بررسی سریال Shogun (قسمت اول و دوم)
غنای فرهنگ خاص ژاپنی را در «شُوگون» تجربه کنید، سریالی که استاندارد جدیدی را در داستان سرایی ایجاد میکند. برای آشنایی بیشتر با این مجموعه حماسی در ادامه با بررسی سریال Shogun (قسمت اول و ...
غنای فرهنگ خاص ژاپنی را در «شُوگون» تجربه کنید، سریالی که استاندارد جدیدی را در داستان سرایی ایجاد میکند. برای آشنایی بیشتر با این مجموعه حماسی در ادامه با بررسی سریال Shogun (قسمت اول و دوم) همراه ویجیاتو باشید.
سریال شوگون از داستان واقعی دریانورد انگلیسی ویلیام آدامز الهام گرفته شده است، اولین غربی که پا به ژاپن گذاشت و در نهایت سامورایی شد. اما به طور کلی این سریال اقتباسی از رمان پرفروش جیمز کلاول به همین نام است که در سال ۱۹۷۵ میلادی منتشر شد. جالب است بدانید این رمان پیش از این نیز در یک سریال تلویزیونی معروف اقتباس شده است و اکنون شش سال پس از اولین معرفی، جاستین مارکس و ریچل کوندو، سازندگان این سریال با تمام بودجهای که دیزنی/هولو میتوانستند صرف این اثر کنند، اقتباسی کامل از همان رمان را برای ما به ارمغان آوردهاند، یک درام تاریخی متراکم، قدرتمند و فوقسیاسی.
شما در دو اپیزود اول این سریال یک مرد انگلیسی (کوسمو جارویس) را میبیند که در سال ۱۶۰۰ میلادی در ژاپن و در میان ناآرامیهای مدنی عظیم به لطف جناحهای متخاصم در پی خلاء حاکم مرده این سرزمین، به سمت یک آشوب سیاسی میان نایبان سلطنت بر سر قدرت حرکت میکند. داستان در یک دنیای وحشیانه از رمز و راز، جهانی که در آن افتخار و مرگ به طور ذاتی به هم مرتبط هستند و جهانی که در آن پیچیدگیهای قدرت کاملا مست کننده است روایت میشود.
در حالی که پسزمینه اربابان متخاصم در ژاپن فئودال برای هر کسی که با سبک و فرم فیلمهای سامورایی بزرگ شده باشد آشنا خواهد بود (در واقع، حس ملموسی از سینمای کلاسیک شرق در درون DNA این اثر وجود دارد، بهویژه چیزی شبیه به فیلم کلاسیک «سقوط قلعه آکو» محصول 1978 از کینجی فوکاساکو)، اما آنچه سریال شوگون را به طرز شگفت انگیزی در این ملیله غرق در خون زیبا جلوه میدهد، تقریباً یک جنگ داخلی میان نایبان سلطنت و نبرد کشورها و مذاهب غربی مانند پرتغالیهای کاتولیک و انگلیسیهای پروتستان در این سرزمین است.
ما در دو قسمت اول سریال شاهد معرفی چند شخصیت هستیم که همگی با بی اعتمادی و بازیهای فکری سیاسی داستان را به سمت و سوی جذابی سوق میدهند که بیننده را مجاب میکند به پای تماشای ادامه این سریال بنشیند. اما قسمت اول به عنوان یک مقدمه خشونت آمیز و خونسرد برای ورود مخاطب به ژاپن قرن هفدهم عمل میکند؛ زمانی که کشتی به گل نشسته جان بلکتورن (جارویس) به ساحل ژاپن میرسد و او و ناوگان باقی ماندهاش زندانی و کشتی او نیز به دست لرد توراناگا (هیرویوکی سانادا) مصادره میشود.
