نقد فصل دوم سریال Mindhunter – زیر پوست قاتلین سریالی
ادموند کمپر (Edmund Kemper)، ملقب به «قاتل دانشجویان» در دهه ۷۰ میلادی، علاوه بر مادر خود ۹ دانشجو را به قتل رساند، سر آنها را از تن جدا و با جسد بیجان آنها رابطه برقرار ...
اینکه تصور کنیم قاتلین سریالی از ابتدا این شکلی بودند، بسیار راحتتر از آن است که بخواهیم آنها انگیزههایشان را درک و حتی به اجبار هم شده با چنین اشخاصی همدلی کنیم. اما در همان دهه ۷۰-۸۰ میلادی، دو تا از ماموران ویژه FBI به نامهای جان ای داگلاس (John E. Douglas) و رابرت رسلر (Robert Ressler) برای پاسخ به این سوال ترجیح دادند همان راه سختتر را در پیش گرفته و نتیجه تحقیقات آنها باعث پایهریزی واحدی به نام علوم رفتاری، شخصیت شناسی قاتلین و حتی ابداع اصطلاح «قاتل سریالی» شد. سریال مایندهانتر، یکی از شاخصترین آثار نتفلیکس در چند سال اخیر که البته اسامی بزرگی چون دیوید فینچر و شارلیز ترون را به عنوان تهیه کننده در پشت خود دارد، اقتباسی از کتابی به همین نام و نوشته شده توسط خود جان داگلاس است.
بعد از غیبتی طولانی و تقریبا دو ساله، مدت کوتاهی است که فصل دوم Mindhunter (شکارچی ذهن) با ۹ قسمت منتشر شده. فصل نخست سریال با دست گذاشتن روی داستان جذاب شروع کار واحد علوم رفتاری و برداشت متفاوتش از ژانر جرایم حقیقی، توانست به یکی از بهترینهای سال خود تبدیل شود. ولی آیا فصل دوم توانسته موفقیت گذشته را تکرار کند یا حتی فینچر و گروهش هم به طلسم دنبالهها گرفتار شدند؟ برای بررسی دقیقتر با ویجیاتو همراه شوید. راستی اگر از فصل اول چیز زیادی به یاد نمیآورید، خلاصه آن را پایینتر در ویدیو قرار دادیم.
اگر در آن زمره از افرادی قرار میگیرید که از داستانهای جنایی و پلیسی لذت میبرید و احتمالا هم بعد از پخش فصل اول ترو دتکتیو نتوانستید اثر مشابهی پیدا کنید؛ بگذارید همین ابتدا خیالتان را راحت کنم: مایندهانتر همان بهشت موعودیست که سخت در جستجوی آن هستید. اما اگر سلیقه و مذاق شما با چنین ژانری سازگار نیست، برای متقاعد کردنتان باید بررسی کاملتری داشته باشیم چرا که اعتقاد دارم ساخته نتفلیکس و فینچر آنقدر چندلایه و گسترده است که هر مخاطبی از تماشای آن همزمان میخکوب شده و لذت ببرد.
به خصوص با فصلی طرف هستیم که فورد و تنچ با چندین پرونده فعال دست و پنجه نرم میکنند، با قاتلین سریالی معروف دیگری چون چارلز منسون هم صحبت میشوند و زندگی شخصی کاراکترهای سریال هم زیر ذرهبین قرار میگیرد. اما با این وجود مایندهانتر حتی لحظهای پیچیده، نامفهوم یا گنگ احساس نمیشود. خط داستانی اصلی با تمامی زیر و بمهایش درست و هدفمند جلو میرود و به خوبی با شخصیتپردازی کاراکترها و داستانهای فرعی آنها هماهنگ و همراستاست.
