بررسی سریال Faraway Downs | بازگشت به استرالیا
فیلم سینمایی «استرالیا» ساخته باز لورمن اثری مشهور از سال 2008 میلادی بود که نامزد دریافت جوایز زیادی از جمله یک جایزه اسکار شده بود. این یک فیلم منحصر به فرد بود که پانزده سال ...
فیلم سینمایی «استرالیا» ساخته باز لورمن اثری مشهور از سال 2008 میلادی بود که نامزد دریافت جوایز زیادی از جمله یک جایزه اسکار شده بود. این یک فیلم منحصر به فرد بود که پانزده سال پیش به نمایش درآمد، یک درام تاریخی که در پس زمینه مبارزات فرهنگ بومیان استرالیا و تلاش آنها برای شناخت دنیای جدید جریان داشت. این حماسه تاریخی دو ساعته و چهل و پنج دقیقهای اکنون در قالب یک مجموعه شش قسمتی در Hulu منتشر شده است که شامل بسیاری از داستانها و صحنههای فرعی دیگر نیز میشود. اکنون ما در این مقاله از ویجیاتو میخواهیم به بررسی سریال Faraway Downs (دوردستها) بپردازیم.
باز لورمن را کارگردانی میدانند که آثارش در تمام جهان مورد توجه قرار میگیرد. فردی که نامش در پشت آثار موفقی مانند الویس، رومئو + ژولیت و گتسبی بزرگ وجود دارد. استعداد این کارگردان در طی این سالها مورد تحسین بسیاری از مخاطبان و منتقدان قرار گرفته است. با این حال، یکی از پروژههایی که موفقیت دیگر آثار لورمن را نداشت، حماسه عاشقانه استرالیا محصول سال 2008 بود.
این فیلم نقدهای متفاوتی از بینندگان دریافت کرد و توسط گاردین به عنوان بزرگترین شکست سینمایی لورمن شناخته شد. این فیلم همچنین به عنوان یک اثر ناامید کننده تجاری در نظر گرفته شد و در سراسر جهان 211 میلیون دلار در مقابل هزینهای نزدیک به 130 میلیون دلار فروخت. با این حال، روایت استرالیا اکنون فرصتی برای جبران خود دارد، به لطف لورمن که دوباره خط داستانی این اثر را مرور میکند و تصمیم میگیرد یک بار دیگر آن را به نمایش بگذارد.
در سریال دوردستها سارا با بازی نیکول کیدمن اشراف زادهای است که در استرالیا مزرعه دامداری دارد. پس از مرگ همسرش، نجیب زادهای نقشه تصاحب زمین او را میکشد و سارا برای محافظت از مزرعه خود با یک گلهدار با بازی هیو جکمن متحد میشود. اما این اتحاد باعث شکلگیری یک ماجراجویی رمانتیک میشود که ماجرای سارا و دوستانش را دنبال میکند.
اما افراد ناآشنا با این مینی سریال باید بدانند که «دوردستها» اساساً جوهره فیلم را حفظ میکند؛ این یعنی ما شاهد یک اودیسه عاشقانه بزرگ در سرتاسر استرالیا هستیم که به همان اندازه سبک سینماییاش تصویری گسترده از هویت ملی آن مکان را به نمایش میگذارد. لورمن آشکارا مشتاق نمایش سرزمینی است که آن دوست دارد. با این حال، در تلاش برای تسخیر روح پیچیده استرالیا، شاید مخاطب نیز انتظار دیدن چیزی متفاوت یا ظریفتر داشته باشد. اکنون سوال اینجاست که آیا این کارگردان ماکسیمالیست با بازگشت به فیلمی که برای 15 سال پیش است توانسته ظرافتی به آن بدهد یا خیر؟!
اگر بخواهم به سوال بالا پاسخ بدهم باید گفت: راستش را بخواهید باز لوزمن نتوانسته از تبدیل فیلم به مینی سریال چیزی به هویت آن اضافه کند. این یعنی متأسفانه، زمان اجرا اضافی و فرمت تغییر یافته از فیلم به مینی سریال نمیتوانند نقصهای اصلی استرالیا را اصلاح کنند. در حالی که «دوردستها» پیشرفتهای جزئی و تصاویر دیده نشدهای را برای طرفداران قدیمی این داستان ارائه میکند، اما این مجموعه بازهم همان کاستیهای موجود در فیلم را پیرامون مورد عمق روایت و تصویرهای مشکلزای بدون فایده حفظ میکند.
البته نمیشود از این چشم پوشی کرد که ساختار اپیزودیک فضای بیشتری را برای برجسته کردن شخصیتهای مکمل داستان و دیدگاههای بومیان ایجاد میکند. در واقع صحنههای اضافی بافت داستان را بهتر کردهاند. با این حال، هیچ یک از این تغییرات به این موضوع نمیپردازد که چرا «استرالیا» کماکان احساسی دم دستی را به من مخاطب میدهد. احساسی که ناشی از برخورد سطحی فیلمساز با موضوعات مطرح شده در این اثر است.
از سوی دیگر برخورد ساده و گاهی سطحی با داستان این اثر منجر به این شده که لحن داستان چیزی بین ماجراجویی، عاشقانههای غمانگیز، کمدی و تراژدی دوران جنگ باشد. اما مشکل این است که هیچکدام از این ژانرها بر دیگری برتری ندارند و این یعنی لحنی چند صدا و درهم. پس در چنین فضایی کماکان رشد شخصیت سرسختانه سطحی میماند و بر کهن الگوها در مقابل واقع گرایی روانی تکیه میکند. بنابراین، سریال علیرغم تمام ظاهر باشکوهش، فاقد محتوای کافی برای توجیه طول زیاد خود است.
