![](https://vigiato.net/wp-content/uploads/2019/09/original-910x540.jpg)
اندر احوالات بازیهای چالشی در زندگی یک گیمر متاهل ایرانی
من هم ثبت نام کرده بودم که از بازی ایرانی و زیبای چیلدرن آو مورتا حمایت کنم، تا اینکه شایان به من گفت با یک بازی چالشی بینظیر روبرو هستم و ناگهان دو دل شدم. ...
من هم ثبت نام کرده بودم که از بازی ایرانی و زیبای چیلدرن آو مورتا حمایت کنم، تا اینکه شایان به من گفت با یک بازی چالشی بینظیر روبرو هستم و ناگهان دو دل شدم. من دارک سولز را چند باری تمام کردم و همیشه با چالش بازیها میانه خوبی داشتم اما الان در جایی قرار دارم که... بگذارید از ابتدا برایتان تعریف کنم.
من عاشق بازیهای نقشآفرینی ژاپنی بودم و هستم. یادم میآید وقتی اولین پلی استیشن را خریده بودم، در به در به دنبال فاینال فانتزی ۷ بودم و چون آن موقع پدرم برایم بازی میخرید، مثل من درگیر خرید یک عنوان خاص نبود. یک روز از مدرسه خودم جیم زدم و رفتم به پشت شهرداری و یک فروشنده منصف با قیمت ۷ هزار تومان آن زمان! ۴ سی دی کپی شده به من داد که شامل داستان افسانهای کلاد و سفیروث بود.
از همان زمان در سختی این بازیها غوطهور و با چالشهایی مثل آپگرید کردن شخصیتها و سیاهچالهگردی و... درگیر شدم. حرفهایم در این یادداشت دخل چندانی به سبک مهجور نقشآفرینی ژاپنی در ایران ندارد، شاید در فرصت دیگری درباره این بازیهای ناب و دوست داشتنی که جایشان در آٰرشیو اکثر گیمرهای ایرانی خالی است صحبت کنم؛ در اینجا میخواهم بیشتر درباره بعد دیگری حرف بزنم به اسم چالش. این بازیها برای کسی در سن و سال من بسیار سخت بود، من با این سختیها جنگیدم و بارها و بارها از غولهای مختلف داخل این بازیها شکست خوردم. صدها بار یک سیاهچاله تکراری و یک مسیر مشابه را پیش رفتم تا بتوانم قویتر بشوم و زورم به آن غول لعنتی برسد.
این روند با نسل بعد کنسولی که داشتم هم ادامه یافت. با شنمو در دریمکست همراه بودم و سودِکی را در ایکس باکس کلاسیک بازی میکردم. گل سر سبد بازیهایم اما Fire Emblem: Path of Radiance روی گیمکیوب بود و دهها نقشآفرینی ژاپنی دیگر در پلی استیشن ۲. در کنار این بازیها، ناشرین بازیهای سخت و به اصطلاح هاردکور گیمهای دیگری نیز روانه بازار کرده بودند. من راهنمایی بودم و اوج سختی زندگیام این بود که دوستم را ترغیب کنم زنگ تفریح نصف ساندویچش را به من بدهد یا اینکه امتحان ریاضی را زیر ۱۶ نگیرم. نه آنچنان اهل ورزش بودم و نه به دنبال شخص خاصی که بخواهد سرکوب عشقیام کند. سختی زندگیام در این گیمها خلاصه میشد و تازه با گزینه Hard Mode به درستی آشنا شده بودم و مفهومش را درک کرده بودم.
بازیهای Eternal Ring و King's Field دیوانهمان میکردند و عناوینی چون Trapt زندگیمان را به چالش میکشید. ویوتیفول جو و Contra: Shattered Soldier روی اعصابمان راه میرفتند و مجبور بودیم کنترلرهای کنسولمان را گاهی به سمت دیوار پرتاب کنیم و بعد التماس بابا کنیم که برایمان یک کنترلر جدید بخرد. کرمی داشتم که بازیها را روی Hard Mode تمام کنم و در زنگ تفریح مدرسه، پزش را به بچهها بدهم. تیکن شرطی (از نوع حلال) میزدم و تاکید کنم مانند زندگی واقعی، این وسط به بازیهای ورزشی هم هیچ علاقهای نداشتم.
![گیمرهای متاهل](https://vigiato.net/wp-content/uploads/2019/09/gamification-3.jpg)
در این میان با گیمشارک و کد بریکر هم آشنا شدم، اما بعد از مدتی استفاده از آنها حس خوبی نداشتم و تقلب در بازیها را رها کردم. عطای گیمشارک و امثالهم را به لقایشان بخشیدم و نهایتا راهنما یا همان Step By Step بازیها را در کنار خود گذاشتم. برادر بزرگترم هم همیشه کنارم بود و با کمک او معماهای بازیهایی مثل توم ریدر و نِوِرهود را حل میکردم. مجله لوحهخانه را هم با هزار بدبختی از برخی دکهها گیر میآوردم و میخریدم تا راهنمای بازیها را با دقت بخوانم.
سنمان بالاتر رفت و بازیهای سخت و چالشی در بازار بیشتر شد. با پلی استیشن ۳ و ایکس باکس ۳۶۰ همراه شدیم و وارد دنیای بیرحم برخی بازیها نظیر سری سولز شدیم. در کنسولهای دستی هم با بازیهای نقشآفرینی ژاپنی خفن درگیر بودم و با وجود اینکه غولی به اسم کنکور روبرویم بود، ولی غولهای بیشاخ و دم بازیها بیشتر دمار از روزگارم در میآوردند.