نکته اینجاست که خود لرد توراناگا به عنوان یکی از پنج نایب سلطنت، توسط چهار جنگ سالار دیگر به دلیل خیانت به وارث جوان شوگون مرده، زندانی شده است. بنابراین، ما در همان اپیزود اول سریال دنیایی را میبینیم که آن شخصیت انگلیسی در آن قرار گرفته است. دنیایی از جنایات خشن شامل سر بریدن به خاطر پرستش دین اشتباه یا دنیایی از زندانیان در حال زنده جوشانده شدن و جهانی که در آن یک صدای بلند اعتراضی منجر به نابودی کل خانواده توسط یک (خودکشی آیینی) میشود. در نتیجه این فضای خلق شده در اپیزود اول سریال حتی برای کسانی که با دنیای مخوف وستروس و خون ریزیهای آن بزرگ شدهاند نیز تازگی خاصی دارد که برآمده از یک دنیای بدون رحم واقعی است.
اما اپیزود دوم با نگاهی عمیقتر به سیاست تیره طبقات حاکم شروع شده و به پایان میرسد. در مجموع این مقدمه دو ساعته به عنوان یک ورود پرپیچ و خم به داستانی است که با ظرافت تمام ساخته شده و با دقت شگفت انگیزی به زمان و مکانی خاص از تاریخ شرق آسیا میپردازد. با نگاهی به ساختار روایی این دو قسمت میتوان متوجه شد که دستور کارهای داستانی شامل پویاییهای پیچیده خانوادههای صاحب قدرت در پس زمینه خانههای زیبا طراحی شده آنها شکل میگیرد و آرام و روان آشکار میشود که همه چیز آنطور که در ابتدا به نظر میرسد نیست.
و در نتیجه، مخاطب میتواند دریابد که در این بازی قدرت همه چیز سر جای خودش نیست. اما از نگاه ساختار سکانسها میتوان گفت که همه چیز در این دو قسمت فوقالعاده متراکم است، و دیالوگها عمدتاً به زبان ژاپنی روایت میشود و نیاز به تمرکز واقعی دارد تا با جریانآهسته شخصیت و روایت همراه شود. البته باید توجه داشت که سریال سعی میکند به درستی تمام شخصیتها و رنگ و سوی فکری آنها را به مخاطب نشان دهد. اما در این بخش باید منتظر ادامه سریال ماند تا تمام گروههای شخصیتی هویت بهتری برای درک عمیقتر مخاطب پیدا کنند.
یکی از نکاتی که در دو قسمت اول بیشتر از همه به چشم میآید، گروه بازیگران کاملاً فوقالعاده سریال هستند؛ کوسمو جارویس ممکن است به دلیل روایت داستان در این دو قسمت ابتدایی، تا اینجای کار این احساس را به مخاطب بدهد که نقش اصلی را دارد (چون نقطه ورود داستان است)، اما این به همان اندازه یک داستان در مورد ژاپن و قبیله توراناگا با بازی هیرویوکی سانادا است. به طور کلی شخصیت توراناگا با بازی سانادا یک حضور پررنگ در دو قسمت اول دارد. شخصیت او ساکت، اما سرشار از قدرت است و علیرغم زمان محدودی که تاکنون داشته، او در اینجا به شدت عالی بوده است.
تکمیل کننده فهرست شخصیتهای اصلی تا کنون، آنا ساوای است که اخیراً در سریال Monarch: Legacy of Monsters نیز حضور داشت. او در این سریال به عنوان مترجم سانادا، عاملی است که در میانه دو شخصیت جارویس و سانادا گرفتار شده و با تاریخچه عمیقاً درهم تنیده خود، به احتمال زیاد در ادامه داستان یکی از شخصیتهای مهم خواهد بود. این شخصیت نقطه مقابل سیاست ماکیاولیستی سانادا و جارویس وسوسهانگیز است و بدون شک در قسمتهای بعدی نقش بسیار مهمتری خواهد داشت.
اما در اوایل سریال شوگون، شخصیتی میگوید که ژاپنیها معتقدند هر مردی سه قلب دارد. یکی در دهان اوست که همه میدانند، دیگری در سینه اوست که فقط دوستانش او را میشناسند، و سرانجام، یک قلب مخفی وجود دارد که در اعماق انسان جایی دفن شده است که هیچ کس نمیتواند آن را پیدا کند. خب این دیالوگ به گونهای وسوسه انگیز است که میتوانیم سه قهرمان داستان شوگون را در برابر این ضرب المثل ترسیم کنیم.