با این تفاسیر در حالی که عناصر مختلف این مینی سریال به طور کامل در کنار هم قرار نمیگیرد، ولی «دوردستها» با این وجود درخششهایی از استعداد، مهارت و شگفتیهایی را که آثار لورمن را مشخص کردهاند، حفظ میکند. برای مثال در میان نعمتهای نجاتبخش این سریال، بازیهای مغناطیسی نیکول کیدمن و هیو جکمن یک نکته شاخص است که توجه مخاطب را به خود جذب میکند. این دو با تکرار نقشهایشان در فیلم سال 2008، شیمی تند و تیزی را به ارمغان میآورند، و به زیبایی خط بین کمدی اسکروبال و شور و شوق در حال جوشیدن یک عشق را طی میکنند.
در نتیجه معاشقه دیدنی این دو چه در دل یک ماجراجویی و چه در دزدیدن نگاههای تحسین برانگیز مخاطب، قلب تپنده این داستان است که به تمام این ماجرای سخت جان میدهد. و هر دوی آنها وقار ذاتی شخصیتهایشان را به درستی به مخاطب منتقل میکنند. و اینجاست که من مخاطب نیز برای دنبال کردن همین دو شخصیت حاضر به دنبال کردن قصه در ظاهر معمولی آنها هستم.
البته فراتر از بازیهای خوب، باید توجه داشت که هر محصول فیلمساز باز لورمن باید بیش از هر چیز چشم نواز باشد، و مینی سریال «دوردستها» نیز شکوه بصری مناسبی را ارائه میدهد. در این بخش مندی واکر، به عنوان فیلمبردار، زیبایی استرالیا را به عنوان موجودیتی شگفتانگیز میبیند، و در مواقعی شخصیتهایی را که از گسترههای وسیع آن عبور میکنند، در پس این تصاویر به موجوداتی ریز بدل میکند. در واقع مناظر نمادین درون این اثر دارای وزن اسطورهای همچون قابهای آثار وسترن کلاسیک هستند، شگفتیهای خفته در انتظار مکاشفه.
حرکات دوربین باز لورمن به شکلی باشکوه در دشتهای سرخ شعلهور میچرخد و ستارههایش را در برابر زمین و آسمان با احترام قاب میکند. فرم بصری این حماسه حسی قدیمی دارد، یعنی تصاویر با عظمت نوستالژیک غایب در بلاکباسترهای مدرن به نمایش درمیآید، و به مناظر نمایش داده شده 70 میلیمتری دراماتیک عصر طلایی هالیوود بازمیگردند. پس نمیتوان عیب و ایرادی در این بخش به این اثر وارد کرد.
اما بازهم بازگشت به این نکته لازم است که زمان اجرا اضافه شده ممکن است فضای بیشتری را برای شکوفایی حداکثری امضای بصری لورمن فراهم کند. ولی در بیشتر موارد، به سادگی فضایی را برای شخصیتهای بدون پرداخت، روابط توسعه نیافته و استعارههای عقب مانده نژادی فراهم میکند. این یعنی عدم وجود ایده مناسب برای پر و بال دادن بهتر به ساخت شخصیت و هویت اثر.
همچنین زمان طولانیتر ممکن است صحنههای عاشقانهتری را فراهم کند، اما هیچ کاری برای قانعکنندهتر یا پیچیدهتر کردن این کهن الگوها انجام نمیدهد. در نتیجه بدون طرح و یا جراحی شخصیت معنادار، این مینی سریال صرفاً یک ریمیکس گسترده از مطالب نسخه سینمای است که بدون دیدگاه یا بینش تازه باقی میماند. اما دوردستها هر چه کاستیهای دراماتیکش را داشته باشد، از نظر فنی برتری مورد انتظار را ارائه میکند.
طراحی تولید و لباسها، جزییات تاریخی مجللی را ارائه میدهند که با ظرافتهای اشرافی سارا در مقابل لوازم ظاهری خشن و ساده شخصیت هیو جمکن تضاد دارد. تصویربرداری در لوکیشن و نه در پس یک پرده سبز نیز مناظر واقعاً سینمایی، دشتهای قرمز آتشین و قلههای دندانهدار با عظمتی عالی نشان میدهد. حتی نورپردازی مجلل نیز عاشقانه بازیگران اصلی را بهتر میکند، و به این عاشقانه فاقد پیچیدگی جلا میدهد. در این بین موسیقی متن کار نیز تلاش میکند تا لحظات احساسی به دست نیاورده را در یک فیلمنامه سطحی برجسته کند.
در دستان رویاپردازانی مانند ترنس مالیک، چنین قابلیتهای هنری ممکن است معنای روایی را عمیقتر کرده و پیشرفت دهد. اما تحت هدایت باز لورمن، چنین سبک خیره کنندهای در درجه اول تزئینی به نظر میرسد، و بیشتر علاقه مند به حفظ عظمت خود در سطح است. در نتیجه صنایع دستی مجلل در مینی سریال دوردستها، حماسهای دلپذیر و فاقد ماهیت و تفاوتهای ظریف را جلوی چشم مخاطب گلدوزی میکند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.