نقد فیلم Guardians of the Galaxy Vol.3 – خروج باشکوه نگهبانان
نمیشود منکر این شد که مارول، توانسته آن شهرت خوبی که قبلاً داشته را همچنان حفظ کرده باشد. به لطف قطاری از ایدههای خوبی که بد اجرا شدهاند، نویسندگیهای عاری از خلاقیت، جلوههای ویژه خجالتآور ...
نمیشود منکر این شد که مارول، توانسته آن شهرت خوبی که قبلاً داشته را همچنان حفظ کرده باشد. به لطف قطاری از ایدههای خوبی که بد اجرا شدهاند، نویسندگیهای عاری از خلاقیت، جلوههای ویژه خجالتآور و شوخیهای احمقانه، هواداران این استودیو ترسی به جانشان افتاد که نکند بلایی که سر دنبالههای مرد مورچهای و ثور آمد، بر سر نگهبانان کهکشان هم بیاید. اما Guardians of the Galaxy Vol.3 به قدری خوب بود که انگار بیشتر از یک اثر جذاب، درگیرکننده و به یادماندنی، یک نامه عذرخواهی از طرف مارول باشد. با نقد نگهبانان کهکشان ۳ همراه ویجیاتو باشید.
معرفی کوتاه فیلم
نگهبانان کهکشان ۳ فیلمی ابرقهرمانی به نویسندگی و کارگردانی جیمز گان است. از بازیگران فیلم میتوان به کریس پرت، بردلی کوپر، پام کلمنتیف، ویل پولتر و... اشاره کرد. داستان فیلم از این قرار است که بعد از اتفاقات Avengers: Endgame، تیم نگهبانان کهکشان همچنان درگیر غم و مشکلات خود هستند، اما ناگهان شخصی به نام آدام وارلاک، حملهای به آنها میکند که حال، تیم باید خودش را جمع و جور کند و به دنبال راه خلاصی از عواقب این حمله باشند.
کارگردانی و فرم
جیمز گان در بخش کارگردانی، کار فوق العادهای را انجام داده است. او نه در شوخیها و فاکتورهای موفق قبلیاش زیادی روی کرد و نه در امتحان کردن ریسکهای جدید که مبادا سبب ضعیف شدن فیلم شود. گان در طول فیلم، تمام سعیش را میکند که تریدمارکهایش را تثبیت و بهتر کند و هر بار، چیزی جدید تحویل مخاطبش دهد. تغییر متعدد فریم فیلم نیز به مخاطب کمک میکند که بیشتر درگیر سکانسهای اکشن یا احساسی فیلم شود و در زمان مناسب، از مناظری درون فیلم لذت ببرد. فیلمبرداری اثر چشم نواز و خلاقانه است و به شدت در جذاب کردن سکانسهای اکشن کمک کرده است. تدوین فیلم بسیار خوب سرعت گرفته و به یکدستی ریتم فیلم کمک کرده است. موسیقی متن نیز، کاری کرده که مخاطب در هر صحنه با توجه به حس و حال آن، بتواند غرقش شود.
یکی از مهمترین نکات نگهبانان کهکشان ۳، CGI خیلی خوبش است. مارول اخیراً شاید به بهانه ذخیره و صرفه جویی در پول، آنچنان همانند قبل بر روی CGIها کار نمیکند و کاملاً سهل انگارانه بهشان نگاه میکند. اما در این فیلم، انگار خبری از صرفه جویی نیست و جیمز گان توانسته کاری کند که فیلمش، بهترین جلوههای ویژه فاز جدید مارول را داشته باشد. نکته آخر نیز، بهره بردن از انتخاب موسیقی است. آهنگهایی همانند Creep از ردیوهد، No Sleep Till Brooklyn از بیستی بویز و Dog Days Are Over از فلورنس و د ماشین، کاری کردند حس و حال سکانسهای مربوطه به آنان، به شدت به یاد ماندنی شوند. در کل، بخش فرم و کارگردانی به تنهایی خیلی خوب و در مقایسه با دیگر آثار اخیر مارول، شاهکار محسوب میشود!
