نقد فیلم Fair Play – مرز باریک عشق و تنفر
Fair Play یک درام هیجان انگیز، محصول سال ۲۰۲۳ آمریکا است، که نویسندگی و کارگردانی آن را کلوئی دومونت (Chloe Domont) بر عهده داشته. این اثر که اولین نمونه کارگردانی دومونت میباشد، توسط کمپانی نتفلیکس ...
Fair Play یک درام هیجان انگیز، محصول سال ۲۰۲۳ آمریکا است، که نویسندگی و کارگردانی آن را کلوئی دومونت (Chloe Domont) بر عهده داشته. این اثر که اولین نمونه کارگردانی دومونت میباشد، توسط کمپانی نتفلیکس توزیع شده است و برای نخستین بار در جشنواره فیلم ساندنس به اکران درآمده. Fair Play نقدهای مثبتی را ازسوی منتقدان دریافت کرده است.
فیبی داینوُر (Phoebe Dynevor) در نقش امیلی، آلدن ارنرایک (Alden Ehrenreich) در نقش لوک به عنوان کاراکترهای اصلی و ادی مارسن (Eddie Marsan)، سباستین دِ سوزا (Sebastian De Souza) و پاتریک فیشلر (Patrick Fischler) به عنوان کاراکترهای فرعی در Fair Play حضور دارند.
از علاقه آغاز میشود و تا تنفر پیش میرود
Fair Play روایتی از یک زوج به نامهای لوک و امیلی است که به تازگی نامزد کردند و امیلی فقط مادرش را در جریان گذاشته. این دو که در یک رابطه پر شور به سر میبرند در شرکتی مشترک، تحلیلگران داده هستند. اما بنا به قوانین شرکت هیچکدام از کارمندان نمیتوانند با هم روابطی نزدیک و عاطفی داشته باشند.
بنابر این، امیلی و لوک ارتباط و حتی نامزدیشان را از همکاران مخفی میکنند. به طوری که مثل دو غریبه در محیط کار کنار هم قرار میگیرند. چندی بعد شایعهای مبنی بر اخراج یکی از مدیران و جانشینی لوک به گوش امیلی میرسد. او این خبر را با لوک در میان میگذارد اما در نهایت امیلی به عنوان مدیر بخش مورد نظر ترفیع میگیرد.
در ابتدا لوک حمایت خود را نثار امیلی میکند؛ اما رفته رفته این موقعیت کاری برای این زوج مشکل ساز میشود. ابتدا شور و شوق رابطه آنها کم میشود و بعد به دعوا و مشکلات اساسی تری ختم میشود. به گونهای که جشن نامزدی این دو نفر بهم میخورد و یک جدایی تلخ را تجربه میکنند.
بهمنی که همه چیز را دفن میکند!
Fair Play درست از جایی شروع میشود که همه چیز غرق در علاقه و اشتیاق است. صحنههایی لبریز از دلدادگی که با بوسه و تعریف و تمجید از امیلی بر صفحه نقش میبنند. با این وجود به یکباره همه چیز بر سر زندگی بی نقص این زوج فرو میریزد. انبوه فشارهای عصبی درست مثل بهمنی همه چیز را در زیر خود مدفون میکنند.
فشار کاری و اشتباهات فاحش در شرکت، خانهای ساکت بدون گرما و صمیمیت سابق، خاموش شدن آتش عشق و حتی اصرار و پیگیریهای مداوم مادر امیلی برای سردرآوردن از زندگی او، همه و همه به تکههای پازلی تبدیل میشوند که در نهایت یک غم و عصبانیت هزار تکه را میسازند.
داستان درست جایی به اوج میرسد که همزمانی تمام این مسائل مثل خورره به جان امیلی و لوک میافتد. نقطه مورد بحث دقیقا جایی است که صبر انسان لبریز میشود و هیچکدام از موارد و مسائل را نمیتواند به درستی به انجام برساند. در نهایت در تمامی به انجام رساندن آنها ناکام میماند.
تصور کنید که رابطه عاطفیتان به انتهای خط نزدیک است و مادرتان به جای تسکین، قصد دارد جشن نامزدی را برپا کند و شما را در آخرین لحظه در جریان میگذارد؛ بدون این که بداند با چه مشکلات اساسی دست و پنجه نرم میکنید. شرایط را بدتر از این تصور کنید. به طوری که حس حسادت همسرتان نیز نسبت به شرایط شغلی بیشتر شده و به طور کل دیدگاهش نسبت به کاری که میکنید تحقیر کننده است. این درست حسی است که امیلی در Fair Play تجربه میکند.
یک عاشقانه ناآرام
همانطور که گفتم، ما در ابتدا وجهای بینظیر از یک عشق نوپا را به تماشا مینشینیم. علاقهای که دو فرد را برای هم منحصر به فرد میکند. به طوری که تصور این زوج بدون هم کمی دشوار میشود. امیلی یک شخصیت مهربان، صادق و متعهد را به نمایش میگذارد و لوک هم در مقابل یک انسان قدرشناس، با ثبات و مجنون در عشق را از خود بروز میدهد.
با این وجود در انتها تغییری را از هر دو شخصیت مشاهده میکنیم که بسیار از آن چیزی که در ابتدا از خود نمایان کرده بودند دور میشوند. امیلی مهربان به یکباره به رئیس خود دروغ میگوید به طوری که انگار هیچوقت زندگی مشترکی با لوک نداشته و صرفا لوک مزاحمی بوده است که سالها او را از دور و نزدیک میپاییده و دنبال میکرده. روحیه خشن امیلی که زیر پوست لطیف و ساکتش مدتها خاموش بود با جرقهای که از آسیب روحی روانی به او وارد شده، مثل آتش فشانی ک سالها منتظر فوران است، منفجر میشود.
