ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد فیلم شکستن همزمان بیست استخوان – رونا مادر عظیم

خانواده، کارگر، مهاجر افغان، تبعیض و نژاد پرستی ... برادران محمودی همیشه داستان‌ و قصه را محور این  وضعیت و موقعیت‌ها، به شیوه خود تعریف می‌کنند. گاهی همچون «چند متر مکعب عشق»، انتقاد و ایراد ...

میلاد خدابنده
نوشته شده توسط میلاد خدابنده | ۱۹ مهر ۱۳۹۸ | ۱۴:۳۱

خانواده، کارگر، مهاجر افغان، تبعیض و نژاد پرستی ... برادران محمودی همیشه داستان‌ و قصه را محور این  وضعیت و موقعیت‌ها، به شیوه خود تعریف می‌کنند. گاهی همچون «چند متر مکعب عشق»، انتقاد و ایراد یک رفتار اجتماعی را با تمام عقده‌‌ها و کینه‌های تبعیض آمیز با فدا کردن عشق و دلبستگی پسر جوان ایرانی به دختری افغان، در کانتینری محظور به قاب تصویر می‌کشند و گاهی هم همچون فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان» سر پیکان انتقاد و تذکر را به سمت تمام قانون‌های تبعیض آمیز و غیرانسانی وضع شده نشانه میروند. کاملا پیداست که این برادران به دنبال دغدغه‌های انسانی و شریف خود هستند. برای بررسی این اثر در ادامه با ویجیاتو همراه باشید.

فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، چه اسم عجیبی هم دارد، نکته حائز اهمیت این است که پس از دیدن فیلم در ذهن مخاطب تنها واژه مادر خطور کرده و احساس را بر می‌انگیزد، پس شاید همان اسم بین‌المللی فیلم یعنی «رونا مادرعظیم» نام مناسب‌تری می‌توانست باشد.

فیلم از در و پنجره خانه‌ای شلوغ با چراغ‌هایی روشن، ما را وارد داستان خودش می‌کند. صدای ساز و آهنگ به گوش می‌رسد، روح زندگی در کالبد خانواده بزرگ و پرشور افغان‌ها جریان دارد. مادر لبخند می‌زند، چند نفر در میان این معرکه می‌رقصند و مابقی دست می‌زنند. صحنه و لوکیشن، گرم و پر‌شور است. این تنها سکانس جان‌دار فیلم است. چندی بعد چهره‌‌ها سرد و خاموش می‌شوند، لوکیشن و صحنه‌ها هم دیگر طراوت و روح اول را ندارند.

همانطور که گفتیم، جمشید محمودی بعد از ساخت فیلم «چند متر مکعب عشق» باز هم در داستانش به سراغ مهاجران افغان رفته است. او که شخصیت‌های داستان را چه در تله فیلم‌هایی همچون «چهار حرفی» و «گره کور» و چه در درام عاشقانه «چند متر مکعب عشق» با مشکلات فراوان و مصیبت‌های بی‌پولی، فقر و نداری نشان می‌دهد، در «شکستن همزمان بیست استخوان» از این قاعده مستثنی نشده و اینبار نیز شخصیت‌های فیلم را گرفتار در مسائل و مشکلات مالی و معیشتی زیادی به مخاطب نشان می‌دهد.

اگر در سینما واژه جسورانه را محدود به خط قرمزهای سیاسی نکنیم، انتخاب داستان و شخصیت‌های افغانی با توجه به پیش‌ زمینه ذهنی مخاطبین و شناخت سطحی مردم کشورمان از روابط خانوادگی این عزیزان، خود مصداق بارز واژه جسارت است.

فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان» قبل از هر چیز سینمای داستان محور و قصه گویی است که در سادگی تمام، نگاهی روانکاوانه و جامعه شناسانه به مسئله مهاجرت و پناهندگی ( نمی‌گویم مهاجران افغان، چون می‌تواند مصداقی بر تمامی مهاجران و پناهندگان دنیا باشد) و معضلات اجتماعی آن دارد. اثری که تاکیدش بر مقام خانواده و شرافت انسانی است.

در سکانس نخست فیلم، اقوام خانواده در جشن خداحافظی فاروق با بازی مجتبی پیرزاده کنار هم جمع شده‌‌اند، چند دختر بچه در هیاهوی جشن می‌رقصند، روح زندگی در این سکانس در جریان است. اما فاروق نگاهی سرد و رفتاری آمیخته با کلافگی دارد، در چند سکانس بعد منطق رفتاری فاروق برایمان مشخص می‌شود. تماشاگر در همان ابتدا متوجه می‌شود که با چه فیلمی سر و کار دارد.

