نقد سریال Loki | فصل دوم
فصل دوم سریال «لوکی» ادامه غم انگیز ماجراهای شرور سابق مارول، و قهرمان دلسوز جدید این جهان را دنبال میکند؛ این یعنی خدای حیله و نیرنگ دیگر مثل قبل نیست و در این سریال با ...
فصل دوم سریال «لوکی» ادامه غم انگیز ماجراهای شرور سابق مارول، و قهرمان دلسوز جدید این جهان را دنبال میکند؛ این یعنی خدای حیله و نیرنگ دیگر مثل قبل نیست و در این سریال با لوکی قهرمان روبرو هستیم. اما خبر خوب این است که در میان پروژههای خسته و عقیم مارول، لوکی همچنان به خوبی خود را حفظ کرده است. در ادامه برای آشنایی بیشتر با فضای فصل دوم این اثر با نقد سریال Loki همراه ویجیاتو باشید.
این روزها مهمترین خبر دنیای سینما آن است که علاقه به فیلمهای کمیک همچنان روز به روز کاهش مییابد. حتی امسال همه شاهد این بودند که سریال جاهطلبانه «تهاجم مخفی» از دنیای سینمایی مارول نیز انتظارات مخاطبان و تولیدکنندگان را برآورده نکرد، اما اکنون فصل جدید سریال «لوکی» نیز در دیزنی پلاس به پخش خود پایان داده و توانسته سر و صدای زیادی به پا کند. همه میدانند که لوکی یکی از نمادهای محبوب و سود آور جهان سینمایی مارول است.
خدای حیله گری و فریب از دنیای آزگارد، که توسط تام هیدلستون در چندین فیلم به خوبی اجرا شد، توانست با جذابیت ظاهری خود سود قابل توجهی را برای مارول به ارمغان آورد؛ به ویژه، محبوبیت زیاد فیلم «انتقام جویان» از جاس ویدون نیز تا حد زیادی بر اساس عشق عمومی مخاطبان به لوکی بود. بنابراین چنین شخصیت پولسازی با وجود مرگش در جهان سینمایی مارول دوباره زنده شد و با فرمول جهانهای موازی و چندگانه لوکی این بار صاحب یک سریال اختصاصی شد که همه آن را دوست داشتند.
اکنون، در سال 2023، برنده ترین شخصیت مارول دوباره مدیران این استودیو را از ناامیدی نجات داده و فصل دوم «لوکی» توانست بیش از 10 میلیون بازدید در سه روز اول نمایش اولین اپیزودش جمع آوری کند. با این حال، باید توجه داشت که لحن سریال در مورد آنتاگونیست سابق MCU به طور قابل توجهی تغییر کرده است. لوکی دیگر یک جنایتکار در حال فرار نیست، اکنون او به عنوان قهرمان طبق بهترین سنتهای یک کارآگاه علمی تخیلی، یک توطئه جهانی را آشکار و در زمان و مکان سفر میکند.
فصل دوم لوکی از جایی شروع میشود که فصل اول متوقف شد: لوکی (تام هیدلستون)، پس از ملاقات با او که باقی میماند (جاناتان میجرز) و تلاش برای جلوگیری از کشتن سیلوی (سوفیا دی مارتینو) به اداره واریانس زمانی بازگشته و متوجه میشود که بین زمانها در حال لغزش است. اما مشکل این خط داستانی آن است که فصل دوم سریال لوکی در شش اپیزود همه چیز را پیچیده میکند و کماکان بدون یک برنامه جامع جلو میرود.
اگر فصل اول را دیده باشید میدانید که پس از مرگ کانگ، چندجهانی به طور آشفته شروع به گسترش میکند و گزینههای حال، گذشته و آینده به سرعت طبقهبندی میشوند. در فصل دوم، لوکی و موبیوس در تلاش هستند تا جهان را با بازگرداندن آن به ترتیب زمانی صحیح از نابودی نجات دهند، اما همه قهرمانان نمیخواهند سیاست قبلی این سازمان را که در واقع اراده آزاد را از مردم سلب میکرد، احیا کنند.
در واقع، کل ساختار داستان دنباله لوکی در فصل دوم بر این اساس ساخته شده است: چندین شرور بالقوه جدید، مبارزه شدیدی را برای تاج و تخت خالی کانگ (که اتفاقاً هنوز نسخههای جایگزین زنده دارد) آغاز میکنند. در عین حال، انگیزه آنتاگونیستها، که ظاهراً برای رقابت با لوکی طراحی شدهاند، چندان بدیع نیست.
اپیزود اول فصل دوم لوکی با سرعتی شروع میشود که فقط میتوان آن را شبیه یک اپیزود آخر در نظر گرفت، و شکل روایت در این اپیزود این تصور را برای من مخاطب ایجاد میکند که قسمت اول فصل دوم به جای شروع داستان این فصل، باید ابتدا فصل گذشته را تکمیل میکرد. همچنین، هر دو قسمت اول و دوم این فصل آنقدر پر از واریانس زمانی هستند که زمان کمی برای چیز دیگری داریم. بنابراین خود داستان این فصل از اپیزود دوم شروع میشود.
