سریال The Last of Us نشان میدهد بهترین اقتباسها یک کپی از منبع اصلی نیستند
اکنون که تقریبا یک ماه از آغاز پخش سریال The Last of Us (د لست آو آس) میگذر، روایت داستان را به گونهای پیش برده که خود را تا حدی از منبع اصلی که بازی ...
اکنون که تقریبا یک ماه از آغاز پخش سریال The Last of Us (د لست آو آس) میگذر، روایت داستان را به گونهای پیش برده که خود را تا حدی از منبع اصلی که بازی است جدا کرده. درحالی که این سریال از همان ابتدای پخش تا اپیزود اخیر از ساختار روایی کلی بازی پیروی کرده، احساس میشود که نویسنده سریال، کریگ مازن بیشتر علاقمند به لحظههایی است که قبلا در بازی به طور مفصل به آنها پرداخته نشده بود.
شباهتهای فراوانی در طرح مضامین اصلی و کلی داستان وجود دارد، اما شیوه اجرای آنها به تدریج پیش میرود و به آرامی سبک و سیاق مخصوص به خود را پیدا میکند. شاید برایتان جالب و یا عجیب باشد، اما این امر تاکنون نتایج مثبتی داشته و از بازآفرینیهای سابقی که شاهد آن بودیم فراتر رفته و بخاطر نو بودن فضای آن تاثیر عمیقتری روی مخاطب میگذارد.
این حقیقت را همه میدانیم که کار اقتباس در هر زمینهای که باشد به هیچ وجه راحت نیست، چه برسد به اینکه پای یک بازی ویدیویی محبوب و پرطرفدار مانند لست آو آس در میان باشد. در همین رابطه، برخی از مخاطبان و یا منتقدان معتقدند اثری که از منبع اصلی الهام میگیرد باید دقیقا و یا تا حد زیادی به محل اقتباس خود شبیه باشد، در غیر این صورت نمیتوان نام آن را یک اقتباس خوب گذاشت. اما برخی دیگر بر این باورند که برای خلق دوباره یک داستان قرار نیست مو به مو به تمام جزییات منبع اصلی توجه شود و همان را به فیلم یا سریالی که بر اساس آن ساخته میشود ببریم.
از طرف دیگر، اقتباس از روی یک منبع محبوب فرصتها و راههای زیادی را در اختیار تیم سازنده قرار میدهد و میتوان داستان را به سمت قلمروهایی برد که زمان کافی برای کشف آن در بازی وجود نداشته و یا به طور خلاصه به آن پرداخته شده بود. مازن و همکارانش با شجاعت هرچه تمامتر به سمت این پتانسیل شیرجه زدهاند و چیزی که اثر آنها را شگفتانگیز و دیدنی میکند، این است که فقط به منبع اقتباس خود گره نخورده و چیزی بیشتر از آن است. شاید بعضیها نگران باشند که سریال بیش از حد از منبع دور شود اما باور کنید هیچ چیز مثل تماشای اثری نیست که میدانید آزادی عملی فوقالعادهای در آن وجود دارد و هر ماجرا ممکن است به صورت کاملا تازهای اتفاق بیفتد.
سریال لست آو آس به جای تکیه بر مسئله «آشناییت مخاطبان» با داستان، درهای جدیدی را از هر سمت باز میکند. با اینکه انجام چنین کار بزرگی پرخطر و دشوار به نظر میرسد، اما قطعا انجام درست آن نتایج شگفتانگیزی دربر داشته باشد.
سریال The Last of Us بیش از همه ما را یاد اقتباس دیگر HBO یعنی Station Eleven میاندازد؛ اثری که باز هم تغییرات بزرگ و مهمی نسبت به منبع الهامش ایجاد کرده بود. خطاب که کسانی که چنین تغییراتی را مطلوب نمیدانند، باید گفت بازی همچنان سر جایش قرار دارد و شما میتوانید هر وقت دوست داشتید سراغ روایت دستنخورده و شاهکار آن بروید.
پس سوال این است که چرا یک سری تغییر عقلانی و بهجا ایجاد نکنیم؟ در عوض تکرار مکررات و طوطیوار تمام چیزهایی که در بازی دیده شده، سریال میتواند همانند چیزی چون یک گفتگو عمل کند و اثر اصلی را بسط دهد. بدون اینکه بخواهیم چیزی را اسپویل کنیم، باید گفت قسمت سوم و ماجرا بیل و فرانک به خوبی نشان میدهد چنین رویکردی چگونه میتواند با اجرای صحیح به موفقیت کمنظیری دست پیدا کند. سریال لست آو آس کاری کرده که مخاطب دیگر نمیتواند همه چیز را از قبل پیشبینی کند و در واقع یک بالانس باورنکردنی میان المانهای آشنا و بدیع ایجاد شده است.