در نقطه مقابل فاروق، عظیم با بازی محسن تنابنده قرار دارد، نگاه عظیم به مادر آمیخته به عشق و وفاداری است. وقتی اقوام خانواده به عظیم اصرار میکنند که بعد چندین سال توبه‌اش را بشکند و آوازی بخواند، او رو به مادرش میکند و با همان لهجه زیبا و شیرین افغانی می‌گوید: «شما خوب می‌دانید، من کل زندگی‌ام مادرم هست، تمام دنیا را از من بخواهد، من به او نه نمی‌گویم»، دوربین تصویر مادر را قاب خود می‌کند، بواقع چه قاب زیبا و مظلومانه‌ای از مادر نقش میبندد، جواب مادر را در این خصوص نمیبینیم، اصلا مهم هم نیست. آنچه مهم است تصمیم عظیم است که می‌خواهد حتی به تائید نگاه مادر توبه خود را بشکند.

فیلم شدیدا متکی به سکوت است، سکوتی عالی و کار آمد که کاملا در خدمت مفهوم حس و درونگرایی شخصیت‌های آن قدم بر می‌دارد.

کمی بعد‌تر مادر از تصمیم تلخ فاروق با خبر می‌شود، سکوت مکرر مادر نشان از غم تصمیمی است که فاروق و همسرش برای او گرفته‌اند، آنها با فرزندان خود و یا بهتر بگویم نوه‌های ماد‌ر‌بزرگ، قصد مسافرت و اقامت به کشور آلمان را دارند، اما اینبار بدون مادری که سال‌هاست در خانه آنها زندگی کرده است، کشش عاطفی مادربزرگ به نوه‌های خود، مشکل بغرنجی است که قرار است در فاصله مکانی این جدایی به بیماری، غم و افسردگی او ختم شود. عظیم اینجا اگر هم بخواهد، نمی‌تواند خلاء پیش آمده را پر کند، او و همسرش اصلا بچه‌دار نمی‌شوند.

عظیم شاکی از تصمیم برادر خود به سمت خانه آنها روانه می‌شود، فریاد شکایت او از حیاط خانه به گوش می‌رسد، دوربین ثابت و بی‌تحرک کوهیار کلاری درون خانه فاروق کاشته میشود، همسر فاروق با صدایی بلند شکایت خود را بر سر عظیم فریاد می‌زند، اما گویی اینجا تیر خلاص مادر را زده است، او منت هشت سال نگهداری مادر را فریاد می‌زند. دوربین در نمای لوانگل بزرگی مادر را به رخ می‌کشد، مادر بهت زده از فریادها روبروی فاروق ایستاده است، آیا واقعا هشت سال نگهداری او همچون استخوانی در گلو، باعث عذاب  و رنج فاروق و همسرش شده است. فاروق شرمنده از این تصمیم، نشسته بر زمین در پیشگاه مادر وضعیتی حقیر و خوار پیدا میکند.

مادر از خانه خارج می‌شود، دوربین کوهیار کلاری کماکان بی‌تحرک است اما این خنثی بودن خود بهترین واکنشی است که می‌توان از دوربین و القای درست حس این فضا انتظار داشت، عظیم از در وارد می‌شود، اینبار او بجای مادر می‌ایستد، عظیم رو به برادرش می‌گوید: «اگر زن من به تو چیزی بگوید، دندان‌هایش را می‌شکنم... مرد نیستی فاروق... مرد نیستی...»

این درحالی است که قرار است در سکانس‌ پایانی، درس مردانگی و مروت را فاروق به عظیم بدهد، او نه مثل عظیم در حرف، بلکه از خودگذشتگی را در عمل نشان می‌دهد. اگر کمی صبور باشیم، قرار است تبلور شرافت و بخشندگی در آخرین تقابل این دو برادر در سکانس پایانی فیلم به اوج خود برسد.

در پرده بعدی عظیم به نماز ایستاده است، او چند بار نماز خود را می‌شکند، در نهایت از خواند صرف نظر می‌کند. تصویر کات می‌شود، عظیم را میان تنگنای دو دیوار آجری می‌بینیم، او از خدا خود گله و شکایت می‌کند که اگر به ما بچه میدادی چیزی از تو کم نمی‌شد. گویی در میان تنگنای دو دیوار، سخت به تنگ آمده باشد. لوکیشین باز هم کاملا در خدمت فیلم و مفهوم آن قاب خود را می‌سازد. این اندازه توجه و ظرافت در فیلمسازی برادران محمودی برایمان بسیار ارزشمند است.