بازیگری
حاشیه اصلی نگهبانان کهکشان ۳، انتخاب ویل پولتر برای نقش آدام وارلاک بود. بسیاری فکر میکردند شاید پولتر نتواند آن ترس و هیبت وارلاک را به نمایش بگذارد. اما نه تنها او این کار را انجام داد، بلکه حتی توانست شوخیهای کلامی و فیزیکی که برایش تعریف شده بود را به زیبایی به اجرا در بیاورد. کریس پرت نیز در نشان دادن غمگین اما همچنان شر و شیطان استارلرد، کار بسیار خوبی را انجام داده است. زوئی سالاندا، پیشرفتی در نقشش نداشته و بازی معمولی دارد.
البته چیزی که این فیلم را فوق العاده کرده، بازیهای دیو باتیستا، پم کلمنتیف و کارن گیلن هستند. باتیستا بیش از پیش سادگی و بامزگی درکس را با خوی وحشیگریاش تلفیق کرده، کلمنتیف به مخاطب کمک میکند بیشتر شخصیت مانتیس را بشناسد و توانسته به کمدی فیلم کمک شایستهای بکند و کارن گیلن که حال برخلاف فیلمهای قبلی سری نقشش پر رنگتر شده، همانند کلمنتیف بیشتر اجازه میدهد تا مخاطب با شخصیت نبیولا همراه شود و او را بشناسد. این سه را میتوان جز گلهای سر سبد فیلم خطاب کرد.
اگر فکر میکنید که بهترین صداپیشه فیلم، بردلی کوپر است، در اشتباه هستید! لیندا کاردلینی توانست روح و زندگی خاصی به شخصیت لایلا ببخشد و این سمور را به شدت در دل مخاطب جای بدهد. شان گان علاوه بر نقش کراگلین، توانسته بسیار خوب از صداپیشگی راکت راکون جوان بر بیاید و لحظاتی به یادماندنی را تحویل بدهد. ماریا باکالوف به شدت به شیرینی و بامزگی کازمو کمک کرده است. آسیم چادری و میکائلا هوفر در نقشهای تیفز و فلور، مایه گذاشتند و توانستند این شخصیتهای فرعی را نیز به یادماندنی کنند.
در نهایت، باید به چوکوودی ایووجی اشاره کرد که توانست یکی از دیوانهترین و ترسناکترین شرورهای مارول را به تصویر بکشد. های اوولوشنری همانقدر که در بعضی سکانسها همانند یک دانشمند آرام و متین به نظر میرسد، چنان در لحظه بعدی حال و هوایش عوض میشود که این تغییر حالت، ترس و بیاعتمادی به جان مخاطبش میاندازد. در نهایت، تیم بازیگری نیز عملکرد بسیار خوبی داشته و نسبت به آثار اخیر مارول، فوق العاده محسوب میشود.
داستان و شخصیت پردازی
چیزی که درباره نگهبانان کهکشان ۳ دوست داشتم، پیرنگ داستانی سادهاش بود. گان همین پیرنگ را گرفت و بدون آنکه سعی کند پیچش یا ایستر اگی به زور در آن بچپاند، با جریانش پیش رفت و در نهایت، یکی از سادهترین و در عین حال، عمیقترین داستانهای مارول را تحویل داد. اگر یک نگاه کلی بیاندازیم، نگهبانان کهکشان ۳ درباره تمهایی از جمله: رها کردن، کنار آمدن با فقدان و عطش ساختن چیزی کامل و بینقص صحبت میکند. فیلمهای قبلی مارول نیز بر چنین تمهایی داستانهای خود را میگفتند اما به جرئت میتوان گفت که نگهبانان کهکشان ۳، این کار را بهتر از همه آنها انجام داده است.
اگر فیلم را ندیدهاید، از ادامه خواندن متن صرف نظر کنید
نگهبانان همچنان با درد و رنجهای خود کنار نیامدهاند و این موضوع، بیشتر در پیتر مشهود است. فراموش کردن رابطهاش با گامورا، کار سختی است که پیتر، خودش را ناتوان در انجام این کار میبیند. اما به لطف حمله وحشیانه وارلاک به نوور (Nowhere) و آسیب دیدن شدید راکت، پیتر هرجور که شده مجبور است خودش را جمع و جور کند تا از فقدانی دیگر جلوگیری کند. اما این جو غمگین و اسف بار فقط دامن گیر پیتر نشده است. نبویلا بیشتر از هر زمان دیگری غر میزند، مانتیس نمیداند دارد با زندگیاش چیکار میکند، درکس خشمگین است و راکت و گروت، هستند تا گروه به طور کامل از هم نپاشد.
