نقد سریال The Mandalorian | فصل سوم (قسمت دوم تا چهارم)
چند هفته پیش سریال محبوب «مندلورین» پس از حدود سه سال غیبت به نزد مخاطبان بازگشت، و اکنون به نیمه راه فصل سوم خود رسیده است. آیا این سریال دوست داشتنی توانسته در بازگشت مجدد ...
چند هفته پیش سریال محبوب «مندلورین» پس از حدود سه سال غیبت به نزد مخاطبان بازگشت، و اکنون به نیمه راه فصل سوم خود رسیده است. آیا این سریال دوست داشتنی توانسته در بازگشت مجدد خود چیزی را که طرفداران دوست داشتند ارائه بدهد؟ آیا میتواند جذابیت آن فصلهای اولیه را در حین گفتن یک داستان جدید بازگرداند؟ یا به طور کلی، آیا راه سریال رو به جلوست، یا این فصل یک عقبگرد است؟! برای یافتن پاسخ با نقد سریال The Mandalorian فصل سوم (قسمت دوم تا چهارم) همراه ویجیاتو باشید.
اپیزود دوم: معادن ماندالور
در فصل سوم و قسمت دوم، ماجراجویی ماندو و گروگو آنها را به ترسناکترین و شوم ترین منطقهای که تاکنون با آن برخورد کردهاند میبرد. قسمت دوم سریال مندلورین سعی میکند در ادامه روند داستانی قسمت اول، رگههای از ژانر وحشت را به جنگ ستارگان بازگرداند. بنابراین من این اپیزود را به نسبت قسمت اول بیشتر دوست داشتم. در حالی که من در ابتدا از این ایده ترس داشتم که سازندگان نتوانند ماجرای جالبی را طراحی کنند، اما فرو رفتن سریع گروگو و دین جارین به ماجرایی ترسناک به نویسندگی جان فاورو و کارگردانی راشل موریسون حوادثی پر از تنش را خلق کرد.
از همان ابتدای اپیزود فرود دو شخصیت اصلی به ویرانههای ماندالور بسیار غم انگیز است. همانطور که به بقایای یک تمدن، دخمههای یک شهر و مقبره یک مردم نگاه میکنیم، سایههایی از داستان فرودو و همراهانش را به یاد میآوریم که برای اولینبار نگاهی اجمالی به ویرانی معادن موریا در یاران حلقه داشتند.
اما در دل این داستان ماندو (پدرو پاسکال) و گروگو هر دو موجوداتی بدون خانه هستند و جستجوی آنها برای هدف در خرابههای گذشته یک جستجوی احساسی است. البته، این فضای احساسی به سرعت جای خود را به وحشت میدهد. در ابتدای حضور ماندو در غارهای تاریک گروهی غارتگر دوپا که مورلوکهای زیرزمینی رمان ماشین زمان هِربرت جورج وِلز را به یاد میآورند لحظات جذابی را برای مخاطب خلق میکنند.
درگیری اولیه آنها با ماندو نشان میدهد که چگونه او هنوز واقعاً در دفاع از خود با دارکسابر وحشتناک است، و در این مرحله از سفرش، او باید در نظر بگیرد که یا شمشیربازی حرفهای را بیاموزد یا این شمشیر ویژه را به اعماق اقیانوس پرتاب کرده یا آن را پنهان کند. اما از اینجا، همه چیز بدتر میشود، زیرا ماندو در آشکارترین تله کهکشان فرو میرود.
اما نکته مثبت این است که ما با شخصیتی جالب آشنا میشویم که حتی یک کلمه هم نمیگوید و من حتی نامش را نمیدانم. اما این مهم نیست، زیرا این موجود یک بیگانه سایبورگ جهنمی است، او از یک دروید خرچنگ اصلاح شده از جنگهای کلون به عنوان ابزار شخصی خود استفاده میکند و به نظر میرسد که انگار او مانند یک بیگانه مرموز میخواهد خون ماندو را تخلیه کند.
بنابراین، از یک خون آشام زیرزمینی در اپیزود دوم و همچنین پادشاه عالی دزدان دریایی گوریان شارد در اپیزود اول، ما به عنوان مخاطب از دیدن یک سری موجودات عجیب و غریب جدید در جنگ ستارگان هیجان زده هستیم. این نکاتی است که از دل فیلمنامه جان فاورو میآید. فیلمنامهای که کماکان آن چنان عمیق نیست، اما زیر و بم یک ماجرای سرگرم کننده در دل جنگ ستارگان را خوب میشناسد.
