نقد سریال The Last of Us | قسمت هشتم
اپیزود هشتم سریال «آخرین بازمانده از ما» با عنوان «When We Are in Need» یا «زمانی که محتاج باشیم» در اوج جذابیت و با موفقیت یکی از مهمترین و به یاد ماندنیترین قسمتهای بازی ویدیویی ...
اپیزود هشتم سریال «آخرین بازمانده از ما» با عنوان «When We Are in Need» یا «زمانی که محتاج باشیم» در اوج جذابیت و با موفقیت یکی از مهمترین و به یاد ماندنیترین قسمتهای بازی ویدیویی اصلی را اقتباس کرده است؛ برای بررسی و نقد سریال The Last of Us قسمت هشتم با ویجیاتو همراه باشید.
قسمت هشتم سریال The Last of Us به نمایش درآمد؛ کارگردانی این اپیزود را علی عباسی و نگارش فیلمنامه را نیل دراکمن و کریگ مازن برعهده داشتند. در دل داستان این اپیزود و در ادامه ماجراهای قبل، الی از جوئل مجروح مراقبت میکند، اما به طور تصادفی با فرقهای از آدمخواران روانی در جنگلهای کلرادو و با یکی از هیولاهای اصلی درون بازی، یعنی آدمخوار و پدوفیل روانی دیوید، برخورد میکند. بیایید در ادامه پیرامون رویدادهای اصلی این قسمت صحبت کنیم.
گروهی از مخاطبان که بازی را انجام دادهاند، بدون شک متوجه خواهند شد که اپیزود هشتم سریال تقریباً کلمه به کلمه خط داستانی ملاقات الی با گروهی از آدم خواران به رهبری دیوید (اسکات شپرد) را تکرار میکند. در بازی The Last of Us نیز الی و دیوید در حین شکار با هم آشنا میشوند، و الی در یک رویارویی بر سر گوزن شکار شده با دیوید و همکارش در ازای دارو برای جوئل قول تقسیم گوشت را به آنها میدهد. اما این سریال اقتباسی کوچکترین فرصتی به شرور خودش نمیدهد تا هوشیاری شخص الی را به چالش بکشد و پس از اعتماد او از پشت خنجر بزند.
در واقع این اپیزود هیچ صحنهای از حمله به دیوید و الی توسط آلودهها را به تصویر نمیکشد که برای مدتی شخصیتهای بازی را با یک بدبختی مشترک و نیاز به اعتماد به یکدیگر مرتبط میکرد. به طور کلی بار دیگر، دراکمن و مازن در تلاش هستند تا تمرکز را از کوردیسپس به افرادی که به لطف از دست دادن بقایای بشریت در این عصر تاریک زنده ماندهاند، تغییر دهند. البته این مدل از اقتباس بار دیگر جواب میدهد و و علی عباسی کارگردان که در ژانر ترسناک تخصص و تجربه دارد (فیلم Shelley)، توانست شدیدترین قسمت سریال از نظر روانی را در پوسته تاریک یک اسلشر وسترن بپوشاند.
در طول این اپیزود تماشایی جنگلهای پوشیده از برف، نهرهای یخی و به طور کلی اجرای تیم بازیگری و تولید همه به سمت یک هیجان پساآخرالزمانی حرکت میکند. در دل این اپیزود دوربین یخ میزند تا مصونیت زندگی طبیعت را در پس زمینه فراموشی کامل انسان ترسیم کند. لحظههای آرام شدن جنگل جای خود را به شکار میدهد و سپس به تدریج ویژگیهای شوم بیشتری خودنمایی میکنند. در واقع این قسمت برفی اما سوزان با پیشرفت داستان خودش به این نکته میرسد که هیولای اصلی قارچهای انسانخوار نیست که به همه چیز بشریت ضربه زده است، بلکه هیولا افرادی هستند که جوهر مخرب درون خود را آزاد کردهاند.
یکی از نکات مثبت این اپیزود فیلمنامهای است که در یک مقیاس خاص اقدامات غیر اخلاقی انجام شده توسط انسانهای شرور را قرار میدهد، و البته در مقابل نتایج اقدامات شخصیتهای اصلی یعنی جوئل و الی را نیز متوجه آنها میکند. در طول این اپیزود الی مرتکب قتل میشود و جوئل از جنبهای جدید از شخصیتش برای بیننده پرده گشایی میکند. همه اینها با نمایش فریادها، اشکها، پاشیدن خون و خیره شدن قربانیان قبل از مرگ به دوربین و تعلیق گیرا اتفاق میافتد.