البته شروع آشفته فصل دوم لوکی به این معنی نیست که سریال جذابیتی ندارد، چرا که هنوز چیزهایی برای لذت بردن در طول راه وجود دارد، اما به طور کلی تأثیر آن بیگانه و دردسرساز است. نکته انتقادی من با فصل دوم لوکی سرچشمه در مسیر داستان این فصل دارد. مایکل والدرون، خالق سریال و اریک مارتین، نویسنده اصلی فصل دوم، میتوانستند پس از فصل اول به هر جایی بروند. آنها میتوانستند از خطوط زمانی مارول بپرند و نکات کلیدی تاریخ را انتخاب کنند تا لوکی و دوستانش را وارد آن کنند. اما در عوض، ذهن لوکی باز شده و تصمیم گرفته است که چیزی که لوکی قهرمان میخواهد را انجام دهد، یعنی نجات TVA یا همان مرجع واریانس زمانی.
اما در این رویکرد داستانی، خود کانگ فاتح، که در ابتدا توسط مارول به عنوان یکی از مهمترین شرورهای فاز پنجم MCU معرفی شده بود، به طور ناگهانی در پس زمینه محو میشود. این تصمیم استودیو احتمالاً به دلیل اتهامات اخیر علیه بازیگری به نام جاناتان میجرز است که به ویژه مظنون به خشونت خانگی است. حکم نهایی در مورد محاکمه میجرز تا زمستان نخواهد آمد، اما روسای مارول در حال حاضر به دنبال راه های فرار مختلف هستند. با این حال، طرح داستان این سریال با دنبال کردن جهان چندگانه بیش از حد پیچیده است.
از سوی دیگر نویسنده جدید سریال، اریک مارتین، که جایگزین مایکل والدورن شده، به جای کاوش در افسانههای پیچیده، شخصیتهای مهم و نه چندان مهم را با سرعتی وحشتناک تکثیر میکند و شخصیتهای اصلی، یعنی لوکی و موبیوس را به سفری در دورههای مختلف تاریخی میفرستد. و اگر فصل اول هنوز حس محو شدن مخاطب در حضور لوکی «قدیمی» را حفظ کرده بود، در مقابل فصل دوم آن را کاملاً به نفع یک سناریوی کلیشهای نابود میکند که در آن به شخصیت هیدلستون ماموریتی مسئولانه برای نجات جهان سپرده شده است.
جدا از این، روند داستان این فصل به شدت با ارائه نکات داستانی نه چندان جذاب پیرامون زمان پر شده است که مخاطبپسند نیست. در حالی که رفتن به سمت هرج و مرج زمانی هیچ اشکالی ندارد، اما این سریال در فصل دوم اجازه داده است که طرح آن چنان فنی شود که درک آنچه در جریان است دشوار باشد. مسئله این است که من مخاطب با دیدن صحنهها و رد و بدل شدن این دیالوگها به آن اهمیت نمیدهم.
اما در مقابل این دیالوگها، من به عنوان مخاطب به شخصیتها و زندگی آنها اهمیت میدهم، به ویژه افرادی که این سریال درباره آنهاست. اما هیچ یک از افراد حاضر در این فصل سریال لوکی زندگی زیادی فراتر از تهدید فوری از جانب نابودی زمان ندارند. در نتیجه، هیچ چیز زیادی برای سرمایه گذاری در اینجا وجود ندارد. ولی در همین فضا نیز چیزهایی برای لذت بردن دیده میشود، حتی اگر به طور کلی کوچک باشند.
برای مثال، دیدن اینکه لوکی در نهایت از جادوی خود برای گرفتن یک شکارچی سرکش در قسمت دوم استفاده میکند، بسیار سرگرمکننده است، این نمونهای از لوکی کلاسیک است که از قدرتهایش برای ورود به روان کسی استفاده میکند و به همین دلیل لحظهای دوستداشتنی است. از سوی دیگر یافتن ویکتور تیملی یکی دیگر از مواردی است که باعث میشود مراکز لذت در مغز شما گزگز شوند.
در حالی که همه ممکن است نظرات خود را درباره آنچه که جاناتان میجرز در دنیای واقعی انجام داده است داشته باشند (محاکمه خشونت خانگی او به زودی آغاز میشود)، اما این بازیگر بدون شک یک مجری بزرگ است و تیملی او نمونه دیگری از آن است. وقتی برای اولین بار با تیملی آشنا میشویم، استعداد میجرز در آن سکانس به صورت ویژه قابل ستایش است. در واقع، همه در «لوکی» خوب هستند، از اوون ویلسون تا سوفیا دی مارتینو و بازیگران جدیدی مانند کی هوی کوان؛ و البته خود تام هیدلستون. این بازیگر بار دیگر با سطحی از استعداد و اعتماد به نفس به بازی در نقش لوکی ادامه میدهد که باعث میشود آرزو کنید کاش مواد بهتری برای کار داشت.