حمله وارلاک، نقطه عطف اولیه فیلم و آغازگر داستان ما است. در این سکانس نبرد ما به خوبی با قدرت او آشنا میشویم و میفهمیم که قرار است سد سختی در برابر نگهبانان باشد. بنابراین، سفر نجات دادن راکت نه تنها قرار است یک سفر حماسی و جذاب باشد، بلکه در آخر، باید تغییراتی در هر شخصیت به وجود بیاورد. شخصیتهایی که روزهای سخت همچنان ولشان نکرده و حتی برای خلاصی از آنان، تلاشی نکردهاند. بنابراین پیرنگ داستان وجه خشن خودش را به این شکل نشان میدهد که یکی از عزیزترین افراد گروه را تا دم مرگ پیش برد، بلکه این دلیلی شود تا آنان خودشان را به سمتی بهتر سوق دهند.
مهمترین چیزی که درباره پیتر مشخص میشود، این است که او همیشه دنبال کسی بوده تا بتواند خلا آن محبت و عشقی را که در دوران کودکی نگرفته را جبران کند. از سویی، هر بار کسی را پیدا میکرده که با تکیه بر او این خلا را پر کند، به نتیجه خوبی نرسیده است. از ایگو که متوجه شد چه شیطانی است و عمراً بتواند پدر خوبی برای پیتر باشد تا گامورا و یاندو که جفتشان، مردند و پیتر را بیش از پیش تنها گذاشتند. حال نگهبانان به نحوی تنها کسانی برای پیتر هستند که او بتواند این فقدان محبت و دوست را جبران کند. همین، دلیلی محکم برای او است که به هر دری بزند تا راکون را از دست ندهد.
از سویی دیگر، پیتر همچنان نتوانسته از آن زندگی که در زمین داشته گذر کند. نگه داشتن عکسی از دوران بچگیاش، دال بر این موضوع است. در این مسیر، پیتر با این حس ناامنی بزرگ خود رو به رو میشود و میفهمد که به هر نحوی که شده، باید شانسی مجدد به زندگیاش در زمین بدهد. در اینجا، برای او چیزی باقی نمانده و باید حال از دری که همچنان برایش باز مانده، استفاده کند. بلکه شاید این در، بتواند کمکی باشد که بتواند از این دردها و رنجها کمی آسوده شود.
در فیلمهای قبلی مارول با حضور شخصیت راکت، او به پای مصنوعی یک زندانی، چشم مصنوعی شخصی و دست مصنوعی وینتر سولجر اشاره میکند. در آن زمان، فکر میکردیم این نیز بخشی از شوخیهای عجیب غریب راکت است ولی حال، متوجه این حرفهای او و "تنها خانوادهای که از دست داده" میشویم. راکت به عنوان یکی از نمونههای آزمایشی های اوولوشنری بوده و به دنبال شکنجههای شدید، با لایلا، تیفس و فلور دوست میشود و آنها، تنها دوستان آن دوران او بودند.
در واقع، راکت تمام احساساتی را که داشته در آن زمان به نمایش گذاشت و بعد از مرگ دردناک دوستانش، به دنبال ترامایی که دریافت کرد شخصیتی گستاخ، عصبی و دعوایی به خود گرفت. این حرکت راکت را میتوان روشی در نظر گرفت تا به دیگران وابستگی پیدا نکند و اگر آنها را از دست داد، بتواند با رفتنشان کنار بیاید. راکتی که ما تا به کنون دیدیم، معمولاً احساساتی از خود نشان نمیداد و بیشتر برای کمک به شاد کردن جو فیلم حضور داشت. به لطف بازاریابی هوشمندانه و شروع فیلم با تمرکز بر تعدادی بچه راکون، مخاطب میفهمد که قرار است داستان پشت راکت را بفهمد. فیلم به خوبی بر شخصیت راکت تمرکز میکند و در آن عمیق میشود که او بیشتر از قبل در دل هواداران مارول عزیز شود.
راکت از همان ابتدا، به عنوان حیوانی هوشمند تحت آزمایش قرار گرفت. در حد که از گونه و نژاد خود خبری نداشت و این، دلیلی است که هیچوقت قبول نکرد که یک راکون است. برای خود راکت نیز، گذر کردن از خانواده اولش، غیرممکن بود. بنابراین او راه نجات و کنار آمدنش را در دزدیدن آن اندامهای مصنوعی و گرفتن شخصیتی پرخاشگر دید. اما در نهایت، او میفهمد که باید دوستان قدیمیاش را فراموش کرده و با این دوستان کنونیاش، از زندگی لذت ببرد و خودش را از گذشتهاش نجات دهد.
مثلث درکس، مانتیس و نبیولا نیز به لطف شیمی خاص بینشان و دیالوگهای بامزهای که با سرعت بینشان رد و بدل میشود، به دیگر شخصیتهای خاطره انگیز اثر تبدیل میشوند. مانتیس نشان میدهد شخصیتش به شدت، توسط افراد دورش تعریف میشود. او که در فیلمهای قبلی، شخصیتی خشکتر و تیپیکالتر داشت، حال از خودش وجهی شوخ طبع و گاهاً جبهه گیر نشان میدهد که میتواند ریشه در زندگی اخیرش با نگهبانان کهکشان داشته باشد. در نهایت، مانتیس متوجه میشود که تا ابد، نمیتواند شخصیتی وابسته به دیگران داشته باشد و حال، این فرصت را دارد که در سفری بدون نگهبانان کهکشان، بتواند خودش را بشناسد.
درکس با اینکه به نحوی انتقامش را از تانوس گرفته، اما مشخص است که نبود فرزند دخترش برایش همچنان سنگین است. او این خشم را بروز میدهد و در مبارزاتش نمایانگر است. درکس از اینکه "احمق" خطاب شود متنفر است و از کارهایی هرچند ساده و یا شاد که به نظرش احمقانه برسند دوری میکند. به لطف کودکانی که های اوولوشنری زندانی کرده بود، درکس دوباره توانست آن حس پدرانه خودش را پیدا کند و راحتتر از قبل، بدون آنکه نگران باشد احمق به نظر برسد، احساساتش را نشان بدهد.
یکی دیگر از کارهای باارزشی که نگهبانان کهکشان ۳ انجام میدهد، عمیق شدن در شخصیت نبیولا است. شخصیتی پرخاشگر و عصبی که نیازی به فکر کردن نیست تا بفهمیم ریشه در رفتار مزخرف تانوس با او دارد. نکته جالب درباره او، غر زدن و برجسته کردن نقاط ضعف دیگران است و این حرکت، برای آن است که خودش فراموش کند چقدر نقص و ایراد دارد. برای نبیولا سخت است که همیشه در میان دیگران شخصیتی ضعیف و شکننده در نظر گرفته شود و از طرفی، برای او مشخص نیست چگونه از این قضیه فرار کند. نبیولا بالاخره میفهمد که برای اینکه خودش را قوی نشان بدهد، نیازی به پرخاشگری و بدرفتاری با دیگران ندارد و بلکه باید دیگران و خودش را قبول کرده و به کمک هم، بهتر و بهتر از قبل شوند.
جیمز گان در نوشتن شخصیت آدام وارلاک ریسک میکند و یک وجه کمدی غیرعادی به او اضافه میکند. انتظار میرود که به صورت کلیشهای، چنین شخصیتهایی بیرحم و ترسناک باشند اما وارلاک، نقطه متضاد این ماجرا است. در واقع، وارلاک به نوعی یادآور راکت است. همانطور که راکت فکر میکرد با کمک به های اوولوشنری، خودش و دوستانش به دنیایی بهتر میروند و در آنجا زندگی آرامی را پیش میگیرند، وارلاک نیز سعی داشت با کمکهای پیاپی به اهداف های اوولوشنری، زندگی آسودهای برای مادر و نژاد خودش فراهم کند. وارلاک، در نهایت شانس دومی را به دست میآورد که در هدفی درست پای بگذارد و از شر های اوولوشنری و خطرش نیز خلاص میشود.
شرور فیلم به نوعی یادآور تانوس است. او به دنبال نژادی برتر است و با این کار، بتواند احساس خدایی کند. او به نبود خدا باور دارد و با ساختن نژادی کاملاً تکامل یافته و بدون نقص، کار خدا را به سرانجام برساند! وقتی که به سیاره کانتر-ارث میرویم، متوجه میشویم که "نژاد بینقصی" که های اوولوشنری در نظر داشته، در واقع پر از ایراد و نقص هستند. شکستهای پشت سر هم او، هدف خوبش را به چیزی پلید تبدیل کرده و نشان میدهد ساختن چیزی بینقص، غیر ممکن است و بسیاری قرار نیست به شخصیتی تکامل یافته و کامل تبدیل شوند.