به نظر من اوج این اثر در معرفی و واکاوی شخصیت خاص دیوید است که در بازی نیز یک شرور دارای قدرت بود. این سریال به جای نمایش یک صحنه اکشن با حمله افراد آلوده به سبک خود بازی، سعی میکند به آرامی زمینه زندگی یکی از ترسناک ترین شخصیتهای اساطیری بازی را به زیبایی به مخاطب نشان دهد. دیوید، که در جریان جنگ فایرفلای و فدرا در پنسیلوانیا زنده مانده بود، از آن درگیری فرار کرد و به خدا ایمان آورد؛ و البته در اطراف خود جامعهای خاص شکل داد.
مخاطب سریال برخلاف بازی ابتدا با دیوید ملاقات میکند، که این امر به هر مخاطبی امکان برقرای ارتباط میدهد. این یعنی شکل نمایش داستان دیوید نه تنها مخاطبان آشنا، بلکه ناآگاهان به داستان بازی را نیز در طرح غرق میکند. فیلمنامه نویسان جزئیات جدیدی به این شخصیت اضافه کردهاند. در سریال، دیوید نقش یک واعظ را بازی میکند که از مذهب به عنوان ابزار قدرت و سرکوب یک کمون کوچک ساکن در یک شهر تفریحی در کلرادو استفاده میکند.
در ابتدا به نظر میرسد که او پدری دلسوز است که گروهی از بازماندگان را تحت قیومیت قرار داده است؛ او نگران دختری است که یتیم مانده و پدرش اخیراً توسط یک مرد دیوانه خاص که با دختری سفر میکرد کشته شده است (اشاره به پایان قسمت ششم سریال). در مجموع دیوید با بازی درخشان اسکات شپرد، وضعیتی دوسوگرا را حفظ میکند. این شخصیت که در ظاهر روانشناس حساسی است، نه تنها «همسایگان» خود، بلکه با اقداماتش چشم انداز نگاه بیننده را نیز به خود دستکاری میکند. او ما را دعوت میکند که خودمان را یک همدل و حتی بینا بدانیم، اما در سطح روایی، انگیزه و رفتار خودش یک دقیقه عادی به نظر نمیرسد.
به صورت ساده شخصیت دیوید یک فرقه گرا واقعی است؛ او آماده است تا دادگاه تفتیش عقاید را به آتش بکشد، و برای رسیدن به اوج اهدافش دست به هرکاری چون آدمخواری بزند. یک روانی که قادر است جسد پدر دختری را به عنوان غذا به او بدهد. در حالی که دیوید سعی میکند عقل و فهم مردم خود را با لبخندی ملایم احاطه کند، اما فضای اطراف او ماهیت واقعی شخصیت را منعکس میکنند.
با این تفاسیر، قسمت هشتم با استفاده از زمینه و تنظیمات مشابه تا حدی با قسمت ششم سریال در تضاد استو در آن اپیزود بازماندگان باهم متحد شدند و بر اساس یک قانون و رهبری مشخص در شهرهای کوچک شمالی ساکن شدند. اما اگر جکسون به عنوان یک واحد در میانه ناکجاآباد، به عنوان یک آتشگاه آزادی، پر از پتانسیل زندگی و آینده معرفی شد، در مقابل تجربه اقامتگاه کلرادو ویرانگر است. اما چرا؟ چون خانههای این گروه انسانی تقریباً تا پشت بامها پوشیده از برف بود، دیوارهای ساختمانها تاریک و کپک زده، مردم افسرده و ساکت بودند.
آنها کاملاً هویت با اراده خود را از دست دادند، به سخنرانیهای مذهبی یک دیوانه که خود هیچ اعتقادی به خدا ندارد گوش دادند و از بیان حرف برخلاف قوانین او ترس داشتند. این مردم آیندهای ندارند، نیرویی برای جنگیدن ندارند. و آنها با خوردن بدن یک انسان مرده با ترس از مرگ و گرسنگی کنار میآیند.
اما این مردم چه در شخصیت دیوید مشاهده کردند که مسیر داستان زندگی خود را به او سپردهاند؟! به نظر من نکته سیاست اوست. حداقل این چیزی است که از فیلمنامه این اپیزود برداشت میشود. برای مثال سیاستدار بودن، دیوانگی و دوگانگی دیوید در اولین ملاقات با الی آشکار میشود. در صحنه آشنایی، او خود را به عنوان یک سیاستمدار حیله گر نشان میدهد که میتواند با صراحت و رحمت مخاطب خود را فریب دهد و با انتقام گیریهای احتمالی او را بترساند.
