نقد فیلم Angel of Mine – فرشته من
فیلم «فرشته من» به کارگردانی کیم فرنت، داستان زنی با نام لیزی (با بازی نومه راپاس) است که در بغرنجترین لحظات زندگیاش گیر افتاده؛ نه راه پس دارد و نه راه پیش. نه میتواند با ...
فیلم «فرشته من» به کارگردانی کیم فرنت، داستان زنی با نام لیزی (با بازی نومه راپاس) است که در بغرنجترین لحظات زندگیاش گیر افتاده؛ نه راه پس دارد و نه راه پیش. نه میتواند با غم عظیم از دست دادن دختربچهاش کنار بیاید و نه میتواند زندگی شخصی کنونیاش را مهار کند. به نظر میرسد که یک وضعیت کلیشهای است، نه؟ اما خوبی «فرشته من»، این است که با پرداختی خوب و ریتمی جذاب، مخاطب را تا نقطه اوج میکشاند و در آخر، اتفاقاتی میافتد که به ندرت یادمان میافتد که ابتدا فیلم از چه وضعیت کلیشهای شروع شد. این یک بررسی است؛ تا بدون کمترین بازگویی از داستان بگوید «فرشته من» ارزش وقتگذاری دارد یا خیر. ویجیاتو را همراهی کنید.
فیلم ابتدا ریتم سرد و کندی دارد و خیلی سعی میکند که از مضمون اصلیاش برای مخاطب، خرده خرده پردهبرداری کند تا به آرامی او را به نقطه اوجی برساند که میخواهد. در این بین که ریتم فیلم هنوز آن شکل هیجانی را نگرفته، چیزی که به کمک جذب مخاطب میرسد، تمپو و بازی خوب بازیگران است. نومه راپاس آنچنان در نقش خودش گیر افتاده که از طرفی و در نقاطی، انزجار مخاطب را به وجود میآورد و از طرفی دیگر، همذات پنداری او را. این التهاب و بحرانی که شخصیت درگیر آن است، به کمک دیالوگنویسی خوب و خلق موقعیتهایی که نشانه بارز وضعیت روحی او است، شکل میگیرد.
برای مثال؛ در صحنهای که لیزی میخواهد با شخصی عشقبازی کند، به جای ارتباط چشمی، همیشه حالتهایی را میگیرد که از فرد رویگردان است. بیشتر از آن که دنبال لذت خود و دیگری باشد، بیشتر دنبال پاسخ سریع به نیاز خودش است چون موقعیت روحی این فرد طوری چیده شده که لذت را تقریباً برای خود گناه میبیند. یا یکی از دیگر ویژگیهای او، انکار و دروغگویی است که نه تنها در دیالوگها آشکار است که همینطور با چند پلانی از صحنه آرایشکردنهای او هم مواجه میشویم؛ انگاری که ماسکی به صورت خود میزند.
همه این جزئیات توسط کارگردانی درست و به جای کیم فرنت خلق شده است؛ تمرکز او تا قبل از جان گرفتن ریتم فیلم این است که مخاطب را به تمپوی بازیگر (حالت درونی او) متصل کند و در این راه از چند چیز بهره جسته است؛ یکی از آنها، استفادههای متعدد از پلانهای کلوز آپ یا حتی اکستریم کلوز آپ است. به این طریق، مخاطب ارتباط نزدیکی دارد با چهره بازیگر و به خوبی حال او را در مییابد. وقتی حال بحرانی او را میبینیم، از همان حالت، تأثیر میگیریم.
یکی دیگر از تمهیدات، استفاده از لایهای سرد در تمامی پلانهاست تا مخاطب به صورت ناخودآگاه لحن مغموم فیلم را درک کند. حتی سعی شده که در فیلمبرداریها، عمق میدان به حداقل برسد و تمرکز ما فقط و فقط روی یک چیز باشد؛ شخصیتهای اصلی.
حالا که فیلمنامه توانسته ما را به خوبی در جریان دنیای داستان قرار دهد، یواش یواش ریتم افزایش پیدا میکند و مضمون آشکارتر میشود ولی از آنجایی که راوی فیلم، سومشخص محدود است (یعنی اینکه کاراکترها را از بیرون میبینیم ولی نمیفهمیم دقیقا به چی فکر میکنند)، همیشه یک اضطراب مبهم باقی میماند. تمامی این چیزها تا بیست دقیقه اول فیلم اتفاق میافتد و بعد از آن، ما لیزی را میبینیم که دختری را پیدا میکند، شبیه به دختر فقیدش. لحن فیلم با شیب ملایمی، مضطرب میشود و این دلهره را همیشه در دل میاندازد که قدم بعدی لیزی، اقدام برگشتناپذیری است؟ و فیلمنامهنویسان به این اضطراب آگاهاند و سعی میکنند آن را با تعلیق فراوان بیشتر کنند.
بدین صورت که با حالتهای بسیار بیانگر چهرههای بازیگران، موقعیتهای دراماتیک و خود مضمون، همیشه فکر میکنید که الان قرار است اتفاق شومی بیافتد اما روایت تعلیق پدید میآورد و آن را ادامه میدهد. در آخر میدانید که آن نقطه اوج خواهد رسید که هم بدانیم در سر کاراکترها چه میگذرد و هم اینکه جواب نهایی چیست. چنان این حس تعلیق و اضطراب لحظات زیادتر میشود که اصلاً یادمان میرود که فیلم با چنان ریتم مرده و سردی آغاز شده است.
از تأثیر موسیقی نمیتوان غافل شد. موسیقی در بسیاری از لحظات با دلهرهای که میسازد، مخاطب را به افکار گوناگون هدایت میکند. حتی اگر یکبار فیلم را تا انتها ببینید، به این قضیه پی خواهید برد که غالباً موسیقی تمنا میکرده که این موقعیت دراماتیک باشد و شاید به خودی خود، اتفاق خاصی در آن لحظات نمیافتاد!
در نهایت، «فرشته من» به آن نقطه اوجی که از ابتدا به صورت مخفی وعده میداد، میرسد و با چرخش ناگهانی پیرنگ، لحظاتی را پدید میآورد که به زحمت تماشای کامل اثر میارزد. خوبی «فرشته من» هم همین است؛ تمام تلاش فیلم در این خلاصه میشود که با ریتمی صعودی از اول به انتهای فیلم، داستانی سرگرمکننده پدید آورد. خوشبختانه به وسیله تمهیداتی که گفتم، هم این ریتم به خوبی جا میافتد تا تماشاگران به داستان گره بخورند و هم اینکه کمی پس از نقطه اوج، وقتی که فیلم داستانش را گفته، وقت را تلف نمیکند و همه چیز را میبندد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.