لوک نیز تمام ثبات رفتاری که از خود به تماشا گذاشته بود را میشکند و به یک انسان دو قطبی تبدیل میشود. به طوری که انگار از لوک اولیه فقط اسمش مانده باشد! او انسانی خشن و غیر قابل پیش بینی که در عصبانیت و ناراحتی هیچ چیزی به جز تخلیه احساساتش برایش مهم نیست را در معرض دید مخاطبین میگذارد و باید گفت به خوبی از پس این نقش متغییر و عصبی و بیثبات برمی آید. به طوری که برای چند لحظه شما را به فکر وا میدارد که چطور عشق یک انسان به یکباره از احساسات تهی میشود و تا جایی پیش میرود که میتواند به معشوق خود آسیبی این چنینی وارد کند؟
در نهایت از آن احساسات پاک اولیه، تلی از تنفر و انزجار میماند که هیچ راهی به جز جدایی برای امیلی و لوک باقی نمیگذارد و تمام آن احساسات منحصر به فرد طرفین که یکدیگر را یکتا میپنداشتند، به زندگی ناآرام، ترسناک و بدون ذرهای حس خوب بدل میشود که نه تنها دیگر حامی و مشوق هم نیستند بلکه یکدیگر را با اصرار به سقوط دعوت میکنند. آن هم بدون ذرهای ترحم. در نهایت باید گفت امیلی و لوک که با نوازش داستانشان را آغاز میکنند آن را با آسیبهای فیزیکی حتی روانی به سرانجام میرسانند.
برتری، ربطی به جنسیت ندارد!
عدهای از منتقدان Fair Play را تبلیغ فمینیستی مدرن میدانند. با این وجود باید گفت که آن چیز که واضح است مردانی هستند که در این فیلم، دلیل به قدرت رسیدن یک زن را درخشش در ظاهر میدانند نه توانمندی آن. همانطور که در فیلم هم دیده شده لوک به امیلی گوشزد میکند که اگر مثل یک کاپ کیک لباس نپوشد تاثیر عمیقتری در نظر دیگران میگذارد و حتی بارها او را به دلیل زن بودنش تحقیر میکند. حتی ترفیع شغلی امیلی را به پای دلبریهایش از رئیس میگذارد.
در واقع این لوک است که با ترفیع شغلی امیلی نمیتواند کنار بیاید چرا که گمان میکرد خودش برای شغل مورد بحث مناسب تر است. شخصیت لوک بر خلاف ابتدای داستان، بیشتر و بیشتر ضعیف و نا امن میشود. شاید پیش آمدن این سوال نقطه عطف داستان باشد: چطور یک مرد به ظاهر دوست داشتنی، وقتی در موقعیت تسلیم شغلی در مقابل همسرش قرار میگیرد، به یک روان پریش دیوانه تبدیل میشود؟
واضح است که لوک نمیتواند این واقعیت را بپذیرد که در کارش به خوبی امیلی نیست! حتی تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا حرفه و موقعیت او را تخریب کند؛ و زمانی که شهرت امیلی را با پتک میکوبد جوری رفتار میکند که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده است. تمام این مسائل، امیلی را در نهایت وا میدارد که شخصیت او را با تهدید به کشتنش تخریب کند. حتی برای شنیدن عذر خواهی از دهان لوک به خشونت با سلاح سرد متوصل میشود.
Fair Play، فیلمی خوش ساخت
در انتهای این مقاله باید گفت که همه چیز در این فیلم از متوسط بهتر است! بازی بازیگران که هر کدام دو وجه متفاوت را به تماشا میگذارند، قوی و درست اجرا شده است. کارگردانی و تدوین به نوعی رقم میخورد که شرایط را دائما پر تنش تر از سکانس قبلی به تصویر میکشد. Fair Play که سلسه مراتب یک عشق پویا و پیچیده را به تماشا میگذارد با رویکردی واقع بینانه اعتماد و عشق یک زن را نشان میدهد که در نهایت به انتقامی تلخ تبدیل میشود.
خط داستانی درسهای زیادی برای یادگیری دارد. به گمانم کارگردان نیز به خوبی توانسته است از پس هدفمند سازی فیلم برآید؛ آن هم به طوری که مخاطب بتواند نتیجه درست را دریافت کند. شخصتها آنقدر واقعی بودند که بشود نقصهای باور پذیری را از آنها مشاهده کرد. در واقع این فیلم احساسات قابل لمسی را به بینندگان القا میکند حتی اگر در شرایط این زوج نباشند.
امیلی و لوک لایههای مختلفی از شخصیت را در این فیلم به تماشا گذاشتند و تکامل هر دوی آنها به جهتی غیر قابل پیشبینی سوق پیدا کرده است. انگار تنها در شرایطی خاص میتوانستند خود واقعیشان را بروز بدهند و موقعیت انتخابی کارگردان برای بیرون زدن هیولای درونشان، بسیار منحصر به فرد است. چه کسی فکرش را میکرد که یک محیط شغلی مشترک بتواند راهبردهای ارتباطی و مقابلهای ناکارآمد را از این زوج به نمایش بگذارد؟ و در نهایت منجربه سقوطشان بشود؟
در انتها باید گفت که صحنه آخر Fair Play قوی رقم میخورد. دو آدم واقعی بدون نقص خاصی را در ارتباط آنقدر سمی نشان میدهد که انگار هرگز مکمل هم نبودند و صرفا بازیگرانی بودند که نقشهای اشتباهی را برای یکدیگر بازی میکردند. صحنه آخر تاکیدی بر ناامیدی و کمبود قدرت این دو شخص در مقابل هم است. به طوری که انگار بازگشت به زمان گذشته یک خیال خام و دور از ذهن است.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.