سکانس بدرقه فاروق و آخرین دیدار او و مادر، یکی از احساسی‌ترین سکانس‌های سینمای ایران است. مادر در فاصله میان دو برادر رو به فاروق می‌ایستد، از او خداحافظی می‌کند. مادر در همان چند کلام اول از فاروق سراغ نجیب یکی از نوه‌هایش را می‌گیرد. نگرانی و اضطراب در چهره سرد مادر مشهود است.

عظیم با فاصله از آنها ایستاده است. فاروق از مادرش حلالیت می‌طلبد. مادر با تمام احساس، فرزندش را در آغوش می‌گیرد و به او می‌گوید: «تو بچه من هستی، من تو را حلال کرده‌ام پسرم». این شخصیت سازی عمیق مادر، باعث می‌شود نقش او برای تماشاگر کاملا سمپاتیک شود درنتیجه وقتی این مادر از روی موتور سقوط می‌کند، ناخودآگاه حسی در ما ایجاد می‌شود که گویی این بلا بر سر عزیزمان افتاده است.

صحنه چانه‌زنی بر سر قیمت کلیه را بیاد بیاورید، مرد فقیری که حتی زبان سخن گفتن ندارد، از سر ناچاری و درماندگی می‌خواهد یک تکه دیگر از بدنش را بکند و بفروشد. در وهله اول سر قیمت توافق نمی‌کنند، عظیم روبروی فروشنده فقط یک جمله می‌گوید و آن اینکه، کلیه را برای مادرم می‌خواهم. انسانیت در سراسر فیلم در جریان است، فروشنده راضی می‌شود اما اینبار تبعیض‌های انسانی و نژادی سر از قانون‌های وضع شده در می‌‌آورند تا مانع کار شود. اهدای عضو به اتباع خارجی ممنوع است، این موضوع اصلی، انتقادی و دغدغه فیلمساز است.

فاروق از بیماری مادر با خبر می‌شود، در نتیجه از سفر بر می‌گردد، او برای اهدای کلیه خود به مادر پا پیش می‌گذارد، اما دیگر دیر شده است.

در ادامه فاروق از جفا و بی‌مهری عظیم به مادر مطلع می‌شود، او در ابتدا پر از خشم و نفرت است، اینجا ایده انسانی گذشت توسط کارگردان بسیار عالی و آموزنده پی‌ریزی می‌شود، تقابل این دو برادر در مسجد بر خلاف سکانس تقابل آنها در خانه فاروق جایگاه بالعکسی پیدا می‌کند، با این تفاوت که فاروق برخلاف عظیم به برادرش برای این تصمیم حق می‌دهد. نگاه فاروق به دست لرزان عظیم و گرفتن دست او در دستان خود بدون گفتن حتی یک کلمه دیالوگ، تاثیرعمیقی روی مخاطب می‌گذارد.

در سکانس پایانی وقتی بیماری مادر بیش از پیش پیشرفت کرده و نفس‌ها سختتر شده‌اند، نجیب سرش را روی سینه مادر‌بزرگ خود می‌گذارد، مادربزرگ که بارها در خیال خود صدای نجیب را می‌شنیده، اینبار در واقعیت او را در آغوشش حس می‌کند. صدای نفس‌ها آرام‌تر می‌شوند. کارگردان تصویر را می‌بندد تا سرنوشت مادر مبهم بماند، اما تماشاگر خوب می‌داند که مادربزرگ چه زنده بماند و چه بمیرد، روحش به آرامش رسیده است.

به غیر از فیلمنامه، بازی‌ها هم نقشی اساسی در جان بخشیدن به فضای فیلم ایفا کرده‌اند، بازی بسیار زیبای فاطمه حسینی در نقش رونا (مادر) و همچنین مجتبی پیرزاده و از همه مهمتر بازی حیرت انگیز محسن تنابنده با آن لحن و لهجه شیرین، حقیقتا همگی در فیلم عالی و درخشان هستند.

اما در مقابل شخصیت‌های اضافی و بی‌کاری هم در فیلمنامه وجود دارند، بطور مثال نقش هنگامه با بازی فرشته حسینی که متاسفانه هیچ پرداختی روی او نشده است. درواقع هنگامه در کل فیلم تنها نقش فردی را بازی می‌کند که مدام در حال گریه و ناله کردن است، بدون آنکه کوچکترین تاثیری روی کلیت اثر داشته باشد.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی