند را در شخصیت باریش میبینیم و ار را سرزنش میکنیم.ارتباط بسیار عاطفی و منطقی و مدیریتی که فیلیز حاکم میکند چه زیبا به تصویر کشیده شده.این داستان و مجموعه به قدری در من تاثیر گذاشت که امیدوارم آثاری به این شیوه با این تنوع در جزییات از این کارگردان و نویسنده و بازیگر
سلام. ممنون دوست عزیز
خیلی تحلیل جالب و جامعی بود. ممنونم از شما و نویسنده ی ریزبین
به نظر من نسبت به قالب و غالب سریال های ترکیه ای سریال دیدنی ای بود و کاملا ارزشش رو داشت
قطعا 140 ساعت فیلم دارای نقاط ضعف نیز هست ولی به طور کلی خوب بود.
البته تعویض کارگردان در فصل دوم قابل بحث بود:
در فصل دوم سریال بار طنز داستان بیشتر میشه به طوری که من هیچ قضیه ای رو جدی نمی گرفتم! نه حمله ی مافیا به خانواده نه متهم شدن باریش کما این که این دو قضیه خیلی بدون پیرنگ حل و فصل شد و صورت مساله رو پاک کرد. حالا نمیدونم این مورد از همون نقاط ضعفیِ که قوت محسوب میشه یا نه چون در صورت ادامه با کارگردان اول هم تضمینی بود کار بهتر از این دربیاد.
یه نکته دیگه هم بگم: به نظرم ستون فیلم فکری بود تا جایی که وقتی مریض شد تو بیمارستان من پیش خودم گفتم اگه بمیره دیگه نمیبینم. واقعا استادیِ تو کار خودش و یه سروگردن از همه قشنگ تر بازی کرد نقشش هم به نظرم از همه سخت تر بود.
عصمت هم به نظرم حضورش شیرین بود
کاراکترهای فکرت و گیراز هم داستان های جالبی بوجود آوردند
با آرزوی خوشبختی خانواده ی الیبول :)))
ممنون از همراهی تون
کسي ميدونه آخرش چي ميشه آخه فصل دوم 42قسمت بود ولي آخرش معلوم نشد که زن اول باريش چکار خواهد کرد يا اينمه اصلا اين داستان ادامه خواهد داشت يانه؟؟؟؟؟
هیچکاری نتونست بکنه خودت ببینی بهتره
همه قسمتاش منتشر شده
شما تو فیلیمو فیلمو میبینید؟
اگر از اینترنت با زیرنویس بگیرید بهتره. حذفیات نداره و همه قسمتاش هست
بعد از این اتفاقای خیلی جالبی واسشون افتاد