۱۰ بازی عالی که یک سوم پایانی ضعیفی دارند
طراحی یک بازی که از ابتدا تا انتها تجربهای سرگرمکننده و هیجانانگیز باشد، بسیار سختتر از چیزی است که به نظر میرسد، چون وقتی مدت زمان بازی به ۱۰ یا ۲۰ یا حتی ۳۰ ساعت ...
طراحی یک بازی که از ابتدا تا انتها تجربهای سرگرمکننده و هیجانانگیز باشد، بسیار سختتر از چیزی است که به نظر میرسد، چون وقتی مدت زمان بازی به ۱۰ یا ۲۰ یا حتی ۳۰ ساعت برسد، احتمال زیادی وجود خواهد داشت که بازیکن به مرور علاقه خود را نسبت به بازی از دست دهد. حتی با این وجود که سازندهها بازی خود را با یک افتتاحیه و ستپیش هیجانانگیز آغاز میکنند تا توجه بازیکن جلب شود، اما به طور واقعبینانه میتوان گفت بسیاری از بازیها در نقطه اوج افت شدیدی دارند.
اگر چه برداشت آخر برای افراد بسیاری مهم است، اما معمولا پایان یک بازی بیشترین آسیب را حین روند پر فراز و نشیب ساخت و تلاش برای پولیش کردن المانهای مختلف میبیند. حال ما در این مطلب سراغ ۱۰ بازی رفتهایم که تمام آنها از سوی منتقدها و مخاطبها مورد استقبال قرار گرفتهاند؛ تا اینکه جذابیت خود را حین لحظات پایانی از دست میدهند.
تمام این بازیها به شکلهای مختلفی در رقم زدن یک بخش پایانی ناموفق عمل کردهاند. حال این اتفاق میتواند شکست در کامل کردن داستان، عجلهای ساختن مرحله آخر یا خسته کردن بازیکن با فرستادن باسهای مداوم باشد.
۱۰- Uncharted 2: Among Thieves
قسمت دوم از سری بازی «آنچارتد» چه از لحاظ کیفیت تولید بخشهای سینمایی و چه کیفیت گیمپلی، یک پیشرفت قابل توجه نسبت به قسمت اول بود؛ اثری که حتی از آن به عنوان یکی از بهترین بازیهای ویدیویی تاریخ یاد میشود.
اما شما افراد زیادی را پیدا نخواهید کرد که علاقهشان نسبت به یک سوم پایانی بازی اندازه دو سوم اول آن باشد؛ جایی که گانپلی، بخشی که با اختلاف بدترین مورد کل سری است، تبدیل به یک روند واقعا طاقتفرسا و خستهکننده میشود. بخشهای طولانی و یکنواخت مبارزه با دشمنان با سلاح گرم آن قدر سرگرمکننده نیستند و مجبور هستید آنها را رد کنید، آن هم در حالی که سکانسهای سینمایی و پویایی مشهور آنچارتد، اینجا عقب قرار گرفتهاند.
نهایت هنگامی که وارد منطقه نهایی بازی یعنی سرزمین افسانهای «شامبالا» میشوید، باید با شخصیت منفی اصلی یعنی «ژنرال لازاروویچ» به عنوان باسفایت مبارزه کنید که کل آن به خالی کردن خشابهای تیر روی او میگذرد. محیط محدود و طراحی ساده و نه چندان جذاب لازاروویچ به عنوان یک باس، واقعا روش کمارزش و آزاردهندهای برای خاتمه دادن به این بازی بود.
اعتراض بازیکنان و طرفداران آن قدر بلند بود که استودیوی «ناتی داگ» مطمئن شود تمام نسخههای بعدی، نسبت به قسمت دوم بخشهای پایانی کاملا بهتری داشته باشند.
۹- Alien: Isolation
بسیاری از بازیسازهایی که برای بالا بردن ارزش خرید بازی خود زمان گیمپلی آن را بیشتر میکنند، مسئله بیش از حد طولانی بودن برخی آثار را به سخره میگیرند. اما عنوان Alien: Isolation یک مثال نقض برای گفته این افراد است.