اینجاست که باید گفت من قدردانی میکنم که چگونه فیلمنامه در این اپیزود به شکلی ورق خورد که ماندو کسی باشد که ربوده شده و گروگو باید در پایان این اپیزود مأموریت نجات را مدیریت کند. با این اوصاف، تمایل فصل اول به احساس یک قصهگویی مبتنی بر بازی ویدیویی دوباره در این اپیزود ظاهر شد، مخصوص با حرکت معکوس گروگو به بیرون از معدن، و به دنبال آن بازگشت او با بوکاتان که حال و هوای جالبی را به ابن اپیزود بخشید. هنگامی که این جفت به سمت یک ماندوی ناتوان و آن بیگانه خونآشام برمیگردند، بوکاتان به طرز ماهرانهای از دارکسابر استفاده میکند و ماندو را از این تله نجات میدهد.
چیزی که باعث میشود اپیزود دو واقعاً خودش را پیدا کند این است که میبینیم گروگو بالاخره باید خودش کار کند. نبردهای گروگو با استفاده از نیرو تقریباً همیشه نقطه برجسته هر قسمت ماندالوریایی است، و در حالی که ما در اینجا چیز زیادی از آن نمیفهمیم، میبینیم که گروگو مجبور است بدون دین در کنارش کارها را انجام دهد. اگر این پیش نمایشی از اتفاقاتی باشد که بعداً در ادامه فصل میآید، طرفداران قطعاً در انتظار لذت بیشتر دیدن چیزی شبیه به آن هستند. همچنین به نظر میرسد یکی از جنبههای قسمت دوم ضعف ماندو است.
او در این اپیزود نه تنها با چند دشمن سطح پایین دست و پنجه نرم میکند، بلکه میبینیم که همچنان با دارکسابر مشکل دارد. این به شدت در تضاد با اپیزود اول است، زمانی که او با بازدید از مجدد از شهر و دوستان قدیمی هنوز عملاً شکست ناپذیر به نظر میرسید. آسیب پذیرتر شدن ماندو و احتمالاً کمک گرفتن از بوکاتان و گروگو با پیشرفت فصل یک تغییر خوشایند خواهد بود.
اپیزود سوم: تبدیل
اپیزود سوم سریال The Mandalorian بدترین قسمت سریال تا کنون بوده است و داستان فرعی را به ما نشان میدهد که خیلی جالب نیست. این اپیزود که توسط نوآ کلور و جان فاورو نوشته شده و توسط لی آیزاک چانگ کارگردانی شده است (که کارگردانی فیلم عالی Minari در سال 2020 را بر عهده داشت)، کمی بیش از حد معمول کسلکننده به نظر میرسد.
اما شاید اپیزود «تبدیل» از دیدگاه سازندگان یک حرکت جسورانه معرفی شود که احساس میکند همان قسمتی است که من بهعنوان یک منتقد باید با تمجید از آن فریب طولانی بودن و به ظاهر شخصیتمحور بودنش را بخورم. امروزه بسیاری از سریالهای تلویزیونی جریان اصلی این کار را انجام میدهند، جایی که یک قسمت از فصل خود را میگیرند و آن را به یک خط داستانی کاملاً مجزا اختصاص میدهند و توجه شخصیتهای اصلی و داستانهایشان را از مسیر اصلی دور میکنند تا بتوانند برای ساختن جهان یا ریسکهای خلاقانه در قالب یا ساختار نمایش کاری خاص انجام دهند.
اما این عمل روی داستانکهای کوچک ماندو و همراهش گروگو جواب نخواهد دارد. یا شاید بهتر است بگوییم ما به عنوان مخاطب حوصلهای برای این روش از قصهگویی نداریم. البته در همین آثار اخیر The Last of Us این کار را با قسمت سوم خود انجام داد که من به دلایل خاص خود آنجور که باید آن را دوست نداشتم. هر بار که ما چنین اپیزودی را دریافت میکنیم، تقریباً همیشه مانند یک طعمه به نظر میرسد، راهی برای جلب نظر منتقدان برای دادن امتیاز کامل صرفاً به این دلیل که سریال کاری متفاوت انجام میدهد و ریسک جسورانهای را میپذیرد. شاید بیشتر اوقات، این عمل کار میکند. با این حال، اینجا و در این سریال استفاده از این شیوه فقط من را عصبانی و خسته کرد.
تمرکز اصلی این اپیزود بر روی شخصیت دکتر پرشینگ (امید ابطحی)، دانشمند سابق بقایای امپراتوری کهکشانی است که در حال آزمایش روی گروگو بود. در تلاش برای آزاد شدن توسط جمهوری جدید، او به عنوان بخشی از برنامه عفو آنها در یک شغل اداری برایشان کار میکند. او در آنجا با الیا کین (کتی اوبرایان)، یکی دیگر از اعضای برنامه که برای آنتاگونیست ماف گیدئون (جانکارلو اسپوزیتو) کار میکرد، ملاقات میکند، که در نهایت او را متقاعد میکند تا به او کمک کرده تا به تحقیقاتش ادامه دهد، که این ماجرا منجر به نفوذ خطرناکی به یک مکان امنیتی میشود.