برای های اوولوشنری سخت است که کسی به او بگوید نمیتواند کار خدا را انجام دهد و تنها با این کار، دیگران را به مرز نابودی میکشاند. تا آخرین لحظه فیلم، او از هدفش دست نمیکشد و باور دارد که میتواند هدفش را عملی کند. اما در نهایت، همانند دیگر شروران، او به سزای اعمال خود میرسد و میفهمد که حتی او، کسی که خالق چندین موجود فوق العاده هوشمند بوده، شانسی برای خدایی کردن ندارد. چیزی که شخصیت او را جالب میکند، برخلاف دیگر شرورانی که دنبال نابود کردن جهان هستند تا قدرت خودشان را نشان دهند، او همواره دنبال ساختن جهانی است که به دیگران بگوید او خدا است! اما خدایی شرور و کمالگرا که همه را، حتی خودش را به مرز دیوانگی میکشاند.
شخصیتهای دیگری از جمله کازمو، کراگلین و مستر کارجا به خوبی در خدمت کمدی فیلم قرار گرفتند و به شیوه خودشان لحظاتی به یادماندنی را تقدیم مخاطب کردند. سکانسهای پایانی فیلم به خوبی پر از احساس است و این پایان خوش، به طوری اجرا شد که نه مخاطب احساس اذیت بودن داشته باشد و نه به شعورش توهین شود! جیمز گان داستانی زیبا درباره فقدان، استفاده از فرصتهای پیش رو و رستگاری نوشت و لحظات خندهدار، غمگین و هیجان انگیز را به بهترین نحوه ممکن را در فیلمش نمایش داد. در کل، نگهبانان کهکشان ۳ یکی از بهترین داستانهای MCU را تعریف و شخصیت پردازی دارد که نسبت به دیگر آثار ابرقهرمانی، بینظیر محسوب میشود.
سخن نهایی
نگهبانان کهکشان ۳ عالی است. سکانسهای مبارزه بینظیرند، فیلمبرداری خلاقانه، موسیقی متن درگیر کننده و تدوین نیز بسیار خوب صورت گرفته است. از همه مهمتر، جلوههای ویژه خجالت آوری ندارد و سکانسهای احساسیاش، آن حس خالصانه بودن را در خود دارند. طنز فیلم رو مخ نیست و سعی نمیکند به زور به فرهنگ عامه ارجاع بزند. جیمز گان از پتانسیل تمام بازیگران خود استفاده کرده و با هوشمندی، نکات مخفی را در فیلمش جای داده تا در دیدنهای دوباره، فیلم همچنان هیجان انگیز باشد.
نقد را با جواب به یک سوال به پایان میرسانم: نگهبانان کهکشان ۳ یک نامه عذرخواهی است یا نفسی تازه در تن خسته MCU؟ جواب، گزینه اول است. بله، نگهبانان کهکشان ۳ به خودی خودش یک فیلم فوق العاده است اما از طرفی، نمیتواند ما را به آینده مارول خوشبین کند بلکه بیشتر نگران میکند. به لطف خلاقیت و هیجان بالای فیلم، دوباره انتظارات از مارول بالا رفته و هر اثری بعد از آن، از این حد کمی پایین باشند، ناامید کننده محسوب میشوند. با وضعیت کنونی مارول و تنبلی سازندگان و تهیه کنندگان، بعید است که تا مدتی طولانی، بتوانند چیزی بالاتر از نگهبانان کهکشان ۳ را تحویل دهند. بنابراین مارول با این اثر، هم برای فیلمهای قبلی و هم برای فیلمهای بعدیاش معذرت خواهی میکند. شاید هم بهتر است من بدبین نباشم، اما با وضعیتی که مارول صرفاً به دنبال ساختن پشت سر هم فیلم و سریال است، بعید است شاهد آثاری این چنین باشیم که با حوصله و خلاقیت ساخته میشوند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
فیلم قشنگی بود
دمش گرم که یک ایرونی اکثر جلوه های ویژه کامپیوتری این فیلم را ساخته ،یه ایرونی به نام مهدی احمدی تو شرکت (فریم استور )
همین امروز این فیلمو تماشا کردم و بر خلاف بقیه فیلم های فاز جدید مارول از دیدن این فیلم لذت بردم و میتونم این فیلمو بهترین فیلم فاز جدید مارول نام گذاری کنم از اقای نصراللهی هم تشکر میکنم که نقد خوبی انجام داد و چیزی از قلم جا ننداخت و میشه گفت بعد مدتا ی مقاله خوب از ویجیاتو دیدیم