اقتباس نوعی از هنر است که به شجاعت و بیباکی احتیاج دارد
در سریال صحنههای بیشماری وجود دارد که تلاش کردهاند وقایع و کارگردانی هنری بازی را عینا تکرار کنند و این نوع صحنهها در معنای ابتدایی جذابیت خودشان را دارند، اما The Last of Us زمانی به اوج میرسد که از این تله خارج میشود. هرکسی میتواند صحنههای سینمایی یک بازی ویدیویی را به شکلی دقیق شبیهسازی کند و در آخر روز کاری، با خوشحالی چراغها را خاموش کند و به خانه برود. اما اینجا سوال پیش میآید که آیا تقلید صرف از یک رسانه و انتقال آن به رسانهای متفاوت اصلا ارزش صرف وقت و هزینه را دارد؟ آنچه واقعا در زمینه اقتباس جذابیت ایجاد میکند، داشتن سطح متناسبی از آزادی عمل است که در اختیار افراد درست قرار داده میشود.
در بازیهای ویدیویی شاید پیدا کردن یک نردبان یا عبور از یک پل مسئله مهم و وقتگیری باشد اما نمیتوان انتظار داشت مخاطب از دیدن جزئیات آن در یک سریال لذت ببرد. همین مسئله بسیار مهم، گیربانگیر خیلی از اقتباسهای ویدیو گیمی در گذشته شده و ما اکنون اکثر آنها را از یاد بردهایم. مشخصا آثار میناستریم تلویزیونی هم الگوها و قوانین آشنا و بعضا تکراری خودشان را دارند اما از همین المانها نیز میتوان یک اثر شاهکار و موفق ساخت.
بهخاطر شخصیتپردازی عالی، صحنههای اکشن واقعگرایانه و مدیریت عاطفی کمنظیر روایت، نگرش خاص کریگ مازن به The Last of Us میتواند به یکی از برترین اقتباسهای تاریخ تلویزیون تبدیل شود. به شخصه فکر میکنم نشیبهای سریال مربوط به صحنههایی است که سعی دارند یک کپی بینقص از بازی باشند و در مقابل، فرازهای آن بخشهای اورجینال و جدید را دربر میگیرد که راه خودشان را در پیش گرفتهاند.
به صورت کلی، فکر میکنم سریال The Last of Us اکنون بیشتر از آنکه بهواسطه ریشهاش تعریف شود، به عنوان اثری شجاع، هوشمند و کمنقص شناخته میشود که میخواهد از فرصتهای جدید استفاده کند و شامل شاخصههایی باشد که مختص خودش هستند. در همین مسیر، اگر سریال تا پایان با چنین قدرتی به کارش ادامه دهد، به اثری تبدیل میشود که نسبت به بازی ویدیویی ناتی داگ یک تجربه منحصر بهفرد است.
به دلیل تمام موضوعاتی که بیان کردیم، سریال لست آو آس اثری برجسته و خاص است چراکه سعی نکرده یک تقلید صرف و ترسو باشد. در عوض، مازن و دراکمن تلاش کردهاند هسته روایی بازی را وارد یک قالب کاملا جدید کنند تا یک هنر متفاوت خلق شود. سریال با هوشیار هرچه تمامتر عمق بیشتری به داستان و شخصیتهای The Last of Us میدهد که همزمان غیرمنتظره و موثر هستند. با اینکه همه ما میدانیم روایت کلی قرار است به چه سمتی برود، اما همچنین با اشتیاق زیاد دوشنبه هر هفته منتظر قسمتهای جدید میمانیم، چراکه میدانیم با اتفاقات و پدیدههای شگفتانگیز و تازهای روبهرو خواهیم شد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
میگن از یه چیزی کره گرفتن نمونش میشه ویجیاتو
هر روز یه مقاله در مدح سریال
خب بزار تا آخر بیاد بعد ببینیم چی هست چی نیست .
همیشه از خوش نتیجه گیری زودهنگام بدم می اومد ولی از وقتی اقتباس نغمه ی آتش و یخ رو اونجوری به گند کشیدن از خوش نتیجه گیری زودهنگام متنفر شدم.
صبر کنید تا ببینیم تهش چطوری میشه بعد نتیجه بگیریم...