قطعاً چیزهای جالبی در این اپیزود وجود دارد که با جمهوری جدید و سیاستهای آن سروکار دارد، همچنین ناگفته نماند که به نظر میرسد این اپیزود دارای تعداد زیادی ارجاع برای طرفداران سرسخت جنگ ستارگان است تا ببینند و به آنها لبخند بزنند. با این حال، متأسفانه کل اپیزود مرتکب گناه نهایی عدم سرگرمی که عنصر مرکزی این سریال است میشود. این اپیزود فقط خسته کننده است. من مطمئن هستم که ایده پیروی از یک دانشمند امپراتوری سابق که برای جمهوری جدید کار میکند در حالی که ناامید از ادامه کار قبلی خود است، روی کاغذ جالب به نظر میرسد، اما پرشینگ یک شخصیت به اندازه کافی جذاب نیست، و نه چیزی در او وجود دارد که بتوان روی آن سرمایه گذاری احساسی کرد.
وقتی سریال The Last of Us کاری مشابه این اپیزود انجام داد، حداقل با بیان داستان یک عشق غیرمتعارف سعی در ایجاد یک حس کنجکاوی در ذهن مخاطب کرد که شما به سادگی نمیتوانید از آن دور شوید. اما اپیزود سوم این سریال با نام «تبدیل» چه از نظر احساسی و چه از نظر بصری آنقدر سرد است که چیزی برای علاقه مند شدن به آن وجود ندارد. ناگفته نماند که این قسمت خیلی طولانی است. زمان اپیزود خدود یک ساعت است و این زمان اجرای کاملا مضحکی است.
این ممکن است اغراق آمیز باشد، اما من فکر میکنم این بدترین قسمت از مندلورین تاکنون است. امیدوارم ثابت شود که این فقط یک اتفاق کوچک در داستان است که تکرار نمیشود، زیرا من از این متنفرم که سریال تمرکز خود را بر آنچه در وهله اول آن را بسیار خوب میکند از دست بدهد. من این سریال را به خاطر شخصیتهای اصلیاش دوست دارم، بنابراین جایگزین کردن آنها با گروهی دیگر برای یک قسمت قطعاً آن چیزی نیست که من میخواهم سریال انجام دهد. منظورم این است که به ندرت حتی گروگو در این قسمت وجود داشت، و این یک نکته منفی است.
کل ماجرای این قسمت چیزی است که برای مخاطب این سریال حکم یک ماجرای گیجکننده را دارد. اما مشکل چیست؟ بدون شک مشکل اینجاست که این گفتهها و شنیدههای موجود در این اپیزود هیچ اهمیتی برای مخاطب ندارند، زیرا ما به عنوان مخاطب هیچ تصوری از محدوده زمانی این سریال و حوادث درون آن نداریم. متأسفانه، این مسیر انحرافی فاقد وزن و تأثیر است و باعث میشود که کل داستان شبیه یکی از آزمایشهای شکستخورده دکتر پرشینگ باشد.
اپیزود چهارم: The Foundling
قسمت چهارم سریال «مندلورین» خوشبختانه مسیر قصهگویی و سبک داستان سرایی را با کوتاهترین و سرگرمکننده ترین قسمت فصل به مسیر خود بازمیگرداند. با رسیدن به نیمه راه در فصل سوم، تیم تولید The Mandalorian تمرکز سریال را از دین جارین دور میکند. در واقع بوکاتان و گروگو در قسمت چهارم در مرکز صحنه قرار میگیرند، زیرا کارگردان کارل وترز به ما نشان میدهد که تغییرات برای بوکاتان، گروگو و کل سریال در افق جدیدی قرار گرفته است. بنابراین، به عنوان یکی دیگر از اپیزودهای ماجراجویی ماندو، عمق بسیار بیشتری در جزئیات کوچک اپیزود وجود دارد.
چیزی که این قسمت در مورد آینده The Mandalorian به ما میگوید این است که گروگو راه ماندو را دنبال میکند. رهبر مندلورها به گروگو یک زره دیگر میدهد، شبیه به همان چیزی که دیدیم دینجارین در طول فصل اول به دست آورد. همچنین با فلاش بک به ماجرای Order-66، ممکن است جدای دیگری نیز وجود داشته باشد که گروگو او را میشناسد، و احتمالاً از دیدن دوباره او خوشحال خواهد شد. بنابراین داستان واقعی در اینجا، و آنچه احتمالاً محور قسمتهای پایانی فصل سوم خواهد بود، پذیرش تدریجی فرقه مندالوریانی دین توسط بوکاتان و چالشهایی است که آنها به همراه گروگو با آن روبرو خواهند شد.