شکی نیست که دریانورد انگلیسی جان بلکتورن قلب اول سریال است. بلکتورن چشم آبی و بد دهان، در این سرزمین دور دست و پا میزند تا هم زنده بماند و هم به هدفش برسد. دو قلب دیگر شوگان ماریکو (آنا ساوای) و لرد توراناگا (هیرویوکی سانادا) هستند، و مدتی طول میکشد تا مشخص شود که کدام یک از آنها رازهای بیشتری دارد. اما وجه اشتراک این سه فرد بسیار متفاوت این است که همه آنها زندانی هستند. دو شخصیت مرد داستان به شکل روشن زندانی هستند، اما در همین حال، ماریکو در یک ازدواج ناخوشایند به دام افتاده و با محدودیتهای تحمیل شده توسط جنسیت خود زندانی به شمار میرود.
اما جدا از داستان و شخصیتهای جذاب، دو قسمت اول از نگاه فرمی و بصری نیز به شدت تماشایی است. برای مثال طراحی تولید شوگون زیباست و به طرز فوقالعادهای تحقق یافته است. شما میتوانید زیبایی را از همه چیز سریال مشاهده کنید. از صحنه آغازین که یک کشتی شکسته از مه بیرون میآید و به مناظر عظیمی مملو از مردم میرسد بگیرد تا ریز ترین نکات و موسیقی، همه به شکلی زیبا کنار هم چیده شدهاند. و کارگردان این دو اپیزود جاناتان ون تولکن ترسی ندارد که به دوربینش اجازه دهد صحبت کند و مناظر یکپارچه شهر شلوغ اوزاکا را به مخاطب نشان دهد.
دامنه این دو قسمت از سریال نوید بومهای وسیع گسترده از داستانی حماسی را میدهد و تهدید جنگ بزرگ روی چنین تختهای از بازی سیاسی، واقعاً پیشنهاد هولناکی است. اما هرچه هست، محتوای دو قسمت اول با تمرکز بر دسیسههای مذهبی، افتخار و مرگ و سیاست ورزی شدید، تا کنون نشان میدهد که شوگون کاملاً به وعده قدرتمند خود عمل کرده است و اگر هشت قسمت بعدی با سرعت ادامه یابد، ما باید در انتظار چیزی خاص و ماندگار باشیم. ولی این دو اپیزود، انتخاب جسورانهای برای یک پروژه دارای پرستیژ است و در زمانی که تجارت سرگرمی مملو از اضطراب و بلاتکلیفی به نظر میرسد، شوگون مانند شعلهای از امید است.
در پایان باید گفت: شاید زود باشد که بخواهیم شوگون را با سریالی چون بازی تاج و تخت مقایسه کنیم، اما مقایسه این سریال با بازی تاج و تخت در واقع برای شوگون مناسب است، و این برای منشأ مشترک آنها به عنوان داستانهای حماسی است که مقایسه میشوند. ولی منهای اژدهایان و زامبیهای یخی، شوگون یک درام تاریخی با کیفیت تولید بدون عیب و نقص است که با مهارتهای درجه یک فنی تیم تولیدش تقویت شده است. خیلی زود است که بدانیم آیا شوگون به همان اوج محبوبیت بازی تاج و تخت خواهد رسید یا نه، اما تا این لحظه ما با یک سریال جذاب روبرو هستیم که دنبال کردن آن خواستنی به نظر میرسد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
اگر کل دنیا، در یکی از مهم ترین دوره های تاریخی کشورم، فقط به یک دزد اروپایی یا یک برده آفریقایی توجه می کردن قطعا خیلی بهم برمی خورد.
به شخصه علاقه زیادی به دوره سنگوکو دارم اما به جای اینکه به شخصیت های بزرگ این دوره توجه کنن که تاریخ ژاپن رو دگرگون کردن، گرفتن از لنگ یه دزد و یه برده که کوچک ترین نقشی در حوادث این دوران نداشتن.