پرونده قتل کودکان آتلانتا
این بار در فصل دوم، تمرکز اصلی روی پرونده بسیار پر سر و صدای قتلهای کودکان در آتلانتا است و بر خلاف انتظار بسیاری، BTK یا همان دنیس ریدر (Dennis Rader) همچنان در پشت پرده اتفاقات حضور کمرنگی دارد و بعید هم میدانم تا پیش از فصلهای انتهایی، نویسندگان به شکل مستقیم به آن بپردازند.
اما پرونده آتلانتا که در مدت زمان سه ساله آن حداقل ۲۸ کودک و بزرگسال به قتل رسیدند، هم به عنوان زمینه اصلی این فصل درگیرکننده است و هم این فرصت را در اختیار سازندگان قرار میدهد تا معضلاتی چون تبعیض نژادی را به درستی نشانه بروند و در خلق دوباره اتمسفر آن دوره زمانی غوغا کنند. مایندهانتر در به تصویر کشیدن اشتباهات مقامات دولتی، کثافتکاریهای سیاسی، نقش احتمالی سازمان کو کلاکس کلان و اختلافهای نژادی در این پرونده کم کاری نمیکند و نتیجهای را تحویل مخاطب میدهد که شاید راضی کننده و خوشایند نباشد اما خود حقیقت است.
تغییر درست نقشها
هر چند هولدن (شخصیتی که الهام گرفته از جان داگلاس است) نقش اصلی را در جریان این پرونده دارد اما بر خلاف فصل قبلی که او نقش اول سریال به حساب میآمد و همکارش بیل تنچ بیشتر تکرار همان نقش کاراگاه دوم ترو دتکتیو بود؛ حالا تمامی نگاهها به زندگی شخصی بیل و دکتر کار معطوف میشود و باید اعتراف کرد بیل تنچ با ایفای نقش فوقالعاده هولت مک کانالی (Holt McCallany) ستاره اصلی این فصل است. این تغییر در اولویت شخصیتها نه تنها اهمیت نقشهای دیگر را بالا برده و از تبدیل آنها به کاراکترهایی سطحی و ظاهری جلوگیری کرده، بلکه به جرات خط داستانی فرعی این دو شخصیت و زندگی آنها به مراتب جذابتر و بهتر از ماجراهای هولدن با معشوقه سابقش در فصل اول است که ظاهرا بیشتر تلاش داشت تا به اجبار چهرهای انسانی به کاراکتر خاص فورد ببخشد.
ابتکار دیگر این فصل را که به نحوی در ارتباط با همین تمرکز سریال روی شخصیت بیل است، باید به پای ترکیب کردن درست و کاملا مناسب واقعیت و خیال نوشت. مایندهانتر از داستانی واقعی اقتباس شده و همه پروندههای آن با تمامی جزییاتش مطابق بر واقعیت هستند. اما ساخته معمایی-جنایی نتفلیکس به هیچوجه یک مستند نیست، اصلا در همان وهله اول هر سه شخصیت اصلی سریال اسامی متفاوتی دارند و در بهترین حالت پرتره و الهامی از شخصیتهای واقعی کتاب به حساب میآیند. اما تیم نویسندگان و فینچر به خوبی میدانند چطوری از المانهای فیکشن در بطن داستان واقعی خود به خوبی استفاده ببرند.
اینها تازه برگهای برندهای بودند که Mindhunter بعد از دو سال در فصل دوم خود رو کرده است چرا که نقاط قوت فصل پیش نیز همچنان و حتی بهتر در این فصل به قوت خود باقی ماندند. مایندهانتر یکی از معدود سریالیهایی به شمار میرود که تقریبا تاثیرگذاری تک تک اپیزودهاش را مدیون جادوی دیالوگ است. در همان فصل اول وقتی اد کمپر با ادبیات پیشرفته و سطح بالایش جزییات قتلهایش را تعریف میکرد، بر خلاف تمامی سریال و فیلمهای سینمایی دیگر هیچ خبری از فلشبک و روایت تصویری نبود.
چارلز منسون یکی از بدنامترین تبهکاران آمریکایی است که در دهه ۶۰ میلادی در کالیفرنیا فعالیت میکرد. او رهبر جامعه کوچکی به حساب میآمد که با نام «خانواده منسون» شناخته شده بود. افراد تحت رهبری او در سال ۱۹۶۹ به دستور منسون هفت نفر را با چاقو و گلوله کشتند. خود منسون نیز در سال ۱۹۷۱ محاکمه و زندانی شد.
منسون از آن زمان در زندان بود تا اینکه در نوامبر سال ۲۰۱۷ و در سن ۸۳ سالگی درگذشت. او در فصل دوم مایندهانتر حضوری کوتاه اما تاثیرگذار دارد که طرفداران سریال مدتها بود انتظار آن را میکشیدند.[/cloux_character_box_item][cloux_character_box_item name="دنیس ریدر (بیتیکی)" image="38305"]تا به اینجای کار در فصل اول و دوم مایندهانتر، دنیس ریدر ملقب به بیتیکی (BTK) تنها نقش مختصری داشته و بیشتر در پشت زمینه بیشتر قسمتها حضور پیدا کرده. اما حضور کمرنگ فعلی او دلیل دارد: بیتیکی که مخفف سه کلمه «بستن، شکنجه کردن و کشتن» است، ۱۰ نفر را در ایالت کانزاس در سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۱ کشت اما تا سال ۲۰۰۵ دستگیر نشد.
بنابراین بسیار بعید است مایندهانتر به این زودیها به سراغ او برود و احتمالا حضور او در فصلهای پایانی سریال پررنگ و جدیتر خواهد شد.[/cloux_character_box_item][/cloux_character_box]
بیوگرافی شخصیت ها
دیووید برکوویتز یا ملقب به پسر سم (Son of Sam) و کالیبر ۴۴ به جرم کشتن ۶ نفر و زخمی کردن ۷ نفر با سلاح گرم محکوم و زندانی شد. او زنانی را هدف قرار میداد که همراه با معشوقه یا همسرشان در اتومبیل مینشستند.
او همچنین نامههایی به پلیس و مطبوعات میفرستاد که در آنها خبر از جنایات آینده خودش میداد. برکوویتز در نهایت در سال ۱۹۷۷ ابتدا به دلیل سرعت غیرمجاز توسط پلیس متوقف و تمامی اینها به اتفاقاتی منجر شد که پلیس مدارکی دال بر نقش داشتن او در قتلها کشف کرد.
برکوویتز بلافاصله اعتراف کرد و در صحبتهایش گفت که شیطانی که در جسم سگ همسایهاش زندگی میکرده، او را به چنین جنایاتی مجبور کرده است. دو سال بعد او بالاخره اعتراف کرد که داستان روح شیطانی همسایهاش دروغ بوده و این جنایتها را به این دلیل انجام داده چرا که حس میکرده توسط جامعه طرد شده است.[/cloux_character_box_item][cloux_character_box_item name="پل بیتسون" image="38308"]
شاید پیش از این در مورد مردی شنیده باشید که در فیلم تحسین شده جنگیر (The Exorcist) بازی کرده بود و بعدها تبدیل به قاتل شد. این مرد پل بیتسون (Paul Bateson) نام دارد که در سال ۱۹۷۹ به حداقل ۲۰ سال زندان برای قتل مردی در نیویورک محکوم شد.
در مایندهانتر، نقش پل را مرگان کلی (Morgan Kelly) بازی میکند. پل بیتسون در سال ۲۰۰۳ از زندان آزاد شد و حالا ۷۸ سال سن دارد.[/cloux_character_box_item][/cloux_character_box]
اندازه قاب عجیب و نامتعارف Mindhunter نیز به بهتر دیدن و درک کردن حرکات صورت و ارتباطات غیرکلامی کمک شایانی میکند و اینگونه نویسندگان و کارگردان با دیالوگها و حرکات بدنی بازیگرها داستانسرایی میکنند، داستانهایی که در پوست و استخوان مخاطب نفوذ میکند. زمانهایی هم که بیرون از چهار دیواریهای زندان و مصاحبه با زندانیها میگذرد، با همان شاتهای هنری و تکنیکهای فیلمبرداری زیبا و دوستداشتنی فینچر مواجه هستیم که مشابه آنها را در فیلمهایی چون Seven و زودیاک دیده بودیم؛ نماهایی از بالا و دید پرنده، پالتهای رنگی تاریک و رمزآلود و کلوزآپهای به موقع که هیچوقت تکراری نمیشوند.