این روند تا همین چند وقت پیش ادامه داشت تا به اینکه در بهمن ماه سال گذشته، بعد از چندین سال تلاش و کوشش، متاهل شدم. در دوران نامزدیمان ما هم مثل همان عکسهای خوشگلی که در فضای اینترنت میبینید، با یکدیگر بازیهای ویدیویی زیادی را تجربه کردیم. گیتار هیرو بازی کردیم و همسرم خواند و من سولو زدم (خوشبختانه آوازخوانی زن در برابر همسرش حرام اعلام نشده) و ریمن را چند باری تمام کردیم. دوران نامزدی همان دوران بیخیالی است و ما هم فارغ از مشکلات زندگی، غرق شادی بودیم.
اما از اینور سال به بعد که وارد فاز جدی زندگی شدیم، با غولهای بیشاخ و دم و گندهتر و ترسناکتری نسبت به تمام کلوسوسهای Shadow of the Colossus روبرو شدیم. هرچه دنبال حالت Easy Mode و یا Story Mode گشتیم تا فقط داستان زندگی را بشنویم و درگیر این مراحل پیچیده نشویم، نشد. در هزارتوهای مختلف و سیاهچالههای نامنتهی دنبال آیتمهای زیادی گشتیم تا بلکه لولآپ شویم و بتوانیم از پس غولی که دم دروازه مرحله آخر ایستاده برآییم. به هر چیزی جز Game Over شدن فکر کردیم و بارها و بارها یکدیگر را Heal کردیم. او در کلاس جادوگری بازی حضور داشت و من در کلاس Warrior. هر دو با سیل دشمنان زندگی میجنگیدیم و در Partyمان هیچ یار و همراهی نداشتیم.
من در دوران خدمت سربازی، مسئول کلوپ پلیاستیشن پادگانمان بودم و در آن دوران سخت که ۶۰۰ کیلومتر از خانهام دور بودم، همچنان به گیم عشق میورزیدم. سربازان پادگان ساعات نگهبانیشان را با گیم بازی کردن من تنظیم میکردند تا بیایند و با هم بازی کنیم. در آن دوران هم به اصطلاح سربازان تمامی پادگانها، «میکشیدم» اما الان به سختی «میکشم.»
![گیمرهای متاهل](https://vigiato.net/wp-content/uploads/2019/09/0_Senior-couple-playing-video-game.jpg)
چند ماهی است که در همین مرحله دانجنگردی باقی ماندیم و همینجا Save کردیم. فعلا ترجیح میدهیم دور تا دور این سرزمین پهناور زندگی بچرخیم و خودمان را تقویت کنیم تا بتوانیم Abilityهای جدیدی پیدا کنیم. برای همین است که در برابر این سختیهای زندگی دیگر نایی برای مبارزه چالشی با غولهای دنیای گیم را ندارم. این غم و اندوه بزرگی است که بر سایه من افتاده و به خودم قول دادم که موقتی باشد، گاهی باید ساعتها استراتژی بچینی تا بتوانی یک غول را شکست دهی، باید کنترلر را کنار بگذاری و درست فکر کنی. شاید تمام جانهایم از دست رفته باشد اما همیشه راه بازگشتی وجود دارد و من میدانم که به زودی دکمه Continue را خواهم زد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
یادداشت خوبی بود امیدوارم احساس بهتری بعد از نوشتنش داشته باشی.
و قولی که به خودت دادی هم موقتی باشه نه حالتی که بعد ها یادمون میوفته روزی همچین قولی دادیم به خودمون...امیدوارم این مینی باس های لعنتی رو بتونی رد کنی و با همون حسی که چیز تازه تری در انتظارمونه دکمه CONTINUE رو بزنی نه حسی که بگی باز تو همون محیط با همون راه های پیچ در پیچ گیر کردم و نمیدونم چکار کنم و بتونی لذت رد کردنش رو بچشی
ایشالا که همه بتونیم با جون بینهایت این مرحله رو رد کنیم
سلام خیلی عالی نویسنده عزیز یا هم بازی دسته ی دوم(اون دسته شوک داره یا دسته ی شماره یک منم)واقعا خسته نباشی اقا ارش انگار داستان زندگی خودمو مثل فیلم تماشا کردم البته بااندکی تغییر ولی کلیات همون
واقعا یه تشکر جانانه داری با همون میزان انرژی تو دبیرستان
مقاله جالب و باحالی بود
کاش یکی گیرمون بیاد که واقعا اونم مثه ما معتاد گیم باشه
اصلا خوب نبود داغون بود زندگی که نمیشه فقط گیم ادم باید یکم تو جهان خودش کیف.کنه نه فقط تو جهان مجازی من تو جهان مجازی یه غولم ولی تو جهان خودم یه ادم خوب و بی آزار و ساکت و درس خون همین ولی تو گیم لقب god of hunter هستم
سلام مبین. والا منم نگفتم کل زندگیتون بازی باشه... تقریبا حرفامون یکیه در واقع. به نظرم دوباره بخون یادداشت من رو. میبینی که توی یک میدون قرار داریم.
بسیار زیبا و آموزنده بود این مطلب. کیف کردم و ممنونم
مرسی که با من قدم کوچکی در بخش هایی از زندکیم زدین.
به به عالی بود. واقعا لذت بردم. از این نوع یادداشتا بیشتر کار کنین.
حتما دوست عزیز.
عالی بود
ممنونم از نظرت.
خیلی جالب بود اما انتظار داشتم بیشتر باشه کم بود
بیشتر نوشتن شاید از حوصله خیلی دوستان خارج بود. ولی چشم. دفعه بعد بیشتر براتون مینویسم.
فوق العااااده بود ... ? لذت بردییییم
ممنون همسرم و هم بازی مراحل زندگیم. ?