هدف او این است که الی را به هر قیمتی به خانواده خود ببرد، تا حتی با جوئل برای قتل یکی از ساکنان کمونش کنار بیاید. دیوید با دادن فرصت فرار به دختر و زمان به شفای همراهش، حملهای را آماده میکند. روز بعد، او به همراه افرادش الی را میگیرد و او را در پشت میلههای زندان نزدیک میز قصابی میگذارد. تمام این موارد با قلم خوب نویسندگان سریال چیدمان روانی و شخصیتی دیوید به عنوان یک روانی را به شکلی تماشایی به مخاطب ارائه میکنند. بدون شک این سبک از اقتباس در نوع خود عالی است.
اما فراتر از پرداخت شروری چون دیوید، سازندگان با تمرکز بر یک الی جذاب سعی در نمایش مدل جدیدی از این شخصیت مرکزی میکنند. در قسمت هشتم، رفتار الی به طور کامل به غریزه تقلیل یافته استو این یعنی او باید زنده بماند تا به جوئل کمک کند نمیرد. با همین دیدگاه الی در لحظه خطر، چاقویی را در دست جوئل میگذارد تا بتواند از حمله فرار کند و سعی میکند حواس اشرار را منحرف کند و آنها را از شریک زخمی خود دور کند. در واقع این لحظه دلخراش جدایی قهرمانان در دل یک سبک وحشت بقا نقش بسته است.
در حالی که الی اسیر شده است، جوئل از خوابی دردناک بیدار میشود و مهاجمی را که به خانهاش هجوم آورده است با سلاحی سرد میکشد. در این قسمت برای اولین بار میبینیم که جوئل واقعاً چه تواناییهایی دارد. به عنوان مثال، غلبه بر درد، کشتن بی سر و صدا در حالت مخفی کاری، شکنجه وحشیانه یک فرد با فرو کردن تیغه چاقو در زانوی او برای نجات تنها چیزی که از او باقی مانده بود. نمایش این لحظات در طول اپیزود هشتم این نکته را به مخاطب نشان میدهد که اکنون قهرمانان برای یکدیگر تبدیل به یک خانواده واقعی شدهاند، در اقدامات جوئل بازتابی از دخترش را میبیند، چرا که او میترسد بار دیگر دختری را برای همیشه از دست بدهد.
با تمام این فراز و فرودهای قسمت هشتم معلوم شد که این اپیزود با لحظات دراماتیک و صحنههای روانشناختی اشباع شده است؛ تاریکی اکنون بر شخصیتهای مرکزی این حماسه داستانی آویزان شده و به تدریج آنها را از درون فرسایش میدهد. در این اپیزود تماشایی کارگردان و نویسندگان سعی کردند از دانش احتمالی مخاطب در مورد نتیجه سریال برای بهره مندی بهتر از جلوههای ترسناک استفاده کنند و شخصیت شرور شناخته شده را از زاویهای کمی متفاوت نشان دهند.
دیوید یک آنتاگونیست مناسب برای قسمت ماقبل آخر فصل است، زیرا او موضوعات بزرگتر سریال را مورد توجه قرار میدهد. در مقابل اکنون دنیای ساده و بی گناه الی نیز به سرعت در گرگ و میش خشونت ناپدید میشود و در شب سیاه غیرانسانی اجباری حل میشود. بنابراین، اپیزود هشتم در خور موقعیت آخرالزمانی The Last of Us، یک دیدگاه نسبتا بدبینانه از طبیعت انسان است.
در پایان باید گفت: نویسندگان کریگ مازن و نیل دراکمن از این عناصر خاص در دل این اپیزود به گونهای استفاده میکنند که قانعکننده و منسجم است و تضمین میکند که حتی این ترفندها شخصیتها و مضامین درون سریال را غنی میکنند. پس اکنون از همین زمان، همه آمده پایان این اقتباس تماشایی هستیم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
اقا یک سوال من همیشه تو بازی داشتم الانم برام پیش اومد دیوید میخواست چه تو بازی چه تو سریال به الی د.ست درا.زی کنه؟
اره بدون شک پدوفیل بود
سر این بحث زیاده، خود مخاطب میتونه تصمیم بگیره که قصد تعرض بوده یا نه. به نظر من بود ولی خب هیچوقت مستقیم گفته نمیشه
ببین منطقی نیست که تو اون آتیش و بحران طرف بخواد ...
ولی احساسی که فیلم به من داد این بود که ... آره
اره تو بازی که زیاد اونجوری نیست ولی تو سریال چرا واقعا اون حس رو بهت میده
جمله طنز حاوی اسپویل:جوری که الی ساطور رو به گردن تروی بیکر زد ،ابی به کله اش نزد!