تیم ویجیاتو: غمانگیزترین داستانهایی که توی بازیها شنیدیم
از قصههای غمانگیز سنوئا و آمیسیا تا رانندههای نگونبخت فورتزا!
در طول این سالها، بازیهای زیادی دیدیم که سعی داشتند در راستای رساندن یک پیام مهم، داستانی غمانگیز تعریف کنند. گاهی اوقات هم ما به عنوان بازیکن، ارتباط نزدیکی با فضای داستانی میگیریم و احساس نزدیکی با کاراکترها خواهیم داشت که باعث میشود احساس ما نسبت به آنها متفاوت باشد و با یک اتفاق غمانگیز درگیریهای زیادی داشته باشیم. با توجه به انتشار بازی Senua's Saga: Hellblade 2 و ادامه داستان تراژیک سنوئا، از تیم تحریریه ویجیاتو پرسیدیم که غمانگیزترین داستانی که تا به حال توی بازیها شنیدن چی بوده؟ با ما همراه باشید.
«داستان سنوئا توی بازی هلبلید هیچ نقطه روشنی نداره. سراسر بازی غمانگیز و تراژیکه. سنوئا از همون بچگیش عذاب دیده، با یک بیماری دست و پنجه نرم میکرده و با کلی مشکل مختلف سر و کله میزده. قصهی سنوئا به قدری غمانگیز بود که باعث شد من یک بار بیخیال تجربه بازی بشم و مدتها بعد به سراغش برم. قصهها و لحظههای غمانگیز زیادی توی بازیهای مختلف دیدم که حتی باعث شده اشک هم از چشمام بیاد ولی نبود هیچ نقطه روشنی در طول داستان Hellblade 1 باعث شده تا این بازی غمانگیزترین داستانی باشه که تا به حال شنیده باشم.»
علیرضا طالقانی«گاهی اوقات بازیها با قرار دادن شخصیتهایی که دوستشون داریم تو شرایط سخت، کاری میکنن تا بازیکن احساساتش بروز پیدا کنه. اما عموما این افراد اشخاص بالغی هستن که سرد و گرم روزگار رو چشیدن و مرگشون برای بازیکن نهایتا قابل احترام و تفکر برانگیزه. با این وجود یه سری بازیها مثل A Plague Tale و خصوصا قسمت دومش با قرار دادن بازیکن در نقش کودکانی معصوم، عمق فاجعه رو به تصویر میکشن. هوگوی خردسال و آمیسیای نوجوان در طول روایت طاعون، درد و رنجهایی رو پشت سر میذارن که حتی اگه آدم بزرگا با اونا مواجه بشن، احتمالا از نظر سلامت روانی به هم میریزن و با این حال، این خواهر و برادر شجاع این سختیها رو پشت سر میذارن، گریه میکنن و با این وجود در سختترین شرایط، دست هم رو رها نمیکنن. تا این که بازیکن به پایان سفرشون میرسه و متوجه میشه که تمام این بلاهایی که سرشون اومده صرفا مقدمهای بر یک فاجعه بوده؛ فاجعهای که احتمالا تا هزاران سال درد و رنجش در جهان بازی بپیچه و ادامه پیدا کنه، فاجعهای که بهمون یاد میده گاهی اوقات تو نوشتن داستان زندگیمون اشتباه کردیم و این اشتباه به این سادگیها پاک نمیشه، مگر این که اون صفحه رو به کل پاره کنیم تا حداقل کمی از تاثیراتش کم بشه.»
محمدرضا نوروزی«واقعیتش نمیدونم حسابه یا نه. شاید عجیبترین انتخابی باشه که تا حالا کردم. ولی… میخوام بازیهای Forza Horizon رو بگم.
انصافا فکر کنین یکی از NPCهای فورتزا هورایزن هستین. تا حالا به این فکر کردین که این بدبختا چقدر زندگی افسردهکنندهای دارن؟ تمام زندگیشون یه زمین بازی برای یه مشت مرفه بی درده که با کلکسیون ۱۰۰۰+ بوگاتی و پاگانیشون دور دور میکنن، بیلبوردا رو خراب میکنن، جلوشون دریفت میکشن و بهشون یادآوری میکنن که شما هیچوقت نمیتونین مثل ما باشین.