اما گروگو قطعاً ستاره این اپیزود است، و بهعنوان یک هوادار او، نمیتوانم شروع کنم به توضیح اینکه چقدر دیدن فعالیتهای او مرا سرشار از لذت میکند. من از همان اولین صحنه بازی او با سنگها مشتاق تماشای این موجود بامزه شدم، بنابراین فقط میتوانید تصور کنید که با تماشای مبارزه او در اولین مسابقه تمرینی ماندالوریایی چه هیجانی داشتم. ما در این قسمت با یک فلش بک طولانی از نحوه فرار او از Order 66 مواجه میشویم، که به نظر میرسد این سکانس اپیزود راهی برای خشنودترین طرفداران جنگ ستارگان در بین بینندگانش است.
با این تفاسیر قصه اصلی در این اپیزود نجات یک کودک جوان ماندالوریایی از یک پتروسور وحشی است. با توجه به طول اپیزود، زمان زیادی به آن اختصاص داده نمیشود، اما نبردی که در پی می آید، یک نبرد سرگرمکننده است. من عمدتاً آن را دوست داشتم زیرا احساس میکردم آنچه را که این فصل تا به حال از دست داده است و پیش از این خوراک داستانکهای سریال بوده دوباره به هسته مرکزی ماجراهای آن بازگشته است.
با این حال، تا زمانی که ما اپیزودهایی مانند این را دریافت میکنیم، من عاشق این سریال خواهم بود. جنبههای فنی سریال کماکان عالی هستند، اما چیزی که من بیش از همه دوست دارم حس ماجراجویی است که نمایش به خوبی توانسته آن را به تصویر بکشد. اپیزود چهارم این را ثابت میکند، و امیدواریم در ادامه فصل سوم، دینجارین به ماموریتهای تصادفی بیشتری ادامه دهد، چرا که سرگرمی اصل است و مهم نیست که چقدر این ماموریتها بیهوده به نظر میرسند.
کلام پایانی
اگرچه در نیمه های فصل هستیم و هنوز به نظر نمیرسد هدفی در ذهن داشته باشیم، اما من بیشتر از این ماجراجوییهای خودمختار لذت میبرم. اما همانطور که The Mandalorian ادامه مییابد و به تدریج تبدیل به یک نمایش پیچیدهتر میشود، دائماً در معرض خطر از دست دادن چیزی است که آن را در ابتدای اجرای خود بسیار خاص کرده بود.
این واقعیت که هر اپیزود منحصربهفرد بود و شخصیتهای اصلی محبوب ما در واقع احساس میکردند که مانند شکارچیان جایزهبگیری هستند که از سیارهای به سیاره دیگر سفر میکنند و به هر مشکلی که در آن زمان پیش میآمد به مردم کمک میکردند، در دست فراموشی است. این عناصر بود که مرا به سمت خواستن این سریال کشاند. با معرفی بیشتر بازیگران تکرارشونده و به ویژه با درهم آمیختن بیشتر با داستانهای دنیای جنگ ستارگان، من نگران هستم که این جنبههایی که من دوست دارم از سریال محو شوند و به آرامی با محتوای دیگر جایگزین شوند. اما باید صبر کرد و نتیجه نهایی را در پایان سنجید.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
سریال خوبیه
باورم نمیشه صدا و سیما داره پخش میکنه اینو
آخه همه خانوما تو این سریال پوشیده هستند
سلام به همگی دوستان
یک سوال داشتم
آیا برای دیدن این سریال نیاز دارم که تمام فیلم های جنگ ستارگان رو دیده باشم؟
نه دوست عزیز نیاز نیست
خیلی ممنون❤️
بنظر من که خیلی خوبه که فقط روی یه شخصیت تمرکز نکنن و به شخصیت های فرعی هم بپردازن
پ.ن: نسبت به فیلم ها و سریال های دیگه ی دیزنی خیلی خیلی بهتره به امیدوارم خرابش نکنن??
این فصل تقریبا باعث شده حس دوگانه ای داشته باشم که خوبه یا نه؟(تا اینجای ماجرا)
امیدوارم ادامه این فصل باعث پشیمونی نشه. چون پتانسیل بسیار زیادی داره
به نظر من خیلی هم عالی هست
مندلورین با هر فصل پیشرفت میکند و جذاب تر میشود