وقتی بررسی کنیم میبینیم محوریت اصلی این بازی، یک موش و گربه بازی کلاستروفوبیک بین «آماندا ریپلی» شخصیت اصلی و زنومورف ترسناک و بیرحم است؛ ایدهای که میتواند در حالت ایدهآل، یک تجربه نسبتا کوتاه حدود شش ساعته را رقم بزند. اما وقتی برای بار اول سراغ Alien: Isolation را تجربه کنید، حدود دو برابر این زمان را صرف خواهید کرد و طی سه الی چهار ساعت پایانی، بازی به روندی خستهکننده پر از موقعیتهای از پیش تعیینشده تبدیل میشود.
بازی با وجود سکانسهایی چون دفع کردن حملات اندرویدهای آزاردهنده گرفته تا رویارویی با تعداد بیشتری زنومورف، جای این که فیلم ریدلی اسکات را تداعی کند، بیشتر به یک ادامه ساخته شده توسط «مایکل بی» متمایل میشود. طی این لحظات همیشه کار دیگری هست که بازیکن باید برای پیشروی انجامش دهد. نتیجه هم اثری میشود که اگر کوتاهتر بود قطعا کیفیت بهتری داشت.
استودیوی سازنده یعنی Creative Assembly به وضوح میخواسته تا بازیکن در پایان بازی احساس خستگی کند، اما نه آن قدر که پیشروی هم کار طاقتفرسا و از سر اجبار شود.
۸- Fahrenheit
احتمالا هیچ استودیویی بهتر از «کوانتیک دریم» را پیدا نمیکنید که در خراب کردن بخشهای پایانی بازیهایش مهارت داشته باشد. اما هنوز که هنوز است هیچکدام از آثار این استودیوی در چنین زمینهای به پای اثر اول یعنی «فارنهایت» نمیرسند.
اگر چه فارنهایت (که شاید با اسم دیگرش یعنی Indigo Prophecy آن را بشناسید) اثر کاملی نبود، اما بستر شگفتانگیزی داشت که یک داستان حل معمای قتل با المانهای فراطبیعی را با الهام از آثار دیوید لینچ تعریف میکرد. این داستان همچنین از زاویه سه شخصیت مختلف روایت میشد.
بازی با سکانسی شروع میشود که «لوکاس کین» شخصیت اصلی تسخیر میشود و به طرزی خشن، یک مرد را در یک رستوران به قتل میرساند. فارنهایت پس از آن برای حدود پنج ساعت، تجربهای کاملا درگیرکننده و هیجانانگیز ارائه میدهد. اما این روند اوج طی ساعتهای پایانی کاملا از رمق میافتد؛ زمانی که لوکاس به ابرقهرمانی شبیه «نئو» از ماتریکس تبدیل میشود و با تسلطی باورنکردنی به حرکات رزمی با دشمنان مبارزه میکند.
اما بدترین بخش قضیه وقتی بود که یک رابطه عاشقانه زورچپانی بین لوکاس و شخصیت «کارلا ولنتی» پلیسی که او را بازجویی میکند شکل میگیرد. این اتفاق آن قدر بدون مقدمه و احمقانه رخ میدهد که تنها واکنش منطقی به آن، خنده از ته دل است!
بعدا مشخص شد یک سوم پایانی (یا پرده سوم) فارنهایت قرار بود بسیار طولانیتر باشد، اما سازندگان به خاطر محدودیت زمانی مجبور به کوتاه کردن آن شدند. کاری که نتیجهاش اتفاقاتی مضحک بود.
۷- Middle-Earth: Shadow of Mordor
بازی Middle-Earth: Shadow of Mordor اثری عالی و باکیفیت محسوب میشود که حول سیستم نوآورانه «نمسیس» ساخته شد و بر اساس آن، سلسله فرماندههای ارتش اورکها به هر رویارویی با شما واکنش میدادند؛ فرماندههایی که شما را شکست دهند ارتقای رتبه میگیرند و کسانی که از مبارزه با شما جان سالم به در ببرند، خاطره نبرد قبلی را دفعه بعد به یاد خواهند داشت.
اما پایان این اثر متاسفانه چیزی بود که ظاهرا استودیوی Monolith Productions فکر میکرد باید به ارمغان بیاورد؛ تعدادی باسفایت کمرمق که برای بازیکنان محدودی جذاب بود. شما در این بخش یکی از دو کاپیتان نومه نوری سیاه در خدمت سائورون را با حملات مخفیکاری و نهایت طی یک سکانس QTE میکشید. اما کاپیتان دیگر که «دست سیاه» (The Black Hand) نام دارد، گلوی خودش را میبرد تا به سائورون اجازه دهد او را تسخیر کند.
طرفداران ارباب حلقهها و سرزمین میانه امیدوار بودند تا انتهای این بازی، نبردی حماسی با حالت فیزیکی سائورون داشته باشند. اما مشخص شد نبرد نهایی چیزی جز زنجیره سکانسهای QTE نیست که کلا یکی دو دقیقه بیشتر طول نمیکشد.
۶- Shenmue II
قسمت دوم از سری «شنمو» از جهات بسیار یک اثر نقشآفرینی مسحورکننده و عالی است که پیشرفت قابل توجهی نسبت به قسمت اول دارد که خود اثری درخشان محسوب میشود. اما ای کاش دو سه ساعت آخر بازی این قدر شلخته نبود.
فصل پایانی بازی، شخصیت اصلی «ریو» را نشان میدهد که به روستای Bailu در منطقه Guilin میرود تا قاتل پدر خود یعنی Lan Di را پیدا کند. اینجاست که بازی به زنجیرهای از سکانسهای QTE با گیمپلی بسیار محدود تبدیل میشود. ریتم نسخههای مختلف سری شنمو در بهترین حالت روندی ملایم است، اما ساعتهای پایانی Shenmue II حتی صبر و تحمل سرسختترین طرفداران را هم به چالش کشید.
اگر چه برخی از فصل مربوط به منطقه Guilin به خاطر فضای آرامشبخشاش دفاع میکنند، اما سکانسهای QTE متعدد و بیش از حد، گفتگوهای مداوم و همچنین عدم هر گونه مبارزه، روندی خستهکننده و انرژیگیر به وجود آوردهاند. این بخش آرام و سخت واقعا قابل مقایسه با گیمپلی شلوغ و پرهیجان بازی در فصلهای قبلی نیست. حتی این حقیقت که بازی با یک غافلگیری دردناک ختم میشود که سالها بعد در قسمت سوم ادامه آن را دیدیم، نمیتواند روی پرده سوم نامطلوب اثر مثبت بگذارد.
۵- Crysis
بازی «کرایسیس» به نحوهای قابل درک، این گونه تبلیغ شده بود که بازیکن قرار است با استفاده از لباس Nanosuit در محیطهای گسترده و سندباکس بازی بچرخد و به انتخاب خودش، دشمنان را با مخفیکاری یا مبارزه مستقیم نابود کند. دوم سوم ابتدایی بازی کاملا روی همین ایده تمرکز دارد، اما در دو ساعت انتهایی شاهد تغییر رویکرد به یک اثر خطیتر هستیم که گیمپلیاش جذابیت کمتری دارد.
وقتی شما به سازههای موجودات بیگانه میرسید، مجبورید یک سکانس آزاردهنده در جاذبه صفر را بگذرانید. حتی وقتی به دنیای وسیع قبلی باز میگردید، پیشروی خطی میشود و مبارزات خلاقانه، جای خود را به درگیریهای معمولی با بیگانهها میدهد. تازه باسفایت نهایی را هم در نظر نگرفتیم که چنان شلخته و یکنواخت است که انگار به یک بازی دیگر با کیفیت پایینتر تعلق دارد.
مبارزههای گسترده و خلاقانه در محیطهای جنگلی آن قدر سرگرمکننده است که خارج کردن بازیکن از چنین شرایطی، آن هم برای زمان طولانی یک اشتباه بسیار بزرگ بود. خب شما هم نمیتوانید بازیکنان را سرزنش کنید اگر در دفعات بعدی که کرایسیس را بازی میکنند، وقتی به مقر موجودات بیگانه میرسند از بازی بیرون بیایند.
۴- Halo 2
قسمت دوم از سری مشهور «هیلو» از جهات بسیاری، یک ارتقای کامل نسبت به قسمت اول به حساب میآید که یک بخش چندنفره شگفتانگیز و جلوتر از زمان خود ارائه میدهد و همچنین، کمپین جسورانهای دارد که شخصیت قابل بازی طی مراحل، بین «مستر چیف» و «آربیتر» میچرخد. بازی همچنین در ابتدا سوالهای وسوسهبرانگیزی را ارائه میدهد که اکثرشان در انتهای بازی بدون پاسخ باقی میماند، آن هم با کاتسینی که جمله «تمام کردن این جنگ» توسط مستر چیف گفته میشود.
با در نظر گرفتن این موضوع که آخرین مرحله بازی با نام The Great Journey بیشتر احساس اختتامیه داستان را داشت تا این که سکوی هدایتی به پایان (در قسمت بعدی) باشد، طرفداران بسیار عصبانی بودند که کمپین هیلو ۲ پایانی که سازندگان وعده دادند را ندارد.
استودیوی بانجی بعدا فاش کرد که مجبور بود بازی را برای انتشار در نوامبر سال ۲۰۰۴ میلادی آماده کند و امکان تغییر این تاریخ وجود نداشت. برای همین آنها مجبور شدند پایان وعده داده شده را کنار بگذارند که در آن، مستر چیف و آربیتر روی زمین متحد میشدند تا با ارتش کاوننت و رهبرانش یعنی Prophets مقابله کنند. حالا مثل یک پایان درست به نظر میرسد. مگر نه؟ اما آن موقع وقتی صفحه سازندگان در انتهای بازی ظاهر شد، بازیکنان با سوالهای زیادی باقی ماندند که جوابی برایشان نداشتند.
۳- Okami
اگر فکر کردید Alien: Isolation بزرگترین مثال برای یک بازی بیش از حد طولانی است، پس حتما Okami را بازی نکردهاید، اثری که اکثر افراد برای تمام کردنش باید ۳۰ ساعت وقت صرف کنند.
این اثر اکشن ماجرایی اندازه سه بازی محتوا و داستان ارائه میدهد. اگر چه چنین چیزی مخاطب را وسوسه میکند تا سراغ بازی برود، اما بخش سوم طوری است که انگار میخواهد تحمل شما را امتحان کند. دقیقا وقتی که فکر میکنید بازی در حال اتمام است، باز هم پیش میرود. نقطه اوج بخش پایانی یعنی The Ark of Yamato یک رویارویی خستهکننده با تمام باسهای بازی و سپس بارها نمایش متن «حال شما دیگر در نقطه پایان هستید» است و پس از آن، بازی ضعیفتر از آن چه انتظار داشتید تمام میشود.
عنوان «اوکامی» در موارد بسیاری یک اثر شگفتانگیز است. اما در عین حال به سختی میتوان از صمیم قلب آن را به بازیکنهای جدید پیشنهاد کرد، چون واقعا اثری طولانی و فرسایشی است. هنگامی که بازی تمام میشود، احتمالا به این فکر کنید که با زمانی که در اواخر بازی تلف کردید، چه کارهایی میتوانستید انجام دهید.
۲- Metal Gear Solid V: The Phantom Pain
عذاب بزرگ قسمت پنجم «متال گیر سالید» این است که در واقع پرده سوم ندارد! برای همین هم تبدیل به ناامیدکنندهترین اثری میشود که میتوان به آن نمره ۹ از ۱۰ داد.