تنها عنصر باقی مانده برای تکمیل معجزه سکانسهای سریال، موسیقی است که آن هم وظیفه خودش را تمام و کمال انجام میدهد. افکتهای صوتی و موسیقیهای بیکلام در ایجاد تعلیق کاملا موفق هستند و در انتخاب ترانههای لایسنس شده هم واقعا باید به سلیقه و ذوق تیم هنری تبریک گفت چرا که انگار هر کدام درست مخصوص همان اپیزود سروده و خوانده شدند.
بنابراین به عنوان سخن پایانی باید بگویم نه تنها Mindhunter در فصل دوم موفقیت قبلی را تکرار میکند، بلکه انتظارات ما را همراه با خود به سطحی بالاتر میبرد. اگر در فصل قبل میشد به برخی خردهپیرنگها و پردازش شخصیت فورد ایراد گرفت، فصل دوم حداقل برای من هیچ جایی برای ایراد نمیگذارد. تنها مشکل این است که میترسم مجبور شویم برای فصل بعدی دو سال دیگر منتظر بمانیم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
من بر خلاف دوستان معتقدم فصل دوم خیلی جذاب تر از فصل اول بود. فصل اول هیجان کمی داشت و بیشتر به مسائل علمی می پرداخت که اگر کسی این اطلاعات رو به واسطه ی شغل یا تحصیلات یا مطالعاتش میدونسته، دیدن فصل اول براش انچنان تازگی و جذابیتی نخواهد نداشت.
فصل اول کشش بیشتری داشت ولی داستان به نظرم به همون قوی فصل اوله. و شخصیت ها واقعا واقعی و انسانی اند. اونقدر تخیلی نشدن که آدم نتونه باورشون کنه. و اینکه حقیقت رو به طرز جذابی نشون میدن که از خود حقیقت دور نیست و واقعا مجبورمون میکنه به دنیا واقعی فکر کنیم.
به نظرم این فصل افت بزرگی بود
کشش فصل اول رو نداشت
از طرف دیگه حس معمایی نداشت. یعنی اتفاق خاصی نمیفته و برای گیر انداختن قاتل هم هوشمندی خاصی به خرج نمیدن. خلاصه آدم رو هیجان زده نمیکنن :) البته چون اقتباس از داستان واقعیه میشه تا حدودی این مساله رو توجیه کرد.
من فصل اول رو همیشه به عنوان یکی از بهترین فصول سریالی که دیدم معرفی میکنم.
ولی این فصل به نظرم معمولی بود.
فصل دوم دوتا ایراد داشت،اول خونه قاتل سیاهپوست که با پدر مادرش زندگی میکرد، چطور اون قتلها رو تو خونه انجام میداد،بدون جلب توجه؟؟؟و هیچ گفتگویی با پدر و مادر قاتل و بازجویی نبود
بر خلاف فصل اولش اون هیجانی که به مخاطب باید القا بشه به نظرم نشد و خیلی کم کاری شده بود توی این فصل . کلا از فصل دومش خیلی راضی نبودم
همین الان فصل دوم دیدم واقعا عالیه سریالش
من هنوز این فصل سریالو ندیدم و یه سرچی زدم تو نت که ببینم نقد فصل دوش اومده یا نه که دیدم شما غوغا کردید تا حدودی برای اینکه اسپویل نشه برام خوندم و دیدم که یا خدا چقدر این متن کامله دمتون گرم