اما در بخش کارگردانی انتقال زمام کارگردانی به دستان تیم دو نفره جاستین بنسون و آرون مورهد که به تازگی کار روی Moon Knight را به پایان رسانده بودند، تصویر کلی سریال را تغییر نداده است. به طور کلی، آنها مسیر فصل اول سریال که توسط کیت هارون تولید شده بود را دنبال میکنند. این یعنی چه فصل اول و چه فصل دوم سعی داشتند لوکی را در تقاطع ژانرهای اکشن علمی تخیلی و کمدی جاسوسی نگه دارند. فقط مکانها تغییر کردهاند و با آنها مقدار قابل توجهی CGI نیز به این فصل اضافه شده. در برخی جاها، لوکی حتی سعی میکند به یک کارآگاه تبدیل شود، که صادقانه بگویم، اصلاً برای او مناسب نیست.
به طور کلی چیزی که فصل دوم لوکی را چنین ناامید کننده کرده است، کیفیت کلی آن نیست. چرا که هنوز هم جالبترین خروجی مارول در ۱۲ ماه گذشته همین اثر است و با توجه به تعداد زیادی از فیلمهای کمیک و برنامههای تلویزیونی که دیزنی تولید کرده است، این خود یک پیروزی است. اما چیزی که لوکی را ناامیدکننده کرده است، کنارهگیری داستان سریال از سمت هویت یک «مارول عجیب» است. این یعنی لوکی دیگر مثل فصل اولش تازگی ندارد. و ما دوباره شاهد بازگشت به فرمول گیج و پیچیده مارول در فاز جدید هستیم.
باید بدانید که سریال لوکی در طول فصل دوم شش اپیزودی خود، کماکان استعداد بصری مناسبی را حفظ میکند، اما در همان اوایل شروع سریال قدرت روایت را از دست میدهد. از قسمت دوم، مشخص میشود که این دیگر سریالی درباره چیزهای زیادی مانند اراده آزاد، علیت، جوامع مخفی و تهدیدات جدید یک فوق شرور نیست. بلکه این سریال در فصل دوم خود درباره یک چیز است؛ سازمان TVA و زمان.
بنابراین نیمه اول فصل دوم یعنی تا پایان قسمت سوم به شدت ناامیدکننده است؛ ولی نیم فصل دوم بسیار پایدارتر به نظر میرسد، اما حتی در آن سه اپیزود پایانی هم سازندگان نمیتوانند حس هیجان و غیرقابل پیش بینی بودنی را که در فصل اول بر همه چیز سایه انداخته بود به مخاطب القا کنند. در نتیجه، علیرغم پایانی شگفتآور و رضایتبخش، توسعه شخصیت ناچیز پاشنه آشیل این فصل است. اما با تمام این تفاسیر میتوان فصل دوم لوکی را یک سرگرمی کوچک دانست که تاثیر خاصی بر جهان مارول ندارد. یعنی سریالی که نه به داستان جدیدی متکی است و نه بر تداوم MCU تأثیر میگذارد.
از زمان Avengers: Endgame یک سوال هیجانانگیز ذهن مخاطبان و مدیران MCU را درگیر کرده است و هنوز هم توجهها را به خود جلب میکند. آن سوال چگونگی استفاده و امکانات موجود در موضوع چندجهانی است. فصل دوم لوکی، به اعتبار خود، موفق میشود تار و پود این معما را هرچند کوچک بشکافد و مجموعه جدیدی از مسائل را برای ما ارائه دهد که در این فصل به آن فکر کنیم.
با این حال، پایان این سریال سنگ قبری بر خدای جذاب شرارت نیز میگذارد و جای لوکی قدیمی را با خدای غمانگیز و اشکآلود داستانها و جدولهای زمانی میگیرد، که چندجهانی را در کنار هم نگه میدارد و هدف شکوهمند خود را سنگین میکند. در نتیجه، «لوکی» همچنان همان جزیره امید برای کوین فایگی و غول بزرگ نسبتا متوقف شدهاش است که میتوان روی آن در آینده حساب کرد. لوکی هنوز هم نمایشی سرگرمکننده و فراری است که در میان سریالهای دیگر متمایز است و از عقیم بودن بلاکباسترهای پر از نقص مارول دوری میکند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
خسته نباشید
نقد عالی بود. فقط حس میکنم یکم زیادی سخت گرفتین. منی که سریال رو دیدم میگم که اگه ندیده بودم با خوندن این نقد امیدم رو برای دیدن سریال از دست میدادم اما خب هرکسی یک سلیقه ای دارد و قطعا شما که منتقد هستید بهتر از من میدونید.
باز هم خسته نباشید اقای پریمی.
ممنون از توجه شما، اما بحث سختگیری نیست، بیشتر نگاه و سلیقه مخاطب اینجا دخیله، چون کسی که فصل اول رو تماشا کرده خب بدون شک این فصلم دنبال میکنه، اما واقعیت اینه فصل قبل انتظار من رو بالا برد، ولی خب این فصل واقعا شخص من رو راضی نکرد
جذابی فصل اول رو نداشت
یکی از مشکلاتم با سریال هایپی که شده بودم بود فکر می کردم قراره تو زمان های مختلف با انواع کانک لوکی های مختلف با فضاسازی متفاوت روبرو شم