چون بازی پیش از تمام شدن کار هیدئو کوجیما با آن منتشر شد، عنوان The Phantom Pain بسیار ناگهانی به اتمام میرسد. وقتی در انتهای بازی باسفایت Metal Gear Sahelanthropus را شکست میدهید، شخصیت «ایلای» که در واقع جوانی «لیکویید اسنیک» است، ناگهان با متال گیر ناپدید میشود و همین جا بازی به اتمام میرسد.
چپتر سوم بازی که شامل یک ماموریت اضافه است و ونوم اسنیک در آن با ایلای در یک جزیره مبارزه میکند، به خاطر محدودیت زمانی از بازی نهایی حذف شد. نتیجه این که متال گیر سالید ۵ بر خلاف نسخههای دیگر که پایانهای مفصل و بهیادماندنی دارند، اختتامیهای کوتاه و ناقص داشت. تازه به این هم باید اشاره کنیم که بازیکنان برای باز کردن پایان مخفی بازی، باید فرایند سنگینی را طی میکردند؛ پایانی که فاش میکرد شما تمام این مدت در نقش «بیگ باس» نبودید، بلکه در قالب بدل او قرار داشتید.
این پیچش داستانی بدون هیچ سرنخی نشان داده میشد و برای همین، طرفداران بسیاری معترض شدند شرکت کونامی به کوجیما اجازه نداده است چشمانداز کامل خود برای این اثر را پیاده کند.
۱- Dragon Age II
بازی Dragon Age II همواره به خاطر بستر محدود و استفاده تکراری از Asset ها مورد سرزنش و تمسخر قرار گرفته است، اما نباید از هسته گیمپلی، نویسندگی و شخصیتهای بازی گذشت که نسبت به نسخه اول یعنی Dragon Age: Origins از لحاظ کیفی چیزی کم ندارند.
اما باعث تاسف است که یک سوم پایانی بازی در مقایسه با دوم سوم قبلی، یک بخش درهم و برهم بود. بازیهای خاص هستند که محدودیت زمانی سازندگانش داخل بازی کاملا حس میشود. یک سوم پایانی «عصر اژدها ۲» نه تنها باقیمانده داستان را با عجله پیش میبرد، بلکه ماموریتها هم بیشتر تکرار دانجنها و NPC های قبلی هستند که حالا باگ هم دارند. علاوه بر این، انتخاب بزرگ بازی که باید در آن بین دو گروه The Mages و Templars یکی را انتخاب میکردید، هیچ تاثیری روی نتیجه ندارد که باعث میشود تمام انتخابهای شما طی بازی بیمعنی شود.
استودیوی بایوور پس از انتشار «مس افکت ۳» انتقادهای فراوانی بابت پایان بازی دریافت کرد، اما به جرئت «عصر اژدها ۲» که یک سال قبل از آن عرضه شد وضعیت خیلی سختتری داشت؛ آن هم به خاطر ددلاینهای احمقانهای که برای تیم سازنده تعیین شده بود.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
آفرین بر هیدئو کوجیما که چه عالی بازی می سازد و چقدر از متال گیر ها لذت بردیم و ننگ بر کونامی (شرم همیشگی بر کونامی) که بازی شاهکار را ناقص منتشر کرد.
دارک سولز 1 و رزیدنت ایول 7
Dark souls 1
آخرای مورتال کمبت 1 داستان خیلی زیادی ساده شد
ولی تا قبل اون داستانش واقعا چیز خیلی بهتری بود
چیزی که میترسیدیم اتفاق افتاد
الان هیچکی نمیدونه منظورت مورتال کامبت ۱ هست یا مورتال کامبت ۱
Dark souls 1
تقریبا از نیمه دوم
بازی از نظر کیفیت ساخت یه افت عجیب و غریبی میکنه
ماشالله به خرد جمعی و تفکر کندویی 😂
Dark Souls 1
Dark souls 1