میدونین چی ماجرا رو بدتر میکنه؟ شما حتی نمیتونین بمیرین. حداقل توی GTA بالاخره سر و کله یه روانی پیدا میشه که با آر پی جی خلاصتون کنه. ولی NPCهای فورتزا هورایزن فقط یه گوشه وایسادن و نگاه میکنن. نگاه میکنن به اینکه هیچ اختیار مطلقی ندارن و تمام دلیل وجودشون، سرگرم کردن یه مشت مولتیمیلیاردر بی دغدغه هست.
… بله. ممنون بابت اینکه به داستان من گوش دادین!»
رایان زجاجی«راستش را بخواهید انتخاب یک بازی که غمانگیزترین داستان رو برام تعریف کرده باشه واقعا سخت است. از Call of Juarez: Bound In Blood گرفته تا Titanfall 2 و Red Dead Redemption 2 هر کدام به شکلی اشک من را در آوردند. اما انتخاب من بین همه آثار غمانگیزی که تجربه کردم Tomb Raider 2013 است. این بازی از همان لحظه شروع تا پایان با احساسات شما بازی میکند و معجونی تشکیل شده از فداکاریهای بسیار تلخ، خیانت کثیف، سختیهای طاقت فرسا و از دست دادن عزیزان است. کمتر اثری بوده که مثل این بازی از شروع تا پایان احساساتم را زیر شکنجه قرار دهد و حتی زمانی که فکر میکردم قرار است به آرامش برسم باز هم اتفاقی تلخ و ناراحتکننده میافتاد. شاید در بقیه آثار این فرانچایز هم شخصیتی بینظیر از لارا کرافت شاهد بودیم، اما این بازی استقامت و تحمل بالای لارا را در برابر مشکلات جسمی و روحی را به بهترین نحو ممکن نشان داد.»
محمدعلی دهقانی آراستهغمانگیزترین داستانی که شما توی بازیها شنیدید چی بوده؟ حتما نظرتون رو با ما به اشتراک بذارید!
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
یکیش plague tale هس و اونیکی genshin impact ولی اگه بخام یدونه بگم plague tale
به لیست و بازیای توش موافقم با cyberpunk 2077 و Red dead redemption 1و۲ با سری the last of us و to the moon و Before your eyes هم همینطور ولی اگه بخوام آخرین داستان غمگینی رو بگم که توی این مدیوم برام نقل شده یه بازی ایندیه که اخیرا تجربش کردم و برام تجربه جذابی بوده : Spiritfarer
شما حکم یه شخصیت مثل charon تو اساطیر یونان رو توی بازی دارید و نقشتون اینه که ارواح مردگان رو به دنیای بعدی برسونید و همراه قصه هرکدوم از این کاراکترها : شادی ها و نارحتی هاشون حسرتا و آرزوهاشون بشید ( که بطرز عجیبی ظاهرا همشون با هم یه ارتباطی دارن ) .
بنظرم heavy rain و the walking dead داستانشون خیلی غم انگیزه
قطعا کذشتۀ مسترچیف توی هیلو غم انگیزترین داستان ویدیوگیمی برام هست. ایشون که فکر کنم رسما همه ارادت خاصی بهش داریم، توی 6 سالگی توسط دکتر هالزی دزدیده میشه و توی 8 سال به اسپارتان تبدیل می شه که شامل گرسنگی، زور، زخم شدن و تا پای مرگ پیش رفتن هم میشه. بعد تو 14 سالگی دوست صمیمیش که براش مثل برادر بود، samuel رو از دست می ده. بعد می رسیم به تا پای مرگ رفتن یکی از اسپارتان 2 ها به نام linda، دیدن از بین رفتن سیاره ای که توش بزرگ شده بود، reach و بعد تازه Halo: Combat evolved شروع میشه.
کرکتر الیزابت توی بایوشاک از نظر من زندگی خیلی تلخی داشته، فکر کن بیست سال توی یه برج زندونی باشی و بقیه داستان که از گذشتش باخبر میشیم.